هدایت شده از جواد نعیمی
انگور فرصت
انگار اشتهاي قلم براي خوردن يك وعده غذاي نيايش، باز شدهاست. براي همين، دوباره سفرهی دل شطح را گشودهاند. من هم آبدوغ خيار بي خيالي را سركشيدهام و حالا مشغول پخت و پزخورش معنا براي اين سفرهی زيبا هستم! صداي روشن وجدان آب نيز حكايت از وجود نوشابههاي غيرالكلي در برابر ميهمانان دارد.تازه، من برنج كلام را با رنج تدارك ديدهام و سرِ گنج معاني راگشودهام.
اكنون سرريز انديشهها را جلوي شما پهن ميكنم و بدونتعارف ميگويم: بفرماييد!
دلم ميخواهد بگويم اي معمار آتشكدهی عشق! نور و نار نوازشهاي ناب معرفت را بر سينههاي ناعاشقان بتابان و همهی ما رادر زمرهی دلدادگان فوّارههاي سبز نگاهت قرار ده.
اي شور آفرين! كف دستهاي ما را از حناي خاليبندي، بي رنگكن! و ما را در بند پندارهاي پوچ مپسند.
اي پناهدهنده! ما را در پناه چادرهاي نجابت، از چنگالكركسهاي سخافت و شقاوت، رهايي بخش. ني ساقههايتنهاييمان را با تپش پيالهی چشمان خويش آبياري كن.
ما، زایران خستهی خرديم، كه در راه طلب، از دستبرد دزداندنيايي در امان نبودهايم. حاليا روح ما را از دروازههاي وازدگينجات بده و جسم ما را از سم ستم بر خويش رها فرما و بغضآفتاب را از سينهی سايهها درآور!
بار معشوقا! ما را كشاورز كالاهاي كفر قرار مده. داس صبوريرا بر دستهاي ما بنه، تا هرزه گياهان تعجيلهاي نابهجا را از چنگ زمين انديشهمان بيرون بكشيم و طعم طعنه را از ذايقه پرندگانسخن، محو كنيم.
اي باغبان! شتههاي شادي خور عزلت را از شانهی شقايقهايشيفتهی زندگي دور كن و جانهاي ما را در معرض شيدايي وشورانگيزي مرجانهاي خون قرار ده و خراشهايي را كه برگونهی احساساتمان روييده، با شبنم شهادت، طراوت بخش و بغضمردابها را در دل آبها، زندهتر گردان.
شكرآفرينا! شربت اشك را بر ما گوارا ساز. ياري مان ده تا دل رادر برابر تيغ غولهاي تهاجم، قرص نگهداريم و بتوانيم به راحتي ازخير كپسول پول بگذريم! بر درختان اعمال ما، شكوفهی ثواب برويان و اجازه بده چند قطره از حقيقت بر روي آينهها بچكند و تكثيرشوند.
يارا! ما را از غرق شدن در درياي تجلّي محروم مگردان و عطرِگلِ سبزِ نگاهت را به بازوان كارهاي ما بياويز.
موسيقيآفرينا! داد خرمن سوختهی سازمانها و سازهاي سنتّيما را از مهاجمين آتش بيار معركه، بستان و نُتهاي نالوطيها وملودي لودگيها را از قاموس زندگي ما حذف كن!
اي پروانه نگار! پروانهگان زيتوني مژگان مردمان ما را بر رويگلهاي آفتابگردان حقيقت طواف ده، عقربهی نگاههاي ما را همواره بهسمت نگارههاي آفتاب، بگردان و گاو نَفْس را در جريان گاوبنديميان ما و شيطان، مغلوب نَفَسهاي ما قرار ده!
شطح آفرينا! دامان ترحّم ما را كوتاه مكن. سماورهاي عاطفه را از جوش مينداز. كندوهاي ذهن و روان ما را از عسل فرهنگ، خاليمفرما. باران بي دريغ تبسم را بر قلبها جاري ساز و بر رستنگاه همهی جوانهها؛ گلاب معنا بيفشان و كوهپايهنشينان معرفت را بر پايههاي پويندگي و پايندگي استوارتر بگردان.
گل آرايا! بلبلهاي بالندگي را از قفسهاي تكرار، رهايي كرامت كن.شمعهاي پرشكوه شادماني را افروخته نگاهدار و پروانههايسرگرداني ما را در اين دنيا باطلكن!
ثانيه سازا! در تاكهاي تيك تاك، براي ما انگور شيرين فرصتهايخوب و ناب را برويان. چشمان كولي ما را از طفره رفتن در ديدار باخوبيها؛ بازدار و همهی ما را در سلك لالهها بميران و از سلوك شقايقها دور مدار!
