♦️یازده ماه سال به عراقیا میگن ایرانیا پولتونو بردن؛ به ایرانیا میگن عراقیا پولتونو خوردن؛ محرم میاد همهی این اراجیف رو میشوره میبره
🔹این مداحی دلنشین عراقیا رو گوش کنید تا به قدرت عشق و معنای حب الحسین یجمعنا پی ببرید..
👇
@haghagigat
شيوه ها و راه كارهاي تبليغ، گسترش و احياي امر به معروف و نهي از منكر در ميان كودكان و نوجوانان
نويسنده: جواد نعيمي
به سبب اهميت نهاد خانواده و براساس ضرورت توجه به كودكان و نوجوانان كه دل هاي آماده تري براي پذيرش حق و راستي و والايي دارند، لازم است بخش عمده اي از تلاش هاي مربوط به تبليغ، ترويج و احياي فريضه ی امر به معروف و نهي از منكر، به اين گروه مهم اجتماعي اختصاص يابد و براي نهادينه سازي حق پذيري، گرايش به معروف ها و پرهيز از منكر؛ در وجود اين قشر عظيم، فعاليت هاي شايسته و بايسته اي صورت پذيرد.
هم از اين روي، در اين زمينه به يادكردگذراي نكاتي چند مي پردازيم:
در نگاهي اجمالي به نظر مي رسد تبليغ احياي امر به معروف و نهي از منكر را به طور اعم براي همه گان و به ويژه براي كودكان و نوجوانان از چند راه مي توان به فرجام رسانيد. يكي از اين شيوه ها، روش نوشتاري و تهيه و ارایه ی آثار ويژه، براي مخاطبان است. اين مهم را مي توان با انتشار كتاب، جزوه، مجله، روزنامه، پوستر، تراكت، كارت، تابلو نوشته ها و مانند اين ها و با بهره گيري از قالب هاي متنوع داستان، شعر و نثرهاي ادبي و زيبا انجام داد.
راه ديگر بهره گيري از طرح ها، بازي ها و سرگرمي هاي ويژه است كه طبعا مورد توجه و اقبال كودكان و نوجوانان نيز قرار مي گيرد.
استفاده از جلوه هاي بصري هم چون عكس، تصوير (نقاشي و گرافيك)، نمايش نامه ها، فيلم هاي كوتاه و تاثيرگذار نيز مي توانند سهم عمده اي را در اين امر مهم برعهده بگيرند. هم چنان كه تابلوهاي هنري زيبا يا ايجاد نمايش گاه هاي ويژه با توجه به نيازها و خواسته ها و رغبت هاي مخاطبان نيز قابل اشاره است.
از ديگر شيوه ها در اين زمينه مي توان عامل گفتار و سخن راني از سوي مبلغان مذهبي يا كارشناسان ورزيده و توانا را نام برد. بديهي است در اين گونه برنامه ها و گفتارها، توجه به ميزان توانايي ها و درك و دريافت مخاطبان- كه در اين جا كودكان و نوجوانانند- و به تعبير ديگر مخاطب شناسي ضرورتي انكارناپذير دارد. اهميت بيان غيرمستقيم در بيش تر موارد و نيز بهره وري از سخنان و مطالب خلاقانه، هم چنين كوتاهي كلام و ارایه ی سخنان تصويري و سرشار از جلوه هاي زيبايي مانند بهره گيري از مثل ها، داستان ها، حكايت ها و مانند اين ها نيز بر كسي پوشيده نيست.
اصل ديگري كه شايان ياد آوري است و در نهادينه سازي انجام معروف ها و پرهيز از منكرها نقش مهمي را ايفا مي كند، لزوم تشويق ها و ترغيب هاي گوناگون از جمله اختصاص هديه و جايزه به كودكان و نوجواناني است كه به انجام كارهاي شايسته و نيكو مبادرت مي ورزند، يا از كارهاي ناپسند دوري مي گزينند.
