eitaa logo
اروئیکا.
45 دنبال‌کننده
81 عکس
1 ویدیو
0 فایل
اروئیکا به معنی امید از دست رفته قشنگه؛ اینطور نیست؟
مشاهده در ایتا
دانلود
امروز میتونست روز بهتری باشه ولی اشکال نداره مگه نه؟
گفتند بنویس تا درد عشق کمتر شود، تا راحت تر فراموشش کنی. دفترم را باز کردم و نوشتم. نوشتم و نوشتم. تمام چیزهایی که در ذهنم سنگینی می کردند، به وسیله کلمات بر روی صفحات دفتر جاری شدند. نفهمیدم چه می نویسم، قلمم خودش می نوشت تا اینکه دیدم همه چیز، همه ی کلمات، درباره تو بودند. درباره علایقت، زیبایی هایت، عادت هایت و روحت. نامت مانند یک دانه انار در بین کلمات گم شد. اشک هایی که روی برگه ریخته شدند، به آن دانه عظمت بخشیدند. مثل اینکه نوشتن فایده ای نداشت. حالا نامت سبز بود و تو بودی که در بین صفحات دفترم، جوانه زده زدی.
today>>
خوبی خیال اینه که شروع و پایانش دست خودته. نه کسی می‌تونه به زور وارد بشه، نه کسی ازش بیرون بیاد. میتونی توی خیالت از خونه بزنی بیرون، بری وسط بزرگ‌راه، با صدای بلند بخندی و به اولین بوسه فکر کنی. توی خیال زمان نمی‌گذره، گذشته‌ و آینده ای وجود نداره و کسی خاطره نمی‌شه، همه پیشت می‌مونن. آدمای خیال‌پرداز نه متوهمن نه دیوونه. اونا فقط شیرینی رویاهاشون رو به تلخی واقعیت ترجیح می‌دن.
today>>
در طول روز افراد زیادی هستند که به آنها نگاه می‌کنم و گفت‌و‌گویی آغاز می‌کنم و اغلب دیدن چهره‌هایشان یا گفتگو با آنها برایم لذت بخش نیست. اما نگاه کردن به تو حس قشنگی دارد. انگار همه‌ی زیبایی ها و خوشحالی‌هایم درتو خلاصه می‌شود. انگار تو شروع و پایان لبخند من هستی. وقتی برایم سخن می‌گویی.. وقتی از شوق می‌خندی.. وقتی به چشمانم نگاه میکنی.. درآن لحظات قلبم برای تو میدرخشد ماهکم!
today>>
خلاصه که مراقب خودتون باشید، به اون آدم داخل آینه، عشق بورزید. آره میدونم گاهی از دستش عصبانی میشید و دوست دارید با مشت بکوبونید توی دهنش، گاهی دوست دارید بمیره و نباشه، از دستش و وجودش خسته می شید. ولی مراقبش باشید. تنها آدمیه که توی زندگیتون دارید.
کلی ایده واسه نوشتن تو سرم دارم ولی فنون دستمو گرفته میگه تا وقتی حفظ نکنی توی قرن ۱ تا۵ چه سبک شعری رواج داشت و چه ویژگی هایی داشته ولت نمیکنم بری😀💔
این سریال هم عجیب بودا زیباترین چهره ها تیره ترین قلب رو داشتن و چهره های زشت صاحب قلب مهربونی بودن
دور خودش می‌چرخید. چیزی را گم کرده بود ولی نمی‌دانست چه چیزی را! صدا می‌زد: کجایی من نمی‌بینمت.. علف‌های بلند را کنار می‌زد همان کسی که روزی در این علفزار و در بین سنبل های بلند می‌گشت و گل‌های آنهارا روی موهایش می‌گذاشت، الان حواس پرت آنها را لگد می‌کرد تا چیزی را که دنبالش بود پیدا کند. سعی کرد به یاد آورد چه چیزی را گم کرده بود بود. حس کمبود چیزی را داشت ولی نمی‌دانست آن چیست. تیغ‌های کوچک سنبلها انگشتانش را زخمی کرده بودند همان انگشتانی که قبلا هر روز آنهارا مرطوب نگه می‌داشت و ناخن هایش را با علاقه کوتاه می‌کرد. خسته شده بود ولی دست از تلاش بر نمی‌داشت دوباره صدا زد: خودتو بهم نشون بده. خواهش می‌کنم من نمی‌دونم تو چی هستی. پیرزن بدون اینکه نگاهش را از زن جوان بردارد به پسر کوچک کنارش گفت: اون هیچ وقت چیزی رو که دنبالش بوده پیدا نمی‌کنه.. پسرک نگاهش را از زن سردرگم گرفت و صورت چروکیده پیرزن را با تعجب نگاه کرد. _ چون اون خودش رو گم کرده و تا وقتی یاد نگرفته خودش رو دوست داشته باشه پیداش نمی‌کنه!
