ازصبح مراسم خاکسپاری بودم ،
به دنیایی که بسیار جدی گرفته ایم
و آنی که باید برویم و رفتن را شوخی
گرفته ایم مدام فکر میکنم ...
همهمه و هیاهوی دنیا ، در قبرستان دفن
میشود و ابدیتی که پیش روی ماست با
این حجم از تهی دستی ..
هدایت شده از 『عارف شهید』(موسسه فرهنگی شمیم عشق)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍این هم خبر خوب،💌
⬅️ برای کسانیکه عکس شهدا را به در و دیوار میزنند،
قبر شهدا را میشویند،
قاب عکس کهنه شهدا را با قاب عکس جدید عوض میکنند،
یادواره شهدا میگیرند،
به خانواده های شهدا سرکشی میکنند، شهدا را یاد میکنند و راهشان را ادامه میدهند و ...
اللهم اجعلنی من المستشهدین بین یدیه .
خدایا قرار ده مرا از شهیدان پیش روی
(حضرت صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه) .
(وحضرت سیدالشهدا علیه السلام
التماس دعای فرج🤲🏻
حتما ببینید🙏
#شب_جمعه#هوایت _نکنم_ می میرم
#یا اباعبدالله الحسین علیه السلام
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_صلوات
⚘به کانال شهید عارف محمدحسین یوسف الهے خوش آمدید:↙️
@shahid_aref_64
رهبر انقلاب:
انشاءالله خدا به حقّ علیاکبر (علیهالسلام) شما جوانها را حفظ کند، برای اسلام نگه دارد و ثابتقدمتان بدارد.
۱۳۹۶/۲/۱۸
2_144140477215618273.mp3
3.74M
ثبات قدم و استقامت در راه صحیح🌱
#حضرت_آقا
پرچم آسیدعلی آقا.mp3
2.2M
پرچم آسیدعلی آقا رو خدا میخواد برافراشته کنه...
#حاج_حسین_یکتا
.
میترا نامش و زینب راهش . .
با دوستش خیلی تلاش کردند که جبهه ای
شوند اما نشد که نشد و دست تقدیر او را
به شاهین شهر اصفهان کشاند . برادر و
خواهرانش و آن دوست همه در منطقه جنگی
میمانند . اما زینب همراه خانواده جنگ زده ،
مجبور به هجرت شدند ..
دوستش نقل میکند :
وقتی در بیمارستان شوش در حال کمک به
رزمندگان و مجروحین بودیم ، قاصدی آمد
و خبر شهادت زینب را به خواهرانش رساند.
بُهت زده شدم!
من اینجا با غرور تمام وسرخوش ازحضور
آنجا زینب فرسنگ ها دور تر از جبهه ، به
شهادت رسیده به همان آرزویش . .
و من ..
دیوارهای برافراشته از منیتم فروریخت
دست نوشت شهیده زینب کمایی
وقتی اصرار بر حضور درمنطقه جنگی
و عملیات فتح المبین میکند ...
اما آن شب خوابی عجیب میبیند ...
کتابِ #رازدرختکاج
.
دختری که از کودکی ، در بین خانواده پرجمعیتش
صبورتر ، مهربانتر ، کمک کار تر ، بی اذیت تر
مقدم شمردن دیگران بر خودش ، ودر عین حال
فعال فرهنگی ، پرجنب وجوش در مسجد و
محله و مدرسه .
روزها در بیمارستان درکنار مجروحین ، وصایا
و نصایح آنان را یادداشت میکرده و نشر میداده
غروب ها در کنار مزارشهدا ، اشک شهادت می ریخته .
سردترین وبی وسیله ترین اتاق خانه را برای
زندگی و آن نمازهای پراشک و طولانی نیمه
شبها، انتخاب کرده بود .
آن دفتر خودسازیش و درد ودل هایی که با
خدا داشته . آن سوز و گداز برای رسیدن به
خدا و پرواز ...
از کدامشان برایتان بنویسم .؟
.
مرا مراد ز نماز آن بود
که حدیث درد فراغ با توبگذرد
وگرنه این چه نمازی بُوَد
که نشسته رو به مُهر و دل به بازارم
دفتر پند واندرز زینب ..
.
نماز جماعت مغرب وعشاء طبق عادت همیشگی
زینب چادر برسر به مسجد محل میرود. مادرش
نقل میکند :
فردا عیدنوروز بود ، همه خانه را کمک کرد
تمییز و نو ، نوار کردیم اما مدام میگفت امسال
عیدنداریم بخاطر خانواده شهدا ، خودش هم
لباس نو نخرید. معمولا کم غذا میخورد ،
خیلی اهل لباس خریدن نبود ، دنبال تربیت
نفسش بود که عادت نکند . آن شب برای
نماز رفت و دیگر برنگشت ...
چند روز از گم شدن زینب میگذشت تا اینکه
پیکر بی جانش در اطراف شهر پیداشد .
و روح من که تا ابد کنار پیکر بی جانِ
دخترک معصومم به خاک سپرده شد ..
و بعد نامه منافقین که نوشته بودند: اگر راه
او را ادامه بدهید سرنوشت شما هم همین
است .
زینب ۱۴ ساله ، دخترنحیف و مهربانی که چند
هفته قبل شهادت وصیت نامه اش رانوشته بود
و مطمئن بود دیگر زمین جای ماندن اونیست..
او را با چادرش به شهادت رساندند. ۴گره دور
گردنش بسته و او راخفه کرده بودند.
ما تلوزیون میدیدیم و او کتاب میخواند ،
ما زندگی میکردیم و او با دلش سر وکار داشت ،
کتاب ِ #رازدرختکاج
مادر شهید حمید یوسفیان درخواب میبیند سر
مزار پسرش یک آشنا ، صندوق صندوق میوه
می آورد ، مادر بزرگ زینب نیز خواب می بیند
زینب او را نزد درخت کاج میبرد . تا اینکه
۱۶۰شهید عملیات فتح المبین را برای تشییع
به اصفهان میبرند و پیکر مطهر زینب نیز
با شهدایِ عملیات فتح المبین تشییع میشود!
همان عملیاتی که تلاش کرد برود اما ، برگه
شهادت او جای دیگر مُهر شده بود ...
و جالبتر اینکه تقدیر قبرش را زیر درخت کاج ،
روبروی قبر شهید حمید یوسفیان قرار داد .
و تعبیر خواب مادر شهید به تحقق پیوست .
تکه شهدا پُر شده است ، من به دعای کمیل
قطعه شهدا رفتم ، سرقبر دوست برادرم شهید
یوسفیان ، خیلی گریه کردم ، قبرهایی در
اطراف او کنده بودند تا دوباره شهید بیاورند
ازخدا خواستم که من در آنجا خاک شوم اما
هنوز لیاقتش را ندارم .
تکه شهدا بوی خون ، بوی عطر ، بوی عشق
میدهد .
کتابِ #رازدرختکاج