eitaa logo
باغ مهتاب: کتاب ها و نوشته های جواد نعیمی
53 دنبال‌کننده
506 عکس
32 ویدیو
22 فایل
معرفی آثار و ثبت نمونه هایی از نوشته هایم
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺🌺🌺 باد و بید، با خرسندی نوید دادند که عید میلاد مهدی موعود عجل الله تعالی فرجه است. شما نیز شادمان باشید! 🌺🌺🌺
قصه های زنده گانی امام زمان عجل الله تعالی فرجه ( جلد چهاردهم از مجموعه ی چهارده جلدی قصه های زنده گانی چهارده معصوم علیهم السلام) نوشته ی جواد نعیمی 👇
آرایش‌گر قهرمان نوشته‌ی جواد نعیمی ـ صبرکن ببینم! یک بار دیگر بگو چه گفتی؟ بانوی آرایش‌گر، در حالی که شانه‌اش را با پارچه‌ای تمیز می‌کرد، پاسخ داد: ـ می‌خواستی چه بگویم؟ شانه را که از روی زمین برداشتم، نام خدا را بر زبان آوردم. این عادت من است. هر کاری که می‌خواهم بکنم، آن را با نام خدا زینت می‌بخشم! دختر فرعون از آرایش‌گرش «صیانه» پرسید: ـ منظورت از خدا، پدر من است دیگر، مگر نه؟ صیانه با صراحت و شجاعت پاسخ داد: ـ نه! او را که نمی‌گویم. خدای واقعی را می‌گویم. نام خدایی را بر زبان می‌آورم که هم آفریدگار من است و هم آفریدگار تو و پدرت! دختر فرعون، به صیانه زل زد و ادامه داد: ـ آن وقت، نمی‌ترسی که حرف‌هایت را به گوش پدرم برسانم؟! صیانه، شانه‌ای بالا انداخت و گفت: ـ هرچه می‌خواهی به او بگو. من از هیچ کس ترسی ندارم. چون خدای یکتا را می‌پرستم. * فرعون در حالی‌که روی تخت‌اش لم داده بود و سیب قرمزی را در دست خود می‌چرخاند، رو به صیانه کرد و گفت: ـ شنیده‌ام که به خدایی جز من ایمان داری و پیوسته نام او را بر زبان می‌آوری. بگو ببینم پروردگار تو چه کسی است؟! صیانه سینه‌اش را صاف کرد و پاسخ داد: ـ آفریدگار من و پروردگار تو و خدای همه، «الله» جل‌جلاله است. فرعون بینی‌اش را خاراند و گفت: ـ به سود توست که از این باور دست برداری و به من ایمان بیاوری! صیانه با حرکت سر، مخالفت خودش را با پیشنهاد فرعون اعلام کرد. فرعون، با چهره‌ای برافروخته و با خشم و کینه‌ای در صورت و سینه، فریاد کشید: ـ خوب است بدانی که اگر از عقیده‌ات دست برنداری، هم تو و هم فرزندان‌ات طعمه‌ی آتش خواهید شد! صیانه‌ی قهرمان، با صدایی بلند و رسا پاسخ داد: ـ هرگز مرا باکی از کشته شدن یا سوختن نیست. فقط از تو می‌خواهم که پس از مردن یا سوختن دست کم استخوان‌هایم را دفن کنی! فرعون در حالی که با موهای ریش‌اش بازی می‌کرد، گفت: ـ باشد این خواسته‌ات را به خاطر حقی که بر گردن ما داری، برآورده می‌کنیم! آن‌گاه فرعون دستور داد تنوری مسی ساختند و در آن آتش افروختند. سپس بچه‌های صیانه را یکی، یکی در آتش انداختند. تا این که نوبت به کودک شیرخوارش رسید. صیانه بسیار نگران بود و بی‌تابی می‌کرد. در این هنگام کودک معصوم و شیرخواره‌اش به فرمان خداوند، زبان باز کرد، به سخن آمد و گفت: ـ مادرم! صبر و ایستادگی پیشه کن و یقین بدان که بر حق هستی و فاصله‌ی چندانی هم با بهشت جاویدان نداری! در این زمان، مادر و کودک را با هم در تنور انداختند و سوزاندند و به شهادت رساندند! * آسیه، زن فرعون که او نیز زنی باایمان بود، فرشته‌ها را دید که روح پاک صیانه را به آسمان می‌برند. با دیدن این صحنه، یقین و اخلاص‌اش بیش‌تر شد و بیش از پیش از حقانیت راهی که برگزیده بود، اطمینان پیدا کرد. هنگامی هم که فرعون ماجرای صیانه و آن‌چه راکه بر سر او آورده بود، برای همسرش آسیه بازگو کرد، آسیه با تأسف سری تکان داد و گفت: ـ وای بر تو، ای فرعون! با چه جرأت و جسارتی، دست به این جنایت زدی؟ فرعون با خشم نگاهی به او انداخت و غرّید: ـ فکر می‌کنم تو هم مثل همان دوست‌ات، دیوانه‌ شده‌ای! پس وای بر خودت! آسیه سینه سپر کرد و با لحنی مردانه و قاطع گفت: ـ نه! من دیوانه نیستم فرعون. من به خدای توانای والا و یگانه ایمان دارم و به پرستش او افتخار می‌کنم. فرعون که خشم و کینه سراپای وجودش را فراگرفته بود، فرمان داد مادر آسیه را فراخواندند. آن وقت رو به او کرد و گفت: دخترت دیوانه شده است! به او بگو که از پرستش خدای موسی دست بکشد وگرنه سوگند می‌خورم که جام مرگ را به او بنوشانم! مادر آسیه، دخترش را به کناری کشید و از او خواست که به حرف فرعون گوش بدهد و از ایمان به خدای موسی دست بردارد! امّا آسیه نپذیرفت و به هیچ روی حاضر نشد که به باور خویش، پشت‌پا بزند. او با صدایی بلند گفت: ـ از من می‌خواهید که کفر بورزم و بی‌ایمان شوم؟! به خدای سبحان سوگند که هرگز دست به چنین کاری نمی‌زنم! در این هنگام، فرعون که چشم‌هایش از شدت خشم، سرخ شده بود دستور داد که آسیه را به چهارمیخ بکشند و با این شکنجه، او را بیازارند. آسیه‌ی مقاوم هم همه‌ی این آزار و اذیت‌ها را در راه خدا تحمل کرد تا این‌که سرانجام روح پاک‌اش به آسمان عروج کرد و به حضور خداوند شتافت! - بانوی قهرمان صیانه ماشطه یعنی صیانه‌ی آرایش‌گر، همسر حزقیل یعنی مردی بوده که قرآن کریم از او با عنوان «مؤمن آل فرعون» یاد کرده. گفته می‌شود که صیانه یکی از سیزده زنی است که در دولت مهدوی به دنیا بازمی‌گردد و به مداوای مجروحان همت می‌گمارد.
امروز ، پس از شرکت در مراسم با شکوه یادمان دومین سال پر کشیدن دوست عالم و عارف و شاعر و هنرمند فقید، شادروان سید محسن مصطفی زاده و رو نمایی از کتاب دوست هنرمند و نویسنده ام جناب حمید رضا سهیلی به همین مناسبت و با عنوان آسیدمحسن، به یاد آوردم که چندین سال پیش، آن عزیز سفرکرده دونسخه از کتاب ارزش مندش یک یاعلی دیگر را به من هدیه داده است. خدایش بیامرزد و بر درجات اش بیفزا ید. فکر کردم دیدن طرح روی جلد این کتاب و نیز دست خط آن استاد فرزانه در نخستین صفحات این آثار ، خالی از لطف نباشد. 👇
نگاه! می گفت: آن روز، هنگامی‌که در خیابان به دوست‌ام برخوردم، ناگهان متوجه نگاه پیوسته و ادامه‌دارش به پیراهن‌ام شدم! با شگفتی از او پرسیدم: «چرا این‌قدر به پیراهن‌ام خیره شده‌ای؟!» سری تکان داد، لب‌خندی زد و گفت: «می‌بینم که این پیراهن، دست از سرِ تو برداشته، امّا تو هنوز دست از سرش برنمی‌داری! الآن چند سال است که داری آن را می‌پوشی!» آهی کشیدم و گفتم: «واقعاً چه دقت نظر و توجه خوبی داری! راست می‌گویی، امّا باید این را هم بدانی که از قدیم گفته‌اند تا کهنه نداشته باشی نو هم نخواهی داشت. مگر استفاده‌ی درست و طولانی‌مدت از آن‌چه در اختیار داریم، کار ناشایسته و ناپسندی است؟! وانگهی ای کاش افراد ریزبین و دقیقی مثل تو که این‌گونه در زمینه‌ی مسایل مادی تیزبین و دقیق هستند، نسبت به امور معنوی نیز دقّت و حساسیت لازم را از خودشان، نشان می‌دادند!»