آخرين نكته اي كه لازم است در اين جا بدان پرداخته شود، در حقيقت نخستين نكته اي است كه بايد مورد توجه و عنايت همه گان قرار گيرد و آن تبليغ عملي است. بدين معنا كه خود ما، در مواجهه با كودكان و نوجوانان و در منظر آنان و صد البته پيوسته و در هر جا، چه نهان و چه آشكار، به خوبي ها، پاكي ها، راستي ها و درستي ها گرايش داشته و به انجام آن ها به جد بپردازيم تا ديگران به ويژه كودكان و نوجوانان با نگرش در رفتار و كردار ما، درس بياموزند، الگو بپذيرند و در نتيجه به خوبي ها روي آورند و از بدي ها بپرهيزند.
به عنوان سخن پاياني بر اين مساله نيز بايد تاكيد ورزيد كه بدون ترديد، در امر تبليغ، ترويج و احياي امر به معروف و نهي از منكر، شناخت مخاطب، برخوردهاي مهربانانه و مناسب، كوتاه بودن موضوع مورد توجه، مستند بودن مطالب، برخورداري از انگيزانندگي كافي، عدم توسل به زور و اجبار و خشونت، بيان هنري و خلاقانه، تدبير مناسب، توجه به عواملي هم چون زمان، مكان و در پاره اي موارد مناسبت ها، تدريجي بودن و در عين حال استمرار موارد تبليغي به گونه اي تاثيرگذار، ضرورتي تام دارد.
اميد است كه نارسايي ها و كوتاهي هاي اين مرور شتاب زده را اهميت موضوع و ضرورت آن، جبران كند!
#جواد_نعیمی
قصه ی من( حکایتی از زبان کتاب) نوشته ی جواد نعیمی در پایگاه سیویلیکا: 👇
احیاگر نیکی ها باشیم!
اهمیت الگو پذیری
جوار نعیمی
از خودش پرسید: راستی چرا باید هرکس و نا کسی را الگوی رفتاری و اندیشه ورزی خودم بدانم؟! سپس گویا به خودش پاسخ داد: اصلا چرا نباید از کسی یا کسانی درس بگیرم و پیرو آنانی نباشم که همه ی سخن ها و سکوت های شان، همه ی بود و نبود های شان و همه ی ذهن و زیست شان وقف رضای خداوند است؟!
راستی هم چرا باید از کسانی پیروی کتم که ریشه های نیرومند باورمتدی های دینی،در وجودشان پیدا نمی شود. یا به شدت اندک است؟ چرا باید الگوی من مثلا فلان شخص بازیگر بی تعهد یا فلان ورزش کار بی وطن و بی هویت باشد؟! چرا باید رشته ی اندیشه و نگاه و عمل خویش را به این و آن بسپارم؟! پس آن گاه سری تکان داد و افزود:
بله! باید به یاد داشته باشم که بی جهت برده ی فکری ناباوران و دگر اندیشان، هنجار شکنان ، معاندان، کافران و افراد معلوم الحال قرار بگیرم؟!
#جواد_نعیمی
پرچم
جواد نعیمی
هانیه، ظرفهای غذا را توی سینی چید. چادرش را به سر انداخت واز درِ خانه بیرون زد.
عباس، پرچمهایی را که مامان فاطمهاش تا زده و روی صندلی گذاشته بود، برداشت. همین که میخواست بیرون برود، صدای در را شنید. در را که بازکرد، حسین آقا، دوست صمیمی اش را دید، دوستی که حالا با خانوادهاش صمیمی تر هم شده بود! حسین آقا سلامی کرد و با شتاب وارد خانه شد. آن وقت، نگاهی به این طرف و آن طرف انداخت. لبخندی زد و صدایش را بلند کرد که: «پس، این یار ما کجاست؟!»
مامان فاطمه از آشپزخانه بیرون آمد و پس از این که جواب سلام حسین آقا را داد، گفت: «همین پیش پای شما، غذاهای نذری رو برد درِ خونهی همسایهها.» حسین آقا گفت: «قبول باشه حاج خانم.» حاج خانم هم زیر لب گفت: «ممنون. قبول حق باشه. انشاءالله»
حسین آقا نگاه دیگری به دکترعباس انداخت و گفت: «خدا قوت داداش! میخوای چه کار کنی؟» دکتر، به پرچمها و صندلی کنار دست اش اشاره کرد و گفت: «میخوام اینا رو نصب کنم.» حسین آقا گفت: مگه من میذارم دکتر جون؟! مگه من مُردَم که آقای دکتر بره پرچم بزنه!»
