eitaa logo
{•جوان‌‌فردا•}
457 دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
706 ویدیو
33 فایل
نوجوانان مدیران آینده این کشورند✌🏻🍃 نظراتتون رو به ما منتقل کنید :) http://payamenashenas.ir/javan__farda • • • پشت صحنه👀 @javab_nashenas
مشاهده در ایتا
دانلود
❄️ایده برای نماز خواندن❄️ شاید برای خیلی از ما ها خوندن نماز به خصوص نماز اول وقت سخت باشه😢 هر روز چند راهکار خوب برای خوندن نماز میدم😊 انشالله بتونیم کنار همدیگه به این ثواب بزرگ دست پیدا کنیم.🥇 شاید جوان به‌خصوص در این زمان‌هایی که شب‌‌ها کوتاه است و اذان صبح خیلی زود اتفاق می‌افتد و وقت ادای نماز کم است، شکست بخورد؛ عیبی ندارد. برای فردا شب نقشه بکشد. برای پس فردا شب. برای هزار شب دیگر. باید برنامه بریزیم که نمازمان را اول وقت بخوانیم، اما باید در نظر بگیریم که یکی از نمازهایمان نماز صبح است که خیلی هم اول وقت خواندنش مهم است. بنابراین برای آن ‌هم باید نقشه داشته باشیم تا حتماً در طرحمان آن را هم به اول وقت برسانیم. اما مشکلش خیلی بیشتر از ظهر و عصر و مغرب و عشاء است. @javan_farda
❄️نماز خواندن❄️ سلام دوستان.اومدم با یک ایده جذاب برای نماز خواندن🏵 کاری که امروز باید انجام بدیم " خب یکم فکر کنید وقتی جایی قصد دارید برید سعی میکنید بهترین پوشش👞💼👚 رو داشته باشید. به نظرم امروز یک جا نماز خیلی قشنگ بردارید با یه تسبیح زیبا.💍 کنارش یه عطر خوش بو😍 یک قرآن کوچک بزارید. یه چادر گل گلی ناز هم اگه داشته باشید عالی میشه😍😍 خب چه اشکالی داره وقتی که می خوایم پیش خدا جون بریم و صحبت کنیم بهترین پوشش و زیباترین رو داشته باشیم؟🤩 از همین الان شروع کنید... ما منتظر عکس های زیبای جانماز های شما هستیم💕 در رسیدن به خدا موفق باشید😇 @javan_farda
🌱 میگُف: همیشـہ تویِ عبـادت متوجـہ باش . . . ! ↓ عاشـق مےخواد💞 نـہ مشترےِ بهـشت :) 🙃•|خدآعاشـق‌میخواد|•🙂 @javan_farda
هرگاه ڪه نمازتــ قضاشدونخواندے دراین فڪر نباش ڪہ وقت نماز خواندن نیافتے بلڪه! فڪرڪن چہ گناهے را مرتڪب شدے کہ خداوندنخواست درمقابلش بایستے! نماز راسبڪ نشماریم🌸 @javan_farda
سلام سلام❄️ اومدم با یک ایده ناب دیگه برای نماز خواندن😁 امیدوارم دو نکته قبلی رو انجام داده باشید👏 به نظر من واقعا بیدار شدن برای نماز صبح سخته😔 اما نه با این ایده ای که من میگم 😁 اولین کار اینکه شب سعی کنیم وضو بگیریم یا اگه براتون سخته فقط تو رخت خواب یه ذکری بگید و به فرشته ها بگید اگه میشه منو نماز بیدار کنید😍 شاید خنده دار باشه ولی واقعا جواب میده😇 دومین کار اینکه به پدر مادر ها بگید اگه خواستند بیدارتون کنند اول برق ها رو روشن کنند.