سپیده سر زد!
تا آن لحظه، هرگاه برای درگذشت شوی خویش دل تنگی می کرد، با به یاد آوردن تنها یادگار او و به امید دیدار دل بند خویش، خود را تسلّی می داد... و اکنون زمان موعود فرا رسیده بود. انتظار آمنه رو به پایان بود. اینک او در بستر زایمان قرار داشت. درد و دانه های درشت عرق، سیمای وی را پوشانده بود. ناگهان -- درست در زمانی که شدّت درد، آمنه را دربرگرفته بود- عطر مخصوصی فضای خانه اش را پُر کرد. او صداهایی ناآشنا را می شنید. این صداها، صدای بال زدن فرشتگان بود که از بهشت آمده بودند. چند بانوی بهشتی بر بالین آمنه نشستند و چون تعجّب و حیرت وی را دیدند، گفتند: «دل تنگ و نگران نباش. ما آمده¬ایم تا به تو کمک کنیم.»
خورشید که به خانه های گلین سلام داد، چشم های آمنه از شادی پُر از اشک شد و صدای هلهله در زمین و آسمان پیچید.
نوزاد آمنه، پسرکی ملیح و زیباروی بود که ناف بریده و ختنه شده قدم به دنیا نهاد و نوری تابان از وجود مبارک اش ساطع شد، آن گونه که زمین و آسمان را روشن ساخت.
در همان هنگام، موبدان سرآسیمه شدند. زیرا آتش کده ی فارس که همواره روشن بود، به خاموشی گرایید! بُت پرستان هراسان شدند. چه آن که همه ی بت ها سرنگون شده و به رو درافتادند! انوشیروان ، شاه ایران، خواب های وحشتناکی دید! ایوان کسری شکست و چهارده کنگره ی آن فروریخت و دریاچه ی ساوه خشکید!
همان شب، عربی بیابانی ، در حالی که دستی بر محاسن سفید خویش می کشید و با دست دیگرش مهار شتر خود را گرفته بود، وارد مکه شد و این شعر را با صدایی بلند خواند:
دیشب مکه در خواب بود،
و ندید که در آسمان چه نورافشانی و ستاره بارانی بود!
انگار ستارگان از سقف آسمان کَنده شده بودند.
ماه که آن همه بالا بود، چه گونه پایین آمد؟
...مکه در خواب بواد و ندید!
چه بسیار رازهایی که در طبیعت هست،
گاه و بی گاه چهره می نمایانند،
امّا نه به همه کس!
مکّه دیشب گل باران شده بود.
گل هایش همه ستاره بودند!
شاعر عرب با شادمانی شعر می خواند و زمین و زمان با او هم نوایی داشتند. شاعر هستی نیز زیباترین شعرش را سروده بود!
قنداقه ی نوزاد را که به دست های عبدالمطلّب سپردند، برق شادی را در چشم هایش دیدند. کودک، لبخند ملح و شیرینی نثار پدربزرگ خود کرد و عبدالمطلّب متقابلاًچهره ی زیبا و کوچک نوه اش را بوسه باران کرد.
عبدالمطلّب، یادگار فرزندش را «محمّد» نامید و در هفتمین روز ولادت اش گوسفندی را به عنوان «عقیقه» ذبح کرد و یک میهمانی بزرگ ترتیب داد.
برشی از کتاب قصه های زنده گانی حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم، نوشته ی جواد نعیمی
#جواد_نعیمی
شکایت
مرد در حالی که غمی در سینه اش سنگینی می کند و گرد ملال بر چهره دارد، به حضور امام جعفر صادق علیه السلام می شتابد و سراسیمه می گوید :
- آقا فلان پسرعموی تان، پیوسته از شما بدگویی می کند ! پناه بر خدا ! چه ناسزاهایی که نمی گوید!
با شنیدن سخن مرد، امام ششم علیه السلام از خدمت گزار خویش می خواهند که برای شان آب ببرد. سپس وضو گرفته و آماده ی نماز خواندن می شوند.
مرد، بسیار خوش حال می شود و با خودش می گوید لابد اکنون امام علیه السلام پسرعموی خود را به شدت نفرین می کنند ! آن گاه، هم چنان منتظر می نشیند تا ببیند پایان ماجرا چه می شود.
امام صادق علیه السلام به نماز می ایستند و در پایان دست به سوی آسمان بلند می کنند و می فرمایند :
- بارالها ! من حق خودم را بر او بخشیدم ، اما تو کرم و بخشش فزون تری داری. پس، از وی در گذر، ای آفریدگار! و او را برای کردار ناپسند و نکوهیده اش مجازات مکن !