از کتاب جست و جوی معنا، در بطن واژه ها، نوشته ی جواد نعیمی
#جواد_نعیمی
هدایت شده از جواد نعیمی
جمعه
همان گونه که برآیند همه ی حرف های ما، در یک یا چند جمله تجلی می یابد؛ همه ی رودهای روزهای هفته نیز به دریای جمعه می پیوندند. با این حساب، جمعه؛ سرجمع همه ی روزهای جمیل است. روزی که واژه های امید و انتظار و فرج، دست به دست هم می دهند تا یک روز زیبا و بی بدیل را به انسان، نشان بدهند...
#جواد_نعیمی
هدایت شده از
بوي مجنون
بعضي وقتها آدم فكر ميكند قرابت عجيبي بين دنياي ما و دنيايديوانهها وجود دارد!۰ مُنتهاي مراتب، برخي از ديوانهها چند درجه نابغهتر از بعضي عاقلها هستند.
اصولاً مجانين همين طور مفت و مجاني به اين رتبه نایل نیامدهاند. آدم بايد خيلي زجر بكشد، خيلي بايد خون دل بخورد، خيلي بايد جگر لاي دندان بگذارد، تا بتواند مثل آنها، دنيا را بهصورت كوبيسم و وارونه ببيند. فكر ميكنيد بيحكمت است كهعدهاي از ما لباسهاي كوبيسم ميپوشند، انديشههاي كوبيسمدارند و در دنياي تخيّلات كوبيسمي زندگي ميكنند؟!
ميدانيد، بسياري از ما، مديون ديوانهها هستيم. اگر ما نبوديم،كسي قدر و ارزش ديوانهها را در نمييافت!
الآن همهی دگرانديشان، از عالم غيب و شهود مجانين، سندجاودانگي ميگيرند. و جورابهاي انديشهی بسياري از ديوانهها، بويعرقِ عقلِ ما را ميدهد!
وقتي كه مجانين از مجاري امور به سرعت عبور ميكردند، ما،در خم كاغذبازيهاي ادارهی خودمان، گيركرده بوديم. وقتي كه آنها برسكوي نفرات برتر عشق و معرفت ايستادند، ما هنوز عاشق نشده بوديم. وقتي آنان از ما جواز جنون گرفتند، خودِ ما هنوز به صفاوّل پارتيبازي هم نرسيده بوديم. در واقع، ترسيكه ما از ديوانگيداريم، فقط معلول عاقل بودن ماست، وگرنه «بي انديشه» بودن و يازياد فكر نكردن، خيلي بهتر است! به عبارتي پيراهن آستين كوتاهعقل مجنون، خيلي بيشتر از روسري عقب رفتهی عقل ليلي ارزشدارد و صداي كفشهاي پاشنه بلند ديوانگي، بسيار دلنشينتر ازنجواي مرموزانهی عاقلي است. كسي كه كيف سامسونت سكوتش پر از جيغ و داد است، چهگونه ميتواند ساك سلوك طريقت جاودانهی مجانين را بازبيني كند؟
دم دروازهی عقل، خيلي از ما را كه بازرسي بدني بكنند، كاملاً خلعسلاح هستيم؛ در حالي كه مجنون هميشه سلاح جنون را به همراه دارد و هيچ وقت هم از آن به نفع خودش بهرهبرداري سياسينميكند.
شايد عقل و جنون از ابتدا خواهر و برادري دوقلو بودهاند، وليبعد به روي هم چاقو كشيده و يكديگر را زخمي كردهاند! نميبينيدكه بر سيماي برخي از مجانين، خطوطي از عقل، نقش بسته و درچهرهی برخي از عقلا؛ نشاني از جنون پيداست؟
هم اكنون همهی مستكبران، برادران تني مجانين و همهشان خواهرها و برادرهاي كوچك مجنون بزرگ [شيطانلعين] هستند. اصلاً همين شيطان اگر عقلش پاره سنگ برنميداشت، كيْ حاضر ميشد مأموريت گول زدن كساني را بر عهده بگيرد كه خودشان صد تا مثل او را حريفند و در همان لحظهی اول، لنگش ميكنند؟ اين خودش نشانهی آن است كه جنون شيطان، هنوزبه كمال نرسيده بود وگرنه از خدا ميخواست كه بيايد زيردست بعضي از آدم ها، دورههاي مختلف كوتاه مدت و بلند مدت ببيند و بعد برود مثل «بچهی فرشته» در پيشگاه همهی «آدم»ها به خاك بيفتد.اگر اين كار را ميكرد، ديگر ما هم مجبور نبوديم كه طفلك را اين قدر بدنام كنيم و هر اشتباهي را كه مرتكب ميشويم، به گردن اوبيندازيم!
