🌸🍃🌸
🍃🌸
🌸
⁉ ریشه و علت #گرفتاری ها؟!
🔹 یک حدیث هم از امام صادق علیه السلام است که حضرت می فرماید :
🌸 مَن اَصبَحَ و أَمسی وَالدُّنیا أَکبَرَ هَمِّهِ.
کسی که #صبح و شام کند و بیشتر #همتش دنیا و #پول و … باشد. به فکر #نماز نباشد. به سه تا #مصیبت گرفتار می شود :
🔹 ” جعل الله الفقر بین عینیه . ”
خداوند #فقر را مقابل دوچشمش می آورد.
🔹دوم #قلبش پر از غم و #غصه می شود.
🔹 سوم ” شتّت عمله. “ کارهایش #پراکنده می شود. از این اداره به آن اداره. از این آسانسور به آن اسانسور. به هر دری که می زند نمی شود. ده سال است که اختلاف ملکی دارد. هنوز حل نشده. چرا ؟ چون به فکر دنیاست.
👌برعکس .
🔹 مَن اَصبَحَ و أَمسی وَ الآخرة أَکبَرَ هَمِّهِ . "
کسی که صبح و شام کند و بیشتر همتش #آخرت باشد.مثل راننده تاکسی که اول ظهر کنار خیابان پارک می کند تا #نماز_اول وقت بخواند. با اینکه در آن ساعت اگر بخواهد مسافر ببرد. مسافر زیاد است .و درآمدش هم زیاد است. اما با این حال تاکسی را نگه میدارد. به مسجد می رود. نماز جماعتش را می خواند. بعد سوار می شود و مسافر می برد.
🔹 افراد این چنین که مقید به نماز اول وقت هستند. " جَعَلَ اللَّهُ الْغَنَاءَ فِي قَلْبِهِ. " خداوند #غنی و بی نیازی را در قلبشان قرار می دهد. یعنی چشمش سیر می شود.
🔹مثل " اشیخ محمد حسین زاهد " که چیزی نداشت. اما هر وقت از او می پرسیدی : " حال شما چه طور است ؟ " دو سه بار پشت سر هم می گفت : " #الحمدلله " .
🔹️ یک الحمدللهی می گفت . مثل اینکه همه تهران برای اوست. من یادم هست. حالا چیزی هم نداشت. دو اتاق اجاره کرده بود ماهی بیست تومان. گلیم هم زیر پایش بود.
🔹 اینها را به مردم بگویید تا مردم ریشه و علت گرفتاریشان را بفهمند. ریشه گرفتاری مردم این است که با #خدا کاری ندارند.
📚 بررسی گناهان کبیره در مواعظ آیت الله مجتهدی تهرانی (ره)، بوستان قرآن ،چاپ ششم ،1395 ، ص 44 و 45
🌸
🍃🌸
🌸🍃🌸
@javan_farda
🌸🍃🌸
🍃🌸
🌸
❤ امام حسین(ع) و سیاست
‼"امام را برای حاجت گرفتن می خواهند"
▪ظهر عاشورا، شقی ترین انسانها بزرگترین #جنایت_بشری را مرتکب شدند، اما جنایتی به مراتب بزرگتر پس از قیام اباعبدالله رخ داد که به آن توجه نمی شود.
⁉اما آن چیست؟
بدون شک، هر نوع #تحریف هدف امامحسین(ع) از قیام ظلم بزرگتری است که باید در مقابل آنها به روشنگری پرداخت.
▪عده ای امامحسین(ع) را، امامی شجاع، مظلوم، مهربان و دوست داشتنی میدانند در حدی که #حاجتهایشان روا کند!
▪هیات، عزاداری و کربلا را نماد عشق و علاقه خود می دانند و در نهایت محبت و علاقه به اباعبدالله می گویند: عزای محرم و امام حسین(ع) را وارد #سیاست نکنید!
⁉اساسا، علت تحمل این همه #مصیبت چه بود؟
چرا حضرت شهر مدینه را رها کرده و در معرض #خطر قرار گرفتند؟
چرا حضرت با وجود علم به اینکه ۷۲ نفر توان مقابله با ۳۰ هزار نفر را ندارند باز ادامه دادند؟ حضرت علیه کدام #ظلم و #ظالم قیام کردند؟
▪ماهیت حرکت و قیام امام حسین(ع) علیه حکومت بنی امیه و سیاست یزیدی بود. بعد چگونه میتوان امام حسین(ع) را صرفا در #نذری و سینه زنی و زیارت خلاصه نمود؟
⁉آیا کسانی که از #قیام_حسینی قرائت و برداشتی غیر سیاسی دارند و فقط توصیه به عزاداری دارند میتوانند علت بریده شدن سرمبارک اباعبدالله توسط حاکم ظالم را بدون در نظر گرفتن حرکت سیاسی ایشان #تفسیر کنند؟
▪خطبه های صریح حضرت در مورد علت قیام علیه ظلم و اقامه دین گویاتر از آن است که بخواهیم نهضت حسینی را از عینک لیبرال مسلکان خنثی و بی بخار مشاهده کنیم.
▪جنایتِ معرفی حسین(ع) غیرسیاسی به نسل امروز از جنایت شمر و سنان هم بزرگتر است.
#ما_ملت_امام_حسینیم
#محرم
@javan_farda
🌸
🍃🌸
🌸🍃🌸
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_بیست_و_هفتم
💠 یک نگاهم به قامت غرق #خون عباس بود، یک نگاهم به عمو که هنوز گوشه چشمانش اشک پیدا بود و دلم برای حیدر پر میزد که اگر اینجا بود، دست دلم را میگرفت و حالا داغ فراقش قاتل من شده بود.
