قصه های زنده گانی امام محمد باقر علیه السلام
نوشته ی جواد نعیمی
ناشر: به نشر
چاپ اول: ۱۳۹۵
چاب دوم: ۱۳۹۸
شمارگان: ۲۰۰۰ نسخه
گُلِ کلام!
میاندیشم چه اندازه خوب و زیباست که همواره، هم خوب حرف بزنیم و هم حرفِ خوب بزنیم! بیگمان، پرخاشگری زبانی یا خشونت کلامی، بسان تیرو نیزه و خنجر، دل و روان مخاطب را میخراشد و زخمی میکند!
کلام نرم و محترمانه اما به دستهای نوازشگری میمانَد که با لطافت، بر سر و روی آدمی کشیده میشود.
هنگامی که با آرامش و نرمایش، دیگران را مخاطب قرار میدهیم، آنها نه تنها به حرفهایمان گوش میسپارند؛ بلکه این فرصت را هم مییابند که به محتوای سخنان مانیز بیندیشند و به درستی یا نادرستی آن، پی ببرند. حال آن که درشتی واژهها و سخنان به دور از ادب و اندیشه، مخاطب را از تعمق در فهم و درک محتوای کلمات باز داشته و از شنیدن ظاهر حرفهای ما هم بیزار میکند!
نکتهی دیگر آنکه هرگاه خوب سخن بگویی و سخن خوب هم بر زبان بیاوریم، در واقع زمینههای مثبتنگری و مثبتگرایی را در مخاطب خویش، آماده و فراهم ساختهایم. در غیر این صورت، با واکنشهای منفی او روبهرو خواهیم شد.
پس، بهتر است که از واژهگان زیبا بهره ببریم و حرفهایمان را به درستی و زیبایی بیان کنیم تا پیوسته از پویندهگان راه والاییها و احیاگران نیکیها و مددرسانان به ماندهگاری آنها، باشیم!
دختر خورشيد
نوشته ي جواد نعيمي
بخش اول:
در و ديوار شهر ، سياه پوش و عزادار بود . صداي نوحه خواني و عزاداري از همه جا به گوش مي رسيد : پسرك ، پيشاني بند سبزش را برداشت، پيراهن مشكي اش را پوشيد و دست در دست پدرش به راه افتاد .
در خيابان ، دسته هاي گوناگون به عزاداري مشغول بودند . صداي سينه و زنجير و سنج ، ناگهان پسرك را به كربلا برد. صحنه ها در برابرش جان گرفتند . همه ي چيزهايي را كه از پدرش شنيده بود ، به چشم دل ديد.
* * *
روز عاشورا بود . پسرك ديد كه امام حسين علیهالسلام قصد رفتن به ميدان را دارد . ناگهان دخترش «سكينه» ، خواهر كوچك خود، «رقيه» را صدا زد و آهسته در گوشش گفت :
- بيا دامن پدر را بگيريم و نگذاريم برود ...
در اين هنگام، رقيه به سوي پدر دويد و با شيرين زباني گفت :
- بابا ! صبر كن. من نمي گذارم به ميدان بروي و ما را تنها بگذاري !
اشك در چشم هاي امام حلقه زد . دستي به موها و سر دختر كوچكش كشيد ، بعد هم او را در آغوش گرفت و لبهای هاي خشكيده از عطش او را غرق بوسه كرد.
رقيهی خردسال نگاه ديگري به چهره ي پاك و نوراني پدر انداخت و گفت :
- بابا ! جگرم از تشنگي مي سوزد !
امام حسين علیهالسلام دخترك خود را به زمين گذاشت و در حالي كه نوازشاش ميكرد، فرمود :
- رقيه جان ! برو آن جا كنار خيمه بنشين، تا ببينم مي توانم برايت آب پيدا كنم يا نه. آن گاه قصد رفتن كرد. رقيه دوباره دامن پدر را گرفت و گفت :
- نه پدر جان ! نرو ! ما را تنها نگذار !
امام حسين علیهالسلام دختر خود را آرام كرد ، صورتش را بوسيد و با دلي پر خون، رو به سوي ميدان نهاد. نگاه رقيه همچنان به دنبال پدر بود.