مرد ، با ناباوری و شگفتی از خانه ی امام علیه السلام بیرون می آید ، در حالی که دوستی و محبت بیش تری نسبت به امام جعفر صادق علیه السلام در دل خویش احساس می کند
برشی از کتاب قضه های زندگانی امام جعفر صادق علیه السلام، نوشته ی جواد نعیمی
#جواد_نعیمی
تهاجم
جواد نعیمی
زن، با بهرهگیری از تکههای پارچه، کاموا، نخ و چند دکمه؛ عروسک پارچهای قشنگی برای دخترش درست کرد و با شادمانی آن را به دست او داد.
دخترک مشغول بازی با عروسکش شد. مادرش هم برای پختن غذا به آشپزخانه رفت. او هر از گاهی سری به اتاق میزد تا ببیند دختر کوچک و نازش چه میکند. یکباره چشمش به سایهی سیاه دستی افتاد که یک عروسک فرنگی را به فرزندش نشان میداد!
دخترک معصوم با دیدن رنگ و لعابهای عروسک تازه، عروسک سنتیاش را رها کرد و به سوی آن دوید!
مادر، آهی کشید و از شدت ناراحتی به خود لرزید و ظرفی که در دستش بود، به زمین افتاد و شکست!
لحظهای بعد هم، مادر بیدرنگ قطرههای مرواریدگونهای را که در گوشههای چشمانش جمع شده بود،پاک کرد!
#جواد_نعیمی
دیروز شانزدهم مهرماه که در تقویم ما روز جهانی کودک نامیده شده، درمحل کتاب خانه ی آستان قدس رضوی ( تالار قدس) برنامه ی نکوداشت و رونمایی از یک مجموعه آثار سرکار خانم کلر ژوبرت ( بانوی مسلمان و شیعه ی فرانسوی الاصل که چند دهه است در ایران سکونت دارد و برای کودکان داستان های دینی زیبایی می نویسد و اغلب خودش هم به تصویرگری آن ها می پردازد) با عنوان بانوی رنگ و قصه برگزار شد.
در تصویر بالا به ترتیب از سمت راست آقایان دکتر سیم ریز، خسروی، بنده، دکتر فردوسی مشهدی، سرکار خانم کلر ژوبرت و آقای مهندس سعیدی مدیر عامل به نشر در این مراسم دیده می شوند.
یازدهمین جلسه ی عصرانه ی داستان نویسان رضوی، امروز ( سه شنبه هیجدهم مهر ماه) با محوریت آشنایی با ویژه گی های موضوعی و محتوایی آثار نویسنده ی برجسته ی آثار کودکانه، خانم کلر ژوبرت (بانوی فرانسوی الاصل ساکن ایران) و رونمایی کتاب آیینه دار نیکوان برگزار شد.
دست خط و امضای خانم کلر ژوبرت را در صفحه ی آغازین همین کتاب ، در این جا می بینید:👇
کودکان غزه!
هر قطره از خون شما،
ای کودکان مظلوم غزه!
آیینهای سرخ است
که سیاهی و پلیدی کافران و ستمگران را
به جهانیان مینمایاند
هر قطره از خون شما
لالهی پرپری است،
که در دفتر خاطرات جهانیان
جاوید، میماند.
#جواد_نعیمی
هدایت شده از جواد نعیمی
با کمال تاسف و تاثر باخبر شدم که جناب حاج آقای بابا پور، یکی از هم سفری های نازنین ام در زیارت بیت الله و زیارت مرقد منور نبوی، آسمانی شده و به جوار و قرب الهی شتافته. ضمن آرزوی رحمت و غفران پروردگار، و عرض تسلیت به هم سفری های عزیزم و به خاندان و بازمانده گان ایشان برای همه گان صبر و اجر فراوان از پروردگار سبحان طلب می کنم.
زنداني
مترجم: جواد نعيمي
با احترام به مسلمانان مبارز فلسطيني
سكوت بر سلول زندان حكمفرما بود و در گوشه اي از اين سلول ساكت و تاريك، پيرمردي بود كه ذكر و دعا، ورد زبانش بود.... هنگامي كه او دميدن سپيده را حس كرد، به سوي سطل آب رفت اما حتي يك قطره آب در آن نديد. يادش آمد كه زندان بان به عنوان يكي از راه هاي فشار و شكنجه، او را از داشتن آب محروم كرده است. در حالي كه با خودش مي گفت: «اگر آب نيافتيد، تيمم كنيد...» دست هايش را به روي خاك زد و تيمم كرد.
