eitaa logo
جاویدنشان
66 دنبال‌کننده
336 عکس
73 ویدیو
3 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
‍ 🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹 📚وقتی که کوه گم شد * * □اتاق واحد تداركات ۲۷ در زير پتو، در خوابی عميق فرو رفته و از ته دل خروپف می كند، وسايل و اشياء اتاق حكايت از مسوول تداركات بودن دارد. به سرعت وارد اتاق می شود و در حالی كه را تكان می دهد می گويد: پاشو، جناب واحد تداركات، پاشو، داره می آد. ، در حالی كه چشم هايش همچنان بسته است، در زير پتو غلتی می زند و زير لب می گويد: باشه، باشه، بلند شدم. كه قدری خيالش راحت شده، به سرعت از اتاق خارج می شود. دوربين به صورت غرق خواب نزديك می شود. صدای آرام خُر و پُف دوباره شنيده می شود. به محض رسيدن دوربين به نمای بسته صورت ، ناگهان صدای فرياد از اتاق مجاور به گوش می رسد. : برپا، برپا، گرفته خوابيده... ِ همزمان چشمان با وحشت باز می شود، نخست چشم هايش گيج خواب است، قدری گوش تيز می كند. دوباره صدای فرياد شنيده می شود كه... صدای : مگه نگفته بودم كه اگه نياييد پوستتون رو می كنم؟ اينجا رو با تنبل خونه حضرتی عوضی گرفتين! بله؟! چشمان مجتبی از وحشت گرد می شود، قدری مكث می كند و سپس با سرعتی باور نكردنی از جای خود می جهد، درست مانند فنری كه رها شود، پتو به يك سمت می افتد، شلوار به سرعت به پا می رود، كبريت برداشته می شود، گاز پيك نيكی سريع روشن می شود و كتری بزرگ بر روی گاز گذاشته می شود. مجتبی با سر و مويی آشفته و گيج، به سرعت مشغول چيدن ليوان ها در سينی می شود. در اين لحظه، ناگهان در اتاق با شتاب باز می شود. و وارد اتاق می شوند، با صورتی سرخ از خشم، به بالای سر م می آيد. برای تظاهر به كار، بدون نگاه به ، می گويد: مخلصيم حاج آقا. با نگاهی خشمگين به حركات می نگرد، سپس به كتری و گاز و ليوان ها نگاه می كند. چشم های خواب آلود و گيج از پهلو هوای را دارد. : برادر داری چيكار می كنی شما؟ بدون معطلی پاسخ می دهد: الان برادرها از صبحگاه برمی گردن، خب می خوام براشون چايی بريزم. با نگاهی نافذ به و كتری می نگرد. سپس سريع خم می شود و ليوانی را برمی دارد و جلوی می گيرد و می گويد: خب، بريز ببينم. به ليوان دست نگاه می كند و سپس زيرچشمی به كتری روی گاز، نمی داند چه كند. : چيه، پس چرا معطلی؟ بريز ديگه. كه حسابی وامانده است، با دستگيره ای كتری را از روی گاز برمی دارد و در حالی كه اين پا و آن پا می كند، ناگاه با خجالت و شرم می گويد: ببخشيد حاج آقا... واقعيت اش اينه كه... با عرض معذرت، تو كتری آب نيست. با شنيدن اين حرف، با نگاهی نافذ و ساكت به چشم های و سپس به كتری خيره می شود. لحظاتی سكوت بر اتاق حاكم می شود. به يكباره به سمت در اتاق می چرخد و در حال خروج می گويد: نه... اين طوری نمی شه. با خروج ، از فرط ناراحتی، بی هوا لوله كتری را می گيرد. ناگهان جيغی كوتاه می زند و كتری داغ را بر زمين رها می كند و دست سوخته اش را پی درپی تكان می دهد. ادامه دارد... 🆔️ @javid_neshan