eitaa logo
جَزیرِھ‌ِ_مَجنون
187 دنبال‌کننده
566 عکس
399 ویدیو
35 فایل
رفیقی داشتم که می گفت : «اینجا ـ جَزیرِھ‌ِ_مَجنون جای دیوانه هاست.. دیوانه هایی که عاشِق اند :) عاشقانی که می خواهند از راهِ میانبر_ به_خدا برسند.» #وقتی_مھتاب‌_گم‌شد با ما سخن بگویید :) https://harfeto.timefriend.net/17057385966380
مشاهده در ایتا
دانلود
رفاقت با آدم های لطیف ، را از دست ندهید :)
ازصبح مراسم خاکسپاری بودم ، به دنیایی که بسیار جدی گرفته ایم و آنی که باید برویم و رفتن را شوخی گرفته ایم مدام فکر میکنم ... همهمه و هیاهوی دنیا ، در قبرستان دفن میشود و ابدیتی که پیش روی ماست با این حجم از تهی دستی ..
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍این هم خبر خوب،💌 ⬅️ برای کسانیکه عکس شهدا را به در و دیوار میزنند، قبر شهدا را میشویند، قاب عکس کهنه شهدا را با قاب عکس جدید عوض میکنند، یادواره شهدا میگیرند، به خانواده های شهدا سرکشی میکنند، شهدا را یاد میکنند و راهشان را ادامه میدهند و ... اللهم‌ اجعلنی‌ من‌ المستشهدین‌ بین‌ یدیه . خدایا قرار ده مرا از شهیدان پیش روی (حضرت صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه) . (وحضرت سیدالشهدا علیه السلام التماس دعای فرج🤲🏻 حتما ببینید🙏 #هوایت _نکنم_ می میرم اباعبدالله الحسین علیه السلام ⚘به کانال شهید عارف محمدحسین یوسف الهے خوش آمدید:↙️ @shahid_aref_64
چشم ِ مجنون.m4a
1.02M
در مسلخِ عشق ؛ جز نکو را نکشند . ؛
في مسلخ الحب، لا تقتل إلا الأبرياء
رهبر انقلاب: ان‌شاءالله خدا به حقّ علی‌اکبر (علیه‌السلام) شما جوانها را حفظ کند، برای اسلام نگه دارد و ثابت‌قدمتان بدارد.  ۱۳۹۶/۲/۱۸
2_144140477215618273.mp3
3.74M
ثبات قدم و استقامت در راه صحیح🌱
پرچم آسیدعلی آقا.mp3
2.2M
پرچم آسیدعلی آقا رو خدا میخواد برافراشته کنه...
. میترا نامش و زینب راهش . . با دوستش خیلی تلاش کردند که جبهه ای شوند اما نشد که نشد و دست تقدیر او را به شاهین شهر اصفهان کشاند . برادر و خواهرانش و آن دوست همه در منطقه جنگی میمانند . اما زینب همراه خانواده جنگ زده ، مجبور به هجرت شدند .. دوستش نقل میکند : وقتی در بیمارستان شوش در حال کمک به رزمندگان و مجروحین بودیم ، قاصدی آمد و خبر شهادت زینب را به خواهرانش رساند‌. بُهت زده شدم! من اینجا با غرور تمام وسرخوش ازحضور آنجا زینب فرسنگ ها دور تر از جبهه ، به شهادت رسیده به همان آرزویش . . و من .. دیوارهای برافراشته از منیتم فروریخت
دست نوشت شهیده زینب کمایی وقتی اصرار بر حضور درمنطقه جنگی و عملیات فتح المبین میکند ... اما آن شب خوابی عجیب میبیند ... کتابِ
. و من درک کردم جبهه ی من شهر من و دشمنی ما با دشمنان خداست ...
