تهاجم
جواد نعیمی
زن، با بهرهگیری از تکههای پارچه، کاموا، نخ و چند دکمه؛ عروسک پارچهای قشنگی برای دخترش درست کرد و با شادمانی آن را به دست او داد.
دخترک مشغول بازی با عروسکش شد. مادرش هم برای پختن غذا به آشپزخانه رفت. او هر از گاهی سری به اتاق میزد تا ببیند دختر کوچک و نازش چه میکند. یکباره چشمش به سایهی سیاه دستی افتاد که یک عروسک فرنگی را به فرزندش نشان میداد!
دخترک معصوم با دیدن رنگ و لعابهای عروسک تازه، عروسک سنتیاش را رها کرد و به سوی آن دوید!
مادر، آهی کشید و از شدت ناراحتی به خود لرزید و ظرفی که در دستش بود، به زمین افتاد و شکست!
لحظهای بعد هم، مادر بیدرنگ قطرههای مرواریدگونهای را که در گوشههای چشمانش جمع شده بود،پاک کرد!
#جواد_نعیمی
دیروز شانزدهم مهرماه که در تقویم ما روز جهانی کودک نامیده شده، درمحل کتاب خانه ی آستان قدس رضوی ( تالار قدس) برنامه ی نکوداشت و رونمایی از یک مجموعه آثار سرکار خانم کلر ژوبرت ( بانوی مسلمان و شیعه ی فرانسوی الاصل که چند دهه است در ایران سکونت دارد و برای کودکان داستان های دینی زیبایی می نویسد و اغلب خودش هم به تصویرگری آن ها می پردازد) با عنوان بانوی رنگ و قصه برگزار شد.
در تصویر بالا به ترتیب از سمت راست آقایان دکتر سیم ریز، خسروی، بنده، دکتر فردوسی مشهدی، سرکار خانم کلر ژوبرت و آقای مهندس سعیدی مدیر عامل به نشر در این مراسم دیده می شوند.
یازدهمین جلسه ی عصرانه ی داستان نویسان رضوی، امروز ( سه شنبه هیجدهم مهر ماه) با محوریت آشنایی با ویژه گی های موضوعی و محتوایی آثار نویسنده ی برجسته ی آثار کودکانه، خانم کلر ژوبرت (بانوی فرانسوی الاصل ساکن ایران) و رونمایی کتاب آیینه دار نیکوان برگزار شد.
دست خط و امضای خانم کلر ژوبرت را در صفحه ی آغازین همین کتاب ، در این جا می بینید:👇
کودکان غزه!
هر قطره از خون شما،
ای کودکان مظلوم غزه!
آیینهای سرخ است
که سیاهی و پلیدی کافران و ستمگران را
به جهانیان مینمایاند
هر قطره از خون شما
لالهی پرپری است،
که در دفتر خاطرات جهانیان
جاوید، میماند.
#جواد_نعیمی
هدایت شده از جواد نعیمی
با کمال تاسف و تاثر باخبر شدم که جناب حاج آقای بابا پور، یکی از هم سفری های نازنین ام در زیارت بیت الله و زیارت مرقد منور نبوی، آسمانی شده و به جوار و قرب الهی شتافته. ضمن آرزوی رحمت و غفران پروردگار، و عرض تسلیت به هم سفری های عزیزم و به خاندان و بازمانده گان ایشان برای همه گان صبر و اجر فراوان از پروردگار سبحان طلب می کنم.
زنداني
مترجم: جواد نعيمي
با احترام به مسلمانان مبارز فلسطيني
سكوت بر سلول زندان حكمفرما بود و در گوشه اي از اين سلول ساكت و تاريك، پيرمردي بود كه ذكر و دعا، ورد زبانش بود.... هنگامي كه او دميدن سپيده را حس كرد، به سوي سطل آب رفت اما حتي يك قطره آب در آن نديد. يادش آمد كه زندان بان به عنوان يكي از راه هاي فشار و شكنجه، او را از داشتن آب محروم كرده است. در حالي كه با خودش مي گفت: «اگر آب نيافتيد، تيمم كنيد...» دست هايش را به روي خاك زد و تيمم كرد.
