eitaa logo
باغ مهتاب: کتاب ها و نوشته های جواد نعیمی
62 دنبال‌کننده
564 عکس
38 ویدیو
26 فایل
معرفی آثار و ثبت نمونه هایی از نوشته هایم
مشاهده در ایتا
دانلود
قصه های زنده گانی امام سجاد علیه السلام ( جلد ششم از مجموعه ی چهارده جلدی قصه های زندگانی چهارده معصوم علیهم السلام) نوشته ی جواد نعیمی ناشر: به نشر چاپ اول: ۱۳۹۵ چاپ دوم: ۱۳۹۸ این کتاب پیش تر به وسیله ی ناشر دیگری با عنوان سپهر سبز ستایش نیز به چاپ رسیده است. مجموع شمارگان در سه نوبت چاپ: ۷۰۰۰ نسخه.
روز، بر آمده. بازار مدينه شلوغ است و شاهد رفت و آمد مردمى كه براى خريد به دكان‏هاى گوناگون وارد مى‏شوند و با دستى پُر بيرون مى‏آيند. امام سجادعليه السلام كه در حال عبور از بازار است، چشم اش به قصابى مى‏افتد كه گوسفندى را براى ذبح كردن مى‏برد. امام‏عليه السلام رو به او مى‏كند و مى‏پرسد: - آيا به اين حيوان آب داده‏اى؟ - بله آقا. ما قصاب‏ها معمولاً تا به گوسفندان آب ندهيم، آن‏ها را سر نمى‏بريم. با شنيدن اين سخن، ناگهان مرواريدهاى اشك، از ديده گان امام زين‏العابدين‏عليه السلام بر چهره‏ى مبارك اش فرو مى‏غلتند و آن حضرت با صدايى بلند و لحنى غم‏آلود مى‏فرمايد: - اى داد بى‏داد! چه مصيبتى! چه فاجعه یی! يا اباعبداللَّه! يا حسين مظلوم! حتى گوسفندان را بدون نوشاندن آب، ذبح نمى‏كنند! آن وقت سرِ تو را با اين كه فرزند رسول خدا بودى با لبِ تشنه از بدنت جدا كردند! حضرت سجادعليه السلام به همين گونه مى‏گويد و مى‏گريد تا خاطره‏ى سالار شهيدان و اهميت شهادت او را در راه خدا، در همه‏ى زمين‏ها و زمان‏ها زنده نگه دارد. □□□ امام‏عليه السلام، هم راه گروهى كه او را نمى‏شناسند، به مسافرت مى‏رود. ناگهان يكى از افراد، چشم اش به ايشان مى‏افتد و آن حضرت را به جا، مى‏آورد. بى‏درنگ رو به ديگران كرده و فرياد بر مى‏آورد: - واى بر شما! آيا مى‏دانيد اين بزرگ‏مرد چه كسى است؟ - نه! او را نمى‏شناسيم. مگر او كيست؟ - ياران! اين آقا، حضرت على‏بن الحسين‏عليه السلام است. - عجب! پس چه سعادتى نصيب ما شده كه با ايشان، هم سفريم. به دنبال اين سخنان، افراد كاروان، به سوى امام‏عليه السلام مى‏روند و با نثار بوسه بر دست و پاى حضرت، نسبت به ايشان اداى احترام مى‏كنند. آن گاه مى‏گويند: - اى پسر پيامبر! مگر مى‏خواهيد كه ما در آتش دوزخ بسوزيم؟ چرا خودتان را به ما معرفى نكرديد؟! حضرت سجادعليه السلام نفسى تازه مى‏كند و به آرامى مى‏فرمايد: - روزگارى با گروهى كه مرا مى‏شناختند هم سفر شدم. آنان براى به دست آوردن خرسندى رسول خدا، بيش از آن چه بايسته بود، به من محبت كردند و مهر ورزيدند. از همين روى، گمان بردم كه شما نيز اگر مرا بشناسيد، همان گونه رفتار مى‏كنيد. پس، شايسته‏تر دانستم كه خويشتن را از شما پنهان بدارم [تا به خاطر من، به زحمت نيفتيد.] □□□ امام زين‏العابدين‏عليه السلام را در مدينه زندانى كرده‏اند و دست و پاى آن حضرت را با غل و زنجير بسته‏اند. مأمورى هم براى مراقبت از ايشان، گمارده‏اند. يكى از ياران امام‏عليه السلام مى‏شنود كه عبدالملك مروان، مأمورانى