جاویدنشان
📚#وقتی_که_کوه_گم_شد 👇 🆔️ @javid_neshan
🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹
📚وقتی که کوه گم شد
* #قسمت_21 *
سر انجام سرتیپ الدوری سکوت را شكست.
سرتيپ الدوری: هيچكس فكر نمی كرد يگان سالم و دست نخورده ای در اختيار #رضايی و #صيادشيرازی مونده باشه. البته من به اندازه سرهنگ عبدالله نگران نيستم. گزارش واصله از پروازهای شناسايی انجام شده روی نوار مرزی، حاكی از اين بوده كه يگان دشمن در منطقه دژ، الان هر دو جناحش خاليه و هيچ لشكر يا تيپی نتونسته چپ و راست اين واحدرو پوشش بده. فقط بايد ديد اين يگان چه هويتی داره تا بعد بتونيم براساس شناخت سابقه رزمی و عملكرد فرماندهيش، تدبير مناسبی برای دفع اونا از مرز درنظر بگيريم.
سرلشكر قاضی: باهات موافقم، فقط اميدوارم كه...
دفعتاً يك سرگرد عراقی با عجله وارد شده، محكم سلام نظامی می دهد. سپس با احترام، پوشه ای را به سوی سرلشكر قاضی می گيرد.
سرلشكر قاضی، خشنود پوشه را گرفته آن را رو به حاضرين تكان می دهد.
سرلشكر قاضی: ... اينم گزارش آخرين شنودهای ما.
سرلشكر قاضی با تأنی برگه های درون پوشه را ورق می زند. همه حضار بی صبرانه به او چشم دوخته اند. ناگهان رنگ از چهره سرلشكر می پرد. در حالی كه دانه های درشت عرق بر پيشانی اش نشسته، پوشه را روی ميز رها می كند. حاضرين، نگران به او و به يكديگر می نگرند.
سرلشكر قاضی: حق با تو بود طالع... نبايد دشمن رو دست كم می گرفتيم... هويت يگانی كه به دژ زده، معلوم شد!
سرلشكر قاضی دمی مكث می كند. فرماندهان حاضر، مضطرب و بی قرار، چشم به لب های فرمانده سپاه سوم دوخته اند. او، خرد و خسته، روی صندلی وامی رود.
سرلشکر قاضی: #تیپ_۲۷_پياده_سپاه_پاسداران به فرماندهی #احمد متوسليان.
فرماندهان حاضر، نفس در سينه حبس می كنند. سرهنگ عبدالله با چشمانی گرد شده از فرط حيرت هوار می كشد.
سرهنگ عبدالله: نه، نه! حتماً اشتباهی صورت گرفته... بيشتر از هشتاد درصد نيروهای اين تيپ در جناح شرقی جاده #محمره_اهواز قتل عام شدن.
سرتيپ الدوری كه با دقت اوراق شنود را بررسی می كند، به نشانه نَفی سر تكان می دهد.
سرتيپ الدوری: اشتباهی در كار نيست سرهنگ عبدالله. تيپ بيست و هفتِ!
سرهنگ عبدالله، سرسخت، حاضر به پذيرش مطلب نيست و ادامه می دهد: باور نمی كنم! مگه اين كه ايرانی ها دو تا #تيپ_۲۷ داشته باشند.
سرلشكر قاضی، بی حوصله از مشاهده مشاجرات لفظی افسران تحت امر خود، سيگار برگی روشن می كند و بعد، كلاه بره سياه خود را از سر برداشته، روی ميز پرت می كند.
پك عميقی به سيگار زده، دستی به سرش می كشد و انديشناك و عبوس، خيره به نقشه می گويد: پس #متوسليانه كه تونسته به مرز رخنه كنه! حالا بايد ديد چطور می شه سر اين افعی زيرك رو پشت دژهای #شلمچه به سنگ كوبيد.
سرتيپ شيتنه، مصمم و مغرور، در حالی كه خبردار می ايستد، رو به فرمانده سپاه سوم می گويد: به من اعتماد كنيد قربان... من با همين لشكر در حال بازسازی خودم، صبح تاحالا جولوشونو سد کردم. فقط تیپ ۱۲ زرهی رو هم به عنوان واحد تقويتی به من بدين...
سرتيپ شيتنه نفس تازه كرده، دندان بر دندان سائيده و ادامه می دهد: دفن شون میکنم... هم #تیپ_۲۷ رو، هم اسطوره شکست ناپذیری، فرمانده بلند پروازش رو!... از شرفم ضمانت می دم.
سرلشكر قاضی، مردد به سرتيپ شيتنه نگريسته می گويد: بسيار خوب شيتنه، تيپ سرهنگ عبدالله در اختيارته. اما بذار يه نكته رو بهت تفهيم كنم؛ نه اينجا غرب #دزفوله، نه سپاه سوم ما، سپاه چهارم سرلشكر فخری. اعتبار رهبری عراق، عزت ارتش، سرنوشت #محمره، امنيت #بصره و حتی زندگی من و تو، به اين نبرد گره خورده. يا بايد پيروز بشيم، يا اين كه با شلوارهای خيس، جلوی جوخه اعدام صحرايی صدام بايستيم.