ميبينيدكه جنون چه مزايايي دارد؟! اگر همه عاقل بودند، برخوردهايشان با يكديگر؛ مو به مو حسابگرانه ميشد. بعد، ديگر كسي انگشت سربالايش را براي ديگري سرازير نميكرد.
اگر همه عاقل بودند، بچههايشان را طوري تربيت ميكردند كهدرِ همهی مراكز مشاوره و همه كلاسهاي تربيتي تخته ميشد!
از طرف ديگر، اگر هم همه مجنون ميبودند، ديگر كسي پيدا نميشد كه از عقل بيچاره دفاع كند. آن وقت همه چيز يك قطبي و يكسويه ميشد و ديگر، هيچ عاقلي وجود نميداشت كه مثل من؛ اين همه از مجانين دفاع كند.
پس، ما از اين انشا نتيجه ميگيريم كه هم عقل بهتر است، همجنون!
برگرفته از کتاب جست و جوی معنا دربطن واژه ها، اثر جواد نعیمی
#جواد_نعیمی
آیینهی کتاب
تصویر زندهگی
در آیینهی کتاب
زیبا و روشن است:
مثل تجلّی ابروی ماهتاب
در برکهای زلال،
در خانههای آب!
#جواد_نعیمی
هدایت شده از
كينه باران
از كومهی كلام من اکنون كينه ميبارد! چرا كه چهرهی كريه قساوت، ديگربار، خود را در برابر آيينهی جهان ورانداز ميكند و چلچلههاي آرامش را به كوچ كوچههاي خزان رهسپار ميسازد.
اينك در نگاه سبعانهی گرگهاي گرسنه، آهوان معصوم رژهميروند و جلاّدان جنايتكار، از كاسهی چشم بچه آهوها شهد شاديرا ميربايند! خارهاي خزان يار و زمستان بار، بر سر و روي گلهايجوان، خدشهی ستم وارد ميكنند و چنگالهاي تيز كركسهاي غاصب،گُردههاي كبوتران بي پناه را نشانه گرفتهاند.
پروانههاي خونين بال، سرخ ميتپند و سپيد پرواز ميكنند. دودِ ستم، شفافيت بالهاي سنجاقكهاي شاد را، ميآلايد و شاپركها را دست شقاوت، پراكنده ميسازد.
بر مزارهاي رويين دلان، شكوفههاي شهادت ميرويد. در تالارهاي تنهايي، صداي تنبور گلوله ميپيچد و گُلِ لالايي بر زبان مادران ميخشكد! زخم شيون، گونهی پرستوها را ميخراشد و گلويلالهها را ميتراشد.
در خون ميشكفد زخمهاي غزه! پيكر مجروح فلسطین، قهرمانانه حديث رويش دوباره و ايستادن هماره را زمزمه ميكند. فرشتهها،از خون گلهاي شهيد بركت ميجويند و جوشش جوانههاي جوانآزادگي، زندگاني قهرمانان را تضمين ميكند.
جراحت در گوشهی عزلت آرميده و هيچ شليك شيطنتي قادرنيست بازتاب ولولهی گلولهها را برتابد و ناجوانمردي به زشتترين هيأت خود، در حياط خانهها خزان ميآفريند و هيچ نيرويي انگار، قدرت آن را ندارد كه صداي ضجهی غنچهها و مظلوميت گلها را گواهباشد و گوشهاي ناشنواي جهاني را به سمت رويش گلزخمهايسرخ، فراخواند!
شگفتا كه خفتن فرومايگان پليد را، هيچ آواي بيدار دلي، برآشفتن نميتواند! و سازمان ملليها نيز همچنان ساز ملالتمينوازند و سوي سنگين گوشهاي خويش رابه سمت غائله ميگشايند. گويا در اين آسايشگاه كران و كوران، هيچ بادِ حادثهاي،كوران به پا نميكند و كران تا كران اين عرصهی جهاني را جوانههايآسايش و سايش در بر دارد. توگويي به يمن وجود ذيجود اينان، دنيا دچار هيچ مشكلي نيست، چرا كه ديگ شورباي شوراي امنيت، همچنان بر اجاق جاهليت مطلق، حليم صفا و صميميت ميپزد!
و اين است كه روبهان غاصب فلسطين، سرمستانه لانههايمرغكان مألوف را پراكنده و پريشان ميسازند و بر سينههاي سبزِآزادگان، خط سرخ به يادگار؛ مينگارند.