در اين هنگام، زندان بان وارد شد و فرياد زد:
- بلند شو! امروز به زودي مي فهمي كه چگونه زبانت را باز مي كنيم...
پيرمرد با آرامشي شگفت آور در دادگاه نظامي برپاي ايستاد. رئيس دادگاه از او پرسيد:
- چرا بر ضددولت ما قيام كرده اي؟
- زيرا دولتي ستمگر و متجاوز است كه با ما دشمني مي ورزد و به ما ستم روا مي دارد.
- اگر آزادت كنيم، چه كار خواهي كرد؟
- به جهاد در راه خدا خواهم پرداخت.
- چرا اين گونه از ما بدت مي آيد؟
- پرسش عجيبي است... براي اين كه شما ستم پيشه ايد! آيا انتظار داريد فرشي از گل جلوي پاي شما بيندازم و بگويم: اي دزدان! اين خانه من است. هرچه مي خواهيد بدزديد... و اين گردن من! آن را قطع كنيد؟!»
- دروغ مي گويي پيرمرد... ما شما را به سوي نور و دانش و عدالت مي خوانيم.
- اي قاتلان پيامبران و نيكان! اي خرابكاران شهر و ديار! ما حرف شما را نمي پذيريم، زيرا مي دانيم كه شياطين رسالتي در راه نور و دانش و عدالت ندارند.
- آيا نمي خواهي بگويي همدستان و همراهان تو چه كساني هستند؟
- چرا. با تمام توانم!
- پس حرف بزن پيرمرد!
پيرمرد لبخندي زد و گفت:
- افراد زيادي با منند. آن جا، در دامنه كوه ها، در غارها و در خيابان هاي شهرها... آن ها بسيار زيادند آقاي قاضي! گمان مي كنم آن ها را بشناسي. آيا كشوري را مي شناسي كه تا هنگامي كه گام هاي اشغالگران، خاك هاي آن را ترك نكرده، مردمش دست به انقلاب نزنند؟ اين منطقي هميشگي است!
□
در اتاق گفتگو و تبادل نظر، رييس دادگاه نظامي، خطاب به اعضاي دادگاه گفت:
- براي ما آسان است كه حكم اعدام او را صادر كنيم، اما اين مسلمانان خون را گرامي مي دارند و از شهيدان شان نيمه خدايي مي سازند! بنابراين اگر اين پيرمرد را بكشيم خونش همه جا فريادكنان جاري مي شود و خسارت زيادي به ما وارد مي شود، اما زندان مقبره زندگان است. پس بايد اين پيرمرد را هم زنده دفن كنيم...
به اين ترتيب، حكم زندان براي پيرمرد صادر شد... و تاريخ تكرار مي شود...
#جواد_نعیمی
سرباز صهیونیستی و کودک فلسطینی
ترجمهی جواد نعیمی
سرباز صهیونیستی، کودکی فلسطینی را که به سوی او سنگ پرتاب میکرد، گرفت و سنگی را که در دست کودک بود از چنگش بیرون کشید.
سرباز دشمن، تفنگش را به طرف کودک گرفته بود. دوست کودک فلسطینی، سنگی را به سوی سرباز صهیونیستی پرتاب کرد. سنگ به دست سرباز خورد و تفنگش از دست رها شد و به زمین افتاد.
کودک بازداشت شده، بیدرنگ تفنگ سرباز صهیونیستی را برداشت و پا به فرار گذاشت!
سرباز دشمن در پی کودک دوید و با التماس گفت: تفنگم را به من برگردان!
کودک فلسطینی با شادمانی گفت: اگر تفنگت را میخواهی، پس سنگ مرا پس بده!
#جواد_نعیمی
فلسطین غرق خون است!
نوشتهی ایمان عبدالعزیز آلاسحاق
ترجمهی جواد نعیمی
فلسطین غرق خون است و امت [مسلمان] بیخیال! غزه فریاد میزند، شیون میکند و یاری میطلبد، امّا؛ ما، در خوابی ژرف و اغماگونه به سر میبریم! فرزندان، زنان، دوستان و برادران فلسطینی ما، در خون خویش درمیغلتند و متأسفانه گویا این مسأله برای ما اهمیت چندانی ندارد!