عباس، نگاهی به حسین آقا انداخت و گفت: «این چه حرفیه؟! توی دم و دستگاه آقا امام حسین علیهالسلام، دکتر و مهندس و آیتالله و حاج آقا و حاج خانم نداریم. همه مون نوکر اباعبداللهیم دیگه!»
حسین آقا اصرار کرد: «پس، برای این که منام از قافلهی عشق؛ عقب نمونم، اجازه بده بیام یکی از پرچما رو، من نصب کنم.صندلی رو هم بذار من بیارم بیرون.»
مامان عباس که حالا چادرش را سر کرده بود، جلوتر آمد و گفت: « خدا خیرتون بده!
منام دوست دارم بیام از پنجره نگاتون کنم. دست تون درد نکنه مادر. ان شاءالله آقا امام حسین علیه السلام نظر لطفشو از شما بر نداره!
همین که عباس و حسین آقا در را باز کردند، هانیه هم رسیده بود پشت در. حسین آقا سلامی کرد و با کمی این پا و آن پا کردن، قدم به کوچه گذاشت!
#جواد_نعیمی
احیاگر نیکی ها باشیم!
اهمیت الگو پذیری
جوار نعیمی
از خودش پرسید: راستی چرا باید هرکس و نا کسی را الگوی رفتاری و اندیشه ورزی خودم بدانم؟! سپس گویا به خودش پاسخ داد: اصلا چرا نباید از کسی یا کسانی درس بگیرم و پیرو آنانی نباشم که همه ی سخن ها و سکوت های شان، همه ی بود و نبود های شان و همه ی ذهن و زیست شان وقف رضای خداوند است؟!
راستی هم چرا باید از کسانی پیروی کتم که ریشه های نیرومند باورمتدی های دینی،در وجودشان پیدا نمی شود. یا به شدت اندک است؟ چرا باید الگوی من مثلا فلان شخص بازیگر بی تعهد یا فلان ورزش کار بی وطن و بی هویت باشد؟! چرا باید رشته ی اندیشه و نگاه و عمل خویش را به این و آن بسپارم؟! پس آن گاه سری تکان داد و افزود:
بله! باید به یاد داشته باشم که بی جهت برده ی فکری ناباوران و دگر اندیشان، هنجار شکنان ، معاندان، کافران و افراد معلوم الحال قرار بگیرم؟!
#جواد_نعیمی
امروز پنجشنبه ۱۴۰۲/۵/۱۲ به مناسبت چهلمین روز در گذشت مرحوم سید فخر الدین - مهدی- موسوی( دایی همسر عزیزم)
در بیلند گناباد ، حضور داشتم.
زیارت امام زاده محمد عابد ( از فرزندان امام موسی بن جعفر ) علیهم السلام در کاخک گناباد.
پنج شنبه ۱۴۰۲/۵/۱۲
احیاگر نیکی ها باشیم!
نظارتی همه گانی، آگاهانه و آگاهاننده
امر به معروف و نهی از منکر، یعنی:
به همه ی نیکی ها و والایی ها عشق می ورزم. همه ی خوب ها و خوبی ها را دوست دارم. دلم می خواهد خوب باشم و همه را خوب ببینم. چشم دیدن نا درستی ها و نا راستی ها را ندارم . از هرگونه پلیدی و نا رسایی بیزارم. هم میهنان خویش را همیشه ارج می نهم و می نوازم و هرگز آب به آسیاب دشمن نمی ریزم و از ترفند های کافران و معاندان غافل نمی شوم...
