﷽؛
👈 در #بحار و #عوالم و #مدینةالمعاجز و #ناسخ و #تظلمالزهراء و #مخزن روایت شده که :
#اعرابی خدمت #رسولخدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم آمد و عرض کرد #برّهآهویی صید کردهام ، به رسم هدیه خدمت شما آوردهام ، حضرت قبول فرمود و دربارهٔ آن مرد دعا کرد #حضرتامامحسن علیهالسلام حضور آن سرور مشرّف بود ، #رسولخدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم #برّهآهو را به #حسن عطا کرده و ساعتی نگذشت که #حسین علیهالسلام آمد دید #برادرش برّه آهویی دارد پرسید برادر از کجا آوردهای ، فرمود : #جدم به من عطا کرده #حسین با عجله خدمت جدش آمد عرض کرد یا #جدّا برادر مرا #برّهآهو عطا کردی چرا به من عطا نکردی و مکرّر میگفت من هم میخواهم . و #رسولخدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم او را تسلّی میدادند و با او مهربانی میفرمودند ، تا اینکه کار رسید به جایی که نزدیک بود #حسین علیهالسلام گریه کند که یک مرتبه صدای صیحه و فریاد از #دربمسجد بلند شد مردم دیدند یک #مادهآهو #برّه خود را جلو انداخته و از عقب سر آنها #گرگی میدود و میآید ، #آهو به زبان فصیح عرض کرد #یارسولالله من دو بچه داشتم یکی از آنها #صیاد صید کرد و آورد خدمت شما این یک بچه دیگر برای من باقی مانده ، در اثنایی که او را شیر میدادم شنیدم یکی میگوید #ایآهو زود بچهٔ خود را بردار ببر حضور #پیغمبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم که فرزندش #حسین علیهالسلام مقابل او ایستاده و میخواهد گریه کند ، اگر #حسین علیهالسلام گریه کند #ملائکهمقربین به سبب گریه او به گریه در میآیند ، باز شنیدم یکی میگوید #ایآهو تعجیل کن پیش از آنکه اشک بر صورت #حسین جاری شود و الاّ این #گرگ را بر تو مسلط میکنم #خودت را و #بچهات را بخورد و راه دور بود ولیکن زمین زیر پای من پیچیده شد و زود آمدم خدمت شما و من حمد میکنم خدا را که هنوز اشک بر صورت #حسین جاری نشده ، که صدای تکبیر و تهلیل از صحابه بلند شد و #رسولخدا درباره #آهو دعای خیر فرمود .
#آه #آه
#خدا و #رسول و #ملائکه راضی نمیشدند #حسین علیهالسلام گریه کند نمیدانم چگونه راضی شدند #روزعاشورا آن حضرت این همه گریه کند ، که موافق آنچه در کتب مقاتل ضبط کردهاند #روزعاشورا مولای مظلوم بنابه نقل کتاب #الوسیله و #تحفه ، #سهمرتبه از زیادتی گریه #غش کرد .
#یکمرتبه هنگام میدان رفتن #علیاکبر بوده که سفارش #مادرش را به #امام کرد ، #امام صیحه کشیده و غش کرد .
#دوم در وداع #قاسم بوده کما فی البحار والعوالم ( و جعلا یبکیان حتی غشی علیهما ).
#سوم بعد از شهادت #ابوالفضلالعباس بوده کما فی المنتخب و ریاض المصائب و مخزن ( بکی الحسین بکاء شدیدا حتی اغمی علیه فلما افاق قال ) { انا لله و انا الیه راجعون }.
#پےنوشت
ثمرات الحیات جلد اول صفحه ۱۳۹،۱۴۰ تألیف الفاضل الکامل سیدالواعظین آقاسید محمود امامی اصفهانی رضوان الله علیه.
#أَللّهُمَّ صَلِّ عَلی #مُحَمَّدٍ وَ #آلِمُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ
@Javanmardi_langarudi
#دانشآموخته ستاد ملی ترویج احکام دین
🌐 کارشناس احکام و مسائل شرعی حجت الاسلام والمسلمین سید شمس الدین جوانمردی لنگرودی 🌐
﷽؛
#کُشتیدوبرادر
💎 #امامباقر علیهالسلام در روایتی میفرمایند : #پیامبرخدا صلیاللهعلیهوآله مریض بود . #فاطمه سلاماللهعلیها دست #حسن و #حسین را گرفت و به جهت عیادت پدر در منزل #عایشه به راه افتادند . دیدند #رسولخدا صلیاللهعلیهوآله خوابیده است ـ #امامحسن در طرف راست پیامبر و #امامحسین در طرف چپ آن حضرت نشستند و بر بدن حضرت فشار میآوردند .
چون حضرت از خواب بیدار نشد ، خانم #فاطمهزهرا سلاماللهعلیها به #حسن و #حسین فرمود :
#ایعزیزانم
جدّ شما در خواب است . اکنون برگردید و او را دعا کنید و به حال خود واگذارید تا از خواب بیدار شود ، آنگاه بسوی او باز گردید .
#عرض کردند : مادر ، ما از اینجا بیرون نمیرویم . #حسن بر بازوی راست و #حسین بر بازوی چپ آن #حضرت خوابیدند ، در این وقت #فاطمه برخاست و به خانه خود رفت .
#حسن و #حسین کمی خوابیدند و زود بیدار شدند ، ولی دیدند #پیامبر در خواب است . به #عایشه گفتند : مادرمان کجا رفت ؟ گفت : به منزل خود .
#سپس برخاستند و در آن شب تاریک و پر رعد و برق که آسمان به شدت میبارید بیرون آمدند ، و پس نوری از برای آنان درخشید .
#حسن در آن نور با دست راست خود ، دست چپ #حسین را گرفت و با هم صحبت میکردند تا به #باغبنینجّار رسیدند . بنابراین ، سرگردان شدند و نمیدانستند کجا بروند .
#حسین به برادرش گفت : ما سرگردانیم و نمیدانیم کجا میرویم ، بهتر این است که در اینجا بخوابیم تا صبح شود . همدیگر را به آغوش کشیده و خوابیدند . از آن طرف چون #رسولخدا بیدار شد در جستجوی فرزندان به خانه #فاطمه رفت ولی دید که آنجا نیستند . سپس سرپایی ایستاد و گفت :
#ایمعبود ، سید و مولای من ! #حسن و #حسین فرزندان من هستند از گرسنگی بیرون رفتند . تو وکیل من بر آنان هستی .