جهت مقام #امام_مجتبی (علیهالسلام) را پیدا نمیکردم، نفسی برای #دعا نمانده بود و تنها با گریه به حضرت التماس میکردم به فریادمان برسد.
💠 میدانستم عمو پیش از آمدن به بقیه آرامش داده تا خبری خوش برایشان ببرد و حالا با دو پیکری که روبرویم مانده بود، با چه دلی میشد به خانه برگردم؟
رنج بیماری یوسف و گرگ مرگی که هر لحظه دورش میچرخید برای حال حلیه کافی بود و میترسیدم مصیبت #شهادت عباس، نفسش را بگیرد.
💠 عباس برای زنعمو مثل پسر و برای زینب و زهرا برادر بود و میدانستم رفتن عباس و عمو با هم، تار و پود دلشان را از هم پاره میکند.
یقین داشتم خبر حیدر جانشان را میگیرد و دل من بهتنهایی مرد اینهمه درد نبود که بین پیکر عباس و عمو به خاک #مصیبت نشسته و در سیلاب اشک دست و پا میزدم.
💠 نه توانی به تنم مانده بود تا به خانه برگردم، نه دلم جرأت داشت چشمان #منتظر حلیه و نگاه نگران دخترعموها را ببیند و تأخیرم، آنها را به درمانگاه آورد.
قدمهایشان به زمین قفل شده بود، باورشان نمیشد چه میبینند و همین حیرت نگاهشان جانم را به آتش کشید.
💠 دیدن عباس بیدست، رنگ از رخ حلیه برد و پیش از آنکه از پا بیفتد، در آغوشش کشیدم. تمام تنش میلرزید، با هر نفس نام عباس در گلویش میشکست و میدیدم در حال جان دادن است.
زنعمو بین بدن عباس و عمو حیران مانده و رفتن عمو باورکردنی نبود که زینب و زهرا مات پیکرش شده و نفسشان بند آمده بود.
💠 زنعمو هر دو دستش را روی سر گرفته و با لبهایی که بهسختی تکان میخورد #حضرت_زینب (علیهاالسلام) را صدا میزد.
حلیه بین دستانم بال و پر میزد، هر چه نوازشش میکردم نفسش برنمیگشت و با همان نفس بریده التماسم میکرد :«سه روزه ندیدمش! دلم براش تنگ شده! تورو خدا بذار ببینمش!»
💠 و همین دیدن عباس دلم را زیر و رو کرده بود و میدیدم از همین فاصله چه دلی از حلیه میشکافد که چشمانش را با شانهام میپوشاندم تا کمتر ببیند.
هر روز شهر شاهد #شهدایی بود که یا در خاکریز به خاک و خون کشیده میشدند یا از نبود غذا و دارو بیصدا جان میدادند، اما عمو پناه مردم بود و عباس یل #مدافعان شهر که همه گرد ما نشسته و گریه میکردند.
💠 میدانستم این روزِ روشنمان است و میترسیدم از شبهایی که در گرما و تاریکی مطلق خانه باید وحشت خمپارهباران #داعش را بدون حضور هیچ مردی تحمل کنیم.
شب که شد ما زنها دور اتاق کِز کرده و دیگر #نامحرمی در میان نبود که از منتهای جانمان ناله میزدیم و گریه میکردیم.
💠 در سرتاسر شهر یک چراغ روشن نبود، از شدت تاریکی، شهر و آسمان شب یکی شده و ما در این تاریکی در تنگنای غم و گرما و گرسنگی با مرگ زندگی میکردیم.
همه برای عباس و عمو عزاداری میکردند، اما من با اینهمه درد، از تب سرنوشت حیدر هم میسوختم و باز هم باید شکایت این راز سر به مهر را تنها به درگاه #خدا میبردم.
💠 آب آلوده چاه هم حریفم شده و بدنم دیگر استقامتش تمام شده بود که لحظهای از آتش تب خیس عرق میشدم و لحظهای دیگر در گرمای ۴۵ درجه #آمرلی طوری میلرزیدم که استخوانهایم یخ میزد.
زنعمو همه را جمع میکرد تا دعای #توسل بخوانیم و این توسلها آخرین حلقه #مقاومت ما در برابر داعش بود تا چند روز بعد که دو هلیکوپتر بلاخره توانستند خود را به شهر برسانند.
💠 حالا مردم بیش از غذا به دارو نیاز داشتند؛ حسابش از دستم رفته بود چند مجروح و بیمار مثل عمو #مظلومانه درد کشیدند و غریبانه جان دادند.
دیگر حتی شیرخشکی که هلیکوپترها آورده بودند به کار یوسف نمیآمد و حالش طوری به هم میخورد که یک قطره #آب از گلوی نازکش پایین نمیرفت.
💠 حلیه یوسف را در آغوشش گرفته بود، دور خانه میچرخید و کاری از دستش برنمیآمد که ناامیدانه ضجه میزد تا فرشته نجاتش رسید.
خبر آوردند فرماندهان تصمیم گرفتهاند هلیکوپترها در مسیر بازگشت بیماران بدحال را به #بغداد ببرند و یوسف و حلیه میتوانستند بروند.
💠 حلیه دیگر قدمهایش قوت نداشت، یوسف را در آغوش کشیدم و تب و لرز همه توانم را برده بود که تا رسیدن به هلیکوپتر هزار بار جان کندم.
زودتر از حلیه پای هلیکوپتر رسیدم و شنیدم #رزمندهای با خلبان بحث میکرد :«اگه داعش هلیکوپترها رو بزنه، تکلیف اینهمه زن و بچه که داری با خودت میبری، چی میشه؟»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
#ماه_رجب
@javan_farda