eitaa logo
{•جوان‌‌فردا•}
449 دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
706 ویدیو
33 فایل
نوجوانان مدیران آینده این کشورند✌🏻🍃 نظراتتون رو به ما منتقل کنید :) http://payamenashenas.ir/javan__farda • • • پشت صحنه👀 @javab_nashenas
مشاهده در ایتا
دانلود
«اشک» از کوچه‌ی بنی هاشم می‌گذشتم که خلیفه‌ی دوم راهم را سد کرد و پرسید: "از کجا می‌آیی مقداد؟" خیره در چشمانش گفتم: "از خانه‌ی مولایم امیرالمومنین." همین که نام امیرالمومنین از دهانم خارج شد چنان سیلی‌ای به صورتم زد که روی زمین افتادم. اشک بود که صورتم را خیس می‌کرد...😭😭 پر تمسخر نگاهم کرد که لابد خیلی دردت آمده که به گریه افتاده ای...😏 من نیز پر از نفرت و بغض نگاهش کردم ...😡 - "گریه‌ی من از این است که با همین دست سنگین بر دختر رسول خدا سیلی زدی، حال احساس سیلی خوردن فاطمه را می‌فهمم."😭😭😭😭 خلیفه‌ی دوم با بی‌شرمی گفت: "از روی مقنعه چنان سیلی‌ای بر او زدم که گوشواره‌اش بر زمین افتاد ..." آی مادر آی مادر.... 😭😭😭😭 📖 بحارالانوار جلد ۴۳ (اسناد سیلی زدن به صورت حضرت فاطمه علیهاالسلام) و جلد ۳۰، صفحه ۲۹۴ •°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°• @javan_farda
"مادر" دو بخش دارد... ما؛هرچه میکشیم از بخش"دوم"است...😞🥀 •°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°• @javan_farda
من بی حال روی تخت دراز کشیده بودم … همه جا ساکت بود …❗️ حنیف بعد از خوندن نماز، قرآن باز کرد و مشغول خوندن شد …📖 تا اون موقع قرآن ندیده بودم … ازش پرسیدم: از کتابخونه گرفتیش؟ …⁉️ جا خورد … این اولین جمله من بهش بود … نه، وقتی تو نبودی همسرم آورد … . موضوعش چیه؟ … . قرآنه … . بلند بخون … . مکث کوتاهی کرد و گفت: چیزی متوجه نمیشی. عربیه … . مهم نیست. زیادی ساکته … . همه جا آروم بود اما نه توی سرم … می خواستم با یکی حرف بزنم اما حس حرف زدن نداشتم … شروع کرد به خوندن … صدای قشنگی داشت 🌱… حالت و سوز عجیبی توی صداش بود … نمی فهمیدم چی می خونه … خوبه یا بد … شاید اصلا فحش می داد … اما حس می کردم از درون خالی می شدم … . گریه ام گرفته بود …💧 بعد از یازده سال گریه می کردم …😓 بعد از مرگ آدلر و ناتالی هرگز گریه نکرده بودم … اون بدون اینکه چیزی بگه فقط می خوند و من فقط گریه می کردم … تا اینکه یکی از نگهبان ها با ضرب، باتوم رو کوبید به در …🚪 ادامه دارد... •°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°• @javan_farda
صبح☀️ که بیدار شدم سرم درد می کرد و گیج بود … حنیف با خوشحالی گفت: دیشب حالت بد نشد … از خوشحالیش تعجب کردم … به خاطر خوابیدن من خوشحال بود …❗️ ناخودآگاه گفتم: احمق، مگه تو هر شب تا صبح مراقب من بودی؟ … نگاهش که کردم تازه فهمیدم سوال خنده داری بود … و این آغاز دوستی من و حنیف بود … . 🤝 اون هر شب برای من قرآن می خوند … از خاطرات گذشته مون برای هم حرف می زدیم... اولین بار بود که به کسی احساس نزدیکی می کردم و مثل یه دوست باهاش حرف می زدم … توی زندان، کار زیادی جز حرف زدن نمی شد کرد … ♓️ وقتی برام تعریف کرد چرا متهم به قتل شده بود؛ از خودم و افکارم درباره اش خجالت کشیدم …😟 خیلی زود قضاوت کرده بودم … . حنیف یه مغازه لوازم الکتریکی داشت … اون شب که از مغازه به خونه برمی گشت متوجه میشه که یه مرد، چاقو به دست یه خانم رو تهدید می کنه و مزاحمش شده … حنیف هم با اون درگیر می شه … .🔪 توی درگیری اون مرد، حنیف رو با چاقو میزنه و حنیف هم توی اون حال با ضرب پرتش می کنه … اون که تعادلش رو از دست میده؛ پرت میشه توی زباله ها و شیشه شکسته یه بطری از پشت فرو میشه توی کمرش … .⛓ مثل اینکه یکی از رگ های اصلی خون رسان به کلیه پاره شده بوده … اون مرد نرسیده به بیمارستان میمیره … و حنیف علی رغم تمام شواهد به حبس ابد محکوم میشه …🔗 •°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°• @javan_farda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 فاطمۀ من! دلم تنگ شده ...😭 بمیرم برا علی (ع) •°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°• @javan_farda
{°•°•}...
