eitaa logo
مسیر نوکری
2.6هزار دنبال‌کننده
880 عکس
660 ویدیو
166 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
2. سینه ای کز معرفت.mp3
1.95M
( سلام الله علیها ) سینه ای کز معرفت گنجینه ی اسرار بود کی سزاوار فشارِ آن در و دیوار بود ناله ی بانو زد اندر خرمن هستی شرر گویی اندر طور غم چون نخل آتشبار بود آن که کردی ماه تابان پیش او پهلو تهی از کجا پهلوی او را تاب آن آزار بود ؟ گردشِ گردونِ دون بین کز جفای سامری نقطه ی پرگارِ وحدت ، مرکز مسمار بود صورتش نیلی شد از سیلی ، که چون سیل سیاه روی گردون زین مصیبت تا قیامت تار بود شهریاری شد به بند بنده ای از بندگان آنکه جبریلِ اَمینش ، بنده ی دربار بود از قفای شاه ، بانو با نَوای جانگداز تا توانی به تن و تا قوّت رفتار بود گر چه بازو خسته شد ، و ز کار دستش بسته بود لیک پای همتش بر گنبدِ دوّار بود دست بانو گر چه از دامان شه کوتاه شد لیک بر گردون بلند از دست آن گمراه شد حاج شیخ محمدحسین غروی اصفهانی معروف به کمپانی https://eitaa.com/javdafshani
( علیهم السلام ) بست روی سر عمّامۀ پیغمبر را رفت تا بلکه پشیمان بکند لشگر را من به مهمانی‌تان سوی شما آمده‌ام یادتان نیست نوشتید بیا ؟ آمده‌ام ننوشتید بیا کوه فراهم کردیم ؟ پشت تو لشکر انبوه فراهم کردیم ننوشتید زمین‌ها همه حاصل‌خیزند ؟ باغ‌هامان همه دور از نفس پاییزند ننوشتید که ما در دلمان غم داریم ؟ در فراوانی این فصل ، تو را کم داریم ننوشتید که هستیم تو را چشم به راه ؟ نامه نامه لکَ لبّیک اباعبدالله حرف‌هاتان همه از ریشه و بُن باطل بود چشمه‌هاتان همگی از دِه بالا گِل بود باز در آینه ، کوفی صفتان رخ دادند آیه‌ها را همه با هلهله پاسخ دادند نیست از چهرۀ آیینه کسی شرمنده که شکم‌ها همه از مال حرام آکنده بی‌گمان در صدف خالی‌شان دُرّی نیست بینِ این لشکر وامانده دگر حرّی نیست بی وفایی به رگ و ریشه آن مردم بود قیمت یوسف زهرا دو سه مَن گندم بود؟ آی مردم ، پسر فاطمه یاری می‌خواست فقط از آن همه یک پاسخ آری می‌خواست چه بگویم به شما ؟ هست زبانم قاصر دشت لبریز شد از جملۀ هل مِن ناصر در سکوتی که همه مُلک عدم را برداشت اومد میون میان ، فرمود : « هَلْ مِنْ ناصِرٍ یَنْصُرُنی ؟ » ... این صدا تا به خیمه رسید ، صدای ناله ی زنها بلند شد ... حضرت به خیمه ها خیلی حساس بود ، تا صدای ناله ی زنها رو شنید برگشت ... در سکوتی که همه مُلک عدم را برداشت ناگهان کودک شش ماهه علَم را برداشت همه دیدند که در دشت هماوردی نیست غیرآن کودک گهواره‌نشین مردی نیست چون اباالفضل به ابروی خودش چین انداخت ... خویش را از دلِ گهواره به پائین انداخت خویش را از دل گهواره می‌اندازد ماه تا نماند به زمین حرف اباعبدالله آیه آیه رجز گریه تلاوت می‌کرد با همان گریۀ خود غسل شهادت می‌کرد گاه در معرکه آن کار دگر باید کرد گریه بُرَّنده‌تر از تیغ عمل خواهد کرد عمقِ این مرثیه را اشک و علَم می‌دانند داستان را همه ی اهل حرم می‌دانند بعد عبّاس دگر آب سراب است سراب غیر آن اشک که در چشمِ رباب است ، رباب مرغ در بینِ قفس این در و آن در می‌زد هی از این خیمه به آن خیمه زنی سر می‌زد آه ، بانو ! چه کسی حال تو را می‌فهمد ؟ علی از فرط عطش سوخت خدا می‌فهمد می‌رسد نالۀ آن مادرِ عاشورایی زیر لب زمزمه دارد : پسرم لالایی کمی آرام که صحرا پُرِ گرگ است علی و خدای من و تو نیز بزرگ است علی میروی زیر عبای پدرت « آهسته ... » کودک من ! به سلامت سفرت آهسته پسرم ، می روی آرام و پُر از واهمه‌ام بیش‌تر دل‌نگرانِ پسر فاطمه‌ام پسرم ، شادی این قوم فراهم نشود تاری از موی حسین بن علی کم نشود تیر، حس کردی اگر سوی پدر می‌آید کار از دست تو ، از حلقِ تو بر می‌آید (3) خطری بود اگر، چاره خودت پیدا کن قد بکش، حنجره‌ات را سپرِ بابا کن ... : 12/5/1401 https://eitaa.com/javdafshani