در اين هنگام، زندان بان وارد شد و فرياد زد:
- بلند شو! امروز به زودي مي فهمي كه چگونه زبانت را باز مي كنيم...
پيرمرد با آرامشي شگفت آور در دادگاه نظامي برپاي ايستاد. رئيس دادگاه از او پرسيد:
- چرا بر ضددولت ما قيام كرده اي؟
- زيرا دولتي ستمگر و متجاوز است كه با ما دشمني مي ورزد و به ما ستم روا مي دارد.
- اگر آزادت كنيم، چه كار خواهي كرد؟
- به جهاد در راه خدا خواهم پرداخت.
- چرا اين گونه از ما بدت مي آيد؟
- پرسش عجيبي است... براي اين كه شما ستم پيشه ايد! آيا انتظار داريد فرشي از گل جلوي پاي شما بيندازم و بگويم: اي دزدان! اين خانه من است. هرچه مي خواهيد بدزديد... و اين گردن من! آن را قطع كنيد؟!»
- دروغ مي گويي پيرمرد... ما شما را به سوي نور و دانش و عدالت مي خوانيم.
- اي قاتلان پيامبران و نيكان! اي خرابكاران شهر و ديار! ما حرف شما را نمي پذيريم، زيرا مي دانيم كه شياطين رسالتي در راه نور و دانش و عدالت ندارند.
- آيا نمي خواهي بگويي همدستان و همراهان تو چه كساني هستند؟
- چرا. با تمام توانم!
- پس حرف بزن پيرمرد!
پيرمرد لبخندي زد و گفت:
- افراد زيادي با منند. آن جا، در دامنه كوه ها، در غارها و در خيابان هاي شهرها... آن ها بسيار زيادند آقاي قاضي! گمان مي كنم آن ها را بشناسي. آيا كشوري را مي شناسي كه تا هنگامي كه گام هاي اشغالگران، خاك هاي آن را ترك نكرده، مردمش دست به انقلاب نزنند؟ اين منطقي هميشگي است!
□
در اتاق گفتگو و تبادل نظر، رييس دادگاه نظامي، خطاب به اعضاي دادگاه گفت:
- براي ما آسان است كه حكم اعدام او را صادر كنيم، اما اين مسلمانان خون را گرامي مي دارند و از شهيدان شان نيمه خدايي مي سازند! بنابراين اگر اين پيرمرد را بكشيم خونش همه جا فريادكنان جاري مي شود و خسارت زيادي به ما وارد مي شود، اما زندان مقبره زندگان است. پس بايد اين پيرمرد را هم زنده دفن كنيم...
به اين ترتيب، حكم زندان براي پيرمرد صادر شد... و تاريخ تكرار مي شود...
#جواد_نعیمی
سرباز صهیونیستی و کودک فلسطینی
ترجمهی جواد نعیمی
سرباز صهیونیستی، کودکی فلسطینی را که به سوی او سنگ پرتاب میکرد، گرفت و سنگی را که در دست کودک بود از چنگش بیرون کشید.
سرباز دشمن، تفنگش را به طرف کودک گرفته بود. دوست کودک فلسطینی، سنگی را به سوی سرباز صهیونیستی پرتاب کرد. سنگ به دست سرباز خورد و تفنگش از دست رها شد و به زمین افتاد.
کودک بازداشت شده، بیدرنگ تفنگ سرباز صهیونیستی را برداشت و پا به فرار گذاشت!
سرباز دشمن در پی کودک دوید و با التماس گفت: تفنگم را به من برگردان!
کودک فلسطینی با شادمانی گفت: اگر تفنگت را میخواهی، پس سنگ مرا پس بده!
#جواد_نعیمی
فلسطین غرق خون است!
نوشتهی ایمان عبدالعزیز آلاسحاق
ترجمهی جواد نعیمی
فلسطین غرق خون است و امت [مسلمان] بیخیال! غزه فریاد میزند، شیون میکند و یاری میطلبد، امّا؛ ما، در خوابی ژرف و اغماگونه به سر میبریم! فرزندان، زنان، دوستان و برادران فلسطینی ما، در خون خویش درمیغلتند و متأسفانه گویا این مسأله برای ما اهمیت چندانی ندارد!
کیان و اصالت عربی در شرف نابودی است... ریشهها و پیوندهای ما، در حال ازهم گسیختگی است... باید به خود آییم، گرد هم آییم و تلاش ورزیم تا از تشتت و پراکندگی رهایی یابیم! آری، سستی و ذلت و خواری، بس است!
دیگرباره، نیروهای اشغالگر صهیونی، غزهی مظلوم و محاصرهشده را درهم میکوبند، امّا غزه [غزهی استوار و سرافراز] جز در برابر پروردگار یکتا، سر فرود نمیآورد.