* * *
ظهر فرا رسيده بود . ظهر عاشورا . رقيه ي كوچك داشت كه هميشه هنگام نماز ، سجاده ي پدر را برايش پهن ميکرد، آن روز هم مثل هميشه ، در خيمه اين كار را كرد وبه انتظار آمدن پدر نشست امّا ناگهان چشماش به شمر افتاد كه به جاي پدر وارد خيمه شد . رقيه شتابان پيش دويد وبا بي تابانه از او پرسيد : پدرم را نديدي ؟ پاسخ شمر ، اشاره اي بودكه به غلام خود كرد ! ناگهان صداي سيلي محكمي كه به گوش دخترك كوچك وبي گناه امام ، نواخته شد ، در خيمه پيچيد و عرش خدا را به لرزه در آورد !
* * *
پسرك عزادار كه همراه پدر وساير عزاداران حسيني نمازظهروعصر را در خيابان خوانده بود يك لحظه چشم هايش را روي هم گذاشت و ادامه ي ماجرارا مرور كرد :
عصر عاشورا بود . اشك هاي رقيه بر پهناي صورتش مي دويد . او وبچه هاي ديگر هم مثل بزرگتر ها به شدت تشنه بودند . امام حسين علیهالسلام و ياران باوفايش به شهادت رسيده بودند . دشمنان خدا بدن هاي شهيدان را پاي مال اسب ها كرده بودند و بازماندگان امام حسين علیهالسلام از جمله حضرت زينب ، امام سجاد علیهالسلام و رقيه را به اسارات گرفته بودند . ناگهان پسرك ديد دشمنان خيمه ها رابه آتش كشيدند . لباس هاي رقيه ي كوچك هم آتش گرفت . او به اين سو و آن سو مي دويد . مردي به سوي او پيش رفت، آتش دامن لباسش را خاموش كرد و او را دلداري داد.
رقيه با لب هايي كبود، تني لرزان و اشك هايي روان ، با ناله اي جان سوز، از آن مرد كمي آب طلبيد. مرد ، ظرفي را آب كرد و به دست رقيه داد . رقيه ظرف را با ترديد گرفت ، لحظه اي درنگ كرد و سپس پرسيد :
- پدر هم خيلي تشنه بود. آيا كسي به او آب داد ؟
مرد، سرش را با علامت پاسخ منفي بالا برد. ناگهان رقيه در برابر چشم هاي حيرت زده ي مرد ، و با آن همه تشنهگي از نوشيدن آب خودداري كرد. مرد همچنان با شگفتي به آب هايي نگاه كرد كه رقيه بر روي زمين ريخته بود .
#جواد_نعیمی
دختر خورشید
نوشتهی جواد نعیمی
بخش دوم
اهل بيت و بازماندگان امام حسين علیه السلام ، اين اسيران بي گناه را دشمنان با نهايت بي رحمي و سنگ دلي به سوي شام مي بردند . رنج سفر، براي دختر كوچكي مثل رقيه سبيار طاقت فرسا بود. به ويژه كه اين رنج با شهادت و دوري پدر از او ، تشنه گي فراوان ، اسارت و شكنجه هم هم راه بود .
دشمنان خدا ، هم به اسيران زخم زبان مي زدند و هم آنان را به شدت اذيت مي كردند و آزاد مي رساندند !
دخترك داغدار و معصوم امام حسين علیه السلام را نيز پيوسته كتك مي زدند و به اين طرف و آن طرف مي كشيدند .
رقيه هم چنان كه صورت كوچك اش از سيلي كبود شده بود و مي سوخت و خارهاي بيابان پاهاي لطيف اش را خون آلود كرده بود ، جگرش هم از تشنه گي و دل اش از فراق پدر به سختي مي سوخت !
سرانجام بازماندگان سالار شهيدان را در خرابه ي شام ، جاي دادند. خرابه اي كه هيچ گونه امكاني براي زندگي و استراحت در آن وجود نداشت …
* * *
پسرك که از صبح تا عصر هم پاي پدرش در مراسم عزاداري شركت كرده بود، تا به خانه رسيد، از خستهگي به خوابي عميق فرو رفت و يك بار ديگر ، دنباله ي ماجراي رقيه را كه چند بار از پدر خود شنيده بود، در خواب ديد :
رقيه باز هم بهانه ي پدر را گرفت و به شدت ناليد و گريه كرد. بعد هم در حالي كه زيرلب مي گفت : « بابا ! همه اش مي گويند تو رفته اي پيش خدا . پس كي برمي گردي پيش ما ؟! » از خستهگي خواب اش برد، اما هنوز چيزي نگذشته بود كه رقيه از خواب پريد و هراسان و گريان فرياد كشيد :
- بابايم كو ؟ او الآن اين جا بود !