{•جوان‌‌فردا•}
{°•°•}...
دست‌بردیوارومحتاج‌عصادیدم‌تورا یارهجده‌ساله‌ام... پیری‌برایت‌زود‌بود…!(: •°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°• @javan_farda
حرف یه دختر چادری که ده هزار لایک تو بیتاک داشته بخون... شما خانوم خوش‌تیپی که تو خیابون منو چپ چپ نگاه می‌کنی... •°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°• @javan_farda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بگذاردشمن‌خودرابفࢪيبدوازپيوندتاريخۍماباعاشوراغافل‌بمانداگرامام‌تنہا‌نمانداسلام‌هم پيࢪوزخواهدشدومااهل‌كوفہ‌نيستيم‌كہ‌امام‌راتنہابگذاريم... _سیدمرتضےآوینۍ🌿♥️✨ @javan_farda
- ا—————————ا زندگۍخیلۍقشنگ‌ترمیـشہ‌اگه‌وقتۍڪہ‌ عصبی‌شدیـم‌یـه‌نفس‌عمیـق‌بکشیم‌بگیم: بیخیال‌چیزۍبگم‌امـام‌زمان‌ناراحت‌میشه꧇)🌿' @javan_farda
♡...
{•جوان‌‌فردا•}
♡...
. ا——————— باید‌بہ‌این‌باور‌برسیم ڪہ‌بسیجے‌بودن‌فقط‌توݪباس‌چریڪے خلاصھ‌نشده..؛ اصݪ‌اینہ‌ڪہ‌نفسُ‌وباطنمون‌رو یہ‌پابسیجےمخلص‌تربیت‌ڪنیم🌱 ———————ا @javan_farda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حضرت حق فرمود: هر که سه بار بیمار شود و از بیماری‌اش برای عیادت ‌کنندگان شکایت نکند، من گوشت‌های بدن او را به گوشت‌های خوب و خون بدنش را به خون بهتر تبدیل می‌کنم. اگر او را شفا دادم پس گناهی در نزد من ندارد و اگر او را قبض روح کردم، داخل رحمت خود می‌کنم رسول الله (صلّی‌الله‌علیه‌وآله)‏ الکافی، ج ۳، ص۱۱۵ @javan_farda
اون روز من و حنیف رو با هم صدا کردن … ملاقاتی داشتیم … ملاقاتی داشتن حنیف چیز جدیدی نبود … اما من😳؟ … من کسی رو نداشتم که بیاد ملاقاتم … در واقع توی 8 سال گذشته هم کسی برای ملاقاتم نیومده بود … تا سالن ملاقات فقط به این فکر می کردم که کی ممکنه🧐 باشه؟ … . برای اولین بار وارد سالن ملاقات شدم … میز و صندلی🚪 های منظم با فاصله از هم چیده شده بودن و پای هر میز یه نگهبان ایستاده بود … شماره میز من و حنیف با هم یکی بود … خیلی تعجب کردم … . همسرش بود … با دیدن ما از جاش بلند شد و با محبت 😊بهش سلام کرد … حنیف، من رو به همسرش معرفی کرد … اون هم با حالت خاصی گفت: پس شما استنلی هستید؟ حنیف خیلی از شما برام تعریف کرده بود ولی اصلا فکر نمی کردم اینقدر جوان باشید … اینو که گفت ناخودآگاه و سریع گفتم: 25 سالمه … از حالت من خنده اش😁 گرفت … دست کرد توی یه پاکت و یه تی شرت رو گذاشت جلوی من … . واقعا معذرت می خوام😔 … من بسته بندیش کرده بودم اما اینجا بازش کردن … خیلی دلم می خواست دوست شوهرم رو ببینم و ازش تشکر کنم که حنیف اینجا تنها نیست … امیدوارم اندازه تون باشه 👕… .  اون پشت سر هم و با وجد خاصی 😍صحبت می کرد … من خشکم زده بود … نمی تونستم چشم از اون تی شرت بردارم … اولین بار بود که کسی به من هدیه می داد … اصلا نمی دونستم چی باید بگم یا چطور باید تشکر کنم😐 … .  توی فیلم ها دیده بودم وقتی کسی هدیه💎 می گرفت … اگر شخص مقابل خانم بود، اونو بغل می کرد و تشکر می کرد❣ … و اگر مرد بود، بستگی به نزدیکی رابطه شون داشت … .  مثل فنر➿ از جا پریدم … یه قدم که رفتم جلو تازه حواسم جمع شد اونها مسلمانن … رفتم سمت حنیف و همین طور که نشسته بود بغلش کردم و زدم روی شونه اش … . بغض چنان مسیر گلوم رو پر کرده بود که نمی تونستم حرفی بزنم … نگهبان هم با حالت خاصی زل زده بود توی چشمم👀 … @javan_farda