را به شهر فرستاده، تا امام چهارم را به سوى شام ببرند. يارِ امام با اصرار زياد، از زندان‏بان اجازه‏ى ديدار با آن بزرگ وار را مى‏گيرد و به خدمت ايشان مى‏شتابد. همين كه چشم او به غل‏ها و زنجيرها مى‏افتد، بى‏تاب مى‏شود و مثل ابر بهارى اشك مى‏ريزد و مى‏لرزد! امام سجادعليه السلام به او مى‏فرمايند: «گمان مى‏بريد كه من در بند و اسير اين زنجيرها مى‏مانم؟!» آن گاه با اشاره‏اى كه مى‏كند، زنجيرها از دست و پايش فرو مى‏افتند. سپس امام‏عليه السلام مى‏افزايد: - بيش از دو منزلْ‏گاه با اين گروه، هم راه نخواهم بود. آن ياور امام مى‏گويد: سه روز بعد كه مأموران سرآسيمه و نگران به مدينه باز مى‏گردند، اظهار مى‏دارند كه همه گرداگرد حضرت بوده‏اند و ايشان را زير نظر داشته‏اند، اما ناگهان ديده‏اند كه تنها غل و زنجيرها بر جاى مانده‏اند و از امام خبرى نيست! وقتى مردى به شام مى‏شتابد و عبدالملك مروان را از اين ماجرا آگاه مى‏سازد، او مى‏گويد: - آرى، همان روز كه مأموران، على‏بن الحسين را گم كردند، وى نزد من آمد و با خشم به من گفت: - با من چه كار دارى؟ از هيبت اش سخت ترسيدم و گفتم: - دوست مى‏دارم... دوست مى‏دارم كه با ما باشى! او، سرى تكان داد و در پاسخ گفت: - اما من دوست ندارم كه با تو باشم! اين را گفت و بيرون رفت. نمى‏دانى چه وقار و هيبتى داشت. چنان كه من بر خويشتن لرزيدم و خود را قادر به هيچ كارى نديدم!
هدایت شده از 
خاندان آفتاب بر گرفته از کتاب قصه‌های زنده‌گانی امام سجاد علیه‌السلام، نوشته‌ی جواد نعیمی به روزگار عبدالملك مروان؛ خليفه‏ى اموى؛ استفاده از پارچه‏هايى كه يك شعار تبليغىِ مسيحى، بر آن‏ها نقش بسته بود، رواج مى‏يابد. چنان كه بر پارچه‏هاى بافت مصر نيز به تقليد از كارهاى روميان، چنين نقشى مى‏زنند. انتقاد و اعتراض مسلمانان، عبدالملك را وا مى‏دارد كه دستور دهد تا به جاى آن نشانِ مسيحيت، آيه‏اى از قرآن را بر پارچه نقش بزنند. هنگامى كه اين خبر، به گوش امپراطور روم مى‏رسد، او به شدت خشم گين مى‏شود و ضمن ارسال هدايا در پيامى از عبدالملك مى‏خواهد تا دستور دهد بر روى پارچه‏ها همان نقش پيشين را بزنند. عبدالملك به پيشنهاد امپراطور روم توجهى نمى‏كند، اما او دوباره تهديد مى‏كند كه - چون سكه‏هاى رايج در ميان مسلمانان، در آن زمان در روم تهيه و ضرب مى‏شده - بر روى سكه‏ها نسبت به پيامبر خداصلى الله عليه وآله وسلم، ناسزا درج مى‏كند! عبدالملك با نگرانى از مشاوران خود راه چاره مى‏جويد. آن‏ها صلاح كار را در اين مى‏بينند كه از حضرت سجادعليه السلام كمك بطلبند. امام‏عليه السلام مى‏فرمايد براى استفاده‏ى مسلمانان، سكه‏هايى در داخل ضرب كنند كه بر يك روى آن آيه‏ى «شهد اللَّه انه لا اله الا هو» و بر روى ديگرش، جمله‏ى «محمد رسول‏اللَّه» نقش بسته باشد، آن گاه چه گونگى قالب‏گيرى و ضرب دقيق آن را نيز آموزش مى‏دهد. دستور و نقشه‏ى امام، اجرا مى‏شود و بدين گونه نخستين بار با رواج سكه‏هاى داخلى در بازار مسلمانان، براى هميشه به استعمار اقتصادى روم و كشورهاى مسيحى و بيگانه، پايان داده مى‏شود.