بعد هم به سوي حضرت زينب دويد، خودش را در آغوش او انداخت و در حالي كه به شدت مي گريست ، گفت :
- عمه جان ! بابايم را مي خواهم . دل ام خيلي برايش تنگ شده است !
صداي شيون و زاري خاندان امام حسين علیه السلام بلند شد. حضرت زينب دست نوازش بر سر كودك يتيم برادر كشيد و در حالي كه خودش هم اشك مي ريخت ، رقيه ي غريب را دلداري داد.
وقتي اين خبر به گوش يزيد رسيد ، دستور داد سرِ بريده ي امام حسين علیه السلام را نزد رقيه ببرند ! ماموران ، سر امام علیه السلام را در ميان ظرفی مثل سيني گذاشتند و پارچه اي روي آن انداختند ، سپس آن را نزد رقيه بردند.
رقيه با گريه پرسيد :
- اين چيست ؟ من كه نگفتم غذا مي خواهم ! من دل ام مي خواست بابا را ببينم .
يكي از مأمورها در حالي كه به ظرف اشاره مي كرد ، گفت :
- بسيار خوب. پدرت اين جاست !
دست هاي كوچك و لرزان رقيه به سوي پارچه ي روي سيني دراز شد و همين كه آن را برداشت ، هراسان چند قدم به عقب رفت .
يكي ديگر از مأمورها رو به رقيه كرد و گفت :
- مگر پدرت را نمي خواستي ؟ بيا جلو ! اين سرِ پدرِ توست !
رقيه فرياد كشيد و به سوي سرِ پدر دويد ، آن را برداشت و به سينه ي خود چسباند . سپس با چشماني گريان و با لحني سوزان به نوحه سرايي پرداخت و گفت :
- بابا ! چه كسي سر و بدن تو را با خونت رنگين كرد ؟ چه كسي رگ هاي گردنت را بريد ؟ چه كسي مرا در اين خردسالي يتيم كرد ؟ حالا من به كجا و به چه كسي پناه ببرم ؟ بابا جان ! اين زن هاي اسير و بي سر و سامان به كجا بروند ؟ اين خانم هاي بدون پوشش و پريشان مو ، چه كنند ؟ واي، واي ! پس از تو ، ما ، چه كار كنيم ؟
پسرك هم در خواب با ديدن اين صحنه ها به گريه افتاده بود و هم چنان مات و مبهوت رقيه را تماشا مي كرد . رقيه ناله مي كرد و مي سوخت و مي گريست و مي گفت :
-بابا ! كاش مي توانستم جان خودم را فدايت كنم. كاش نابينا مي شدم و اين روز را نمي ديدم . كاش مي مردم و چهره ات را اين گونه از خون رنگين نمي ديدم ...
سپس رقيه لب هاي كوچك خود را بر لب هاي پدرش امام حسين علیه السلام گذاشت و آن ها را بوسيد. بعد هم آن قدر گريه كرد كه از هوش رفت . ديدن اين صحنه همه را به شدت ناراحت كرد . يك نفر در حالي كه اشك هاي خود را پاك مي كرد ، برخاست و پيش رفت تا رقيه را از زمين بلند كند، اما همين كه دست اش به بدن او رسيد ، فهميد كه قلب كوچك و نازنين اش از تپش بازمانده است !
همه فرياد كشيدند و گريستند. در خرابه غوغایی برپا شد ... .
پسرك هم كه بي اختيار اشك مي ريخت، ناگهان از خواب پريد ! كبوتر سفيدي كه بر لبه ي پنجره ي اتاق پسرك نشسته بود ، به آسمان پر كشيد !
#جواد_نعیمی
دیدن خوبی و زیبایی
به طور طبیعی، هر کسی میتواند دارای خوبیها و ناخوبیها و یا برخوردار از زیباییها و نازیباییهایی باشد. چرا همهاش به قسمت خالی لیوانها نگاه میکنیم؟! تمرکز بر روی خوبیهای افراد، به استحکام هرچه بیشتر روابط ما با دیگران میانجامد. همچنان که دیدن خوبیها و بیان آنها، به نوعی معرفی خوبها و خوبیها هم به شمار میرود و توجه و تکیه بر روی آنها، به رشد و افزایش و همهگیری نیکوییها، مدد میرسانَد.
