گیسوی پریشانِ واژهها
اکنون هیاهویی است در بیشهزار کلام، غوغایی است در فراسوی همهی نبشتهها، تعزیهیی برپاست در حریر نگاه، غلغلهای است در وادی حیرت. خونچکانی بال پروانهگان، تنها منظر دیدههای بیپناه است. بالش خواب ستارهگان، از رؤیای مصایب سرشار است. زیر چشم دلها، کبودِ ابتلای غم است.
هرکس این روزها بتواند با عالم بالا تماس تلفنی داشته باشد، اشک خونرنگ ملایک را بر پیشانی مهتاب نظاره خواهد کرد و گیسوان پریشان آفتاب را به روشنی خواهد دید. زلف سیاه اندوه از لب دیوار حیات پیداست!...
هرکس بتواند ماهوارهی دلش را به فضای ملکوت بفرستد، تیغ برهنی لشکر مصیبتها را در جایجایِ جهان، حس خواهد کرد.
هرکس بتواند زیر سایهی تاکستان عرش قدم بزند، گامهایش در خاک تسلیت فرو خواهد رفت.
هرکس بتواند قد و قامت سفرهنشینان مایدههای آسمانی را برانداز کند، قوت غالب آنان را نان خورش غصه خواهد یافت.
و هرکس قادر باشد گوشهی ابرویی به مشاطهگران حُسن نشان بدهد، دل غمینی آنان را به وضوح درخواهد یافت.
حالیا، دهان اندوه، همهی شادی را بلعیده است. دلِ عالم گرفته است از فراق؛ غم غربت چنگ انداخته به ضریح جانها. انگار، گوش ملایک را هم کشیدهاند تا نگاهشان را از زمین برنچینند و ببینند چه زورقی بر دنیای اندوه، روان است!
واقعاً هم که چه نوری پرپر میزند در سینهسار یادها. چه چلچلههایی از سرزمین خاطرهها به سینههای سوزان کوچ میکنند و چه پرستوهایی به پرسه ماهتاب میروند!
نینوای جان من هم امروز ساز فغان کوک کرده است. دلم به وسعت بیکرانۀ دریا، از اندوه، انبوه شده است. جوانۀ مصیبت چقدر تکثیر میشود امشب! چقدر از آسمان، باران ارغوانی غصه میبارد. چقدر محبوب امشب از لب دیوار نگاهها میگریزد! چه شهابهای مبارکی بر سینۀ آفتابین زمان، خطی از بارش اشک فراق ترسیم میکنند. چقدر نوحهگران ناحیۀ ایمان، مویه میکنند.
نوانای غمبار یاران، چه چنگی بر دلها میکشد! و چه رنگینکمانهایی، قوس غصهها را به اقصی نقاط جهان نشان میدهند.
در التهاب سپیده و فلق، جای پای کوچ نورها پیداست!
اکنون در فصل غروب خورشید، در هنگامۀ غربتی هستیم که دل در چنگ مصیبت گرفتار آمده. نالههای نای فلک، از هجران آفتاب، به گوش ملک میرسد. جهان با گذار آن ستوده، طعام تلخکامی میچشد. و ما عبور مصطفای سرسبزی و بالندگی را که هیبت کلّ جهان بود، از پیش دیده میگذرانیم، امّا همۀ «او» را در سویدای دل مینشانیم. و ما، در خویش میشکنیم. بر پای نمیتوانیم ایستادن! خم میشویم از گرانی بار مصیبت.
کم نیست غم نالههای فراق در هجر خورشید، در وداع با دو ستارۀ پر نور! آخر، این ماییم که در پی کسب جواز رضایت حق، از دستهای پربرکت رضای آل محمدیم.
هجرت سرداران نور، سالار مردان آفتابین، ستارگان سهگانه، سروران سپیداندیشه، در جالیز جانهای ما بذر اندوه میباشد. سنگ مصیبت بر سینههامان میکوبد، نیلبک قلبمان را به نجوای جدایی وامیدارد. و هنگام که واژههایمان از پرواز میمانند، بال عقدههایمان گشوده میشود و هایهای کلام، چشمهای ما را به همنوایی با خود میخوانند...