سریع تی شرت رو برداشتم و خداحافظی کردم👕 … قطعا اون دلش می خواست با همسرش تنها صحبت کنه …🌱 از اونجا که اومدم بیرون، از شدت خوشحالی مثل بچه ها بالا و پایین می پریدم 😃و به اون تی شرت نگاه می کردم … یکی از دور با تمسخر صدام زد … هی استنلی، می بینم بالاخره دیوونه شدی … 😏و منم در حالی که می خندیدم بلند داد زدم … آره یه دیوونه خوشحال … .😁🤩 در حالی که اشک توی چشم هام حلقه زده بود؛ می خندیدم …😅 اصلا یادم نمی اومد آخرین بار که خندیده بودم یا حتی لبخند زده بودم کی بود …🙃 تمام شب به اون تی شرت نگاه می کردم … برام مثل یه گنجینه طلا با ارزش بود … .💰 یک سال آخر هم مثل برق و باد گذشت … روز آخر، بدجور بغض گلوم رو گرفته بود … دلم می خواست منم مثل حنیف حبس ابد بودم و اونجا می موندم … 😞😢 بیرون از زندان، نه کسی رو داشتم که منتظرم باشه، نه جایی رو داشتم که برم … بیرون همون جهنم همیشگی بود 🔥… اما توی زندان یه دوست واقعی داشتم … 🤝 پام رو از در گذاشتم بیرون … ویل، برادر جاستین دم در ایستاده بود … تنها چیزی که هرگز فکرش رو هم نمی کردم...😒 بعد از 9 سال سر و کله اش پیدا شده بود… با ناراحتی، ژست خاصی گرفتم … اومدم راهم رو بکشم برم که صدام زد … همین که زنده از اونجا اومدی بیرون یعنی زبر و زرنگ تر از قبل شدی … تا اینو گفت با مشت خوابوندم توی صورتش …👊🏻 ادامه دارد... •°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°• @javan_farda
➖گفت: من از نماز خواندن لذت نمیبرم آیا ذکری هست که... ➕آیت الله شاه‌آبادی بلافاصله گفت: شما موسیقی حرام گوش می کنی⁉️ طرف یکباره جا خوردم و حرف ایشان را تایید کرد...😟 آیت الله شاه‌آبادی بلافاصله می گوید: ذکر لازم نیست... موسیقی حرام را ترک کنید 🎵🎶⛔️ صدای حرام انسان را به گناهان علاقه‌مند و در نتیجه از نماز دور و بی علاقه کرده و راه حضور شیطان را فراهم می‌کند... •°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°• @javan_farda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدا کند که کسی🖤 مادرش زمین نخورد💔 •°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°• @javan_farda
{•جوان‌‌فردا•}
{•°•°•} #فاطمیه #پیشنهاد_دانلود🌱👌🏻 @javan_farda