اكنون، ديدگان لبنان ستمديده، سرشار از اشك خون است.اسراييليها، جورابهاي جرايم تازهاي را پوشيدهاند بي آن كه بدانند دستهاي سبز و كرامند مدافعان حريم نور و شور، پاهاي پليد آنانرا به زودي خواهند بريد و پرچم پايداري و پايمردي را در استوايخون بر بارههاي جبال سرافراز رشادت و شهادت به اهتزاز درخواهند آورد. آري، قناريهاي سبز، هميشه سرخ ميخوانند!
حاليا، آماس غزه زمزمه ميكند: دشمن بايد بداند هر زیتون و تینی كه بخواهد از فلسطین به چنگ آورد، به سمِِّ مهلك «مرگ بر اسراييل»آغشته خواهد بود. مستكبران هم بايد دل خوش بدارند كهفلسطينيهاي قهرمان و مسلمان، هرگز سوار تاكسيِ بيكسينخواهند شد و آوازهاي غريبانهی قمريان، سرانجام؛ عقابهاي تيزتكرا به عقوبتي درخور، گرفتار خواهند آورد.
گر چه امروزه گنجشكهاي پرشكستهی غمگين، جيك جيك استمداد سر دادهاند، گر چه اين روزها، بشريت به ضعف مفرطبينايي و شنوايي دچار شده است، گرچه صداي نَفَس عاطفه در اجتماع آهن و فولاد گُم شده است، سرانجام صلاي صلابت تكبير، برسرفههاي شليك تير فايق خواهد آمد. و آن گاه، نگاه مظلوم گلها و آه مجروح سينهها، گلچينهاي بي مرّوت باغستان سرسبز سرزمین مقاومت را درزير ضربههاي سهمگين و شكنندهی خود، به زایرسراي نابودي روانه خواهند ساخت و شب شكسته خواهد شد!
#جواد_نعیمی
هدایت شده از
آفتابی در هزاران آیینه
پرتوی از زندگانی تابناک امام مجتبی علیه السلام
نوشته ی جواد نعیمی
ناشر: تهران: مرکز چاپ و نشر سازمان تبلیغات اسلامی
سال انتشار: ۱۳۷۱
شمارگان: ۳۰۰۰ نسخه ی رقعی
هدایت شده از
قصه های زنده گانی امام حسن علیه السلام
نوشته ی جواد نعیمی
دو نوبت چاپ به وسیله ی نشر جلیل با عنوان ماه تنها و با شمارگان ۱۰۰۰۰ نسخه ی رقعی
شش نوبت چاپ از سوی به نشر ( انتشارات آستان قدس رضوی) با شمارگان ۱۳۰۰۰ نسخه ی جیبی.
جمع شمارگان در هشت نوبت چاپ: بیست و سه هزار نسخه.
هدایت شده از
شکوفهی شادی، جواد نعیمی.pdf
232.9K
هدایت شده از جواد نعیمی
قطره قطره های زمان
جواد نعیمی
چکه چکه، میچکید! قطره قطره هدر میرفت، آب! به دوستم سفارش کردم هرچه زود تر واشر خراب شیر راعوض کند! آن وقت به یاد مَثَل معروف قطره قطره جمع گردد وانگهی دریا شود، افتادم. راستی شما چه قدر ازمَثَل بهره میبرید و چه اندازه از آن ها به عنوان چاشنی سخنان خویش استفاده میکنید؟ حق، این است که ضربالمثل ها ، مایههای خوب و ارزشمندی برای رساندن بهتر مقصود، پرهیز از اطالهی کلام و پیشگیری از زواید سخن به شما می روند وبه کارگیری آنها در هر گفتار و نوشتاری، به صرفه جویی در وقت و پیام رسانی، بسیار کمک میکند. اکنون که صحبت از استفاده ی بهینه ، از زمان به میان امد، خوب است به یک نکته ی مهم و اساسی دیگر نیز اشاره کنم : من وشما در طول شبانه روز ، چه قدروقت هدر رفته داریم؟ چه زمان هایی را از دست می دهیم و بدون آن که بهرهی چندانی ببریم آن وقتها را سپری میکنیم؟! در فرصت هایی هم چون زمانی که در داخل قطار شهری، یا اتوبوس و تاکسی هستیم ، یا به هنگامی که به هر دلیل ناچار به ایستادن یا نشستن در برخی صفها ونوبت ها هستیم- همانند هماکنون که من برای انجام کارم در صف مراجعان به شهرداری نشسته ام و با استفاده از همین فرصت ، دارم این یادداشت را می نویسم!- چه باید کرد،چه گونه میشود چنین زمان های به ظاهرمرده را احیا کرد و از نفس این گونه وقت ها، به نیکی بهره مند شد و از آن ها به برترین گونهی ممکن سود برد؟!آیا در این گونه مواقع ، نمیتوان چند صفحه کتاب خواند یا چیز تازه ای یاد گرفت؟ و یا از تجربه ای استفاده کرد؟یا مثلا به حفظ به کردن آیاتی از آقران پرداخت؟ نمی شود شعر جالب ،مفید و آموزنده ای را برای از بر کردن، زمزمه کرد؟! و خلاصه آیا نمی توان به فعالیتی پرداخت که آن ساعتها و دقیقهها نه تنها تلف نشوند ، بلکه پربار و سود رسان گردند و برحجم بهره های معنوی ما بیفزایند؟ دقیقههاو ثانیهها، قطره های آبی هستند که از شیر زمان فرو میچکند و ما به راستی وظیفه داریم که از آن ها به خوبی بهره برگیریم و از هدر دادن حتی یک ثانیه بهراسیم ! پس ، بیایید قطره قطره های زمان را پاس بداریم!