کیان و اصالت عربی در شرف نابودی است... ریشهها و پیوندهای ما، در حال ازهم گسیختگی است... باید به خود آییم، گرد هم آییم و تلاش ورزیم تا از تشتت و پراکندگی رهایی یابیم! آری، سستی و ذلت و خواری، بس است!
دیگرباره، نیروهای اشغالگر صهیونی، غزهی مظلوم و محاصرهشده را درهم میکوبند، امّا غزه [غزهی استوار و سرافراز] جز در برابر پروردگار یکتا، سر فرود نمیآورد.
سربلندی، پایداری، کوهوارگی، عزت و کرامت انسانی، علیرغم سرکشی و کفر و ستمگری، همچنان خودنمایی میکند. افسوس که دشمن صهیونیستی از پراکندگی، خوابآلودگی و به خودمشغولی ما، بهرهها میبرد!
به راستی تا چه زمانی، دشمنان غاصب باید چوب ستم بر خانوادههای مجروح غزه فرود آورند و هر شهر و روستایی را مورد هجوم و هتکحرمت قرار دهند؟ آیا این نشانهی سقوط کیان عربی نیست؟
بدون تردید، نباید چنین ذلتی را که پیش از این، بدینسان سابقه نداشته است، بپذیریم. کودکان، پیران و زنان، در خون خود شناور میشوند و ما شبها در برابر تلویزیونها مینشینیم و برای بردن این گروه یا باختن آن گروه سینهچاک میدهیم! این نشانههای تعصب شدید مثلاً برای بازیهای برزیل در وجود ما بروز مییابد. امّا پلکهای ما، در برابر سیل خون و کشتارهای ناشی از جنون در گوشه و کنار غزهی مجروح، از هم گشوده نمیشود! حتی ما، از اعلام انزجار و تقبیح و محکومکردن جنایتکاران نیز طفره میرویم! آیا ما به مرحلهی خجلت از خویشتن و سقوط در درّههای هلاکت نرسیدهایم؟!
در واقع، مسأله بسیار فراتر از اینهاست. بنابراین لازم است با جدیتی تمام، به یافتن راههایی برای رهایی مردم عرب فلسطینی از چنگال خونین ستمگران غاصب وحشی و نژادپرست بیندیشیم. از سایهی خوابآلودگیها بیرون آییم و تجاوز و کشتار را به شدت محکوم کنیم.
آری، فلسطین غرق خون است و مسلمانان همچنان در خوابی بس عمیق! پس، وطن عربی و اسلامی کجاست؟ آیا گفتوگوهای بیفایده باز هم باید ادامه یابند؟ روزگار صلاحالدینها، چه شد؟ فریاد دادخواهیها در کجا به گوش میرسد؟ چه کسی این فریادها را میشنود و بدانها پاسخ میدهد؟ جوانان بهار عربی کجایند؟ آیا منادیان [حق] و کوبندگان درها [بیدارگران آشنا] را میشناسیم؟
آیا از دیدن خونها و پیکرهای پارهپاره و مجروح نگرانیم... یا دلهایمان سخت و ارادههای ما، ضعیف شده است؟! آیا هماینک راهحلی وجود دارد؟ آیا همچنان میگوییم و باز میگردیم و میگوییم؟ آیا هیچ غروری برانگیخته میشود و آیا هیچ باوری به بار مینشیند و به کار میآید؟!
هان و هان! [مراقب باشید] کارها بر شما مشتبه نشود. قبلهنما بگذارید و جهت درست را بیابید. تیرها را در کمان نهید و سرِ افعی بزرگ را نشانه روید! بر شما باد به مقابله و نابودسازی رژیم پلید صهیونیستی! که چونان زهری [کشنده] در خون و جان امت اسلامی وارد شده و هیچ سودی در تعامل و گفتوگو با او وجود ندارد.