به همین گونه، نگریستن به پیشرفتهای فردی و اجتماعی، دیدن تلاشهای اقتدار آفرین و بالندهگیهای جامعه،زمینههای اعتلای هرچه بیشتر میهن عزیز و اسلامی ما را فراهم میسازد.
چه خوب است که افزون بر توجه به کاستیها، ناخوبیها و مشکلات و کوشش در راه رفع آنها، دیدهای مثبت بین و اندیشهای مثبتنگر هم داشته باشیم وبا نیک اندیشی و نیک بینی و عاقبتنگری، گام هایی در راه احیای خوبیها برداریم و به فرجامی خوش دست یابیم.
#جواد_نعیمی
او گفت و من گفتم....
ترجمهی جواد نعیمی
میگفت: حدود بیستسال پیش، در ماه صفر؛ در فرودگاه یکی از کشورهای عربی با یکی از برادران اهل سنّت روبهرو شدم.
او از من پرسید: شما شیعهها چرا سنّی نمیشوید؟!
پاسخ دادم: شیعیان هم مثل شما اهل تسنن، مسلمانند. آنان به یگانگی خداوند و رسالت حضرتمحمد صلیاللهعلیهوآلهوسلم شهادت میدهند و بدان اقرار دارند.
گفت: پس، این کارهایی که در ایام محرم انجام میدهید، چیست؟! آیا ارسوی خدا به شما فرمان داده که چنین کنید؟!
گفتم: اگر شما فرزند دلبند و عزیزی داشته باشی و چنان به وی علاقه داشته باشی که قابل توصیف نباشد، آن وقت یک نفر به عمد و به طرز فجیعی او را بکشد، در حالی که از عشق و محبت تو نسبت به وی آگاه باشد، سپس کسی با همهی وجود و با احساسی پاک و خالص و همراه با اشک و زاری، در این اندوه جانکاه و مصیبت عظیم، با شما همدردی و همراهی کند، شما به او چه میگویید؟
گفت: بدیهی است که از او به عنوان دوستی راستین سپاسگزاری میکنم و تلاش میورزم تا آنجا که میتوانم نیازها و خواستههایش را برآورم و گرفتاریهایش را برطرف سازم.
گفتم: آیا رسول خدا ـ که درود همگان نثارش باد ـ نوهاش حسینعلیهالسلام را بسیار زیاد، دوست نمیداشت؟ مگر همهی مسلمانان اعم از شیعه و سنی، بر این نکته اجتماع ندارند که پیامبر خدا؛ گونهها و لبهای حضرت حسینعلیهالسلام را میبوسید، او را روی دوش خود میگذاشت و راه میبرد و هنگامی هم که روی منبر مینشست، وی را روی زانوی خویش مینهاد؟ و آیا پس از رسول امین، حسینعلیهالسلام از نظر علم و تقوا و بخشش، منزلت عظیم و جایگاه رفیعی میان مسلمانان نداشت؟ چنین شخصیت والا و گرانقدری را، یزیدبنمعاویه که تاریخ، او را مردی فاسق؛ فاجر و شرابخوار توصیف کرده، به قتل رساند و شهید کرد! بنابراین، ما شیعیان در غم رسول خدا، به یاد چنین مصیبت بزرگی شرکت میکنیم و با اهلبیت وی، در اندوه و گریه سهیم میشویم.
گفت: امّا شما در برگزاری این مراسم، کارهای عجیبی میکنید و گاهی حقایق را تغییر میدهید!
گفتم: ما، از اصل و حقیقت ماجرا سخن میگوییم، اما اگر تنی چند از شیعیان و معدودی از ناآگاهان دست به کارهای نادرستی میزنند، این؛ به اصل مسأله ارتباطی ندارد و دانشمندان ما هم میکوشند که اینگونه اعمال نادرست و یا ناشایست را یادآوری کنند و اصلاح نمایند. ضمناً برخی از کارها نیاز به تفسیر و تبیین دارند، زیرا به صورتی نمادین به معانی مقدس و والایی اشاره میکنند. [به هر حال ما تحریفها و تغییرهای اساسی را درست نمیدانیم و آنها را نمیپسندیم و نمیپذیریم.]
گفت: امّا شما با اهل تسنن اختلاف دارید!