#جواد_نعیمی
هدایت شده از
حلاوت معنا در کام واژه ها !
نویسنده: جواد نعیمی
می گفت:
من برای به انجام رساندن کارم، تنها یک قلم، مقداری کاغذ و یک مشت واژه نیاز دارم ! البته نقش اندیشه، قالب نوشته، تجربه، معانی و این جور چیزها را هم نباید نادیده گرفت...
لابد حالا دیگر حدس زده اید که من یک نویسنده ام ! بله، من توی قایق اندیشه و خیال می نشینم و با پاروی قلم، آن را به سوی سرزمین های زیبای معانی می رانم. البته باید مواظب باشم که دراین دریای فراخ، طعمه ی کوسه های نادرستی و تباهی و انحراف نشوم و نیز به دیگران خوراکی مسموم ندهم !
... بگذریم، اکنون می خواهم با بهره گیری از ثانیه های سرشار از معنای رمضان، یک سبد ستاره ی دعا برای خودم و شما بچینم ! این است که دست قلب و قلمم را به سوی آبی آسمان خدا برفراز می برم و او را این گونه می خوانم و به پیشگاه اش نیاز می برم:
ای واژه آفرین ! کام کلمات ما را از حلاوت و معنا و از زیبایی های برجسته و والا شیرین بفرما و زولبیا و بامیه های جمله های جمیل را در سینی سینه ها، اندیشه ها و دیده های ما قرار بده !
ای حضرت جمیل ! همه ی جمله های ما را روشنایی ببخش و آفتابی کن !
ای خالق لوح و قلم ! تمامی گفته ها و نوشته های ما را در راه رضای خویش و مورد پسند خود بگردان !
ای صاحب کتاب ! چنان یاری مان کن که هرگز کلمه یا جمله ای ناروا، بیهوده و انحراف آفرین بر ذهن و زبان و جان، جاری نکنیم !
ای آغاز و پایان هرکار و هر کلام ! کتاب زندگی مان را از واژه های نورانی خیر و برکت و راستی و تقوا و فضیبت سرشار کن و نقطه ی پایان نوشتار عمرمان را نقطه ی نیل به رضای حضرتت قرار بده. به حق همه درست نویسان عالم معنا !
#جواد_نعیمی
هدایت شده از
نویسنده مشهدی ۱۶ کتاب طی ۳ سال منتشر کرد.
پنجشنبه ۹ فروردین ۱۴۰۳
خراسانرضوی- جواد نعیمی، نویسنده مشهدی طی سه سال گذشته ۱۶ عنوان کتاب را روانه بازار نشر کرد.
به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) در مشهد، جواد نعیمی، معلم، نویسنده، پژوهشگر و ویراستار پرکار مشهدی متولد سال ۱۳۳۵ و دارای گواهینامه درجه دو هنری در زمینه ادبیات داستانی است. وی در سال ۱۳۹۵ نیز خادم برگزیده فرهنگ رضوی شد.
نعیمی علاوه بر معلمی، نویسندگی و داستاننویسی، کارگاه و آموزش نویسندگی را در کارنامه خود دارد و به علاقهمندان در حوزه نویسندگی آموزش داده و تاکنون بیش از ۱۲۰ لوح تقدیر و تقدیرنامه از مراکز گوناگون فرهنگی برای فعالیتهای نگارشی و فرهنگی دریافت کرده است.
نعیمی از سال ۱۴۰۰ تا پایان سال ۱۴۰۲ یعنی در سه سال اخیر ۱۶ عنوان کتاب را منتشر کرده و مجموع آثار خود را به ۱۴۴ اثر رسانده است.