. دختری که از کودکی ، در بین خانواده پرجمعیتش صبورتر ، مهربانتر ، کمک کار تر ، بی اذیت تر مقدم شمردن دیگران بر خودش ، ودر عین حال فعال فرهنگی ، پرجنب وجوش در مسجد و محله و مدرسه . روزها در بیمارستان درکنار مجروحین ، وصایا و نصایح آنان را یادداشت میکرده و نشر میداده غروب ها در کنار مزارشهدا ، اشک شهادت می ریخته . سردترین وبی وسیله ترین اتاق خانه را برای زندگی و آن نمازهای پراشک و طولانی نیمه شبها، انتخاب کرده بود . آن دفتر خودسازیش و درد ودل هایی که با خدا داشته . آن سوز و گداز برای رسیدن به خدا و پرواز ... از کدامشان برایتان بنویسم .؟
. مرا مراد ز نماز آن بود که حدیث درد فراغ با توبگذرد وگرنه این چه نمازی بُوَد که نشسته رو به مُهر و دل به بازارم دفتر پند واندرز زینب .‌.
. نماز جماعت مغرب وعشاء طبق عادت همیشگی زینب چادر برسر به مسجد محل میرود.‌ مادرش نقل میکند : فردا عیدنوروز بود ، همه خانه را کمک کرد تمییز و نو ، نوار کردیم اما مدام میگفت امسال عیدنداریم بخاطر خانواده شهدا ، خودش هم لباس نو نخرید. معمولا کم غذا میخورد ، خیلی اهل لباس خریدن نبود ، دنبال تربیت نفسش بود که عادت نکند . آن شب برای نماز رفت و دیگر برنگشت ... چند روز از گم شدن زینب میگذشت تا اینکه پیکر بی جانش در اطراف شهر پیداشد . و روح من که تا ابد کنار پیکر بی جانِ دخترک معصومم به خاک سپرده شد .. و بعد نامه منافقین که نوشته بودند: اگر راه او را ادامه بدهید سرنوشت شما هم همین است . زینب ۱۴ ساله ، دخترنحیف و مهربانی که چند هفته قبل شهادت وصیت نامه اش رانوشته بود و مطمئن بود دیگر زمین جای ماندن اونیست.. او را با چادرش به شهادت رساندند. ۴گره دور گردنش بسته و او راخفه کرده بودند.
ما تلوزیون میدیدیم و او کتاب میخواند ، ما زندگی میکردیم و او با دلش سر وکار داشت ، کتاب ِ
مادر شهید حمید یوسفیان درخواب میبیند سر مزار پسرش یک آشنا ، صندوق صندوق میوه می آورد ، مادر بزرگ زینب نیز خواب می بیند زینب او را نزد درخت کاج میبرد ‌. تا اینکه ۱۶۰شهید عملیات فتح المبین را برای تشییع به اصفهان میبرند و پیکر مطهر زینب نیز با شهدایِ عملیات فتح المبین تشییع میشود! همان عملیاتی که تلاش کرد برود اما ، برگه شهادت او جای دیگر مُهر شده بود ... و جالبتر اینکه تقدیر قبرش را زیر درخت کاج ، روبروی قبر شهید حمید یوسفیان قرار داد . و تعبیر خواب مادر شهید به تحقق پیوست .
تکه شهدا پُر شده است ، من به دعای کمیل قطعه شهدا رفتم ، سرقبر دوست برادرم شهید یوسفیان ، خیلی گریه کردم ، قبرهایی در اطراف او کنده بودند تا دوباره شهید بیاورند ازخدا خواستم که من در آنجا خاک شوم اما هنوز لیاقتش را ندارم . تکه شهدا بوی خون ، بوی عطر ، بوی عشق میدهد . کتابِ
Khodahafez Refigh (320).mp3
8.22M
خداحافظ رفیق . . ؛
امان از چشم های شهدا . . ،
يقف قائدي شامخًا في مواجهة عاصفة الأحداث ،يا قائدي ، أنت حديقة ثورية🌱