هدایت شده از 
امشب که برای مراسم رونمایی از کتاب رفیق، نوشته ی زنده یاد سعید تشکری به سالن هلال احمر رفته بودم، یاد و خاطره ی ده شب در دهه ی شصت در ذهنم مرور شد که داستانی به نام اقرا را نوشته بودم که به همت و با کارگردانی دوست و همکار عزیزم در نهضت سواد آموزی خراسان زنده یاد محسن دور اندیش با همین عنوان به صورت نمایش در آمده و در همین سالن به روی صحنه رفت. هرشب این نمایش با دکلمه ای که خودم اجرا می کردم ، آغاز می شد. یاد باد آن روزگاران یاد باد!
هدایت شده از 
رفیق انعکاسی از زندگی سردار شهید مهدی میرزایی به قلم زنده یاد سعید تشکری
هدایت شده از 
به تازه گی دریافتم که جناب آقای نجاتی معلم عزیزم در دوره ی دبستان، به جوار رحمت حق شتافته. برای آن سفر کرده ی مهربان آمرزش و غفران و شادی روان آرزو می کنم. بهشت جاویدان، جایگاه اش باد.
هدایت شده از جواد نعیمی
شقایق دشت کریلا حضرت علی اکبر علیه السلام نوشته ی جواد نعیمی ناشر: مشهد: عروج اندیشه چاپ اول،۱۳۸۷ شمارگان: ۵۰۰۰ نسخه چاپ دوم: ۱۳۸۷ شمارگان: ۵۰۰۰ نسخه چاپ سوم: ۱۳۸۹ شمارگان: ۳۰۰۰ نسخه جمع شمارگان در سه نوبت چاپ: ۱۳۰۰۰ نسخه
هدایت شده از 
باغ مهتاب/ کتاب ها و نوشته های جواد نعیمی: 👇 در پیام رسان سروش: https://splus.ir/javadnaeemi در پیام رسان ایتا: https://eitaa.com/javadnaeemi در پیام رسان ویراستی: https://virasty.com/user170688137118
هدایت شده از 
یاران آفتاب ابرها و ستاره‌ها، رود فرات، صحرا و نخل‌ها، همه و همه منتظر بودند تا ماه قصه‌گویی شبانه‌اش را آغاز کند. انگار خود ماه هم انتظار می‌کشید تا دوستان آسمانی و زمینی‌اش بار دیگر به حرف‌های او گوش بسپارند و دل بدهند! این بود که خودش شروع کرد و به نزدیک‌ترین ستاره‌ها و ابرها گفت: ـ به همه بگویید حواس‌شان را جمع کنند و برای شنیدن ادامه‌ی ماجراهای کربلا آماده باشند. آن وقت نگاهی به زمین انداخت، آهی کشید و گفت: ـ دوستان من! زمانی که یاران امام‌حسین(ع) یکی پس از دیگری به شهادت رسیدند، اندوهی گران و فراوان بر جان امام(ع) نشست. غمی سنگین هم فضای خیمه‌ها را دربرگرفت. حضرت اباعبدالله(ع) حالتی شگفت داشت. از یک‌سو همراهان صدیق و پیروان راستین خود را از دست داده بود و از یک‌سو به وظیفه‌ی الهی خویش برای رویارویی با کفر و بی‌داد و قیام علیه فساد و تباهی عمل کرده بود. گرمای هوا و تشنه‌گی شدید هم که جای خود را داشت. امام‌حسین(ع) در خیمه بود که شنید دشمنان، ایشان و پیروان‌شان را به مبارزه می‌طلبند. در این هنگام فرزند امام که علی‌اکبر نام داشت با کمال ادب و احترام نزد پدر شتافت و اجازه‌ی میدان رفتن