آواز جیرجیرکها، پناهندهها، چهگونه داستان بنویسیم؟، یک صد و چهل حکایت زیبا، پاکان و نیکان، پویه در پردیس مهتاب، جست و جوی معنا در بطن واژهها، چهل آیینه از خورشید، رنگین کمان واژهها، قصههای معصومان علیهم السلام در کودکی و با کودکان، گامهایی در مسیر نوشتن، روی خط خاطره، بوستان معرفت، نارادا، باغ مهتاب و شمیم آن گل غایب آثار منتشر شده توسط جواد نعیمی طی سه سال اخیر است.
ناله ی در، نوحه ی مرغابی
شب غم بار نوزدهم رمضان که فرا رسید ، امام علی علیه السلام در آغاز شب، به دیدار دخترش ام کلثوم رفت. او در آن جا به نماز ایستاد . هنگام افطار که فرا رسید، دختر علی(ع) برای پدر ، سفره ای انداخت که در آن چند قرص نان جو، کاسه ای شیر و مقداری نمک بود.
حضرت علی علیه السلام نمازش را که تمام کرد، رو به دخترش کرد و فرمود :
- دخترم! برای پدرت در یک سفره دو گونه خورش گذاشته ای؟ مگر نمی دانی که من پای چنین سفره ای نمی نشینم؟
سپس ام کلثوم به دستور علی علیه السلام یکی از آن دو خورش را از سفره برداشت و امام(ع) تنها با نان جو و نمک افطار کرد.
آن شب علی علیه السلام مژه بر هم نگذاشت. چرا که از ستم سالاری مشتی جاهل و مردمی تن داده بر ستم، دلی پر خون داشت و بر رنجوران و زیردستان ناتوان و بدکاران گنه کار، و کسانی که پا از یاری حق کنار کشیده اند و دردمندان بی قرار، دل می سوزاند.
دفتر خاطرات اش ورق می خورد. می دید که چه سختی ها در راه رضای حق دیده است. پیش چشمش مجسم می شد که نخستین کسی بود که دعوت آسمانی پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم را لبیک گفت و در همان راه مقدس مجاهداتی بی دریغ از خود نشان داد. برگی از خاطره های عزم خلل ناپذیرش را در آن شب می دید ک زیر برق شمشیرها در بستر پسرعمش خفت تا کفار نتوانند گزندی به او برسانند. نبردهای عدالت خواهانه و جنگ های مقدسی که برای اعتلای کلمه ی توحید و نابودی شرک و منافق درگیرش شده بود، رویارویش قرار می گرفت. به یادش می آمد که رسول گرامی، بر سینه فشرده بودش که این برادر و جانشین و وصی من است. خاطره ی مرگ جان گداز پیامبر وفاطمه ی زهرا به سختی آزارش می داد. سیمای ملکوتی پیامبر را به خاطر می آورد که به او گفته بود: « یا علی! تنها منافقان تو را دشمن می دارند» و باز، هم آواییِ یاران پیامبر را با خود می شنید که می گفتند: « ما، در دوران رسول خدا(ص) منافقین را فقط از روی دشمنی شان با علی(ع) می شناختیم.» یاران جانبازش پیش چشمش می آمدند . آن ها که هم چون ابوذرها، مالک اشترها و عمار یاسرها، از سرِصدق و راستی ، در راه عقیده شان ، در سهم گین ترین رزم ها و عظیم ترین صحنه ها ، حضور مجسم حق گرایی و آرمان خواهی بودند. و هم چون تیشه ای بر ریشه ی باطل فرود می آمدند. همسرش را به یاد می آورد و مهربانی ها و پشتیبانی های بی دریغ او را، و حتی کودک شهیدش محسن را!...
دلش از شدت اندوه می گرفت، زیرا می دید گروهی که روزی به ظاهر، هم رزمش بوده اند . اکنون یا به جنگ با او برخاسته اند و یا علیه وی شعار می دهند، یا طمع به حکومت و مقامش دارند و یا تشنه ی خونش هستند... امّا بیش تر از همه غم فردا را داشت و نگران امّت مسلمان بود.
انگار آسمان و زمین و هرچه در آن هاست ، آن شب غریو ناله سر می داد. امام علی علیه السلام نماز می خواند و دعا می کرد. هماره به آسمان می نگریست و مشتاق دیدار و لقای خداوند بود و از شهادت خود، خبر می داد...