#سپس نوری درخشید و #پیامبر در روشنایی آن نور رفت تا به #باغبنینجّار رسید . دید #حسن و #حسین در آغوش هم خوابیدند در حالیکه باران تندی میبارید بطوری هرگز مردم مثل آن را ندیده بودند . ولی #خداوندمتعال در آن محلی که آن دو عزیز خوابیده بودند ، آنان را از باران حفظ کرده بطوریکه حتی قطرهای بر آنان نچکیده بود .
#ماری کنار آنان بود که دو پر داشت که یکی را بر #حسن و دیگری را بر #حسین روپوش کرده ، چون چشم پیامبر به آنان افتاد ، تنحنح کرد ، و مار متوجه شد و خود را کنار کشید و گفت :
#خدایا
تو و فرشتگانت را گواه می گیرم ، این #دوفرزندانپیامبر تو هستند ، آنان را حفظ و حراست نموده ، صحیح و سالم به #پیامبر تو سپردم .
#پیامبرخدا صلیاللهعلیهوآله فرمود :
#ایمار
تو کیستی و از کجایی ؟ عرض کرد : من فرستاده #جن به سوی تو هستم . فرمود : از کدام قبیله ؟ عرض کرد : از #جنّنصیبین ، عده ای از #بنیملیح یک آیه از قرآن را فراموش کرده ایم ، و مرا به خدمت شما فرستاده اند که آن آیه را بیاموزم . چون اینجا رسیدم ، شنیدم کسی ندا میکند ای مار ! این دو #حسنین فرزندان رسول خدایند ، آنان را از آفات ، ناگواریها ، حوادث و بدیهای شب و روز حفظ کن . من هم از آنان نگهبانی کرده و صحیح و سالم به شما تحویل میدهم . مار آیه را یاد گرفت و برگشت .
#پیامبراکرم #حسن را بر دوش راست و #حسین را بر دوش چپ گذاشت و آمد که جمعی از یاران به ایشان رسیدند . یکی از آنان گفت : #یارسولالله ! پدر و مادرم فدای تو ! یکی از فرزندانت را به من بده تا زحمت حمل تو سبک شود . حضرت فرمود : دست نگهدار ، خداوند سخن تو را شنید و مقامت را شناخت . دیگری عرض کرد : #یارسولالله ! اجازه فرمایید یکی را من حمل کنم ، حضرت جواب شخص اول را به او فرمود .
#حضرتعلی علیهالسلام آمد و عرض کرد : #یارسولالله ! پدر و مادرم فدای شما ، اجازه بفرمایید یکی را من بردارم تا حمل تو سبک باشد .
#پیامبر رو به #حسن فرمود : به دوش پدرت میروی ؟ عرض کرد :
#یاجدّا
به خدا سوگند ! دوش تو برایم محبوبتر است از دوش پدرم .
آنگاه به #حسین فرمود : اگر میخواهی بر دوش پدر باش .
عرض کرد : من نیز همان را میگویم که برادرم #حسن گفت.
خلاصه #پیامبر آنان را به منزل #فاطمه آورد .
#پیامبر چند دانه خرما برای آنان ذخیره کرده بود نزد آنان آورد ، خوردند و شاد شدند .
#پیامبر فرمود : اکنون برخیزید کشتی بگیرید .
برخاستند و کشتی گرفتند و #حضرتفاطمه نیز برای انجام کاری بیرون رفت .
وقتی وارد شد ، شنید که #پیامبر میفرماید :
#یحسن ! بر #حسین سخت گیر و او را بر زمین بزن ، عرض کرد : پدر جان ! وا عجبا ! بزرگ را بر کوچک دلیر میکنی و به آن نیرو میدهی ؟ فرمود : دخترم ! نمیپسندی بگویم #حسن ، #حسین را بر زمین بزن ؟
این حبیبم #جبرئیل است که میگوید : #ایحسین ! بر #حسن سخت بگیر و او را بر زمین بزن .
#امالیشیخصدوقمجلس68حدیث8
@Javanmardi_langarudi
🌐 کارشناس احکام و مسائل شرعی حجت الاسلام والمسلمین سید شمس الدین جوانمردی لنگرودی 🌐
﷽؛
📝 جریان #سدّالأبواب چیست ؟
👈 چنانچه در قسمتی از #دعایندبه میخوانیم :
وَ سَدَّ الْأَبْوٰابَ إِلّٰا بٰابَهُ ... جز در خانهی #علی علیهالسلام همهی درها را بست
📖 و #داستانش این است :
زمانی که #رسولخدا صلےاللهعلیهوآله #مسجد خود را در #مدینهیمنوره ساخت بعضی از #مهاجرین خانههای خود را در پیرامون #مسجد ساختند و درهایی به سوی #مسجد باز کردند تا موقع #نمازپیامبر بلافاصله وارد مسجد شوند و از فیض نماز جماعت برخوردار گردند و به علاوه ناودانهای بعضی از آن خانهها مشرف بر مسجد بود ولی پس از مدتی #پیغمبر فرمود :
آن #درها را که به سوی #مسجد باز میشد بستند و فقط در خانهی #علی را باز گذاستند .
وقتی بعضی از اصحاب از #رسولخدا پرسیدند : آیا شما از پیش خود دستور صادر فرمودید که درب خانههایی که به سوی مسجد شما باز میشد بسته شود یا از جانب خدا ؟
فرمود : به امر خدا این کار انجام گرفت .
چرا چون مردم در مسجد گاهی با جنابت وارد میشدند و تکلیف خود را نمیدانستند ولی #مقامنبوت و #مقامامامت به دلیل #طهارت از مردم مستثنی بودند .
📝 داستان #سَدّالْأبواب به بیانی دیگر
📖 نوشته اند : روز #نهمذیالحجه به امر #پیامبر تمام درهای منازل اصحاب که بطرف #مسجدپیامبر باز بود بسته شد جز درب خانهی #امیرالمؤمنینعلی که به دستور خاص الهی آن را نبستند .
عدهای از اصحاب عرض کردند #یارسولالله ! چرا همه دربها را بستید إلا درب خانهی #علی را ؟ #پیامبر فرمود : من تابع وحی خداوند تعالی هستم و در روایتی دیگر آمده که #رسولخدا خطبهای ایراد فرمود و در ضمن آن فرمود :
#ایمردم !