💡این جوری چشماتون راحت تر باز میشه سوم اینکه یه مداحی یا دعای عهد یا هر موسیقی که خیلی دوست دارید و بهتون آرامش میده رو به عنوان آلارم بزارید🎶🎵 در آخر اگه تونستید این آیه رو هنگام خواب بخونید امام صادق (علیه السلام) می فرماید: «هیچ کس نیست که (آیه) آخر سوره کهف (قلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلکمْ یوحى إِلَیَّ أَنَّما إِلهکمْ إِلهٌ واحِدٌ فَمَنْ کانَ یَرْجوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً وَ لا یشْرِکْ بِعِبادَهِ رَبِّهِ أَحَدا) را هنگام خوابیدن بخواند، مگر این که در هر ساعتى که بخواهد از خواب بیدار شود.»😱 به نظرم فقط یک شب این کار ها رو امتحان کنید🌷 اگه رسیدن به خدا برات مهمه از الان شروع کن❤️ @javan_farda
"خاطرا‌ت‌طنزجبهہ"😂 یڪبار سعید خیلے از بچہ‌ها کار کشید... دستہ بود شب برایش جشن پتو گرفتند... حسابے کتکش زدند😂 من هم کہ دیدم نمےتوانم نجاتش دهم، خودم هم زیر پتو رفتم تا شاید کمے کمتر کتک بخورد..! سعید هم نامردی نڪرد، بہ تلافے آن جشن پتو ، نیم‌ساعت قبل از وقت صبح، گفت...😱 همہ بیدار شدند نماز خواندند!!! بعد از اذان فرمانده گروهان دید همہ بچہ‌ها خوابند... بیدارشان ڪرد وَ گفت: اذان گفتند : چرا خوابیدید!؟ گفتند : ما خواندیم..!✋🏻 گفت: الآن اذان گفتند، چطور نماز خواندید!؟ گفتند : سعید شاهدی اذان گفت! سعید هم گفت من برایِ شب اذان گفتم نہ نماز صبح..!😂 @javan_farda
تاخیر در نماز باعث در تمام امور زندگی میشود❗️ ✍آیت الله بهجت(ره): ✅هرکس عادت به تاخیر نماز ها کرده است، خود را برای تاخیر در همه امور زندگی آماده کند! ⇦ تاخیر در ازدواج، ⇦ تاخیر در اشتغال، ⇦ تاخیر درتولد اولاد، ⇦ تاخیر در سلامتی و عافیت... @javan_farda
🌸🍃🌸 🍃🌸 🌸 ⁉ ریشه و علت ها؟! 🔹 یک حدیث هم از امام صادق علیه السلام است که حضرت می فرماید : 🌸 مَن اَصبَحَ و أَمسی وَالدُّنیا أَکبَرَ هَمِّهِ. کسی که و شام کند و بیشتر دنیا و و … باشد. به فکر نباشد. به سه تا گرفتار می شود : 🔹 ” جعل الله الفقر بین عینیه . ” خداوند را مقابل دوچشمش می آورد. 🔹دوم پر از غم و می شود. 🔹 سوم ” شتّت عمله. “ کارهایش می شود. از این اداره به آن اداره. از این آسانسور به آن اسانسور. به هر دری که می زند نمی شود. ده سال است که اختلاف ملکی دارد. هنوز حل نشده. چرا ؟ چون به فکر دنیاست. 👌برعکس . 🔹 مَن اَصبَحَ و أَمسی وَ الآخرة أَکبَرَ هَمِّهِ . " کسی که صبح و شام کند و بیشتر همتش باشد.مثل راننده تاکسی که اول ظهر کنار خیابان پارک می کند تا وقت بخواند. با اینکه در آن ساعت اگر بخواهد مسافر ببرد. مسافر زیاد است .و درآمدش هم زیاد است. اما با این حال تاکسی را نگه میدارد. به مسجد می رود. نماز جماعتش را می خواند. بعد سوار می شود و مسافر می برد. 