و من هم مثل شما از شیشه دیدگانم، گلاب اشک میفشانم در سالسوک رحلت خورشید آخرین، و هر دو سفیر نازنین، آن کوچندگان حریم عشق، آن قافلهسالاران وادی ایمان، و دل به رویش آیینههای نگاهشان میدوزم در محشر...
و با بلوغ عاطفه در رگهای قلمم همگام میشوم تا برای شما در این مصایب دشوار، نسخۀ صبوری بنویسم و از شما تقاضا کنم که برای من ـ و برای خویشتن خویش ـ بالهایی آرزو کنید برای پریدن به ساحت قدس مصطفی و مجتبی و رضا! ـ صلواتاللهوسلامهعلیهم ـ و برای نوشیدن نورِ نابِ نوازشِ آنان!
بر گرفته از کتاب جرعه ای از جام ولا، نوشته ی جواد نعیمی
#جواد_نعیمی
لحظه های تلخ آخر!
رسول اکرم(ص) علاقه ی عجیبی به دخترش «زهرا(س)» داشت و همواره در گرامی داشت وی می کوشید .
سخنانی هم چون: «فاطمه پاره ی تن من است، که رضایت و خشنودی او، رضایت و خشنودی من و خشم وی، خشم و غضب من است.» نشانه ی احترام عمیق حضرت محمّد(ص) به حضرت فاطمه(س) است.
... آن روز هم که دوشنبه، بیست و هشتم صفر سال یازدهم هجرت بود، دل های یاران محمّد(ص) به شدت می تپید ، سایه ی دلهره و اضطراب در سراسر شهر می دوید و پیامبر گرامی اسلام(ص) نَفَس های آخر خویش را می کشید!
دختر پیامبر ، با دیده گانی اشک آلود بر بالین پدر نشسته بود و با خود شعری را زمزمه می کرد. رسول خدا(ص) چشم گشود و فرمود: «دخترم ! بهتر است آیاتی از قرآن را بخوانی.»
یک بار هم، رسول الله، با اشاره، دخترشان را به سوی خویش فراخواندند و چیزی در گوش اش گفتند. فاطمه(س) از شدت گریستن بی تاب شد و لحظه یی بیش نگذشت که باز حضرت محمّد(ص) دختر عزیز خود را به حضور طلبیده و با وی سخن گفتند. این بار، چهره ی اندوه ناک و غم آلوده ی دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از هم باز شد. آرامشی خاص در سیمایش پیدا شد و لبخنده یی بر لبانش شکفت!
هیچ کس نمی دانست چه شده است! بعدها که به اصرار، از آن بانوی بزرگ، دراین باره پرسیدند، فرمود: «بارِ اول، پدر، مرا از مرگ خویش آگاه ساخت... بی قرار شدم و نالیدم! و دیگربار فرمود: تو نخستین فرد از خاندانم هستی که به من می پیوندی... این بود که خرسند و شادمان شدم!»
□□□
در واپسین روزهای زندگی، حضرت پیامبر(ص) مردم را به نیکی و خوش رفتاری با عترت- خاندان اش – فراخواند و درباره ی رعایت حال بردگان، سخن ها گفت و در زمینه¬ی نماز، بسیار سفارش کرد و تأکید ورزید.
... فراق و جدایی برای یاران، بسیار دشوار و شکننده است. هنگامی که شمع وجود پیامبر (ص) روی به پایان خود داشت و آن بزرگ مرد، برای پرواز به عالم ملکوت و دیدار حق، بال می گشود، نتوانست دوری علی علیه السلام – تنها یاور صمیمی و صحابیِ جان نثار و دست پرورده ی خویش- را تحمّل کند. فرمود: «برادرم علی را بگویید بیاید.»
... آمد و در کنار بستر مردی نشست که یاد و نامش تا ابد بر سینه ی دنیا، گسترده و جاوید است. علی(ع) سرِ پیامبر خدا در آغوش گرفت.
فرشته ی مرگ فرا رسید و بشارت اش داد که نگران نباش. خدایت می گوید: « بدان اندازه از پیروان تو را به تو می بخشایم که خود، رضا بدهی!»
محمّد صلی الله علیه و آله و سلم آرام و مطمئن، سر بر سینه ی علی علیه السلام، به ندای حق پاسخ گفت و چشم از جهان فرو بست . امّا او در حقیقت زنده است. چرا که چون روح سبز باران و بهاران، بر جان و دل اهل ایمان، در سرتاسر جهان حکم می رانَد، و منزل دارد!