#خداوندمتعال به #موسی و #هارون امر فرمود : خانههایی بنا کنند و امر فرمود در آن خانه افراد جنب نخوابند و زنها داخل آن خانهها نشوند مگر #هارون و #ذریههارون .
#علیبنابیطالب برای من به منزله #هارون است برای #موسی پس برای احدی از زنها و افراد جنب حلال نیست که به #مسجد من داخل شوند و نیز فرمودند : عدهای رضایت قلبی ندارند که #علی در همه وقت و در هر حالتی ساکن #مسجد باشد .
#بهخداقسم من آنها را بیرون نکرده م و #علی را من ساکن #مسجد قرار ندادهام بلکه خداوند مردم را بیرون نموده و #علی را ساکن مسجد قرار داده است و #منزلتعلی نزد من #منزلتهاون نزد #موسی است سپس در فضایل #علی کلماتی بیان فرمودند ... تا آنجا که فرمودند : (هر کس از این موضوع ناراحت است برود آنجا) و اشاره به طرف #شام کردند .
#زندگانےعلی علیهالسلام #تألیف محمدعلےخلیلے
#بحارالأنوار
#تذکرةالخواصابنجوزی
#فخرالنبی
#أَللّهُمَّ صَلِّ عَلی #مُحَمَّدٍ وَ #آلِمُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
@Javanmardi_langarudi
🌐 کارشناس احکام و مسائل شرعی حجت الاسلام والمسلمین سید شمس الدین جوانمردی لنگرودی 🌐
﷽؛
💕 هنگامى كه #ابیعبدالله علیهالسلام متولد شد ، خداى متعال به جبرئيل وحى كرد :
" پسرى براى پیامبرم متولد شده ، به زمين هبوط كن و پس از اينكه به آن حضرت تهنيت گفتى بگو :
چون #علىبنابىطالب علیهالسلام براى تو نظير #هارون است براى #موسى ، لذا اين نوزاد را با پسر هارون همنام كن ".
💗 جبرئيل به زمین آمد و به #رسولخدا صلیاللهعلیهوآله تبريک گفت ؛ سپس عرض کرد :
#یارسولالله
" على علیهالسلام براى تو نظير هارون براى موسی است ، پس به دستور خدای متعال اين نوزاد را با #پسرهارون همنام كن ".
💞 رسول خدا صلیاللهعلیهوآله فرمود :
#نام او چه بود ؟
عرض کرد :
#شبير .
فرمود :
زبان من #عربى است .
🔆 عرض کرد :
نام فرزندت را #حسين بگذار .
📚 علل الشرائع، ج۱، ص۱۳۷
هدایت شده از ،، احکام و مسائل شرعی ،،
﷽؛
💕 هنگامى كه #ابیعبدالله علیهالسلام متولد شد ، خداى متعال به جبرئيل وحى كرد :
" پسرى براى پیامبرم متولد شده ، به زمين هبوط كن و پس از اينكه به آن حضرت تهنيت گفتى بگو :
چون #علىبنابىطالب علیهالسلام براى تو نظير #هارون است براى #موسى ، لذا اين نوزاد را با پسر هارون همنام كن ".
💗 جبرئيل به زمین آمد و به #رسولخدا صلیاللهعلیهوآله تبريک گفت ؛ سپس عرض کرد :
#یارسولالله
" على علیهالسلام براى تو نظير هارون براى موسی است ، پس به دستور خدای متعال اين نوزاد را با #پسرهارون همنام كن ".
💞 رسول خدا صلیاللهعلیهوآله فرمود :
#نام او چه بود ؟
عرض کرد :
#شبير .
فرمود :
زبان من #عربى است .
🔆 عرض کرد :
نام فرزندت را #حسين بگذار .
📚 علل الشرائع، ج۱، ص۱۳۷
هدایت شده از ،، احکام و مسائل شرعی ،،
﷽؛
#کُشتیدوبرادر
💎 #امامباقر علیهالسلام در روایتی میفرمایند : #پیامبرخدا صلیاللهعلیهوآله مریض بود . #فاطمه سلاماللهعلیها دست #حسن و #حسین را گرفت و به جهت عیادت پدر در منزل #عایشه به راه افتادند . دیدند #رسولخدا صلیاللهعلیهوآله خوابیده است ـ #امامحسن در طرف راست پیامبر و #امامحسین در طرف چپ آن حضرت نشستند و بر بدن حضرت فشار میآوردند .
چون حضرت از خواب بیدار نشد ، خانم #فاطمهزهرا سلاماللهعلیها به #حسن و #حسین فرمود :
#ایعزیزانم
جدّ شما در خواب است . اکنون برگردید و او را دعا کنید و به حال خود واگذارید تا از خواب بیدار شود ، آنگاه بسوی او باز گردید .
#عرض کردند : مادر ، ما از اینجا بیرون نمیرویم . #حسن بر بازوی راست و #حسین بر بازوی چپ آن #حضرت خوابیدند ، در این وقت #فاطمه برخاست و به خانه خود رفت .
#حسن و #حسین کمی خوابیدند و زود بیدار شدند ، ولی دیدند #پیامبر در خواب است . به #عایشه گفتند : مادرمان کجا رفت ؟ گفت : به منزل خود .
#سپس برخاستند و در آن شب تاریک و پر رعد و برق که آسمان به شدت میبارید بیرون آمدند ، و پس نوری از برای آنان درخشید .
#حسن در آن نور با دست راست خود ، دست چپ #حسین را گرفت و با هم صحبت میکردند تا به #باغبنینجّار رسیدند . بنابراین ، سرگردان شدند و نمیدانستند کجا بروند .
#حسین به برادرش گفت : ما سرگردانیم و نمیدانیم کجا میرویم ، بهتر این است که در اینجا بخوابیم تا صبح شود . همدیگر را به آغوش کشیده و خوابیدند . از آن طرف چون #رسولخدا بیدار شد در جستجوی فرزندان به خانه #فاطمه رفت ولی دید که آنجا نیستند . سپس سرپایی ایستاد و گفت :
#ایمعبود ، سید و مولای من ! #حسن و #حسین فرزندان من هستند از گرسنگی بیرون رفتند . تو وکیل من بر آنان هستی .