سربلندی، پایداری، کوهوارگی، عزت و کرامت انسانی، علیرغم سرکشی و کفر و ستمگری، همچنان خودنمایی میکند. افسوس که دشمن صهیونیستی از پراکندگی، خوابآلودگی و به خودمشغولی ما، بهرهها میبرد!
به راستی تا چه زمانی، دشمنان غاصب باید چوب ستم بر خانوادههای مجروح غزه فرود آورند و هر شهر و روستایی را مورد هجوم و هتکحرمت قرار دهند؟ آیا این نشانهی سقوط کیان عربی نیست؟
بدون تردید، نباید چنین ذلتی را که پیش از این، بدینسان سابقه نداشته است، بپذیریم. کودکان، پیران و زنان، در خون خود شناور میشوند و ما شبها در برابر تلویزیونها مینشینیم و برای بردن این گروه یا باختن آن گروه سینهچاک میدهیم! این نشانههای تعصب شدید مثلاً برای بازیهای برزیل در وجود ما بروز مییابد. امّا پلکهای ما، در برابر سیل خون و کشتارهای ناشی از جنون در گوشه و کنار غزهی مجروح، از هم گشوده نمیشود! حتی ما، از اعلام انزجار و تقبیح و محکومکردن جنایتکاران نیز طفره میرویم! آیا ما به مرحلهی خجلت از خویشتن و سقوط در درّههای هلاکت نرسیدهایم؟!
در واقع، مسأله بسیار فراتر از اینهاست. بنابراین لازم است با جدیتی تمام، به یافتن راههایی برای رهایی مردم عرب فلسطینی از چنگال خونین ستمگران غاصب وحشی و نژادپرست بیندیشیم. از سایهی خوابآلودگیها بیرون آییم و تجاوز و کشتار را به شدت محکوم کنیم.
آری، فلسطین غرق خون است و مسلمانان همچنان در خوابی بس عمیق! پس، وطن عربی و اسلامی کجاست؟ آیا گفتوگوهای بیفایده باز هم باید ادامه یابند؟ روزگار صلاحالدینها، چه شد؟ فریاد دادخواهیها در کجا به گوش میرسد؟ چه کسی این فریادها را میشنود و بدانها پاسخ میدهد؟ جوانان بهار عربی کجایند؟ آیا منادیان [حق] و کوبندگان درها [بیدارگران آشنا] را میشناسیم؟
آیا از دیدن خونها و پیکرهای پارهپاره و مجروح نگرانیم... یا دلهایمان سخت و ارادههای ما، ضعیف شده است؟! آیا هماینک راهحلی وجود دارد؟ آیا همچنان میگوییم و باز میگردیم و میگوییم؟ آیا هیچ غروری برانگیخته میشود و آیا هیچ باوری به بار مینشیند و به کار میآید؟!
هان و هان! [مراقب باشید] کارها بر شما مشتبه نشود. قبلهنما بگذارید و جهت درست را بیابید. تیرها را در کمان نهید و سرِ افعی بزرگ را نشانه روید! بر شما باد به مقابله و نابودسازی رژیم پلید صهیونیستی! که چونان زهری [کشنده] در خون و جان امت اسلامی وارد شده و هیچ سودی در تعامل و گفتوگو با او وجود ندارد.
اکنون که از رنج و سختی و ستم به ستوه آمدهایم، ناچاریم به سوی استقلال و آزادی گام برداریم. باید بر خوان خون بنشینیم و بدانیم که دستیابی به رهایی بدون تردید پس از گذشتن از وادی سختیها و ستمها و در سایهی جانبازیها و شهادتها، میسر است... البته با توکل و اعتماد به خداوند و با برفراز بردن دستهایمان برای دعا ـ که جز آن سرمایهای نداریم! ـ پس:
خداوند، ما را بسنده است که او نیکوترین کفالتکنندههاست.
ای دارندهی عزّت و جلال! ای خداوند متعال! مسلمانان غزه را یاری فرما و از شرّ دشمنان رهایی بخش!
خداوندا! ثنای تو والا و نام و شأن تو مقدس است. فرمان تو، نافذ و سپاه تو بیشکست است! منزّهی و سپاس و ستایش، شایستهی توست. خدایا! شرّ یهودیان ستمگر را از سر مسلمانان مظلوم کمکن! ای نازلکنندهی کتاب! ای شکستدهندهی احزاب [باطل]... دشمنان ما را به هزیمت وادار و در ارکان زندگیشان زلزلهای پدیدار فرما و نابودشان کن!