و سرانجام ، آهنگ مسجد کرد. در حیاط منزل، مرغابی هایی بودند. آن ها به شتاب پیش دویدند و در برابر علی(ع) پر و بال گشودند و از خود سر و صدایی شگفت برآوردند. چند نفر خواستند که آنها را دور کنند. حضرت علی علیه السلام فرمودند: بگذارید به حال خود باشند و فریاد کنند. اینان، از پی، نوحه سرایانی نیز خواهند داشت!
علی بن ابی طالب سپس به راهش ادامه داد و بر درِ سرای، حلقه ی در به کمرش گیر کرد و آن را باز نمود! گویی که مرغابی های نوحه گر و حلقه ی درِ بازدارنده، از عمق فاجعه آگاه بودند، و دل از علی علیه السلام برنمی کندند!
امیرمومنان، کمربندش را محکم بست و چند بیت شعر سرود و به راه افتاد... در مسجد بر فراز بام رفت، اذان گفت و فرود آمد. و با شعار «الصلوه، الصلوه» خفته گان در مسجد را بیدار کرد...
ابن ملجم – که از رحمت خداوند به دور باد – بر رو درافتاده بود و خفته به نظر می آمد. امام علیه السلام او را بیدار کرد و فرمود:
- این گونه نخواب که خواب شیاطین است! برخیز! برخیز که می توانم بگویم چه چیزی در زیر لباست پنهان کرده ای!...
#جواد_نعیمی
هدایت شده از
دست گیره، زنجیر، فجر و فلق!
دست گیره و زنجیر در خانه اش ضجه زدند و نالیدند. مرغابی ها پریشان خاطر و اندوه گین دامن گیر مولا شدند که از خانه گامی به بیرون ننهد. امیر مومنان که آنی در پیمایش راه حق تردیدی به خود راه نداده بود، با گام هایی استوار رو به سوی خانه ی خدا رفت و مسیر حق و عدالت و قرآن را فرو ننهاد و در همین راه جان خویشتن را نثار کرد و فجر و فلق خون پاک و هدف مند و حرکت آفرینش را بر چهره ی روزگار پاشیدند و او در راه حضرت یگانه، جاودانه شد!
#جواد_نعیمی
هدایت شده از
غمِ غروب
... ابن ملجم ، دو تن دیگر را؛ هم دست خود کرده و هم راه خود به مسجد آورده بود: «وردان» و «شبیب» را.
امام علی علیه السلام به نماز ایستاد . «حجر بن عدی» یکی از یاران آن حضرت که شب را در مسجد به عبادت گذرانده بود، شنید که «شبیب» به ابن ملجم می گوید:
- شتاب کن، که هوا روشن می شود و رسوا می گردی. زود باش مقصودت را عملی کن!
حجر می خواست خودش را به امام برساند، اما ابن ملجم پیش دستی کرده و کارش را انجام داده بود! پیش از او ، «شبیب» با فریاد «نیست فرمانی جز فرمان خدا» شمشیرش را بالا برده بود، امّا در فرود، به تاق محراب گیر کرده و خطا رفته بود.
همین که امام، سر از سجده ی اولین رکعت نماز برداشت، ابن ملجم که کمین کرده و ناکامی دوستش را دیده بود، به سرعت شمشیر زهرآلوده اش را فرا برد و فرود آورد و بر فرق علی علیه السلام کوبید!
امام فریاد برآورد که: «فزت و رب الکعبه» به خدای کعبه سوگند که رستگار شدم.
خون بر چهره ی علی علیه السلام دوید و امام در همان حال، نمازش را به پایان برد . مردم فریاد برآوردند که:
«علی را شهید کردند. قاتل را بگیرید!»
از هم کاران ابن ملجم، «وردان» گریخته بود و «شبیب» نیز. امّا شبیب همین که به خانه رفت و هراس ناک مشغول بازکردن پارچه های حریری بود که بر سینه بسته بود، پسر عمویش به او گفت:
- این پارچه ها چیست؟ نکند که تو امیرالمومنین را کشته باشی؟
شبیب از هول و هراسی که داشت به جای این که بگوید: نه! من نکشته ام. گفت:
- بله، من او را کشتم.
پسر عموی شبیب هم بی درنگ شمشیرش را کشید و او را کشت!
ابن ملجم هم به هنگام فرار ، توسط مردی؛ دست گیر شد. او را به حضور امام(ع) بردند. علی مرتضی فرمود:
- اگر من از دنیا نرفتم و زنده ماندم، که خود می دانم و او. امّا اگر بهبود نیافتم، هم چنان که ضربتی به من زده ، ضربتی به او بزنید.
در این هنگام، ابن ملجم گفت:
- به خدا سوگندکه من این شمشیر را به هزار درهم خریده بودم و هزار درهم نیز داده بودم که زهرآلوده اش سازند.