#سپس نوری درخشید و #پیامبر در روشنایی آن نور رفت تا به #باغبنینجّار رسید . دید #حسن و #حسین در آغوش هم خوابیدند در حالیکه باران تندی میبارید بطوری هرگز مردم مثل آن را ندیده بودند . ولی #خداوندمتعال در آن محلی که آن دو عزیز خوابیده بودند ، آنان را از باران حفظ کرده بطوریکه حتی قطرهای بر آنان نچکیده بود .
#ماری کنار آنان بود که دو پر داشت که یکی را بر #حسن و دیگری را بر #حسین روپوش کرده ، چون چشم پیامبر به آنان افتاد ، تنحنح کرد ، و مار متوجه شد و خود را کنار کشید و گفت :
#خدایا
تو و فرشتگانت را گواه می گیرم ، این #دوفرزندانپیامبر تو هستند ، آنان را حفظ و حراست نموده ، صحیح و سالم به #پیامبر تو سپردم .
#پیامبرخدا صلیاللهعلیهوآله فرمود :
#ایمار
تو کیستی و از کجایی ؟ عرض کرد : من فرستاده #جن به سوی تو هستم . فرمود : از کدام قبیله ؟ عرض کرد : از #جنّنصیبین ، عده ای از #بنیملیح یک آیه از قرآن را فراموش کرده ایم ، و مرا به خدمت شما فرستاده اند که آن آیه را بیاموزم . چون اینجا رسیدم ، شنیدم کسی ندا میکند ای مار ! این دو #حسنین فرزندان رسول خدایند ، آنان را از آفات ، ناگواریها ، حوادث و بدیهای شب و روز حفظ کن . من هم از آنان نگهبانی کرده و صحیح و سالم به شما تحویل میدهم . مار آیه را یاد گرفت و برگشت .
#پیامبراکرم #حسن را بر دوش راست و #حسین را بر دوش چپ گذاشت و آمد که جمعی از یاران به ایشان رسیدند . یکی از آنان گفت : #یارسولالله ! پدر و مادرم فدای تو ! یکی از فرزندانت را به من بده تا زحمت حمل تو سبک شود . حضرت فرمود : دست نگهدار ، خداوند سخن تو را شنید و مقامت را شناخت . دیگری عرض کرد : #یارسولالله ! اجازه فرمایید یکی را من حمل کنم ، حضرت جواب شخص اول را به او فرمود .
#حضرتعلی علیهالسلام آمد و عرض کرد : #یارسولالله ! پدر و مادرم فدای شما ، اجازه بفرمایید یکی را من بردارم تا حمل تو سبک باشد .
#پیامبر رو به #حسن فرمود : به دوش پدرت میروی ؟ عرض کرد :
#یاجدّا
به خدا سوگند ! دوش تو برایم محبوبتر است از دوش پدرم .
آنگاه به #حسین فرمود : اگر میخواهی بر دوش پدر باش .
عرض کرد : من نیز همان را میگویم که برادرم #حسن گفت.
خلاصه #پیامبر آنان را به منزل #فاطمه آورد .
#پیامبر چند دانه خرما برای آنان ذخیره کرده بود نزد آنان آورد ، خوردند و شاد شدند .
#پیامبر فرمود : اکنون برخیزید کشتی بگیرید .
برخاستند و کشتی گرفتند و #حضرتفاطمه نیز برای انجام کاری بیرون رفت .
وقتی وارد شد ، شنید که #پیامبر میفرماید :
#یحسن ! بر #حسین سخت گیر و او را بر زمین بزن ، عرض کرد : پدر جان ! وا عجبا ! بزرگ را بر کوچک دلیر میکنی و به آن نیرو میدهی ؟ فرمود : دخترم ! نمیپسندی بگویم #حسن ، #حسین را بر زمین بزن ؟
این حبیبم #جبرئیل است که میگوید : #ایحسین ! بر #حسن سخت بگیر و او را بر زمین بزن .
#امالیشیخصدوقمجلس68حدیث8
@Javanmardi_langarudi
🌐 کارشناس احکام و مسائل شرعی حجت الاسلام والمسلمین سید شمس الدین جوانمردی لنگرودی 🌐
هدایت شده از ،، احکام و مسائل شرعی ،،
﷽؛
📝 جریان #سدّالأبواب چیست ؟
👈 چنانچه در قسمتی از #دعایندبه میخوانیم :
وَ سَدَّ الْأَبْوٰابَ إِلّٰا بٰابَهُ ... جز در خانهی #علی علیهالسلام همهی درها را بست
📖 و #داستانش این است :
زمانی که #رسولخدا صلےاللهعلیهوآله #مسجد خود را در #مدینهیمنوره ساخت بعضی از #مهاجرین خانههای خود را در پیرامون #مسجد ساختند و درهایی به سوی #مسجد باز کردند تا موقع #نمازپیامبر بلافاصله وارد مسجد شوند و از فیض نماز جماعت برخوردار گردند و به علاوه ناودانهای بعضی از آن خانهها مشرف بر مسجد بود ولی پس از مدتی #پیغمبر فرمود :
آن #درها را که به سوی #مسجد باز میشد بستند و فقط در خانهی #علی را باز گذاستند .
وقتی بعضی از اصحاب از #رسولخدا پرسیدند : آیا شما از پیش خود دستور صادر فرمودید که درب خانههایی که به سوی مسجد شما باز میشد بسته شود یا از جانب خدا ؟
فرمود : به امر خدا این کار انجام گرفت .
چرا چون مردم در مسجد گاهی با جنابت وارد میشدند و تکلیف خود را نمیدانستند ولی #مقامنبوت و #مقامامامت به دلیل #طهارت از مردم مستثنی بودند .
📝 داستان #سَدّالْأبواب به بیانی دیگر
📖 نوشته اند : روز #نهمذیالحجه به امر #پیامبر تمام درهای منازل اصحاب که بطرف #مسجدپیامبر باز بود بسته شد جز درب خانهی #امیرالمؤمنینعلی که به دستور خاص الهی آن را نبستند .
عدهای از اصحاب عرض کردند #یارسولالله ! چرا همه دربها را بستید إلا درب خانهی #علی را ؟ #پیامبر فرمود : من تابع وحی خداوند تعالی هستم و در روایتی دیگر آمده که #رسولخدا خطبهای ایراد فرمود و در ضمن آن فرمود :
#ایمردم !
