eitaa logo
خاکریز
408 دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
3.4هزار ویدیو
53 فایل
خاکریز، یک جبهه است جبهه‌ای برای کمک به تحلیل بچه‌های انقلاب، در حمله همه‌جانبه علیه دین، نظام و هیاهوهای رسانه‌ای ارتباط با مدیر : https://eitaa.com/Saeid2846
مشاهده در ایتا
دانلود
✍️ 💠 سری به نشانه منفی تکان داد و از چشمانم به شوهرم شک کرده بود که دوباره پی سعد را گرفت :«الان همسرتون کجاست؟ می‌خواید باهاش تماس بگیرید؟» شش ماه پیش سعد موبایلم را گرفته بود و خجالت می‌کشیدم اقرار کنم اکنون عازم و در راه پیوستن به است که باز حرف را به هوای حرم کشیدم :«اونا می‌خواستن همه رو بکشن...» 💠 فهمیده بود پای من هم در میان بوده و نمی‌خواست خودم را پیش رفیقش رسوا کنم که بلافاصله کلامم را شکست :«هیچ غلطی نتونستن بکنن!» جوان از آینه به صورتم نگاهی گذرا کرد، به اینهمه آشفتگی‌ام شک کرده بود و مصطفی می‌خواست آبرویم را بخرد که با متانت ادامه داد :«از چند وقت پیش که به بهانه تظاهرات قاطی مردم شدن، ما خودمون یه گروه تشکیل دادیم تا از حرم (علیهاالسلام) دفاع کنیم. امشب آماده بودیم و تا دست به اسلحه شدن، غلاف‌شون کردیم!» 💠 و هنوز خاری در چشمش مانده بود که دستی به موهایش کشید و با غیظی که گلویش را پُر کرده بود، خبر داد :«فقط اون نامرد و زنش فرار کردن!» یادم مانده بود از است، باورم نمی‌شد برای دفاع از مقدسات وارد میدان شده باشد و از تصور تعرض به حرم، حال رفیقش به هم ریخته بود که با کلماتش قد علم کرد :«درسته ما داریا چارتا خونواده بیشتر نیستیم، اما مگه مرده باشیم که دستشون به برسه!» 💠 و گمان کرده بود من هم از اهل سنت هستم که با شیرین‌زبانی ادامه داد :«خیال کردن می‌تونن با این کارا بین ما و شما اختلاف بندازن! از وقتی می‌بینن برادرای اهل سنت هم اومدن کمک ما ، وحشی‌تر شدن!» اینهمه درد و وحشت جانم را گرفته بود و مصطفی تلخی حالم را با نگاهش می‌چشید که حرف رفیقش را نیمه گذاشت :«یه لحظه نگهدار سیدحسن!» طوری کلاف کلام از دستش پرید که نگاهش میخ صورت مصطفی ماند و بلافاصله ماشین را متوقف کرد، از نگاه سنگین مصطفی فهمید باید تنهایمان بگذارد که در ماشین را باز کرد و با مهربانی بهانه چید :«من میرم یه چیزی بگیرم بخوریم!» 💠 دیگر منتظر پاسخ ما نماند و به سرعت از ماشین پیاده شد. حالا در این خلوت با بلایی که سعد سرش آورده بود بیشتر از حضورش می‌کردم که ساکت در خودم فرو رفتم. از درد سر و پهلو چشمانم را در هم کشیده بودم و دندان‌هایم را به هم فشار می‌دادم تا ناله‌ام بلند نشود که لطافت لحنش پلکم را گشود :«خواهرم!» چشمم را باز کردم و دیدم کمی به سمت عقب چرخیده است، چشمانش همچنان سر به زیر و نگاهش به نرمی می‌لرزید. شالم نامرتب به سرم پیچیده بود، چادر روی شانه‌ام افتاده و لباسم همه غرق گِل بود که از اینهمه درماندگی‌ام کشیدم. 💠 خون پیشانی‌ام بند آمده و همین خط خشک خون روی گونه‌ام برای آتش زدن دلش کافی بود که حرارت نفسش را حس کردم :«خواهرم به من بگید چی شده! والله کمک‌تون می‌کنم!» در برابر محبت بی‌ریا و پاکش، دست و پایم را گم کرده و او بی‌کسی‌ام را حس می‌کرد که بی‌پرده پرسید :«امشب جایی رو دارید برید؟» و من امشب از مرگ و کنیزی آن پیرمرد وهابی فرار کرده بودم و دیگر از در و دیوار این شهر می‌ترسیدم که مقابل چشمانش به گریه افتادم. 