🔹 افراد این چنین که مقید به نماز اول وقت هستند. " جَعَلَ اللَّهُ الْغَنَاءَ فِي قَلْبِهِ. " خداوند و بی نیازی را در قلبشان قرار می دهد. یعنی چشمش سیر می شود. 🔹مثل " اشیخ محمد حسین زاهد " که چیزی نداشت. اما هر وقت از او می پرسیدی : " حال شما چه طور است ؟ " دو سه بار پشت سر هم می گفت : " " . 🔹️ یک الحمدللهی می گفت . مثل اینکه همه تهران برای اوست. من یادم هست. حالا چیزی هم نداشت. دو اتاق اجاره کرده بود ماهی بیست تومان. گلیم هم زیر پایش بود. 🔹 اینها را به مردم بگویید تا مردم ریشه و علت گرفتاریشان را بفهمند. ریشه گرفتاری مردم این است که با کاری ندارند. 📚 بررسی گناهان کبیره در مواعظ آیت الله مجتهدی تهرانی (ره)، بوستان قرآن ،چاپ ششم ،1395 ، ص 44 و 45 🌸 🍃🌸 🌸🍃🌸 @javan_farda
🍏 ✍«پنج»‏ چيز در کلام اضافى محسوب نمى‏ شود: 1⃣ که واجب است‏ 2⃣ در حين گفتن يا شنيدن نام پيامبر صلى الله عليه و آله 3⃣ گفتن 4⃣ خواندن بخشى از در هر جاى نماز غير از سوره‏ هاى سجده 🍃 سوره نجم ، علق ، فصلت و سجده. 5⃣ کننده 🍃 هنگامى که نمازگزار عطسه کرد شنونده مى‏ گويد: «يرحمکم الله»‏ و نمازگزار مى ‏تواند در پاسخ بگويد «يغفر الله لکم» 📚توضيح المسائل مراجع، ج 1، مسأله 1137 و 1124 و 1125 و 1134 و 1135 و عروة الوثقى، ج 1، ص 717، مسأله 39 @javan_farda
🍃🌺 ✨نمازهایت را بخوان حتی اگر خسته ای یا حوصله نداری..❌👇 💫قبلش فكر ڪن چرا دارے میخونی؟؟ با چه کسی قصد صحبت داری؟؟⁉️ 💫 آن وقت ڪم ڪم لذت میبرے از كلماتی كه تمام عمرداری تكرارشون میڪنی..💕 💫نـمـازت را حسابی غنیمت بشمار🌹 مـیـلیـون هـا نـفـر زیـر خـاك ، بـزرگ تـریـن آرزویـشـان بـازگـشت بـه دنـیـاست تـا سجـده كـنـنـد ... ولـو یـك سـجـده ! 🍃🌷°| تًوبِه‌حُرّ |°🌷🍃 @javan_farda
🌹امام خامنه ای مدظله العالی : «هستند آدم هایی که اول وقت خوان هستند، به معنی خواندن و انجام هستند! ❌ولی حال از را ندارند! را اصلا نمی بینند، مثل آدم های ، مثل آدم های ! 👈معنویت آن است که ما را از حالت خارج کند، را ببینیم، را ببینیم، به ما انگیزه ی و با دشمن را بدهد! اگر این انگیزه بود آن ها را هم به دنبال خواهد داشت. @javan_farda
❄️نماز خواندن❄️ سلام دوستان.اومدم با یک ایده جذاب برای نماز خواندن🏵 کاری که امروز باید انجام بدیم " خب یکم فکر کنید وقتی جایی قصد دارید برید سعی میکنید بهترین پوشش👞💼👚 رو داشته باشید. به نظرم امروز یک جا نماز خیلی قشنگ بردارید با یه تسبیح زیبا.💍 کنارش یه عطر خوش بو😍 یک قرآن کوچک بزارید. اگه دختر خانوم هستید یه چادر گل گلی ناز هم اگه داشته باشید عالی میشه😍😍 خب چه اشکالی داره وقتی که می خوایم پیش خدا جون بریم و صحبت کنیم بهترین پوشش و زیباترین رو داشته باشیم؟🤩 از همین الان شروع کنید... ما منتظر عکس های زیبای جانماز های شما هستیم💕 در رسیدن به خدا موفق باشید😇 @javan_farda