یک گزارش استثنایی! گزارش گر استثنایی: جناب الاغ! شما به عنوان وسیله ی نقلیه‌ای که در گذشته‌ها و البته گاهی هم حالا، در جابه‌جا کردن کالاها و حمل‌ونقل آدم ها نقش اساسی داشته‌اید، ممکن است بفرمایید در حال حاضر چه احساسی دارید؟ الاغ استثنایی: بله. با عرض عرعر خدمت آن سرور! باید بگویم که خیلی خوش حال هستم از این‌که دیگر مجبور نیستم بلانسبت شما، تنِ‌لشِ بعضی از آدم ها را تحمل کنم و غُرغُرها و بداخلاقی های شان را بشنوم و مرتب وسایل آن ها را از این طرف به آن طرف بکشم. برای شما آدم ها هم متأسفم که خرِ به این خوبی و کم‌خرجی را کنار گذاشته‌اید و رفته‌اید چند همیان پول به ماشینی مثل «ژیان» داده‌اید یا پریده‌اید توی «پراید»، یا خودتان را چسبانده‌اید به فرمان «پیکان» و یا شبانه‌روز بدو بدو کرده‌اید تا به «دوو» برسید. یا به دیگر ماشین های کذایی و آن چنانی فکر کنیدذو تازه همین‌که به این وسایل نقلیه دست یافته‌اید، به شرّ تهیه ی لوازم یدکی و بنزین و دزدگیر و... برای آن ها درمانده‌اید و برای این که بالاخره ماشین داشته باشید، مجبور شده‌اید یکی توی سر خودتان بزنید و ده تا توی سر ماشین تان. در حالی که ما الاغ ها، بدون نیاز به یدک و فقط با مختصری کتک! و اندکی کاه و جو، حاضر بوده‌ایم برای تان بارکشی کنیم. امّا شما عارتان آمده و ما را از زندگی و کارتان کنار گذاشته‌اید. خوب، نتیجه هم همین شده است که حالا می‌بینید! گزارش گر استثنایی: جناب محترم الاغ! بسیار سپاس گزارم از این‌که تنها با یک سئوال که ما از شما پرسیدیم، به بقیّه ی سئوال های مان هم پاسخ دادید. اما به عنوان آخرین سئوال بفرمایید چه پیامی برای خواننده گان و بیننده گان و شنونده گان عزیز دارید؟ الاغ استثنایی: درست است که من خرم و «خر» یعنی بزرگ، امّا در عین حال من کوچک تر از آنم که به شما آدم های فهمیده و دانا پیام بدهم. ولی به خاطر این‌ که سئوال شما را بدون جواب نگذاشته باشم، از همان چیزی که خود شما آدم ها به آن اعتراف دارید، استفاده می‌کنم و از زبان یکی از شاعران خودتان می‌گویم که: گاوان و خران بار بردار به ز آدمیان مـردم آزار گزارش گر استثنایی: دست شما درد نکند! امیدوارم که همیشه الاغ بمانید و هیچ‌وقت هوس نکنید که آدم بشوید. چون آدم شدن واقعاً کار بسیار سختی است!
✅ رهبر انقلاب: علاقه به ایران در زبان فارسی تحقق پیدا می‌کند بهترین مقالات زبان فارسی رو عزیزان ترک زبان نوشته اند گروه پژوهشی آرتا https://eitaa.com/joinchat/2525560832C7caee8d264
کاشت نهال در بوستان ملت مشهد به همت انجمن ادبی نویسندگان ( اهل قلم) خراسان به وسیله ی اعضا و اختصاص باغچه ای در این بوستان به نام همین انجمن 👇
کتاب نوشته ی جواد نعیمی ك ـ كسي كه كتاب مي خواند ،طعم تنهايي و نااميدي را نخواهد چشيد . ت ـ تا كتاب هست ، احساس پوچي و تنهايي بي معناست . ا ـ اگر كتاب نابي در اختيار داري ، ديگر چه غمي داري ؟ ب ـ به من بگو چه مي خواني ، تا به تو بگويم چه اندازه مي داني !