اکنون که از رنج و سختی و ستم به ستوه آمدهایم، ناچاریم به سوی استقلال و آزادی گام برداریم. باید بر خوان خون بنشینیم و بدانیم که دستیابی به رهایی بدون تردید پس از گذشتن از وادی سختیها و ستمها و در سایهی جانبازیها و شهادتها، میسر است... البته با توکل و اعتماد به خداوند و با برفراز بردن دستهایمان برای دعا ـ که جز آن سرمایهای نداریم! ـ پس:
خداوند، ما را بسنده است که او نیکوترین کفالتکنندههاست.
ای دارندهی عزّت و جلال! ای خداوند متعال! مسلمانان غزه را یاری فرما و از شرّ دشمنان رهایی بخش!
خداوندا! ثنای تو والا و نام و شأن تو مقدس است. فرمان تو، نافذ و سپاه تو بیشکست است! منزّهی و سپاس و ستایش، شایستهی توست. خدایا! شرّ یهودیان ستمگر را از سر مسلمانان مظلوم کمکن! ای نازلکنندهی کتاب! ای شکستدهندهی احزاب [باطل]... دشمنان ما را به هزیمت وادار و در ارکان زندگیشان زلزلهای پدیدار فرما و نابودشان کن!
بارالها! شگفتیهای تواناییات را در میان کشندگان فرستادگان و پیامبران به ما بنمایان!
کردگارا! مسلمانان غزه را از شرّ دشمنان رهایی بخش! به اسیران آنان آزادی و به بیمارانشان تندرستی عطا فرما! غمهای آنان را از دلهایشان بزدای و بیمها و ناامنیهای آنان را به امید و امنیت بدل نما. ای دارندهی همهی بزرگیها و والاییها! آمین یا ربالعالمین.
#جواد_نعیمی
#جواد_نعیمی_ترجمه
شهدا
ترجمهی شعری از جرج غانم
خونشان گواه است
آنان که لبنان را بنا کردند
آنان که ماندنی شدند و ماندگار ساختند
خونشان گواه است
قهرمانان ما، نیاکان مایند
که لبنان را برای ما، بنا نهادند
دیوارهای شهرمان را استحکام بخشیدند
مردانه در برابر حوادث روزگار ایستادند
طغیانگران را به خاک مذلّت نشاندند
و سرکشان را به نابودی کشاندند
دلیر مردان ما
وطن را مقدس کردند!
گرمای خونهای آنان
هرگز به سردی نمیگراید
و لحظهای هم خواب قادر نیست
که تیزبینی چشمانشان را برباید
هر بنای مرتفع و مستحکمی
بر عظمت آنان سجده میبرد
و لبنان، احساس سربلندی و غرور و نشاط میکند
شهیدان، فرزانهگان جاودانهای هستند،
سراسر عظمت
خونشان گواه است!
#جواد_نعیمی
#جواد_نعیمی_ترجمه
واقعه!
جواد نعیمی
سینهچاکان غرب وحشی و دلسوزان اسقاطیلگرا بشتابند! نتانیاهو وبایدن طی یک اقدام انسانی، دارند حقوق بشر را میپردازند! آن هم پیش از رسیدن به سرِ برج! اول از همه هم زیر سایهی ستارهی شش پر، حقوق بچهها را میگذارند کف دستشان! آنها با دلسوزی شگفتی برای بشر، بر گونهی هرگونه شّر، بوسه میزنند و برای عیادت بیماران و ناتوانان، بیمارستانها را مورد لطف و تفقد؛ قرار میدهند! شتاب هم دارند! آخر میخواهند هرچه زودتر به آخر خط برسند و بدوند بروند جایزهی صلح جهانی را بربایند! بعد هم بر سَنَدِ همراهی هرزههای سیاسی و اجتماعی، دنیا بوسهها نثار کنند! می بینیداین قصابان غاصب، چه قدر به بهداشت انسانها اهتمام دارند که همهاش حمام خون به راه میاندازند و تا جایی که میتوانند بر روی زیراندازهای پلیدی می نشینند و بر متکاهای خباثت تکیه میزنند!