این پست اول کانال بود لازم دونستم یه بار دیگه رو یاداوری کنم😁
⏰بعضی وقت‌ها سجده‌هایش خیلی طولانی میشد✨؛ بهش میگفتیم🗣••• «چرا این ڪار رو می‌ڪنی؟» مےگفت: «⁉️چرا عــلــمـا میتونن عارفانه بخونن، و ما نمی‌تونیم‼️». 🕊•° @javan_farda
⚠️ 📺 بدون‌تعارف. 🖐🏻 میگه درس دارم ‌نمیرسم‌ و...‌بخونم! ببینم‌ میرسی‌ ناهار بخوری؟ شام‌ بخوری؟چت‌ڪنی؟ فیلم‌ببینی؟!!! 😔 چرا وقت‌ عبادت‌‌ که‌ میشه‌ فاز‌ صرفه‌جویی‌ در وقت‌ میگیریم؟!! 💥 روز قیامت‌... نمیگن‌‌ تک‌رقمی بودی‌ یا نه‌ میگن‌ ت‌کو؟!!!! 👌باهمه‌مونم🌱 💔 @javan_farda
در روز جمعه ماه رجب 🔻روایت شده از حضرت رسول اکرم (ص) که هر که در روز جمعه ماه رجب 👇 چهار رکعت نماز بگذارد «دو نماز دو رکعتی» ما بین ظهر و عصر و در هر رکعت 1⃣ یک مرتبه حمد و 7⃣ هفت مرتبه آیة الکرسی و 5⃣ پنج مرتبه سوره توحید و 🔟 ده مرتبه أَسْتَغْفِرُ اللهَ الَّذِی لا إِلَهَ اِلّا هُوَ وَ أَسْأَلُهُ التَّوْبَةَ 🔻خداوند برای او از روزی که این نماز را گذارده تا روزی که می میرد هر روزی هزار حسنه عطا می فرماید. و برای او به هر آیه که خوانده شهری در بهشت از یاقوت سرخ و به هر حرفی قصری در بهشت از دُر سفید عنایت می فرماید. و از حور العین تزویج او در آید و راضی شود از او به غیر سخط و نوشته شود از عابدین و ختم فرماید برای او سعادت و مغفرت ┄═🌼💠🌷💠🦋💠🌸💠🌼═┄ •°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°• @javan_farda
✍️ 💠 در تمام این مدت منتظر بودم و حالا خطش روشن بود که چشیدن صدایش آتشم می‌زد. باطری نیمه بود و نباید این فرصت را از دست می‌دادم که پیامی فرستادم :«حیدر! تو رو خدا جواب بده!» پیام رفت و دلم از خیال پاسخ حیدر از حال رفت. 💠 صبر کردن برایم سخت شده بود و نمی‌توانستم در پاسخ پیام بمانم که دوباره تماس گرفتم. مقابل چشمانم درصد باطری کمتر می‌شد و این جان من بود که تمام می‌شد و با هر نفس به التماس می‌کردم امیدم را از من نگیرد. یک دستم به تمنا گوشی را کنار صورتم نگه داشته بود، با دست دیگرم لباس عروسم را کنار زدم و چوب لباسی بعدی با کت و شلوار مشکی دامادی حیدر در چشمم نشست. 💠 یکبار برای امتحان پوشیده و هنوز عطرش به یادگار مانده بود که دوباره مست محبتش شدم. بوق آزاد در گوشم، انتظار احساس حیدر و اشتیاق که بی‌اختیار صورتم را سمت لباسش کشید. سرم را در آغوش کتش تکیه دادم و از حسرت حضورش، دامن آتش گرفت که گوشی را روی زمین انداختم، با هر دو دست کتش را کشیدم و خودم را در آغوش جای خالی‌اش رها کردم تا ضجه‌های بی‌کسی‌ام را کسی نشنود. 