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم به هنگام رحلت، در حدود شصت و سه سال عمر داشت. عمری که تمامی آن را در راه اعتلای کلمه ی حق و توحید و عدالت سپری کرده بود.
پس از وفات رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و پرکشیدن روح پاک آن بزرگ مرد والا، جانشین گران قدرش، امیرمؤمنان علیه السلام بدن مطهرش را غسل داد و کفن کرد. زیرا خود پیامبر فرموده بود که نزدیک ترین فرد، مرا غسل خواهد داد.
امام علی- درود خدا بر او باد- هم چنین بر بدن پاک پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سلم نماز گزارد و سپس آن بزرگوار را در همان خانه ی خودش به خاک سپرد.
درود بی پایان ما بر تو باد، ای پیام آور مهر و دین، ای آورنده ی کتاب مبین، ای مه جبین! ای زیباترین هدیه ی خدا در زمین، ای برترین! و تنها خداست که به شایسته گی تو را می ستاید و اوست که هماره درود بر تو را میافزاید.
ای پیام آور محبوب ! یاد و نام سبزت، تا پایان تاریخ، برکت همه ی اندیشه ها و دل ها باد!
#جواد_نعیمی
نیکی از نیکی پدید آید!
هواى مدينه به شدت گرم است و اشعهى آفتاب مثل نيزه بر بدن فرو مىرود. هر؛ رهگذرى، راهى مىجويد تا از تابش سوزندهى آفتاب در امان بماند. او هم سايهى ديوار باغى را گرفته و هم راه آن پيش مىرود، ناگهان با غلام سياهى روبه رو مىشود كه در سايهى ديوار باغ نشسته، سفرهاى پيش روى خود گشوده و از گِردهى نانى كه در سفره دارد، لقمهاى مىخورد و لقمهاى به سگى كه در برابرش ايستاده مىدهد.
برادرم، حسن مجتبى علیه السلام هنگامى كه به نزديك آن غلام مىرسد، سلام مىكند و با لبخندى كه بر چهرهاش مىدرخشد، از وى مىپرسد:
- نان ات را به اين حيوان مىدهى، خودت گرسنه نمىمانى ؟
مرد، آهى مىكشد و مىگويد:
- چه كنم آقا؟! ديدم اين جا ايستاده و به من نگاه مىكند. خجالت كشيدم كه نانم راتنها بخورم. تازه، من مىتوانم گرسنگى را تحمّل كنم، امّا اين حيوان نمىتواند. سر و صدا به راه مىاندازد و بچّهها را مىترساند!
برادرم به غلام آفرين مىگويد و از او مىپرسد:
- حالا، تو در اين جا، چه كار مىكنى؟
پاسخ مىدهد:
- اين باغ مال فلان شخص است. من بردهى اويم و برايش كار مىكنم.
برادرم امام حسن به علیه السلام به او مىفرمايند:
- بسيار خوب، همين جا باش كه با تو كار دارم. خيلى زود بر مىگردم.
حضرت مجتبى علیه السلام پس از اين گفت وگو، بى درنگ به سراغ صاحب باغ مىرود و غلام را از وى مىخرد. صاحب باغ مىپرسد:
- مىخواهيد با او چه كنيد؟
برادرم پاسخ مىدهد:
- سرمايهاى در اختيارش مىگذارم و در راه خدا آزادش مىكنم.
صاحب باغ كه مهربانى و بزرگ وارى برادرم را مىنگرد، به او مىگويد:
- پس... پس من هم باغ ام را به او مىبخشم تا همه بدانند كه «نيكى»، نيكى پديد مىآورد!
به اين ترتيب، به همت برادر عزيزم، آن غلام با دلى شاد و لبى خندان آزاد مىشود و مثل پرندهاى كه از قفس رها شود، به باغى مىنگرد كه حالا ديگر صاحب آن باغ، خود اوست!
#جواد_نعیمی
نخستین سلام هم سفرهای عزیز و من ، به پیش گاه پیامبر صلوات الله علیه در مراسم حج امسال. یادش به خیر و توفیق انجام اش مکرر باد!