خواست. سرور شهیدان وقتی چشم‌اش به چهره و قامت پسرش افتاد، یاد جدش پیامبر(ص) در دل‌اش زنده شد. چون اخلاق، رفتار، گفتار و حتی ظاهر علی‌اکبر شباهت زیادی به رسول‌خدا(ص) داشت. امام‌حسین(ع) لحظاتی به چهره‌ی زیبا و نورانی پسرش نگاه کرد و در حالی‌که اشک در چشم‌هایش حلقه زده بود، دست به دعا برداشت و فرمود: «خدایا! شاهد باش جوانی به نبرد با این گروه می‌رود که از هر نظر شبیه‌ترین مردم به پیامبر(ص) است. چنان‌که هرگاه مشتاق دیدار پیامبر(ص) می‌شدیم به او نگاه می‌کردیم. این [مردم] ما را دعوت کردند که به یاری‌مان بشتابند، اما با ما به جنگ برخاستند... برشی از کتاب شقایق دشت کربلا: حضرت علی اکبر علیه السلام، نوشته ی جواد نعیمی
سپاس گزاری و قدر دانی خدای منان را سپاس، سپاس و بسیار سپاس و بی نهایت سپاس. الحمد لله دیروز عمل جراحی سر همسر عزیزم، به خوبی و با موفقیت انجام شد. که باید از لطف خداوند و عنایت امام علی بن موسی الرضا علیه السلام سپاس مند باشم. هم چنان که لازم است از تلاش ها و زحمات آقایان دکتر فرجی راد و دکتر اقبالی، پرستاران و همه ی کارکنان بیمارستان رضوی قدر دانی و سپاس گزاری کنم و طالب دعای خیر شما عزیزان برای تکمیل روند بهبودی ایشان باشم. اللهم سلم وتمم.
هدایت شده از 
دوستت داریم! جهان در برابر عظمت او کرنش می کند. زمین با یاد او می چرخد و می لرزد و آرامش می یابد. زمان با اراده ی قوی وی در گذر است . گیاه با اشاره ی او سر از خاک بر می آورد. درخت به فرمان او میوه های رنگارنگ را نثار انسان می کند. فروغ تابناک خورشید و زیبایی مسحور کننده ی ماهتاب، تجلی کوچکی از خواسته ای اوست. نور و روشنایی شعاع اندکی از توانایی خالق جهان است. زندگی، هدیه ی مبارک اوست! و عشق، جلوه ای از جمال و کمال آن یکتاست. جن و انس ، فلک و ملک، همه وامدار محبت اویند. و دیگر چه می توان گفت؟!« هر گاه همه ی درخت ها ، قلم و همه ی دریاها مرکب شوند، قادر به نگارش و شمارش رحمت ها و نعمت های او نخواهند بود!» پس، از سویدای دل فریاد بر آوریم که: «محبوب یگانه ی ما! از ژرفای جان دوستت داریم! برگرفته از کتاب عاشقانه هایی برای خداوند، به قلم جواد نعیمی
اشتیاق ای صاحب‌زمان! زمین تشنه‌ی عدالت توست. آسمان، باران شادی‌اش را در شکوه حضور تو، نثار همگان می‌کند. نگاه دل‌های ما به سمت آمدنت، از همیشه مشتاق‌تر است!
هدایت شده از جواد نعیمی
سرآغاز عشق اى مولا! سر انگشتان شفابخش تو، سبزينه ی سراسر دنياست. هرگاه، نيم‏نگاهى به سوى ما روانه كنى، روانِ ما، در گلزار طلوع و تجلى، از همه ی نژندى‏ها و پژمردگى‏ها، رهايى مى‏يابد. اللهم عجل لولیک الفرج