💠 دیگر تب و تشنگی از یادم رفته و پنهان از چشم همه، از هر آنچه بر دلم سنگینی می‌کرد به خدا شکایت می‌کردم؛ از پدر و مادر جوانم به دست تا عباس و عمو که مظلومانه در برابر چشمانم پَرپَر شدند، از یوسف و حلیه که از حال‌شان بی‌خبر بودم و از همه سخت‌تر این برزخ بی‌خبری از عشقم! قبل از خبر ، خطش خاموش شد و حالا نمی‌دانستم چرا پاسخ دل بی‌قرارم را نمی‌دهد. در عوض خوب جواب جان به لب رسیده ما را می‌داد و برای‌مان سنگ تمام می‌گذاشت که نیمه‌شب با طوفان توپ و خمپاره به جان‌مان افتاد. 💠 اگر قرار بود این خمپاره‌ها جانم را بگیرد، دوست داشتم قبل از مردن نغمه را بشنوم که پنهان از چشم بقیه در اتاق با حیدر تماس گرفتم، اما قسمت نبود این قلب غمزده قرار بگیرد. دیگر این صدای بوق داشت جانم را می‌گرفت و سقوط نفسم را خفه کرد. دیوار اتاق به‌شدت لرزید، طوری‌که شکاف خورد و روی سر و صورتم خاک و گچ پاشید. 💠 با سر زانو وحشتزده از دیوار فاصله می‌گرفتم و زن‌عمو نگران حالم خودش را به اتاق رساند. ظاهراً خمپاره‌ای خانه همسایه را با خاک یکی کرده و این فقط گرد و غبارش بود که خانه ما را پُر کرد. ناله‌ای از حیاط کناری شنیده می‌شد، زن‌عمو پابرهنه از اتاق بیرون دوید تا کمک‌شان کند و من تا خواستم بلند شوم صدای پیامک گوشی دلم را به زمین کوبید. 💠 نگاهم پیش از دستم به سمت گوشی کشیده شد، قلبم به انتظار خبری از افتاد و با چشمان پریشانم دیدم حیدر پیامی فرستاده است. نبض نفس‌هایم به تندی می‌زد و دستانم طوری می‌لرزید که باز کردن پیامش جانم را گرفت و او تنها یک جمله نوشته بود :«نرجس نمی‌تونم جواب بدم.» 💠 نه فقط دست و دلم که نگاهم می‌لرزید و هنوز گیج پیامش بودم که پیامی دیگر رسید :«می‌تونی کمکم کنی نرجس؟» ناله همسایه و همهمه مردم گوشم را کر کرده و باورم نمی‌شد حیدر هنوز نفس می‌کشد و حالا از من کمک می‌خواهد که با همه احساس پریشانی‌ام به سمتش پَر کشیدم :«جانم؟» 💠 حدود هشتاد روز بود نگاه را ندیده بودم، چهل شب بیشتر می‌شد که لحن گرمش را نشنیده بودم و اشتیاقم برای چشیدن این فرصت در یک جمله جا نمی‌شد که با کلماتم به نفس نفس افتادم :«حیدر حالت خوبه؟ کجایی؟ چرا تلفن رو جواب نمیدی؟» انگشتانم برای نوشتن روی گوشی می‌دوید و چشمانم از شدت اشتیاق طوری می‌بارید که نگاهم از آب پُر شده و به سختی می‌دیدم. 💠 دیگر همه رنج‌ها فراموشم شده و فقط می‌خواستم با همه هستی‌ام به فدای حیدر شوم که پیام داد :«من خودم رو تا نزدیک رسوندم، ولی دیگه نمی‌تونم!» نگاهم تا آخر پیامش نرسیده، دلم برای رفتن سینه سپر کرد و او بلافاصله نوشت :«نرجس! من فقط به تو اعتماد دارم! خیلی‌ها رو خریده.» 