گفتم: مگر اهل سنت خودشان با هم اختلاف ندارند؟! آنان حنفی، حنبلی، شافعی و یا مالکی هستند و هر یک از این گروهها، عقاید گوناگون و آرای متفاوتی دارند. مثلاً دینداران آنها در افغانستان میجنگند و ملیگراهایشان در یمن به نبرد مشغولند... به همینگونه شیعیان نیز با هم اختلافهایی دارند، امّا جنگ و درگیری در میان آنان بسیار کم است.
سپس افزودم: برادر! اختلاف یک بیماری است که همهی مسلمانان کموبیش گرفتار آن هستند. امّا، ما باید بهترین روش تعامل با همدیگر را پیدا کنیم.
گفت: چهگونه؟!
گفتم: ما باید بدانیم که اختلاف دو گونه است: یک گونهی آن روا و گونهی دیگرش ناروا است. نوع جایز آن، چیزی است که به اصل و اساس دین صدمهای نزند و از حدّ کوشش برای زدودن غبارهایی که در طول قرنها بر اندیشهی اسلامی نشسته، خارج نشود و این کار البته ویژهی دانشمندان و متخصصان دینی است. امّا نوع ناروا و ناشایست آن به کارهای مردمانی مربوط میشود که همهی حقایق را نمیدانند. اینان باید سکوت پیشه کنند و از مناقشه با علما بپرهیزند. بنابراین شما باید با همه مهربان باشید و از گناه که کاری جاهلانه است بپرهیزید. همین سفارش را به شیعیان هم دارم. بدینگونه [باید گفت] بحث و فحص مطالب برعهدهی متخصصان قرار میگیرد و اختلاف میان شیعه و سنی در زمینههایی مثل مسایل قومی که خواستهی دشمنان امت اسلامی است، از میان میرود.
گفت: مرد بزرگ! آقای ما حسین از دنیا رفته و به سوی پروردگار شتافته، همچنان که یزید نیز مرده و به سوی خداوند رفته! آیا سرنوشت حسین چنین نبوده که در آن ساعت و به آنگونه بمیرد؟ پس حزن و اندوه در این زمینه، چه معنایی دارد؟!
گفتم: خداوند بلندمرتبه، در قرآن میفرماید: او [پروردگار] مردم را به هنگام و در زمان خود، میمیراند. بنابراین، اگر کسی به سبب جرمی که شخص دیگری مرتکب شده؛ از دنیا برود، چنین مرگی در زمانی غیروقت خودش واقع شده و از سوی پروردگار نبوده است. بلکه از جانب کسی بوده که مرتکب آن جرم شده. هم از اینروست که شریعت مقدس اسلام، قاتل را مستحق مجازات و مرگ میداند و خداوند در این باره میفرماید: «ای صاحبان خرد! در قصاص برای شما زندگانی است.» پس، اگر مجرم را مجازات نکنیم و از پشتیبانی ستمدیده در برابر ستمگر، سرباز بزنیم، نه جامعه سالم و زنده میماند و نه انسان در زندگی خویش از امنیت و سلامت، بهره میبرد. بنابراین، اگر ما از یزیدبنمعاویه به خاطر رفتار ناپسندش بیزاری میجوییم و با یاد آوردن مظلومیت امامحسینعلیهالسلام میگرییم، برای آن است که هر انسانی سرانجام شرّ و فرجام خیر را بداند و از آن عبرت بگیرد و نیز به شیوههای یزیدی و روشهای ستمگرانه و مجرمانه نزدیک نشود، بلکه پیوسته با حضرتحسینعلیهالسلام و ستمدیدگان و همواره در حال دفاع از آرمانهای والا و حق و عدالت و راستی و درستی باشد.
ضرورت ارایهی پُر شمار و مکرر حقایق
نوشته ی جواد نعیمی
یکی از شگردهای دشمنان و معاندان، برای القای شبهات و باور پذیر نشان دادن دروغهای آشکار و نهان و در واقع اعمال کینهورزیهای فراوان و رسیدن به اهداف شومشان، پُر شماری و تکرار بیاندازهی مطالب مورد نظرشان است. آنان با بیان مکرر اباطیل و اکاذیب، به منظور راستنمایی گفتار و ادعاهای موهوم خویش، تلاش میورزند. چندان که برای محق جلوه دادن خود، حتی از شمارشگرها؛ در فضای مجازی بهره میگیرند! تا بتوانند حرفها ی خودشان را به کرسی بنشانند و ناآگاهان را تحت تأثیر قرار دهند.