#خداوندمتعال به #موسی و #هارون امر فرمود : خانههایی بنا کنند و امر فرمود در آن خانه افراد جنب نخوابند و زنها داخل آن خانهها نشوند مگر #هارون و #ذریههارون .
#علیبنابیطالب برای من به منزله #هارون است برای #موسی پس برای احدی از زنها و افراد جنب حلال نیست که به #مسجد من داخل شوند و نیز فرمودند : عدهای رضایت قلبی ندارند که #علی در همه وقت و در هر حالتی ساکن #مسجد باشد .
#بهخداقسم من آنها را بیرون نکرده م و #علی را من ساکن #مسجد قرار ندادهام بلکه خداوند مردم را بیرون نموده و #علی را ساکن مسجد قرار داده است و #منزلتعلی نزد من #منزلتهاون نزد #موسی است سپس در فضایل #علی کلماتی بیان فرمودند ... تا آنجا که فرمودند : (هر کس از این موضوع ناراحت است برود آنجا) و اشاره به طرف #شام کردند .
#زندگانےعلی علیهالسلام #تألیف محمدعلےخلیلے
#بحارالأنوار
#تذکرةالخواصابنجوزی
#فخرالنبی
#أَللّهُمَّ صَلِّ عَلی #مُحَمَّدٍ وَ #آلِمُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
@Javanmardi_langarudi
🌐 کارشناس احکام و مسائل شرعی حجت الاسلام والمسلمین سید شمس الدین جوانمردی لنگرودی 🌐
هدایت شده از ،، احکام و مسائل شرعی ،،
﷽؛
👈 در #بحار و #عوالم و #مدینةالمعاجز و #ناسخ و #تظلمالزهراء و #مخزن روایت شده که :
#اعرابی خدمت #رسولخدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم آمد و عرض کرد #برّهآهویی صید کردهام ، به رسم هدیه خدمت شما آوردهام ، حضرت قبول فرمود و دربارهٔ آن مرد دعا کرد #حضرتامامحسن علیهالسلام حضور آن سرور مشرّف بود ، #رسولخدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم #برّهآهو را به #حسن عطا کرده و ساعتی نگذشت که #حسین علیهالسلام آمد دید #برادرش برّه آهویی دارد پرسید برادر از کجا آوردهای ، فرمود : #جدم به من عطا کرده #حسین با عجله خدمت جدش آمد عرض کرد یا #جدّا برادر مرا #برّهآهو عطا کردی چرا به من عطا نکردی و مکرّر میگفت من هم میخواهم . و #رسولخدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم او را تسلّی میدادند و با او مهربانی میفرمودند ، تا اینکه کار رسید به جایی که نزدیک بود #حسین علیهالسلام گریه کند که یک مرتبه صدای صیحه و فریاد از #دربمسجد بلند شد مردم دیدند یک #مادهآهو #برّه خود را جلو انداخته و از عقب سر آنها #گرگی میدود و میآید ، #آهو به زبان فصیح عرض کرد #یارسولالله من دو بچه داشتم یکی از آنها #صیاد صید کرد و آورد خدمت شما این یک بچه دیگر برای من باقی مانده ، در اثنایی که او را شیر میدادم شنیدم یکی میگوید #ایآهو زود بچهٔ خود را بردار ببر حضور #پیغمبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم که فرزندش #حسین علیهالسلام مقابل او ایستاده و میخواهد گریه کند ، اگر #حسین علیهالسلام گریه کند #ملائکهمقربین به سبب گریه او به گریه در میآیند ، باز شنیدم یکی میگوید #ایآهو تعجیل کن پیش از آنکه اشک بر صورت #حسین جاری شود و الاّ این #گرگ را بر تو مسلط میکنم #خودت را و #بچهات را بخورد و راه دور بود ولیکن زمین زیر پای من پیچیده شد و زود آمدم خدمت شما و من حمد میکنم خدا را که هنوز اشک بر صورت #حسین جاری نشده ، که صدای تکبیر و تهلیل از صحابه بلند شد و #رسولخدا درباره #آهو دعای خیر فرمود .
#آه #آه
#خدا و #رسول و #ملائکه راضی نمیشدند #حسین علیهالسلام گریه کند نمیدانم چگونه راضی شدند #روزعاشورا آن حضرت این همه گریه کند ، که موافق آنچه در کتب مقاتل ضبط کردهاند #روزعاشورا مولای مظلوم بنابه نقل کتاب #الوسیله و #تحفه ، #سهمرتبه از زیادتی گریه #غش کرد .
#یکمرتبه هنگام میدان رفتن #علیاکبر بوده که سفارش #مادرش را به #امام کرد ، #امام صیحه کشیده و غش کرد .
#دوم در وداع #قاسم بوده کما فی البحار والعوالم ( و جعلا یبکیان حتی غشی علیهما ).
#سوم بعد از شهادت #ابوالفضلالعباس بوده کما فی المنتخب و ریاض المصائب و مخزن ( بکی الحسین بکاء شدیدا حتی اغمی علیه فلما افاق قال ) { انا لله و انا الیه راجعون }.
#پےنوشت
ثمرات الحیات جلد اول صفحه ۱۳۹،۱۴۰ تألیف الفاضل الکامل سیدالواعظین آقاسید محمود امامی اصفهانی رضوان الله علیه.
#أَللّهُمَّ صَلِّ عَلی #مُحَمَّدٍ وَ #آلِمُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
@Javanmardi_langarudi
🌐 کارشناس احکام و مسائل شرعی حجت الاسلام والمسلمین سید شمس الدین جوانمردی لنگرودی 🌐
هدایت شده از ،، احکام و مسائل شرعی ،،
﷽؛
#کُشتیدوبرادر
💎 #امامباقر علیهالسلام در روایتی میفرمایند : #پیامبرخدا صلیاللهعلیهوآله مریض بود . #فاطمه سلاماللهعلیها دست #حسن و #حسین را گرفت و به جهت عیادت پدر در منزل #عایشه به راه افتادند . دیدند #رسولخدا صلیاللهعلیهوآله خوابیده است ـ #امامحسن در طرف راست پیامبر و #امامحسین در طرف چپ آن حضرت نشستند و بر بدن حضرت فشار میآوردند .
