eitaa logo
باغ مهتاب: کتاب ها و نوشته های جواد نعیمی
59 دنبال‌کننده
521 عکس
34 ویدیو
23 فایل
معرفی آثار و ثبت نمونه هایی از نوشته هایم
مشاهده در ایتا
دانلود
یاران آفتاب ابرها و ستاره‌ها، رود فرات، صحرا و نخل‌ها، همه و همه منتظر بودند تا ماه قصه‌گویی شبانه‌اش را آغاز کند. انگار خود ماه هم انتظار می‌کشید تا دوستان آسمانی و زمینی‌اش بار دیگر به حرف‌های او گوش بسپارند و دل بدهند! این بود که خودش شروع کرد و به نزدیک‌ترین ستاره‌ها و ابرها گفت: ـ به همه بگویید حواس‌شان را جمع کنند و برای شنیدن ادامه‌ی ماجراهای کربلا آماده باشند. آن وقت نگاهی به زمین انداخت، آهی کشید و گفت: ـ دوستان من! زمانی که یاران امام‌حسین(ع) یکی پس از دیگری به شهادت رسیدند، اندوهی گران و فراوان بر جان امام(ع) نشست. غمی سنگین هم فضای خیمه‌ها را دربرگرفت. حضرت اباعبدالله(ع) حالتی شگفت داشت. از یک‌سو همراهان صدیق و پیروان راستین خود را از دست داده بود و از یک‌سو به وظیفه‌ی الهی خویش برای رویارویی با کفر و بی‌داد و قیام علیه فساد و تباهی عمل کرده بود. گرمای هوا و تشنه‌گی شدید هم که جای خود را داشت. امام‌حسین(ع) در خیمه بود که شنید دشمنان، ایشان و پیروان‌شان را به مبارزه می‌طلبند. در این هنگام فرزند امام که علی‌اکبر نام داشت با کمال ادب و احترام نزد پدر شتافت و اجازه‌ی میدان رفتن خواست. سرور شهیدان وقتی چشم‌اش به چهره و قامت پسرش افتاد، یاد جدش پیامبر(ص) در دل‌اش زنده شد. چون اخلاق، رفتار، گفتار و حتی ظاهر علی‌اکبر شباهت زیادی به رسول‌خدا(ص) داشت. امام‌حسین(ع) لحظاتی به چهره‌ی زیبا و نورانی پسرش نگاه کرد و در حالی‌که اشک در چشم‌هایش حلقه زده بود، دست به دعا برداشت و فرمود: «خدایا! شاهد باش جوانی به نبرد با این گروه می‌رود که از هر نظر شبیه‌ترین مردم به پیامبر(ص) است. چنان‌که هرگاه مشتاق دیدار پیامبر(ص) می‌شدیم به او نگاه می‌کردیم. این [مردم] ما را دعوت کردند که به یاری‌مان بشتابند، اما با ما به جنگ برخاستند... برشی از کتاب شقایق دشت کربلا: حضرت علی اکبر علیه السلام، نوشته ی جواد نعیمی
سپاس گزاری و قدر دانی خدای منان را سپاس، سپاس و بسیار سپاس و بی نهایت سپاس. الحمد لله دیروز عمل جراحی سر همسر عزیزم، به خوبی و با موفقیت انجام شد. که باید از لطف خداوند و عنایت امام علی بن موسی الرضا علیه السلام سپاس مند باشم. هم چنان که لازم است از تلاش ها و زحمات آقایان دکتر فرجی راد و دکتر اقبالی، پرستاران و همه ی کارکنان بیمارستان رضوی قدر دانی و سپاس گزاری کنم و طالب دعای خیر شما عزیزان برای تکمیل روند بهبودی ایشان باشم. اللهم سلم وتمم.