... «اثیر بن عمرو بن هانی» حاذق ترین پزشک و جراح کوفه، پس از معاینه ی امام، با اندوه گفت:
- ضربه ی این پلید، کار خودش را کرده است. وصیت خودت را بکن ای امام و پیشوای مومنان!
امام علی علیه السلام پس از ضربت خوردن ابن ملجم، در سپیده دم جمعه، دو روز درد کشید، امّا هیچ نگفت. آن حضرت ، در این مدت، تنها سفارش هایی را به فرزندان خود می کرد:
«... وصیتم به شما این است که به خداوند بزرگ شرک نورزید و همتایی برایش برنگزینید. آموزش های پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله وسلم را تباه و ضایع نکنید و این دو پایه- توحید ، و عمل به گفتار پیامبر- را به پا دارید و این دو چراغ فروزنده را برافروزید تا هرگز گم راه نشوید و ملامتی نشنوید.
من تا دیروز، هم نشین شما بودم، امّا اینک مایه ی عبرت و پند شما هستم و فردا، جدا از شما، روی، در نقاب تیره ی خاک خواهم کشید... به خدا سوگند در راه مرگ با چیزی که ناخوشایندم باشد، برنخواهم خورد. زیرا که مرگ برایم چونان تازه واردی ناشناخته نیست!...»
و به همین ترتیب، مولای متقیان ، از تقوا سخن گفت، از قرآن، از یتیمان، از خویشان و تهی دستان، از امر به معروف و نهی از منکر، از تلاش و جهاد در راه ایمان و آرمان، از یاری مظلومان و نیکی با همسایه گان...
امام علی علیه السلام دو روز، از درد رنج برد و آن گاه همه ی رنج هایش پایان پذیرفت! شب خون رنگِ بیستم، در فضایی آکنده از غم و اندوه به پایان رسید و آفتاب آن روز هم اندک اندک به خاموشی گرایید و خورشید، اندام لرزانش را به آهسته گی و با خسته گی به پشت کوه های مغرب کشاند... و فردا...
فردای غم بار، فردای خونین، فردای سوگ، فردای یتیمی جهان فرا رسید . در این روز، امام علی بن ابی طالب علیه السلام، از همه ی زشت کاری ها و تبه کاری هایی که دشمنان اش داشتند، چشم پوشید و آن ها را زیان کار گذاشت و گذشت!
علی علیه السلام به ابدیت پیوست . غروبی تابناک، خورشید وجود علی مرتضی را دربرگرفت و شهادت مولا، حماسه ای جاودانه شد. و اینک تا دنیا، دنیاست، یاد و راه علی- که درود خدا و انسان و فرشته ها بر او باد- هم چنان، برجاست!
#جواد_نعیمی
هدایت شده از
قرآن و نماز
جواد نعیمی
آن گاه كه اراده مي كنم با آفريدگار جهان به گفت و گو بنشينم و با او سخن بگويم، به نماز مي ايستم و آن زمان كه مي خواهم گوش دل به كلام كردگار بسپارم، به خواندن قرآن مينشينم.
آن گاه كه اراده مي كنم از زمين پلي به آسمان بزنم، بر فراز شوم و به معراج بروم، به نماز مي ايستم و آن زمان كه مي خواهم دستورهاي آسماني خداوند را در زمين به اجرا درآورم و از نور هدايت پرتوبگيرم، به خواندن قرآن مي نشينم.
آن گاه كه اراده مي كنم نيازهاي خود را به پيشگاه حضرت بي نياز عرضه كنم و كالاي هدايت و رحمت از او بخرم، به نماز مي ايستم و آن زمان كه مي خواهم از سرگذشت پيشينيان بيش تر آگاه شوم و به اشاره ها و نشانه ها چشم بدوزم و از حوادث روزگار عبرت بپذيرم، به خواندن قرآن مي نشينم.
آن گاه كه اراده مي كنم به سفر سبز شكفتن بروم و در درياي نور و روشنايي شنا كنم به نماز مي ايستم و آن زمان كه مي خواهم گام در راست ترين راه حق و ايمان بگذارم و به آرامش و رامش و رستگاري نايل شوم به خواندن قرآن مي نشينم.
آن گاه كه اراده مي كنم به فواره هاي رحمت الهي چشم بدوزم و عروج واژه هاي زيبا را به تماشا بنشينم، به خواندن نماز مي ايستم و آن زمان كه مي خواهم از آبشار زيباي كلام حق تبرك جويم و با احترام به ديدار باران مهر و فضيلت و دانايي بايستم، به خواندن قرآن مي نشينم.
#جواد_نعیمی