چون حضرت از خواب بیدار نشد ، خانم #فاطمهزهرا سلاماللهعلیها به #حسن و #حسین فرمود :
#ایعزیزانم
جدّ شما در خواب است . اکنون برگردید و او را دعا کنید و به حال خود واگذارید تا از خواب بیدار شود ، آنگاه بسوی او باز گردید .
#عرض کردند : مادر ، ما از اینجا بیرون نمیرویم . #حسن بر بازوی راست و #حسین بر بازوی چپ آن #حضرت خوابیدند ، در این وقت #فاطمه برخاست و به خانه خود رفت .
#حسن و #حسین کمی خوابیدند و زود بیدار شدند ، ولی دیدند #پیامبر در خواب است . به #عایشه گفتند : مادرمان کجا رفت ؟ گفت : به منزل خود .
#سپس برخاستند و در آن شب تاریک و پر رعد و برق که آسمان به شدت میبارید بیرون آمدند ، و پس نوری از برای آنان درخشید .
#حسن در آن نور با دست راست خود ، دست چپ #حسین را گرفت و با هم صحبت میکردند تا به #باغبنینجّار رسیدند . بنابراین ، سرگردان شدند و نمیدانستند کجا بروند .
#حسین به برادرش گفت : ما سرگردانیم و نمیدانیم کجا میرویم ، بهتر این است که در اینجا بخوابیم تا صبح شود . همدیگر را به آغوش کشیده و خوابیدند . از آن طرف چون #رسولخدا بیدار شد در جستجوی فرزندان به خانه #فاطمه رفت ولی دید که آنجا نیستند . سپس سرپایی ایستاد و گفت :
#ایمعبود ، سید و مولای من ! #حسن و #حسین فرزندان من هستند از گرسنگی بیرون رفتند . تو وکیل من بر آنان هستی .
#سپس نوری درخشید و #پیامبر در روشنایی آن نور رفت تا به #باغبنینجّار رسید . دید #حسن و #حسین در آغوش هم خوابیدند در حالیکه باران تندی میبارید بطوری هرگز مردم مثل آن را ندیده بودند . ولی #خداوندمتعال در آن محلی که آن دو عزیز خوابیده بودند ، آنان را از باران حفظ کرده بطوریکه حتی قطرهای بر آنان نچکیده بود .
#ماری کنار آنان بود که دو پر داشت که یکی را بر #حسن و دیگری را بر #حسین روپوش کرده ، چون چشم پیامبر به آنان افتاد ، تنحنح کرد ، و مار متوجه شد و خود را کنار کشید و گفت :
#خدایا
تو و فرشتگانت را گواه می گیرم ، این #دوفرزندانپیامبر تو هستند ، آنان را حفظ و حراست نموده ، صحیح و سالم به #پیامبر تو سپردم .
#پیامبرخدا صلیاللهعلیهوآله فرمود :
#ایمار
تو کیستی و از کجایی ؟ عرض کرد : من فرستاده #جن به سوی تو هستم . فرمود : از کدام قبیله ؟ عرض کرد : از #جنّنصیبین ، عده ای از #بنیملیح یک آیه از قرآن را فراموش کرده ایم ، و مرا به خدمت شما فرستاده اند که آن آیه را بیاموزم . چون اینجا رسیدم ، شنیدم کسی ندا میکند ای مار ! این دو #حسنین فرزندان رسول خدایند ، آنان را از آفات ، ناگواریها ، حوادث و بدیهای شب و روز حفظ کن . من هم از آنان نگهبانی کرده و صحیح و سالم به شما تحویل میدهم . مار آیه را یاد گرفت و برگشت .
#پیامبراکرم #حسن را بر دوش راست و #حسین را بر دوش چپ گذاشت و آمد که جمعی از یاران به ایشان رسیدند . یکی از آنان گفت : #یارسولالله ! پدر و مادرم فدای تو ! یکی از فرزندانت را به من بده تا زحمت حمل تو سبک شود . حضرت فرمود : دست نگهدار ، خداوند سخن تو را شنید و مقامت را شناخت . دیگری عرض کرد : #یارسولالله ! اجازه فرمایید یکی را من حمل کنم ، حضرت جواب شخص اول را به او فرمود .
#حضرتعلی علیهالسلام آمد و عرض کرد : #یارسولالله ! پدر و مادرم فدای شما ، اجازه بفرمایید یکی را من بردارم تا حمل تو سبک باشد .
#پیامبر رو به #حسن فرمود : به دوش پدرت میروی ؟ عرض کرد :
#یاجدّا
به خدا سوگند ! دوش تو برایم محبوبتر است از دوش پدرم .
آنگاه به #حسین فرمود : اگر میخواهی بر دوش پدر باش .
عرض کرد : من نیز همان را میگویم که برادرم #حسن گفت.
خلاصه #پیامبر آنان را به منزل #فاطمه آورد .
#پیامبر چند دانه خرما برای آنان ذخیره کرده بود نزد آنان آورد ، خوردند و شاد شدند .
#پیامبر فرمود : اکنون برخیزید کشتی بگیرید .
برخاستند و کشتی گرفتند و #حضرتفاطمه نیز برای انجام کاری بیرون رفت .
وقتی وارد شد ، شنید که #پیامبر میفرماید :
#یحسن ! بر #حسین سخت گیر و او را بر زمین بزن ، عرض کرد : پدر جان ! وا عجبا ! بزرگ را بر کوچک دلیر میکنی و به آن نیرو میدهی ؟ فرمود : دخترم ! نمیپسندی بگویم #حسن ، #حسین را بر زمین بزن ؟
این حبیبم #جبرئیل است که میگوید : #ایحسین ! بر #حسن سخت بگیر و او را بر زمین بزن .
#امالیشیخصدوقمجلس68حدیث8
@Javanmardi_langarudi
🌐 کارشناس احکام و مسائل شرعی حجت الاسلام والمسلمین سید شمس الدین جوانمردی لنگرودی 🌐
،، احکام و مسائل شرعی ،،
﷽؛ { بهترین ذخیره انسان برای بعد از مرگ } حَدَّثَنَا أَبِي رَضِيَ اللهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا سَ
﷽؛
👈 رفع عذاب پدر به واسطهٔ فرزند
#پیغمبراکرم از کنار قبرستانی عبور میکردند ، به اصحابشان رو کردند و فرمودند :
عجله کنید ! عجله کردند و رد شدند .