در نهایت فهمیدم عشق چیزی نبود که قلب را سخت به تپش بیاندازد، رنگ از صورت عاشق بپراند و او را مجنون خود سازد. عشق همان آغوشی است که در آن احساس امنیت میکنی، عشق همان بوییست که تورا آرام میکند، همان صدایی که قلبت را به آرامش دعوت میکند و همان چیزی که به تو زندگی دوباره میدهد.
به به عیده😭
He said that he belongs nither this world nor heaven. of course man, your belong to my heart~
منِ عزیز؛ بابت تمام روزای سختت بغلت میکنم. روزایی که کسی نبود تا اشکاتو پاک کنه، روحت خسته میشد، صدات تو گلوت خفه میشد،‌ بغض میکردی، قلبت میسوخت و اشکات از چشم هات سرازیر میشد، بغلت میکنم. برای تمام روزایی که کسی کنارت نبود بغلت میکنم. اصلا من خلق شدم تا بغلت کنم
نمیدونم اشکال از منه که تو بعضی موقعیت ها کم میارم یا شرایط واقعا سخته و هر کسی هم بود نمیتونست انجامش بده..
به تماشای چشمانت نشسته ام در کنار گل های بهار در تماشای رویت نشسته ام خیره به ماهِ آسمان به شنیدم صدایت نشسته ام روی سنگی کنار رودخانه به تماشای موهایت نشسته ام درمیان شاخه های جوان درختان که با نوازش باد میرقصند به تماشای روحت می نگرم به ابر های سفید و لطیفی که در بین آبی حرکت میکنند و به هوس بویت نشسته ام در انتظار صبا
today>>
دوربین روشن می‌شود. _ضبط میکنه؟ سرم را تکان میدهم و از لبخندش رضایت سرازیر می‌شود. قاصدک سفیدی را که به جای میکروفن در دست دارد را بالاتر می‌گیرد وشروع به صحبت می‌کند. از ابر ها میگوید، از توده های عجیب و غریب هوا که هیج وقت متوجه نشدم. از احتمال آفتابی بودن هوا در چند روز آینده می‌گوید و اینکه فعلا خبری از بارش باران نیست. دستش را در جهت های مختلف حرکت می‌دهد و سرعت حرکت ابرها و باد را بررسی می‌کند. به قول خودش 'آب و هوا را پیش بینی میکند'. میتوانم شادی را در چشمانش ببینم. با پیراهن سفید رنگی در میان گل های بهاری ایستاده و با هر نسیم، موهای قهوه ای بافته شده اش به آرامی تکان می‌خورند و چتری های روی پیشانی اش جابه جا می‌شوند. با صدای بلند رعد و برق، تلویزیون خاموش می‌شود. سرم را بلند میکنم. بیرون خانه هم تاریک است. به شمعی ‌که به خواطر قطع شدن برق در طوفان چند روز اخیر آن را کنار تلویزیون می‌گذارم نگاه میکنم. نیازی به آن‌ ندارم. با دراز کردن دستم، پرده را کنار میزنم پنج روز.. دقیقا پنج روز این باران بدون وقفه می‌بارد. شاید آسمان هم دلش گرفته. از این فکر احمقانه خنده ام می‌گیرد. دلم می‌خواست اینجا بودی و مثل گذشته ها آفتاب روشنی را در روز های آینده پیش‌بینی میکردی.
کاش خورشید بود کاش من بودم کاش تو بودی و دشت گل های آفتاب گردان و دوربین قدیمی