البته ازآن طرف هم دنیا دارد تکانی به خودش میدهد تا به استقبال آنان برود، دست شان را بگیرد و یک راست پرتشان کند توی زباله دانی تاریخ و تحویل هاویهشان بدهد! به یاری حامی همهی مظلومها ، خدای یگانه و توانا!
#جواد_نعیمی
نوا نای زمانه!
جواد نعیمی
نابهکاران، بازهم
فاجعهای عجیب را آغاز کردهاند!
وبا یاری ابلیس، پیگیر آنند!
بمبها و موشکها
گلولهها و سلاحها
بی رحمتر ازهمیشه
سرهای بی پناهان را نوازش میکنند!
به میهمانی خانهها ی بی پناهان میروند
وبرتختهای بیمارستانها، بوسه میزنند!
زخمِ واژهها، دهان باز کردهاند
و غاصبان، این سوارههای شریر مطلق
بر بساط سادهی مظلومان
به رقص خون مشغولاند!
کودکان بیپناه و بیگناه
دستان کوچک خود را
به سوی خداوند گشودهاند
دنیا هنوز سوی چشم درستی نیافته
دنیا هنوز ثقل سامعه دارد!
صدای مقاومت اما، بلندترین صداهاست
فلسطین و غزهی مظلوم
هنوز هم تنهایند
ولی مردانه در برابر دژخیمان
در خانههای خویش میمانند
و سرود پایداری و ایمان، سر میدهند
دنیا چه جنگل مولایی است!
این دستهای ستمگران غاصب را
کدام شمشیر اراده، کدام همت مردانه
باید بیندازد از شانه؟!
#جواد_نعیمی
هدایت شده از باغ مهتاب: کتاب ها و نوشته های جواد نعیمی
شکفتن گل سوسن
- ببین چه سرو صدایی در خواب به راه انداخته! صیقل! بلند شو! بلند شو، ببینم چه خوابی میدیدی؟!
- یک خواب خوب و شیرین! ای کاش بیدار نمیشدم. نمی دانی چه حال و هوایی بود! چه بوی خوشی! خواب می دیدم که ستاره ای نورانی بر بام خانه فرود آمد و من آن قدر، قد کشیدم که توانستم به آن برسم. ناگهان آن ستاره به صورت پسرکی زیبا و دوست داشتنی درآمد. او را در آغوش گرفتم و از شدت هیجان و شادی، لب به خنده و هلهله گشودم. در این هنگام زنی با قامتی معتدل؛ از آسمان به سوی من آمد، دستی بر سرم کشید، گونه ام را غرق بوسه کرد و به آرامی پسرک را از من گرفت و به طرف زمین برد. مات و مبهوت و هیجان زده بودم. سروصدا راه انداخته بودم که بیدارم کردید!
- ان شاء الله که خوابت خیر باشد، صیقل.
□□□
نخلها، هم چنان قامت برافراشته، در کنار هم ایستادهاند. چشم به زمین دوختهاند و دست به سوی آسمان گشوده اند. آن ها به نگهبانانی میمانند که همهی کوچه های خاکی و باریک شهر و همهی خانههای گلی آن را
نخلستانهای مدینه، گنجینههای گرانبهایی از خاطرههای گوناگوناند که در شکلگیری تاریخ، بسیار موثر بودهاند. من همیشه نخلستانها را دوست داشتهام و هروقت دوستانام پرسیدهاند که :« صیقل! بزرگ ترین آرزویت چیست؟»، گفتهام: « هم بزرگترین آرزو، و هم بزرگترین دلخوشی ام در این شهر، خدمت به خاندان پاک پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم است.»
به راستی هم که بهترین دوران زندگیام را، سالها و ماههایی می دانم که افتخار خدمتگزاری به خاندان امامت را داشته ام. چه روزهای خوشی را در خدمت به خانواده ی امام دهم و امام یازدهم- که از زبان پاکان بر آنان درود- سپری کرده ام.