خواب بودم، خواب دیدم مرده ام😨 بی نهایت خسته و افسرده ام😰 تا میان گور رفتم دل گرفت😓 قبر کن سنگ لحد را گل گرفت⚰ بالش زیر سرم از سنگ بود☄ غرق ظلمت، سوت و کور تنگ بود🌑 هر که آمد پیش، حرفی راند و رفت🐾 سوره ی حمدی برایم خواند و رفت🥀 خسته بودم هیچ کس یارم نشد💔 تشنه بودم، در پی یک جرعه آب🚰 آمدند از راه نزدم دو ملک🙌🏻 تیره شد در پیش چشمانم فلک🖤 یک ملک گفتا: بگو دین تو چیست❓ دیگری فریاد زد: رب تو کیست❓ گر چه پرسش ها به ظاهر ساده بود👑 لرزه بر اندام من افتاده بود!⭕️ چهره ام از شرم میشد سرخ و زرد😢 بار دیگر بر سرم فریاد کرد:😨 در میان عمر خود کن جستجو🔦 کارهای نیک و زشتت را بگو❌✅ هر چه می کردم به اعمالم نگاه👀 بر زبان آوردنش دشوار بود😫 چاره ای جز لب فرو بستن نبود😶 گرز آتش بر سرم آمد فرود🔥☄ چون ملائک نا امید از من شدند😞 حرف آخر را چنین با من زدند:🗣 عمر خود را ای جوان کردی تباه🖤 نامه اعمال تو باشد سیاه🖤 ما که مأموران حق داوریم✋🏻 پس تو را سوی جهنّم می بریم🔥 نا امید از هرکجا و دل فکار🥀🍂 می کشیدندم به خِفّت سوی نار☄ ناگهان الطاف حق آغاز شد❄️ از جنان درهای رحمت باز شد🌸 مردی آمد از تبار آسمان🍃 دیگران چون نجم و او چون کهکشان✨💫 صورتش خورشید بود و غرق نور🌕 جام چشمانش پر از خمر طهور☘ لب که نه، سرچشمه ی آب حیات🍎 بین دستش کائنات و ممکنات✋🏻 چشمهایش زندگانی می سرود👁 درد را از قلب انسان می زدود💖 بر سر خود شال سبزی بسته بود🌱 بر دلم مهرش عجب بنشسته بود🌼 کِی به زیبائی او گل می رسید🌹 پیش او یوسف خجالت می کشید😇 @javan_farda
{•جوان‌‌فردا•}
خواب بودم، خواب دیدم مرده ام😨 بی نهایت خسته و افسرده ام😰 تا میان گور رفتم دل گرفت😓 قبر کن سنگ لحد ر
دو ملک سر را به زیر انداختند💚 بال خود را فرش راهش ساختند👑 غرق حیرت داشتند این زمزمه💠 آمده اینجا حسین فاطمه؟!😍😓 صاحب روز قیامت آمده📿 گوئیا بهر شفاعت آمده🧡 سوی من آمد مرا شرمنده کرد😔 مهربانانه به رویم خنده کرد🙂 گشتم از خود بی خود از بوی حسین (ع)✨ من کجا و دیدن روی حسین (ع)🌈 گفت: آزادش کنید این بنده را⛓ خانه آبادش کنید این بنده را🖇 اینکه این جا این چنین تنها شده👤 کام او با تربت من وا شده🎍 مادرش او را به عشقم زاده است🤰🏻 گریه کرده بعد شیرش داده است🤱🏻 خویش را در سوز عشقم آب کرد💧 عکس من را بر دل خود قاب کرد🌙 بارها بر من محبت کرده است🌸 سینه اش را وقف هیئت کرده است🤲🏻 سینه چاک آل زهرا بوده است💔 چای ریز مجلس ما بوده است☕️ اسم من راز و نیازش بوده است🙌🏻 تربتم مهر نمازش بوده است🌾 پرچم من را به دوشش می کشید🏴 پا برهنه در عزایم می دوید👣 بهر عباسم به تن کرده کفن⚰ روز تاسوعا شده سقای من🚰 اقتدا بر خواهرم زینب نمود❇️ گاه میشد صورتش بهرم کبود🔅 تا به دنیا بود از من دم زده🗣 او غذای روضه ام را هم زده🙃 قلب او از حب ما لبریز بود💚 پیش چشمش غیر ما ناچیز بود💙 با ادب در مجلس ما می نشست🧕🏻🧔🏻 قلب او با روضه ی من می شکست💔 حرمت ما را به دنیا پاس داشت✋🏻 ارتباطی تنگ با عباس داشت🤞🏻 اشک او با نام من می شد روان💧 گریه در روضه نمی دادش امان😥😭 بارها لعن امیه کرده است❌ خویش را نذر رقیه کرده است〰 گریه کرده چون برای اکبرم😭 با خود او را نزد زهرا (س) می برم🙂 هرچه باشد او برایم بنده است☺️ او بسوزد، صاحبش شرمنده است🔴 در مرامم نیست او تنها شود👤 باعث خوشحالی اعدا شود🖐🏻 @javan_farda
{•جوان‌‌فردا•}
دو ملک سر را به زیر انداختند💚 بال خود را فرش راهش ساختند👑 غرق حیرت داشتند این زمزمه💠 آمده اینجا حسی