مدتی بعد برگشتند ، قدمهایشان را کنار همان قبرستان آهسته کردند و آرامآرام آمدند .
#یکی به #پیغمبر گفت :
ما چند روز پیش به این قبرستان رسیدیم ، شما فرمودید عجله و شتاب کنید ، ما هم شتاب کردیم و زود رد شدیم ؛ اما امروز فرمودید آرامآرام و قدمبهقدم بیایید . چرا ؟
#پیغمبراکرم فرمودند :
چند روز قبل ، یکی از این قبرها را دیدم که صاحبش در عالم برزخش معذب بود .
این چشم باطنبین است :
« نَظَرُوا إِلَى بَاطِنِ الدُّنْيَا إِذَا نَظَرَ النَّاسُ إِلَى ظَاهِرِهَا »
من چند روز پیش صاحب این قبر را در عذاب دیدم ؛ اما امروز که برگشتیم ، دیدم صاحب قبر راحت و آزاد است و عذاب ندارد . به #جبرئیل گفتم :
داستان صاحب این قبر را برای من بیان کن .
گفت : #یارسولالله !
آدم میزانی نبود و مُرد ، بالاخره در حد گناهش دچار عذاب شد ؛ ولی یک پسر از او باقی مانده بود که این بچه را به مکتب بردند و معلم مکتبخانه در همان روز ، اولین مطلبی که به این بچه یاد داد ، آیهٔ شریف #بسماللهالرحمنالرحیم بود .
وقتی بچه با راهنمایی معلمش گفت #بسماللهالرحمنالرحیم ، خطاب رسید :
بچهٔ این آدم مرا به رحمانیت و رحیمیت خواند ، عذاب پدرش را بردارید . این چشم اولیای خداست .
#أَللّهُمَّ صَلِّ عَلی #مُحَمَّدٍ وَ #آلِمُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ
@Javanmardi_langarudi
🌐 کارشناس احکام و مسائل شرعی حجت الاسلام والمسلمین سید شمس الدین جوانمردی لنگرودی 🌐
هدایت شده از ،، احکام و مسائل شرعی ،،
﷽؛
👈 در #بحار و #عوالم و #مدینةالمعاجز و #ناسخ و #تظلمالزهراء و #مخزن روایت شده که :
#اعرابی خدمت #رسولخدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم آمد و عرض کرد #برّهآهویی صید کردهام ، به رسم هدیه خدمت شما آوردهام ، حضرت قبول فرمود و دربارهٔ آن مرد دعا کرد #حضرتامامحسن علیهالسلام حضور آن سرور مشرّف بود ، #رسولخدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم #برّهآهو را به #حسن عطا کرده و ساعتی نگذشت که #حسین علیهالسلام آمد دید #برادرش برّه آهویی دارد پرسید برادر از کجا آوردهای ، فرمود : #جدم به من عطا کرده #حسین با عجله خدمت جدش آمد عرض کرد یا #جدّا برادر مرا #برّهآهو عطا کردی چرا به من عطا نکردی و مکرّر میگفت من هم میخواهم . و #رسولخدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم او را تسلّی میدادند و با او مهربانی میفرمودند ، تا اینکه کار رسید به جایی که نزدیک بود #حسین علیهالسلام گریه کند که یک مرتبه صدای صیحه و فریاد از #دربمسجد بلند شد مردم دیدند یک #مادهآهو #برّه خود را جلو انداخته و از عقب سر آنها #گرگی میدود و میآید ، #آهو به زبان فصیح عرض کرد #یارسولالله من دو بچه داشتم یکی از آنها #صیاد صید کرد و آورد خدمت شما این یک بچه دیگر برای من باقی مانده ، در اثنایی که او را شیر میدادم شنیدم یکی میگوید #ایآهو زود بچهٔ خود را بردار ببر حضور #پیغمبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم که فرزندش #حسین علیهالسلام مقابل او ایستاده و میخواهد گریه کند ، اگر #حسین علیهالسلام گریه کند #ملائکهمقربین به سبب گریه او به گریه در میآیند ، باز شنیدم یکی میگوید #ایآهو تعجیل کن پیش از آنکه اشک بر صورت #حسین جاری شود و الاّ این #گرگ را بر تو مسلط میکنم #خودت را و #بچهات را بخورد و راه دور بود ولیکن زمین زیر پای من پیچیده شد و زود آمدم خدمت شما و من حمد میکنم خدا را که هنوز اشک بر صورت #حسین جاری نشده ، که صدای تکبیر و تهلیل از صحابه بلند شد و #رسولخدا درباره #آهو دعای خیر فرمود .
#آه #آه
#خدا و #رسول و #ملائکه راضی نمیشدند #حسین علیهالسلام گریه کند نمیدانم چگونه راضی شدند #روزعاشورا آن حضرت این همه گریه کند ، که موافق آنچه در کتب مقاتل ضبط کردهاند #روزعاشورا مولای مظلوم بنابه نقل کتاب #الوسیله و #تحفه ، #سهمرتبه از زیادتی گریه #غش کرد .
#یکمرتبه هنگام میدان رفتن #علیاکبر بوده که سفارش #مادرش را به #امام کرد ، #امام صیحه کشیده و غش کرد .
#دوم در وداع #قاسم بوده کما فی البحار والعوالم ( و جعلا یبکیان حتی غشی علیهما ).
#سوم بعد از شهادت #ابوالفضلالعباس بوده کما فی المنتخب و ریاض المصائب و مخزن ( بکی الحسین بکاء شدیدا حتی اغمی علیه فلما افاق قال ) { انا لله و انا الیه راجعون }.
#پےنوشت
ثمرات الحیات جلد اول صفحه ۱۳۹،۱۴۰ تألیف الفاضل الکامل سیدالواعظین آقاسید محمود امامی اصفهانی رضوان الله علیه.
#أَللّهُمَّ صَلِّ عَلی #مُحَمَّدٍ وَ #آلِمُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ
@Javanmardi_langarudi
#دانشآموخته ستاد ملی ترویج احکام دین
🌐 کارشناس احکام و مسائل شرعی حجت الاسلام والمسلمین سید شمس الدین جوانمردی لنگرودی 🌐
هدایت شده از ،، احکام و مسائل شرعی ،،
﷽؛
#کُشتیدوبرادر
💎 #امامباقر علیهالسلام در روایتی میفرمایند : #پیامبرخدا صلیاللهعلیهوآله مریض بود . #فاطمه سلاماللهعلیها دست #حسن و #حسین را گرفت و به جهت عیادت پدر در منزل #عایشه به راه افتادند . دیدند #رسولخدا صلیاللهعلیهوآله خوابیده است ـ #امامحسن در طرف راست پیامبر و #امامحسین در طرف چپ آن حضرت نشستند و بر بدن حضرت فشار میآوردند .