#جواد_نعیمی
هدایت شده از جواد نعیمی
مراسم تعزیه خوانی در بیلند گناباد
همه ساله در نخستین جمعه ی پس از عاشورای حسینی، مراسم تعزیه خوانی در بیلند گناباد در میدان گاه بزرگی برگزار می شود. این مراسم از از آغازین ساعات روز برپا می شود و تاغروب همان روز ادامه می یابد. جمعیت بسیار زیادی هم برای دیدن تعزیه و شرکت در این رویداد برجسته و مهم که قدمتی شصت، هفتاد ساله دارد ، گرد هم می آیند. مردم علاقه مند حتی از روستاهای نزدیک اطراف بیلند، در این برنامه حضور می یابند. در طول روز با شربت و میوه هایی مانند هندوانه از حاضران پذیرایی می شود. به آنان ناهار و شام هم داده می شود. ( گفته می شد که در هر نوبت بیش از شش، هفت هزار نفر، ناهار و شام می خورند!) برخی از منازل اطراف میدان گاه هم در خانه های خود را برای استراحت یا ادای نماز یا خوردن چای یا استفاده ی مردم از سرویس های بهداشتی ، باز می گذارند. نکته ی قابل تامل و قابل تعمیم این برنامه برای فعالیت های دینی و اجتماعی، شراکت و کمک های گوناگون مردمی در اجرا و پرداخت مخارج این تعزیه خوانی است. هر فرد علاقه مندی، آن چه در توان دارد در طبق اخلاص می گذارد تا این برنامه هرچه بهتر اجرا شود. بر اساس شنیده ها، برخی از افراد به صورت موروثی انواع یاری ها و کمک های خود را تقدیم می کنند... چنین الگویی برای تلاش های اجتماعی و مدنی می تواند بسیار سازنده و پر ثمر و کاملا نتیجه بخش و مفید باشد و بسیاری از مشکلات را حل کند...
خوش بختانه امسال توفیق یافتم در این مراسم زیبا، ارزش مند و شکوه مند در بیلند گناباد، حضور یابم.
من و تو!
من چه هستم؟
من كويري تشنهام!
تو چه هستي؟
تو، زلال جاري عشقي
- و يا باراني از رحمت -
من كه هستم؟
عاشقي پر درد و آهم!
تو كه هستي؟
عشق، اي محبوب ماهم!
من چه هستم؟
پرسشي، دستِ نيازي
من سراپا احتياجم.
توچه هستي؟
پاسخي، مهري، چه نازي!
- بينيازي-
من كه هستم؟
بندهاي شرمنده
سر تا پا پُر از عيبم!
تو كه هستي؟
خالقي دانا، سراسر مهر
دريايي ز خوبيها!
- توانايي، عزيزي!-
هرچه زيبايي ست از توست
پس:
مرا زيبا كن!
اي زيباپسندِ پاكِ بيهمتا!
از کتاب عاشقانه هایی برای خداوند
اثر جواد نعیمی
چرا گریه میکنی؟!
نوشتهی جواد نعیمی
ـ وای! مامانجون کجایی؟ زودباش به دادم برس!
این صدای یک کتاب داستان کودکانه بود که توی خواب از قفسهی کتاب یک کتابخانه به پایین افتاده و روی زمین غلتیده بود. دستوپایش هم به شدت درد میکرد و حسابی ناراحت بود. بیتابیها و گریههای بلند و پیدرپی این کتاب کوچک، همسایههای چند قفسه آنطرفتر را هم از خواب پرانده بود. یک کتاب شعر پیر، با این که سنّی هم از او میگذشت، گوشهای بسیار تیزی داشت! او همینکه صدای فریادهای بچهکتاب را شنید، چون جایش در طبقهی پایین یکی از قفسههای کتاب بود، خیلی زود خودش را کمی جمعوجور کرد، از قفسه پایین آمد و به راه افتاد تا کتاب کوچولو را پیدا کند. صدای بچهکتاب از طرف پشت سرش میآمد. کتاب شعر به طرف راهرو قفسههای کتاب همسایه رفت. کتاب کودک، به شدت اشک میریخت که کتاب شعر پیر به او رسید. به آرامی دست او را گرفت، اشکهایش را پاک کرد و از او پرسید: «چی شده عزیزم؟! چرا گریه میکنی؟! چرا نصف شبی اینقدر سروصدا به راه انداختهای؟!»
کتاب کوچولو گفت: سلام پدربزرگ! آخر، داشتم یک خواب عجیب و غریب میدیدم که ناگهان از قفسه به پایین افتادم! نمیدانید دستها و پاهایم چهقدر درد میکنند!