بر این اساس و بنا بر ضرورت و لزوم بهرهگیری متقابل از شیوهها و حربههای مورد استفادهی دشمنان، بایستی در نهایت توان، بر ارایهی پُر شمار مطالب حق و باورمندیهایمان بکوشیم و اصرار بورزیم، تا حقایق هرچهبیشتر و بهتر، انتشار یابند. چنین تلاشی در راه جهاد تبیین و روشنگری ضرورتی انکار ناپذیر یافته است. در حقیقت، ارایه و بیان باورمندیهای دینی و انقلابی، وظیفهای همهگانی و فریضهای آنی و دایمی در راه احیای نیکیها و والاییها به شمار میرود.
#جواد_نعیمی
شیشهی شب
شیشهی شب را
که سرشار از عطر شببوهاست
در خوابگاه ام
در کنار خویش دارم
که تا پگاه
همهی رؤیاهایم
خاطرهانگیز و خوشبو بمانند!
#جواد_نعیمی
هفت کلید شادمانی و پیروزی
ترجمهی جواد نعیمی
این هفت کلید را همواره و همه روزه در دست داشته باش تا پیوسته شاد و پیروز و توانمند باشی:
کلید نخست: لبخند
لبخند کلید گشایش دلهاست، پس باید با هر کس روبهرو میشوی لبخند بزنی!
کلید دوم: سخن نیکو
سخن همچون تیغی دو دم است، پس باید آنگونه آن را به دست بگیری و چنان از آن بهرهور شوی که آسیبی نبینی!
کلید سوم: برخورداری از آرامش و پرهیز از شتابزدگی
داشتن آرامش و دوری از شتاب در هر کار، فرصتی برایت پدید میآورد [تا پیش از هر کار و قراری، نتایج آن را به درستی مورد بررسی قرار دهی]
کلید چهارم: راستگویی و درستکرداری
راستگویی و درستکرداری یک فضیلت است و دروغگویی و ناراستی بیش از هر چیزی خیانت به [خود و دیگران] بهشمار میرود.
کلید پنجم: اخلاص
اخلاص و عدمریا در گفتار و کردار، خوشی و سعادت و آرامش قلبی برایت به ارمغان میآورد.
کلید ششم: سختکوشی و پشتکار
سختکوشی و برخورداری از پشتکار، گوهری بینظیر است. زیرا موفقیت و بهروزی و خوشبختی وابسته به آن است.
کلید هفتم: مثبت اندیشی
هماره انسانی مثبتاندیش، تلاشمند و اثرگذار باش. زیرا تو پارهای از این جهان بزرگ و باشکوهی!
#جواد_نعیمی
• با قیچی اراده
تیغ همت، یا قیچی اراده را برداریم و با آن، دل ببّریم! از چه یا از که؟ از هر چیز یا هر کسی که بدون جهت و بیسببی، اسباب آزار و اذیت ما را فراهم میکند.
دل سپاری به برخی از هوسها، خواستهها و آرزوهای دور و درازی که امکان تحقق آنها، کم است؛ جز حسرت و اندوه چه چیزی نصیب ما، میسازد؟!
بیایید معقول و مقبول فکر کنیم. به چیزهای اصلی، بیشتر بیندیشیم و حاشیههای زاید را کنار بگذاریم!
دلکندن از بعضی چیزها، حتی اگر کمی سخت بهنظر برسد، در نهایت به سود ما، رقم خواهد خورد!
اندیشه ورزی و عاقبت نگری و پرهیز از خواهش های واهی و نفسانی، سنگلاخ های زنده گی را برای ما هموار خواهد ساخت...
#جواد_نعیمی
هدایت شده از جواد نعیمی
رباعی زیر را از خیام نقل کرده اند : 👇
قومی متفکرند اندر ره دین
قومی به گمان فتاده در راه یقین
می ترسم از آن که بانگ آید روزی
کای بیخبران راه نه آنست و نه این
در پاسخ به این سروده، گفتم:
این قدر مباف آسمان را به زمین
منگر به نگاه دیگران بر آیین!
از پنجره ی فطرت و عقل و احساس
خورشید درخشنده ی دین را می بین!
#جواد_نعیمی
قسمت ۲۳ فصل سوم قاب هنر
امشب ( چهارشنبه 1402.6.8)
🕖ساعت 20 از شبکه خراسان رضوی
#قاب_هنر برنامه حمایتی از #هنر و #هنرمندان
کانال اطلاع رسانی در ایتا و اینستا؛
@GhabHonarTV