فريبا از خواندن بازمانده، نفس در سينه حبس كرده است. حميده با حيرت، در حالی كه چشم در چشم او دوخته، پيش می آيد و الباقی كاغذها را از دست فريبا خارج می كند.
حميده: بايد ببينيم اين گره كور چه جوری باز می شه. فريبا ملتمس، سرشانه های حميده را چنگ زده، می گويد: تورو خدا، بذار باقيش رو هم من بخونم.
حميده پس از درنگی كوتاه، كاغذها را به فريبا عودت می دهد و خود متفكر، به پنجره نزديك می شود و به دوردست های افق چشم می دوزد. تصویر آسمان عبوس و ابری دور دست شهر حل می شود به تصوير آسمان آفتابی دشتِ #شلمچه و نگاه دوربين كه آرام از بالا، رو به پايين و خاكريزِ آفتابی دشت دژ سير می كند.
ادامه دارد...
#وقتی_که_کوه_گم_شد
#بهزاد_بهزادپور
🆔️ @javid_neshan
⚘ #برادراحمد_به_روایت_احمدمتوسلیان⚘
⚘ #قسمت_25 ⚘
*مریوان*
وقتی ما وارد منطقه شدیم کلاً حدود ۱۴ #پاسدار و ۶۰ #پیشمرگ_مسلمان بودیم. به محض ورود اولین کار ما تصرف ارتفاعات مشرف بر پادگان بود. به یاری خدا آنجا را از دست #ضدانقلاب خارج کردیم. بعد هم بلافاصله آماده شدیم برای ورود به داخل شهر. فرمانده پادگان، #سرهنگ_ستاری، از ورود ستون نیروهای ما به داخل شهر جلوگیری میکرد و نمیگذاشت نیروی اعضامی وارد شهر بشود.
به اعتقاد من در آن شرایط این عمل نادرست بود. چرا که به گروهکها فرصت و امکان میداد تا بیدغدغه تمام تاسیسات دولتی در سطح شهر را از بین ببرند. چنانکه همین کار را هم کردند.
تاسیسات ایستگاه رله رادیو_تلوزیون و بیمارستان #مریوان را از بین بردند. کلیه ادارات را غارت کردند و چنان جوی در شهر به وجود آوردند که بخش کثیری از مردم، شهر را تخلیه کردند. سرانجام بعد از حدود سیزده روز بلاتکلیفی و معطلی، تصمیم گرفتیم ولو به طور خودسرانه هم شده، ستون نیروها را وارد شهر کنیم. با سرهنگ #صیادشیرازی که فرماندهی عملیات کل منطقه را به عهده داشت هماهنگی به عمل آوردیم و روز سوم خرداد ۵۹ از سه محور نیروها را به طرف شهر حرکت دادیم؛ محور #دارتیران، محور میانی شهر و محور میدان پادگان.
ادامه دارد...
·٠•●✿♡⚘♡✿●•٠·
🆔️ @javid_neshan
·٠•●✿♡⚘♡✿●•٠·
⚘ #برادراحمد_به_روایت_احمدمتوسلیان⚘
⚘ #قسمت_27 ⚘
*بنیصدر این مغز بیشعور*
تحرکات بیسابقه یگانهای اکتشافی عملیاتی #ارتش_عراق و عملیات پیچیده و انبوه مهندسی ماشین جنگی #صدام آن چنان حساس برانگیز بود که فرماندهان رده بالای نیروی #سپاه و #ارتش را واداشت تا از #بنیصدر _که در آن مقطع مسئولیت جانشینی فرماندهی کل قوا را برعهده داشت_ خواستار تشکیل جلسهای اضطراری، برای بررسی انگیزههای تحرکات #ارتش_بعث در مرز مشترک و اتخاذ تدابیر عاجل و ضروری برای مقابله با هرگونه تهدید خارجی از مرزهای غرب و جنوب شوند. سرانجام جلسه مزبور در تاریخ ۳۱ مرداد ۵۹ در #کرمانشاه تشکیل گردید.
#احمد از این نشست نظامی و ماوقع آن روایت میکند:
"...من دقیقاً یادم هست که درست یک ماه قبل از شروع جنگ، جلسهای در اتاق جنگ لشکر۸۱ زرهی #کرمانشاه به ریاست #بنیصدر تشکیل شد. در این جلسه آقایان #ظهیرنژاد و #صیادشیرازی، به همراه فرماندهان ارتشی ۳۰ منطقه نظامی از استانهای #آذربایجانغربی، #کردستان و #کرمانشاه و نیز برادران #مرتضی_رضایی [فرمانده کل وقت سپاه] و #محمد_بروجردی به اتفاق مسئولان #سپاه در کل مناطق غرب حضور داشتند.
ادامه دارد...
·٠•●✿♡⚘♡✿●•٠·
🆔️ @javid_neshan
·٠•●✿♡⚘♡✿●•٠·