دوستت داریم! جهان در برابر عظمت او کرنش می کند. زمین با یاد او می چرخد و می لرزد و آرامش می یابد. زمان با اراده ی قوی وی در گذر است . گیاه با اشاره ی او سر از خاک بر می آورد. درخت به فرمان او میوه های رنگارنگ را نثار انسان می کند. فروغ تابناک خورشید و زیبایی مسحور کننده ی ماهتاب، تجلی کوچکی از خواسته ای اوست. نور و روشنایی شعاع اندکی از توانایی خالق جهان است. زندگی، هدیه ی مبارک اوست! و عشق، جلوه ای از جمال و کمال آن یکتاست. جن و انس ، فلک و ملک، همه وامدار محبت اویند. و دیگر چه می توان گفت؟!« هر گاه همه ی درخت ها ، قلم و همه ی دریاها مرکب شوند، قادر به نگارش و شمارش رحمت ها و نعمت های او نخواهند بود!» پس، از سویدای دل فریاد بر آوریم که: «محبوب یگانه ی ما! از ژرفای جان دوستت داریم! برگرفته از کتاب عاشقانه هایی برای خداوند، به قلم جواد نعیمی
اشتیاق ای صاحب‌زمان! زمین تشنه‌ی عدالت توست. آسمان، باران شادی‌اش را در شکوه حضور تو، نثار همگان می‌کند. نگاه دل‌های ما به سمت آمدنت، از همیشه مشتاق‌تر است!
سرآغاز عشق اى مولا! سر انگشتان شفابخش تو، سبزينه ی سراسر دنياست. هرگاه، نيم‏نگاهى به سوى ما روانه كنى، روانِ ما، در گلزار طلوع و تجلى، از همه ی نژندى‏ها و پژمردگى‏ها، رهايى مى‏يابد. اللهم عجل لولیک الفرج
قصه های زنده گانی امام زمان علیه السلام (جلد چهاردهم از مجموعه ی چهارده جلدی قصه های زنده گانی چهارده معصوم علیهم السلام) نوشته ی جواد نعیمی ناشر: به نشر چاپ پنجم: ۱۳۹۸ جمع شمارگان: ۱۲۰۰۰ نسخه ی جیبی
بوسه باران سپیده در یکی از همین آدینه‌ها، هفت چشمه ازشادی، هفت آبشار از نور، هفت آسمان از لبخند، هفت زمین از گُل، هفت باغ از زمزمه، هفت حوض از احساس و هفت دامن از معرفت، در سراسر جهان جریان خواهد یافت. آن‌گاه فرشته‌ها، بال‌های خود را به تبرک بر دست‌وپای منتظران خواهند کشید. در یکی از همین آدینه‌ها، همه‌ی بوستان‌ها، گل‌ها و میوه‌های خود را نثار روی گلی خواهند کرد که گاهواره‌ی زمین را تا انتهای زمان بالنده و سبز خواهد کرد. در یکی از همین آدینه‌ها، همه‌ی ما، سرازپا نخواهیم شناخت و مقدم سپیده را بوسه‌باران خواهیم کرد...