هیچ یادم نمی رود زمانی که نوجوانی بیش نبودم، شنیدم بانوی بزرگ زاده ای از کشور روم به شهر ما آمده است. گفتند قرار است که او را به نزد امام دهم علیه السلام بیاورند.
آن روز، من با منظره ی شگفت انگیزی روبه رو شدم. وقتی که آن بانو، به خانهی امام هادی علیه السلام آمد، همین که چشمام به او افتاد، از خود، بی خود شدم. آخر، چهرهی بانو، برایم بسیار آشنا بود. اول نمی توانستم باور کنم که درست می بینم. یعنی نمی دانستم که خوابم یا بیدار. گیجام یا هشیار! در حقیقت میدانستم که او را قبلا دیده ام؛ اما، کی و کجایش را نمی دانستم. باید بیشتر فکر می کردم. به همین جهت، در گوشه و کنار یادها و خاطره هایم به جست و جو پرداختم...به گذشته ها، برگشتم ... یک بار دیگر، به چهرهی بانو نگاه کردم و ناگهان همه چیز را به یاد آوردم. چه شباعت عجیبی! واقعا شگفت انگیز بود. آیا اشتباه نمیکردم؟ نه! چهره و قامتش درست به همان زنی می مانست که سالها پیش، در آن خواب عجیب، آن کودک آسمانی را از من گرفت و به زمین برد...راستی که چه رویداد شگفت انگیزی!
□□□
دست تقدیر، او را از روم به مدینه کشانده بود. بخت هم؛ یاریاش کرده بود تا افتخار همسری امام دهم علیه السلام را به دست آورد. البته پاک دامنی و صفای قلبی او هم در این راه بسیار موثر بود. در این میان، همای سعادت بر سر من نیز نشسته بود تا بتوانم بانویی را که یک بار در خواب دیده بودم؛ این بار، در کنار خویش ببینم و افتخار هم دمی و هم نشینی او را بیابم.
پیشتر، نامش سلیل بود، اما بعد ها او را «سوسن» نامیدیم. زنی بسیار دانا، مهربان و بزرگوار بود. من و دیگران، هرگز جز خوبی چیزی از او ندیدیم.
نمی دانم آن روز، چه کسی او را به نزد امام هادی علیه السلام آورده بود، اما این را خوب به یاد دارم که امام دهم علیه السلام درباره اش فرمودند:
« سلیل (سوسن) از هر آفت، نقص، پلیدی و ناپاکی دور شده است.»
هم چنین به خاطر می آورم که در همان هنگام، لبخندی زیبا، بر لب های امام هادی علیه السلام نقش بست و در حالی که آن بزرگوار؛ سرش را به علامت رضایت تکان می داد، افزود:
« و خداوند، به زودی نوه ای به او عطا خواهد کرد که سراسر زمین را، پس از آن که فساد وستم آن را فراگرفته باشد، پر از عدل و داد می کند.»
و من خوب به یاد دارم که سوسن را به همین دلیل، «جده» [یعنی مادربزرگ (مادربزرگ امام زمان علیه السلام)] نیز می نامیدند.
برشی از کتاب قصه های زنده گانی امام حسن عسکری علیه السلام، نوشته ی جواد نعیمی
#جواد_نعیمی
هدایت شده از جواد نعیمی
در دیدهگان ماهی غمگین
این تنگنای تُنگ، مصیبت نیست
زیرا که آسمان نیازش
پُر از ستارهی آب است
و نجوای روشن مهتاب را،
با آب
دیوارههای بلورین تُنگ،
حایل نیست
زلال زمزمهی باد را هم
به سادهگی خویش، میتواند دید
ماهی چه نیک میداند
اگر که دیدهی خود را ز خواب بگشاید
هوا، هوای تنفس
و آب، آب حیات است
زنگارهای تیرهی دل را
با روشنای محبّت
اگر که بشوییم
جایی برای کسی تنگ نیست
دنیای ما،
چه فراخنای عظیمی میتواند باشد
ماهی ز دیدن رنگینکمان عشق،
فریاد میزند:
من زندهام،
دستان مهربان شما ماهیان کجاست؟
۶۳/۶/۱۰
#جواد_نعیمی