گرچه در ظاهر گنه کار است و بد🍂 قلب او بوی محبت میدهد❤️ سختی جان کندن و هول جواب🔇 بس بود بهرش به عنوان عقاب در قیامت عطر و بویش می دهم🦋 پیش مردم آبرویش می دهم😊 آری آری، هرکه پا بست من است🔗 نامه ی اعمال او دست من است📝 ناگهان بیدار گردیدم زخواب💤 از خجالت گشته بودم خیس آب😥 دارم اربابی به این خوبی ولی😌 می کنم در طاعت او تنبلی؟!😖 من که قلبم جایگاه عشق اوست💜 پس چرا با معصیت گردیده دوست؟🖤 من که گِریَم بهر او شام و پگاه🌗 پس به نامحرم چرا کردم نگاه؟🚷 من که گوشم روضه ی او را شنید👂 پس چرا شد طالب ساز پلید؟🌩 چشم و گوش و دست و پا و قلب و دل👤 جملگی از روی مولایم خجل😷 شیعه بودن کی شود با ادعا؟🚫 ادعا بس کن اگر مردی بیا⚠️ پا بنه در وادی عشق و جنون💞 حبّ دنیا را ز قلبت کن برون💔 حبّ دنیا معصیت افزون کند🖤 معصیت قلب ولیّ را خون کند💘 باش در شادی و غم عبد خدا🤲🏻 کن حسابت را ز بی دینان جدا🖖🏻 قلب مولا را مرنجان ای جوان🙂 تا شوی محبوب رب مهربان🙃 @javan_farda
🌱🍃 خدا بخواهد خوب در آغوشت بگیرد، خوب دلت را می شکند که از همه جا کنده از همه کس بریده تنها برای خودش باشی ... { الهي هب لي کمال الانقطاع الیک } •°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°• @javan_farda
با مشت زدم توی صورتش …👊🏻 آره. هم زبر و زرنگ تر شدم، هم قد کشیدم …🚶🏻‍♂ هم چیزهایی رو تجربه کردم که فکرش رو هم نمی کردم … توی این مدت شماها کدوم گوری بودید؟ … 🤬 خم شدم از روی زمین، ساکم رو برداشتم و راه افتادم … از پشت سر صدام زد … تو کجا رو داری که بری؟ … هر وقت عقل برگشت توی سرت برگرد پیش خودمون …😏 بین ما همیشه واسه تو جا هست … اینو گفت. سوار ماشینش شد و رفت … رفتم متل … دست کردم توی ساکم دیدم یه بسته پول 💸 با دو تا جمله روی یه تکه کاغذ توشه … این پول ها از راه حلال و کار درسته استنلی. خرج خلاف و موادش نکن ….🚭 گریه ام گرفت 😢… دستخط حنیف بود … به دیوار تکیه دادم و با صدای بلند گریه کردم … 😭 فردا زدم بیرون دنبال کار … هر جا می رفتم کسی حاضر نمی شد بهم کار بده … بعد از کلی گشتن بالاخره توی یه رستوران به عنوان یه گارسن، یه کار نیمه وقت پیدا کردم …👨🏻‍🍳 رستوران کوچیکی بود و حقوقش خیلی کم بود … یه اتاق هم اجاره کردم … هفته ای 35 دلار … به هر سختی و جون کندنی بود داشتم زندگیم رو می کردم که سر و کله چند تا از بچه های قدیم پیدا شد …😤 صاحب رستوران وقتی فهمید قبلا عضو یه باند قاچاق بودم و زندان رفتم … با ترس عجیبی بهم زل زده بود … یه کم که نگاهش کردم منظورش رو فهمیدم … . جز باقی مونده پول های حنیف، پس اندازی نداشتم … بیشتر اونها هم پای دو هفته آخر اجاره خونه رفت … بعد از چند وقت گشتن توی خیابون، رفتم سراغ ویل …☠ پیدا کردن شون سخت نبود … تا چشمش به من افتاد، پرید بغلم کرد و گفت … مرد، می دونستم بالاخره برمی گردی پیش ما … اینجا خونه توئه. ما هم خانواده ات... ادامه دارد... •°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°• @javan_farda