💠 پیامش دلم را خالی کرد و جان حیدرم در میان بود که مردانه پاسخ دادم :«من میام حیدر! فقط بگو کجایی؟» که صدای زهرا دلم را از هوای حیدر بیرون کشید :«یه ساعت تا مونده، نمی‌خوابی؟» نمی‌خواستم نگران‌شان کنم که گوشی را میان مشتم پنهان کردم، با پشت دستم اشکم را پاک کردم و پیش از آنکه حرفی بزنم دوباره گوشی در دستم لرزید. 💠 دلم پیش اضطرار حیدر بود، باید زودتر پیامش را می‌خواندم و زهرا تازه می‌خواست درددل کند که به در تکیه زد و زمزمه کرد :«امّ جعفر و بچه‌اش شدن!»... ✍️نویسنده: @javan_farda
✍️ 💠 خبر کوتاه بود و خاطره خمپاره دقایقی قبل را دوباره در سرم کوبید. صورت امّ جعفر و کودک شیرخوارش هر لحظه مقابل چشمانم جان می‌گرفت و یادم نمی‌رفت عباس تنها چند دقیقه پیش از شیرخشک یوسف را برایش ایثار کرد. مصیبت همسایه‌ای که درست کنار ما جان داده بود کاسه دلم را از درد پُر کرد، اما جان حیدر در خطر بود و بی‌تاب خواندن پیامش بودم که زینب با عجله وارد اتاق شد. 💠 در تاریکی صورتش را نمی‌دیدم اما صدایش از هیجان خبری که در دلش جا نمی‌شد، می‌لرزید و بی‌مقدمه شروع کرد :«نیروهای مردمی دارن میان سمت آمرلی! میگن گفته آمرلی باید آزاد بشه و دستور شروع عملیات رو داده!» غم امّ جعفر و شعف این خبر کافی بود تا اشک زهرا جاری شود و زینب رو به من خندید :«بلاخره حیدر هم برمی‌گرده!» و همین حال حیدر شیشه را شکسته بود که با نگاهم التماس‌شان می‌کردم تنهایم بگذارند. 💠 زهرا متوجه پریشانی‌ام شد، زینب را با خودش برد و من با بی‌قراری پیام حیدر را خواندم :«پشت زمین ابوصالح، یه خونه سیمانی.» زمین‌های کشاورزی ابوصالح دور از شهر بود و پیام بعدی حیدر امانم نداد :«نرجس! نمی‌دونم تا صبح زنده می‌مونم یا نه، فقط خواستم بدونی جنازه‌ام کجاست.» و همین جمله از زندگی سیرم کرد که اشکم پیش از انگشتم روی گوشی چکید و با جملاتم به رفتم :«حیدر من دارم میام! بخاطر من تحمل کن!» 💠 تاریکی هوا، تنهایی و ترس توپ و تانک پای رفتنم را می‌بست و زندگی حیدر به همین رفتن بسته بود که از جا بلند شدم. یک شیشه آب چاه و چند تکه نان خشک تمام توشه‌ای بود که می‌توانستم برای حیدر ببرم. نباید دل زن‌عمو و دخترعموها را خالی می‌کردم، بی‌سر و صدا شالم را سر کردم و مهیای رفتن شدم که حسی در دلم شکست. در این تاریکی نزدیک سحر با که حیدر خبر حضورشان را در شهر داده بود، به چه کسی می‌شد اعتماد کنم؟ 💠 قدمی را که به سمت در برداشته بودم، پس کشیدم و با ترس و تردیدی که به دلم چنگ انداخته بود، سراغ کمد رفتم. پشت لباس عروسم، سوغات عباس را در جعبه‌ای پنهان کرده بودم و حالا همین می‌توانست دست تنهای دلم را بگیرد. شیشه آب و نان خشک و نارنجک را در ساک کوچک دستی‌ام پنهان کردم و دلم برای دیدار حیدر در قفس سینه جا نمی‌شد که با نور موبایل از ایوان پایین رفتم. 