بارالها! شگفتیهای تواناییات را در میان کشندگان فرستادگان و پیامبران به ما بنمایان!
کردگارا! مسلمانان غزه را از شرّ دشمنان رهایی بخش! به اسیران آنان آزادی و به بیمارانشان تندرستی عطا فرما! غمهای آنان را از دلهایشان بزدای و بیمها و ناامنیهای آنان را به امید و امنیت بدل نما. ای دارندهی همهی بزرگیها و والاییها! آمین یا ربالعالمین.
#جواد_نعیمی
#جواد_نعیمی_ترجمه
شهدا
ترجمهی شعری از جرج غانم
خونشان گواه است
آنان که لبنان را بنا کردند
آنان که ماندنی شدند و ماندگار ساختند
خونشان گواه است
قهرمانان ما، نیاکان مایند
که لبنان را برای ما، بنا نهادند
دیوارهای شهرمان را استحکام بخشیدند
مردانه در برابر حوادث روزگار ایستادند
طغیانگران را به خاک مذلّت نشاندند
و سرکشان را به نابودی کشاندند
دلیر مردان ما
وطن را مقدس کردند!
گرمای خونهای آنان
هرگز به سردی نمیگراید
و لحظهای هم خواب قادر نیست
که تیزبینی چشمانشان را برباید
هر بنای مرتفع و مستحکمی
بر عظمت آنان سجده میبرد
و لبنان، احساس سربلندی و غرور و نشاط میکند
شهیدان، فرزانهگان جاودانهای هستند،
سراسر عظمت
خونشان گواه است!
#جواد_نعیمی
#جواد_نعیمی_ترجمه
واقعه!
جواد نعیمی
سینهچاکان غرب وحشی و دلسوزان اسقاطیلگرا بشتابند! نتانیاهو وبایدن طی یک اقدام انسانی، دارند حقوق بشر را میپردازند! آن هم پیش از رسیدن به سرِ برج! اول از همه هم زیر سایهی ستارهی شش پر، حقوق بچهها را میگذارند کف دستشان! آنها با دلسوزی شگفتی برای بشر، بر گونهی هرگونه شّر، بوسه میزنند و برای عیادت بیماران و ناتوانان، بیمارستانها را مورد لطف و تفقد؛ قرار میدهند! شتاب هم دارند! آخر میخواهند هرچه زودتر به آخر خط برسند و بدوند بروند جایزهی صلح جهانی را بربایند! بعد هم بر سَنَدِ همراهی هرزههای سیاسی و اجتماعی، دنیا بوسهها نثار کنند! می بینیداین قصابان غاصب، چه قدر به بهداشت انسانها اهتمام دارند که همهاش حمام خون به راه میاندازند و تا جایی که میتوانند بر روی زیراندازهای پلیدی می نشینند و بر متکاهای خباثت تکیه میزنند!
البته ازآن طرف هم دنیا دارد تکانی به خودش میدهد تا به استقبال آنان برود، دست شان را بگیرد و یک راست پرتشان کند توی زباله دانی تاریخ و تحویل هاویهشان بدهد! به یاری حامی همهی مظلومها ، خدای یگانه و توانا!
#جواد_نعیمی
نوا نای زمانه!
جواد نعیمی
نابهکاران، بازهم
فاجعهای عجیب را آغاز کردهاند!
وبا یاری ابلیس، پیگیر آنند!
بمبها و موشکها
گلولهها و سلاحها
بی رحمتر ازهمیشه
سرهای بی پناهان را نوازش میکنند!
به میهمانی خانهها ی بی پناهان میروند
وبرتختهای بیمارستانها، بوسه میزنند!
زخمِ واژهها، دهان باز کردهاند
و غاصبان، این سوارههای شریر مطلق
بر بساط سادهی مظلومان
به رقص خون مشغولاند!
کودکان بیپناه و بیگناه
دستان کوچک خود را
به سوی خداوند گشودهاند
دنیا هنوز سوی چشم درستی نیافته
دنیا هنوز ثقل سامعه دارد!
صدای مقاومت اما، بلندترین صداهاست
فلسطین و غزهی مظلوم
هنوز هم تنهایند
ولی مردانه در برابر دژخیمان
در خانههای خویش میمانند
و سرود پایداری و ایمان، سر میدهند
دنیا چه جنگل مولایی است!
این دستهای ستمگران غاصب را
کدام شمشیر اراده، کدام همت مردانه
باید بیندازد از شانه؟!
#جواد_نعیمی
هدایت شده از باغ مهتاب: کتاب ها و نوشته های جواد نعیمی