شکوفه ی مهر
جواد نعیمی
صحن جمهوری چشمان تو دیدن دارد
نفس گرم و کلام تو شنیدن دارد
ارتفاع سخن و شان تو والاست بسی
قامت سرو به نزد تو خمیدن دارد
چون به سر، سوی رواق حرمت می آیم
دلم از شوق نگاه تو تپیدن دارد
گر که خورشید زند سر، به سر گنبد تو
بی گمان عشق به نور تو رسیدن دارد
می وزد گر که نسیمی زحرم بر دل ما
غنچه ی عشق تو بشکفته و چیدن دارد
دست خود را به سر آهوی قلبم برکش
چون که او قصد به سوی تو دویدن دارد
#جواد_نعیمی
گل هشتم
همه ی هستي ام را نيلوفرانه به دور ضريح عشق مي چرخانم، مي بالم و سر به آسمان مي سايم! ساکنان آسمان به من غبطه مي خورند و به زمين مي نگرند. به جايي که رشک همه ی فرشتگان و نيکان است. به حريم مقدس رضوي.
و من، شکوفه اي را مي مانم که با نگاه مهرآميز مولايم؛ گل مي شوم و همه ی عاشقان را به گل بويي فرا مي خوانم! حاليا، اي عاشقان حريم خورشيد! اي دوست داران آفتاب! اي مه جويان! بياييد و زيباترين تلاءلو آيينه و آفتاب و آب را در ديار ما، خراسان، بنگريد.
بياييد و ببينيد که در اين قطعه از بهشت، چه دل هايي پرپر مي زنند! چه ديده هايي سو مي گيرند، چه ايمان هايي جلا و جلوه مي يابند! و چه شکوهي جلوه گر است اين جا! چه نسيم شفايي مي وزد! چه رايحه ی باصفايي همه جا را عطرآگين مي کند! چه مردماني بال پرواز مي يابند و از زمين به آسمان پر مي کشند و چه فرشته هايي براي غبارروبي اين آستان، از آسمان به زمين مي آيند!
هان و هان! اي مردمان دنيا؛ براي دريافت سند رستگاري به اين سوي کعبه بياييد! براي شکوه مند شدن سر بر اين آستان آسماني بساييد و ازاين خاک و ديار بهره و برکت بجوييد.
هان؛ اي همه گان؛ براي نگريستن در معجزه ی مهر و عشق و لطف و ايمان، به مشهد بياييد و شهد والايي ها و خوبي ها را بيابيد!
#جواد_نعیمی
انتشار برخی از آثار رضوی من به گونه های االکترونیکی و گویا
تا کنون این آثارم افزوده بر ارایه به صورت نسخه ی کاغذی به شکل الکترونیکی و گویا نیز منتشر شده اند:
عشق هشتم به وسیله ی موسسه ی تحقیقات رایانه ای اصفهان ( کتاب خانه ی دیجیتال قائمیه)
زیارت از سوی بنیاد پژوهش های اسلامی آستان قدس رضوی
قصه های زندگانی امام رضا علیه السلام و سیزده جلد دیگر از مجموعه ی چهارده جلدی قصه های زندگانی چهارده معصوم علیهم السلام به وسیله ی اپلبکیشن طاقچه
چهل جرعه از دریا به وسیله ی اپلیکیشن طاقچه
کتاب قصه های زندگانی امام رضا علیه السلام نیز افزوده بر نسخه های چاپی و الکترونیکی به صورت کتاب گویا( صوتی) از سوی پایگاه کتاب گویای ایران صدا ( وا بسته به صد ای جمهو ی اسلامی ایران) انتشار یافته است.
#جواد_نعیمی
قصه های زندگانی امام رضا علیه السلام
نوشته ی جواد نعیمی
ناشر: به نشر
چاپ اول ۱۳۹۵
چاپ دوم : ۱۳۹۸
شمارگان : ۲۰۰۰ نسخه ی جیبی
کتاب زیارت، اثری از من برای کودکان ( نشر الکترونیکی) و نیز دارای چاپ کاغذی 👇
هدایت شده از جواد نعیمی
پنج سال پیش. حدود همین ایام
یاد و خاطره ی زنده یاد استاد تشکری هم گرامی باد. 👇