💠 در گرمای نیمه‌شب تابستان ، تنم از ترس می‌لرزید و نفس حیدرم به شماره افتاده بود که خودم را به سپردم و از خلوت خانه دل کندم. تاریکی شهری که پس از هشتاد روز ، یک چراغ روشن به ستون‌هایش نمانده و تلّی از خاک و خاکستر شده بود، دلم را می‌ترساند و فقط از (علیه‌السلام) تمنا می‌کردم به اینهمه تنهایی‌ام رحم کند. 💠 با هر قدم حضور عباس و عمو آتشم می‌زد که دیگر مردی همراهم نبود و باید برای رهایی یک‌تنه از شهر خارج می‌شدم. هیچکس در سکوت سَحر شهر نبود، حتی صدای گلوله‌ای هم شنیده نمی‌شد و همین سکوت از هر صدایی ترسناک‌تر بود. اگر نیروهای مردمی به نزدیکی آمرلی رسیده بودند، چرا ردّی از درگیری نبود و می‌ترسیدم خبر زینب هم شایعه داعش باشد. 💠 از شهر که خارج شدم نور اندک موبایل حریف ظلمات محض دشت‌های کشاورزی نمی‌شد که مثل کودکی از ترس به گریه افتادم. ظاهراً به زمین ابوصالح رسیده بودم، اما هر چه نگاه می‌کردم اثری از خانه سیمانی نبود و تنها سایه سنگین سکوت شب دیده می‌شد. وحشت این تاریکی و تنهایی تمام تنم را می‌لرزاند و دلم می‌خواست کسی به فریادم برسد که خدا با آرامش آوای صبح دست دلم را گرفت. در نور موبایل زیر پایم را پاییدم و با قامتی که از غصه زنده ماندن حیدر در این تنهاییِ پُردلهره به لرزه افتاده بود، به ایستادم. 💠 می‌ترسیدم تا خانه را پیدا کنم حیدر از دستم رفته باشد که نمازم را به سرعت تمام کردم و با که پاپیچم شده بود، دوباره در تاریکی مسیر فرو رفتم. پارس سگی از دور به گوشم سیلی می‌زد و دیگر این هیولای وحشت داشت جانم را می‌گرفت که در تاریک و روشن طلوع آفتاب و هوای مه گرفته صبح، خانه سیمانی را دیدم. 💠 حالا بین من و حیدر تنها همین دیوار سیمانی مانده و در حصار همین خانه بود که قدم‌هایم بی‌اختیار دوید و با گریه به خدا التماس می‌کردم هنوز نفسی برایش مانده باشد. به تمنای دیدار عزیزدلم قدم‌های مشتاقم را داخل خانه کشیدم و چشمم دور اتاق پَرپَر می‌زد که صدایی غریبه قلبم را شکافت :«بلاخره با پای خودت اومدی!»... ✍️نویسنده: @javan_farda
🔻حاج‌آقا : ‏هر چه ‎نمازمان را بهتر بخوانیم،💫 ساختمان انسانی ما محکم‌تر خواهد شد . قدم او‎ل درست، انجام مقدمات آن به درستی و بعد از آن 👀است. @javan_farda
هرگاه ڪه نمازتــ قضاشدونخواندے دراین فڪر نباش ڪہ وقت نماز خواندن نیافتے بلڪه! فڪرڪن چہ گناهے را مرتڪب شدے کہ خداوندنخواست درمقابلش بایستے! نماز راسبڪ نشماریم🌸 @javan_farda
حضرت را کِدِر می کند و نورانیت دل را از دست می دهد و باعث می شود شخص هنگام حضور نداشته باشد ... •°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°• @javan_farda
🌱 میگُف: همیشـہ تویِ عبـادت متوجـہ باش . . . ! ↓ عاشـق مےخواد💞 نـہ مشترےِ بهـشت :) 🙃•|خدآعاشـق‌میخواد|•🙂