🌺🌺🌺 باد و بید، با خرسندی نوید دادند که عید میلاد مهدی موعود عجل الله تعالی فرجه است. شما نیز شادمان باشید! 🌺🌺🌺
قصه های زنده گانی امام زمان عجل الله تعالی فرجه ( جلد چهاردهم از مجموعه ی چهارده جلدی قصه های زنده گانی چهارده معصوم علیهم السلام) نوشته ی جواد نعیمی 👇
آرایش‌گر قهرمان نوشته‌ی جواد نعیمی ـ صبرکن ببینم! یک بار دیگر بگو چه گفتی؟ بانوی آرایش‌گر، در حالی که شانه‌اش را با پارچه‌ای تمیز می‌کرد، پاسخ داد: ـ می‌خواستی چه بگویم؟ شانه را که از روی زمین برداشتم، نام خدا را بر زبان آوردم. این عادت من است. هر کاری که می‌خواهم بکنم، آن را با نام خدا زینت می‌بخشم! دختر فرعون از آرایش‌گرش «صیانه» پرسید: ـ منظورت از خدا، پدر من است دیگر، مگر نه؟ صیانه با صراحت و شجاعت پاسخ داد: ـ نه! او را که نمی‌گویم. خدای واقعی را می‌گویم. نام خدایی را بر زبان می‌آورم که هم آفریدگار من است و هم آفریدگار تو و پدرت! دختر فرعون، به صیانه زل زد و ادامه داد: ـ آن وقت، نمی‌ترسی که حرف‌هایت را به گوش پدرم برسانم؟! صیانه، شانه‌ای بالا انداخت و گفت: ـ هرچه می‌خواهی به او بگو. من از هیچ کس ترسی ندارم. چون خدای یکتا را می‌پرستم. * فرعون در حالی‌که روی تخت‌اش لم داده بود و سیب قرمزی را در دست خود می‌چرخاند، رو به صیانه کرد و گفت: ـ شنیده‌ام که به خدایی جز من ایمان داری و پیوسته نام او را بر زبان می‌آوری. بگو ببینم پروردگار تو چه کسی است؟! صیانه سینه‌اش را صاف کرد و پاسخ داد: ـ آفریدگار من و پروردگار تو و خدای همه، «الله» جل‌جلاله است. فرعون بینی‌اش را خاراند و گفت: ـ به سود توست که از این باور دست برداری و به من ایمان بیاوری! صیانه با حرکت سر، مخالفت خودش را با پیشنهاد فرعون اعلام کرد. فرعون، با چهره‌ای برافروخته و با خشم و کینه‌ای در صورت و سینه، فریاد کشید: ـ خوب است بدانی که اگر از عقیده‌ات دست برنداری، هم تو و هم فرزندان‌ات طعمه‌ی آتش خواهید شد! صیانه‌ی قهرمان، با صدایی بلند و رسا پاسخ داد: ـ هرگز مرا باکی از کشته شدن یا سوختن نیست. فقط از تو می‌خواهم که پس از مردن یا سوختن دست کم استخوان‌هایم را دفن کنی! فرعون در حالی که با موهای ریش‌اش بازی می‌کرد، گفت: ـ باشد این خواسته‌ات را به خاطر حقی که بر گردن ما داری، برآورده می‌کنیم! آن‌گاه فرعون دستور داد تنوری مسی ساختند و در آن آتش افروختند. سپس بچه‌های صیانه را یکی، یکی در آتش انداختند. تا این که نوبت به کودک شیرخوارش رسید. صیانه بسیار نگران بود و بی‌تابی می‌کرد. در این هنگام کودک معصوم و شیرخواره‌اش به فرمان خداوند، زبان باز کرد، به سخن آمد و گفت: ـ مادرم! صبر و ایستادگی پیشه کن و یقین بدان که بر حق هستی و فاصله‌ی چندانی هم با بهشت جاویدان نداری! در این زمان، مادر و کودک را با هم در تنور انداختند و سوزاندند و به شهادت رساندند! * آسیه، زن فرعون که او نیز زنی باایمان بود، فرشته‌ها را دید که روح پاک صیانه را به آسمان می‌برند. با دیدن این صحنه، یقین و اخلاص‌اش بیش‌تر شد و بیش از پیش از حقانیت راهی که برگزیده بود، اطمینان پیدا کرد. هنگامی هم که فرعون ماجرای صیانه و آن‌چه راکه بر سر او آورده بود، برای همسرش آسیه بازگو کرد، آسیه با تأسف سری تکان داد و گفت: ـ وای بر تو، ای فرعون! با چه جرأت و جسارتی، دست به این جنایت زدی؟ فرعون با خشم نگاهی به او انداخت و غرّید: ـ فکر می‌کنم تو هم مثل همان دوست‌ات، دیوانه‌ شده‌ای! پس وای بر خودت! آسیه سینه سپر کرد و با لحنی مردانه و قاطع گفت: ـ نه! من دیوانه نیستم فرعون. من به خدای توانای والا و یگانه ایمان دارم و به پرستش او افتخار می‌کنم. فرعون که خشم و کینه سراپای وجودش را فراگرفته بود، فرمان داد مادر آسیه را فراخواندند. آن وقت رو به او کرد و گفت: دخترت دیوانه شده است! به او بگو که از پرستش خدای موسی دست بکشد وگرنه سوگند می‌خورم که جام مرگ را به او بنوشانم! مادر آسیه، دخترش را به کناری کشید و از او خواست که به حرف فرعون گوش بدهد و از ایمان به خدای موسی دست بردارد! امّا آسیه نپذیرفت و به هیچ روی حاضر نشد که به باور خویش، پشت‌پا بزند. او با صدایی بلند گفت: ـ از من می‌خواهید که کفر بورزم و بی‌ایمان شوم؟! به خدای سبحان سوگند که هرگز دست به چنین کاری نمی‌زنم! در این هنگام، فرعون که چشم‌هایش از شدت خشم، سرخ شده بود دستور داد که آسیه را به چهارمیخ بکشند و با این شکنجه، او را بیازارند. آسیه‌ی مقاوم هم همه‌ی این آزار و اذیت‌ها را در راه خدا تحمل کرد تا این‌که سرانجام روح پاک‌اش به آسمان عروج کرد و به حضور خداوند شتافت! - بانوی قهرمان صیانه ماشطه یعنی صیانه‌ی آرایش‌گر، همسر حزقیل یعنی مردی بوده که قرآن کریم از او با عنوان «مؤمن آل فرعون» یاد کرده. گفته می‌شود که صیانه یکی از سیزده زنی است که در دولت مهدوی به دنیا بازمی‌گردد و به مداوای مجروحان همت می‌گمارد.
امروز ، پس از شرکت در مراسم با شکوه یادمان دومین سال پر کشیدن دوست عالم و عارف و شاعر و هنرمند فقید، شادروان سید محسن مصطفی زاده و رو نمایی از کتاب دوست هنرمند و نویسنده ام جناب حمید رضا سهیلی به همین مناسبت و با عنوان آسیدمحسن، به یاد آوردم که چندین سال پیش، آن عزیز سفرکرده دونسخه از کتاب ارزش مندش یک یاعلی دیگر را به من هدیه داده است. خدایش بیامرزد و بر درجات اش بیفزا ید. فکر کردم دیدن طرح روی جلد این کتاب و نیز دست خط آن استاد فرزانه در نخستین صفحات این آثار ، خالی از لطف نباشد. 👇
نگاه! می گفت: آن روز، هنگامی‌که در خیابان به دوست‌ام برخوردم، ناگهان متوجه نگاه پیوسته و ادامه‌دارش به پیراهن‌ام شدم! با شگفتی از او پرسیدم: «چرا این‌قدر به پیراهن‌ام خیره شده‌ای؟!» سری تکان داد، لب‌خندی زد و گفت: «می‌بینم که این پیراهن، دست از سرِ تو برداشته، امّا تو هنوز دست از سرش برنمی‌داری! الآن چند سال است که داری آن را می‌پوشی!» آهی کشیدم و گفتم: «واقعاً چه دقت نظر و توجه خوبی داری! راست می‌گویی، امّا باید این را هم بدانی که از قدیم گفته‌اند تا کهنه نداشته باشی نو هم نخواهی داشت. مگر استفاده‌ی درست و طولانی‌مدت از آن‌چه در اختیار داریم، کار ناشایسته و ناپسندی است؟! وانگهی ای کاش افراد ریزبین و دقیقی مثل تو که این‌گونه در زمینه‌ی مسایل مادی تیزبین و دقیق هستند، نسبت به امور معنوی نیز دقّت و حساسیت لازم را از خودشان، نشان می‌دادند!»