کتاب پیر گفت: «ناراحت نباش عزیز دلم! من تو را به خانهات میرسانم. اما اول باید بگویی که چه خوابی میدیدی، کوچولوی نازنین! بعد هم باید بگویی که نشانی خانهتان را میدانی یا نه؟»
کتاب کودک کوچولو، در حالی که اشکهایش را با پشت دستاش پاک میکرد، گفت:
داشتم خواب میدیدم که پسربچهای مرا از کتابخانه امانت گرفت تا داستانم را بخواند. او در حال خواندن کتاب، قلماش را هم برداشته و بیخود و بیجهت، شروع به خط، خطی کردن صفحههای من کرده بود! نگاه کنید پدربزرگ! الان همهی تنام سیاه و کبود شده! همه جای بدنم زخمی شده و خیلی درد میکند! آن پسرک، یک بار هم ناگهان، قلماش را روی یکی از صفحههای من گذاشت و تا زور داشت آن را به بدنام فشار داد. انگار کسی با یک چاقوی تیز به شکمام میزد! از شدت درد و ناراحتی شروع به لرزیدن و غلت زدن کردم که ناگهان به زمین خوردم و همینکه چشمم را باز کردم، دیدم از قفسه به پایین افتادهام!
کتاب پیر، با تعجب و تأسف سری تکان داد و گفت: «واقعاً که عجب بچههای کمفکری پیدا میشوند! اصلاً انگار نمیدانند کتاب برای خواندن و فهمیدن و چیزی یاد گرفتن است، نه برای خط، خطی، کثیف و پارهپاره کردن آن! وای! نگاه کن ورقهای تو را هم چهقدر مچاله و پاره، پوره کردهاند!»
آن وقت کتاب شعر پیر، صدایش را صاف کرد، دستی به پشت کتاب کودک کشید و ادامه داد: «حالا ناراحت نباش! من دوستی دارم که صحّاف خیلی خوبی است. میتوانم تو را پیش او ببرم تا زخمهای بدنات را ببندد، به دست و پایت چسب بزند و خلاصه تو را مثل روز اول، سالم و تر و تمیز و نو و نوار و آماده به خدمت کند! حالا نشانی دقیق خانهتان را به من بده، ببینم...»
کتاب کوچولو مِن، مِنی کرد و گفت: نشانی دقیق... را که نمیدانم. فقط شنیدهام که در محلهی هشتفا، سه زندگی میکنیم!
کتاب پیر، سرش را تکان داد و زیرلب گفت: هشت فا، سه... به نظرم باید همین نزدیکیها باشد! اما الآن شب است و کتابخانه هم تاریک است. من هم که نمیتوانم بدون عینک، خانهی شما را پیدا کنم. هوا که خوب است. فکر میکنم اگر همینجا پایین یکی از قفسهها بخوابیم، سرما نمیخوریم. بهتر است امشب را همینجا، سر کنیم تا فردا اول وقت بتوانم تو را به خانهتان برسانم.
کتاب کودک با خوشحالی پاسخ داد: فکر خوبی است پدربزرگ! بهتر از این است که همینطوری اینجا سرگردان بمانم و همینجوری اشک بریزم.
کتاب پیر شعر و کتاب کوچک داستان، هر کار کردند تا صبح خوابشان نبرد! برای همین، شروع کردند به درددل کردن با هم. کتاب پیر گفت: فرزند عزیزم! درست است که بعضیها ندانسته تو را اذیت میکنند یا برعکس هیچوقت به سراغ ما نمیآیند! امّا آدمهای اهل کتاب و مطالعه و بچههای خوبی هم هستند که همیشه دفترها و کتابهایشان را تمیز و مرتب نگه میدارند. از اصول امانتداری آگاهاند و روش کتاب خواندن و شیوههای استفادهی درست از کتاب و کتابخانه را به خوبی میدانند. آن وقت کتاب پیر، نفسی تازه کرد و ادامه داد: البته، همین که تو خوانندههای نسبتاً زیادی داری، واقعاً جای شکرش باقی است! من که گاهی ماهها توی قفسهی کتاب خانه میمانم. گردوخاک از سر و رویم میبارد و حوصلهام حسابی سر میرود، امّا کسی به سراغام نمیآید و هیچکس احوالام را نمیپرسد! انگار پدربزرگ و مادربزرگ من هم توی همین کتابخانه، زیر گرد و خاکها، دفن و فراموش شدهاند!
#جواد_نعیمی
احیاگر نیکی ها باشیم!
کتاب خوانی را از یاد نبریم!