چون حضرت از خواب بیدار نشد ، خانم #فاطمهزهرا سلاماللهعلیها به #حسن و #حسین فرمود :
#ایعزیزانم
جدّ شما در خواب است . اکنون برگردید و او را دعا کنید و به حال خود واگذارید تا از خواب بیدار شود ، آنگاه بسوی او باز گردید .
#عرض کردند : مادر ، ما از اینجا بیرون نمیرویم . #حسن بر بازوی راست و #حسین بر بازوی چپ آن #حضرت خوابیدند ، در این وقت #فاطمه برخاست و به خانه خود رفت .
#حسن و #حسین کمی خوابیدند و زود بیدار شدند ، ولی دیدند #پیامبر در خواب است . به #عایشه گفتند : مادرمان کجا رفت ؟ گفت : به منزل خود .
#سپس برخاستند و در آن شب تاریک و پر رعد و برق که آسمان به شدت میبارید بیرون آمدند ، و پس نوری از برای آنان درخشید .
#حسن در آن نور با دست راست خود ، دست چپ #حسین را گرفت و با هم صحبت میکردند تا به #باغبنینجّار رسیدند . بنابراین ، سرگردان شدند و نمیدانستند کجا بروند .
#حسین به برادرش گفت : ما سرگردانیم و نمیدانیم کجا میرویم ، بهتر این است که در اینجا بخوابیم تا صبح شود . همدیگر را به آغوش کشیده و خوابیدند . از آن طرف چون #رسولخدا بیدار شد در جستجوی فرزندان به خانه #فاطمه رفت ولی دید که آنجا نیستند . سپس سرپایی ایستاد و گفت :
#ایمعبود ، سید و مولای من ! #حسن و #حسین فرزندان من هستند از گرسنگی بیرون رفتند . تو وکیل من بر آنان هستی .
#سپس نوری درخشید و #پیامبر در روشنایی آن نور رفت تا به #باغبنینجّار رسید . دید #حسن و #حسین در آغوش هم خوابیدند در حالیکه باران تندی میبارید بطوری هرگز مردم مثل آن را ندیده بودند . ولی #خداوندمتعال در آن محلی که آن دو عزیز خوابیده بودند ، آنان را از باران حفظ کرده بطوریکه حتی قطرهای بر آنان نچکیده بود .
#ماری کنار آنان بود که دو پر داشت که یکی را بر #حسن و دیگری را بر #حسین روپوش کرده ، چون چشم پیامبر به آنان افتاد ، تنحنح کرد ، و مار متوجه شد و خود را کنار کشید و گفت :
#خدایا
تو و فرشتگانت را گواه می گیرم ، این #دوفرزندانپیامبر تو هستند ، آنان را حفظ و حراست نموده ، صحیح و سالم به #پیامبر تو سپردم .
#پیامبرخدا صلیاللهعلیهوآله فرمود :
#ایمار
تو کیستی و از کجایی ؟ عرض کرد : من فرستاده #جن به سوی تو هستم . فرمود : از کدام قبیله ؟ عرض کرد : از #جنّنصیبین ، عده ای از #بنیملیح یک آیه از قرآن را فراموش کرده ایم ، و مرا به خدمت شما فرستاده اند که آن آیه را بیاموزم . چون اینجا رسیدم ، شنیدم کسی ندا میکند ای مار ! این دو #حسنین فرزندان رسول خدایند ، آنان را از آفات ، ناگواریها ، حوادث و بدیهای شب و روز حفظ کن . من هم از آنان نگهبانی کرده و صحیح و سالم به شما تحویل میدهم . مار آیه را یاد گرفت و برگشت .
#پیامبراکرم #حسن را بر دوش راست و #حسین را بر دوش چپ گذاشت و آمد که جمعی از یاران به ایشان رسیدند . یکی از آنان گفت : #یارسولالله ! پدر و مادرم فدای تو ! یکی از فرزندانت را به من بده تا زحمت حمل تو سبک شود . حضرت فرمود : دست نگهدار ، خداوند سخن تو را شنید و مقامت را شناخت . دیگری عرض کرد : #یارسولالله ! اجازه فرمایید یکی را من حمل کنم ، حضرت جواب شخص اول را به او فرمود .
#حضرتعلی علیهالسلام آمد و عرض کرد : #یارسولالله ! پدر و مادرم فدای شما ، اجازه بفرمایید یکی را من بردارم تا حمل تو سبک باشد .
#پیامبر رو به #حسن فرمود : به دوش پدرت میروی ؟ عرض کرد :
#یاجدّا
به خدا سوگند ! دوش تو برایم محبوبتر است از دوش پدرم .
آنگاه به #حسین فرمود : اگر میخواهی بر دوش پدر باش .
عرض کرد : من نیز همان را میگویم که برادرم #حسن گفت.
خلاصه #پیامبر آنان را به منزل #فاطمه آورد .
#پیامبر چند دانه خرما برای آنان ذخیره کرده بود نزد آنان آورد ، خوردند و شاد شدند .
#پیامبر فرمود : اکنون برخیزید کشتی بگیرید .
برخاستند و کشتی گرفتند و #حضرتفاطمه نیز برای انجام کاری بیرون رفت .
وقتی وارد شد ، شنید که #پیامبر میفرماید :
#یحسن ! بر #حسین سخت گیر و او را بر زمین بزن ، عرض کرد : پدر جان ! وا عجبا ! بزرگ را بر کوچک دلیر میکنی و به آن نیرو میدهی ؟ فرمود : دخترم ! نمیپسندی بگویم #حسن ، #حسین را بر زمین بزن ؟
این حبیبم #جبرئیل است که میگوید : #ایحسین ! بر #حسن سخت بگیر و او را بر زمین بزن .
#امالیشیخصدوقمجلس68حدیث8
@Javanmardi_langarudi
🌐 کارشناس احکام و مسائل شرعی حجت الاسلام والمسلمین سید شمس الدین جوانمردی لنگرودی 🌐