💠 چانه‌ام از شدت گریه به لرزه افتاده و او از دیدن این حالم طاقتش تمام شده بود که در ماشین را به ضرب باز کرد و پیاده شد. دور خودش می‌چرخید و آتش در خنکای این شب پاییزی خاموش نمی‌شد که کتش را درآورد و دوباره به سمت ماشین برگشت. روی صندلی نشست و اینبار کامل به سمتم چرخید، صورت سفیدش از ناراحتی گل انداخته بود، رگ پیشانی‌اش از خون پُرشده و می‌خواست حرف دلش را بزند که به جای چشمانم به دستان لرزانم خیره ماند و با صدایی گرفته گواهی داد :«وقتی داشتن منو می‌رسوندن بیمارستان، تو همون حالی که حس می‌کردم دارم می‌میرم، فقط به شما فکر می‌کردم! شب پیشش رو از رو گلوتون برداشته بودم و می‌ترسیدم همسرتون...» 💠 و نشد حرفش را تمام کند، یک لحظه نگاهش به سمت چشمانم آمد و دوباره قدم پس کشید، به اندازه یک نفس ساکت ماند و زیر لب زمزمه کرد :« رو شکر می‌کنم هر بلایی سرتون اورده، هنوز زنده‌اید!» هجوم گریه گلویم را پُر کرده و به‌جای هر جوابی نگاهش می‌کردم که جگرش بیشتر آتش گرفت و صورتش خیس عرق شد. 💠 رفیقش به سمت ماشین برگشته و دلش می‌خواست پای دردهای مانده بر دلم بنشیند که با دست اشاره کرد منتظر بماند و رو به صورتم اصرار کرد :«امشب تو چی کار داشتید خواهرم؟ همسرتون خواست بیاید اونجا؟»... ✍️نویسنده: @jebhetarom
✍️ 💠 اشکم تمام نمی‌شد و با نفس‌هایی که از گریه بند آمده بود، ناله زدم :«سعد شش ماه تو خونه زندانیم کرده بود! امشب گفت می‌خواد بره ، هرچی التماسش کردم بذاره برگردم ، قبول نکرد! منو گذاشت پیش ابوجعده و خودش رفت ترکیه!» حرفم به آخر نرسیده، انگار دوباره سعد در قلبش نشست که بی‌اختیار فریاد کشید :«شما رو داد دست این مرتیکه؟» و سد شکسته بود که پاسخ اشک‌هایم را با داد و بیداد می‌داد :«این با چندتا قاچاقچی اسلحه از مرز وارد شده! الان چند ماهه هر غلطی دلش میخواد میکنه و رو کرده انبار باروت!» 💠 نجاست نگاه نحس ابوجعده مقابل چشمانم بود و خجالت می‌کشیدم به این مرد بگویم برایم چه خوابی دیده بود که از چشمانم به جای اشک، می‌بارید و مصطفی ندیده از اشک‌هایم فهمیده بود امشب در خانه آن نانجیب چه دیده‌ام که گلویش را با تیغ بریدند و صدایش زخمی شد :«اون مجبورتون کرد امشب بیاید ؟» با کف هر دو دستم جای پای اشک را از صورتم پاک کردم، دیگر توانی به تنم نمانده بود تا کلامی بگویم و تنها با نگاهم التماسش می‌کردم که تمنای دلم را شنید و امانم داد :«دیگه نترس خواهرم! از همین لحظه تا هر وقت بخواید رو چشم ما جا دارید!» 💠 کلامش عین عسل کام تلخم را شیرین کرد؛ شش ماه پیش سعد از دست او فرار کرده و با پای خودش به داریا آمده بود و حالا باورم نمی‌شد او هم اهل داریا باشد تا لحظه‌ای که در منزل زیبا و دلبازشان وارد شدم. دور تا دور حیاط گلکاری شده و با چند پله کوتاه به ایوان خانه متصل می‌شد. هنوز طراوت آب به تن گلدان‌ها مانده و عطر شب‌بوها در هوا می‌رقصید که مصطفی با اشاره دست تعارفم کرد و صدا رساند :«مامان مهمون داریم!» 💠 تمام سطح حیاط و ایوان با لامپ‌های مهتابی روشن بود، از درون خانه بوی غذا می‌آمد و پس از چند لحظه زنی میانسال در چهارچوب در خانه پیدا شد و با دیدن من، خشکش زد. مصطفی قدمی جلو رفت و می‌خواست صحنه‌سازی کند که با خنده سوال کرد :«هنوز شام نخوردی مامان؟» زن چشمش به من مانده و من دوباره از نگاه این ترسیده بودم مبادا امشب قبولم نکند که چشمم به زیر افتاد و اشکم بی‌صدا چکید. با این سر و وضع از هم پاشیده، صورت زخمی و چشمی که از گریه رنگ خون شده بود، حرفی برای گفتن نمانده و مصطفی لرزش دلم را حس می‌کرد که با آرامش شروع کرد :«مامان این خانم هستن، امشب به حرم (علیهاالسلام) حمله کردن و ایشون صدمه دیدن، فعلاً مهمون ما هستن تا برگردن پیش خانواده‌شون!» 💠 جرأت نمی‌کردم سرم را بلند کنم، می‌ترسیدم رؤیای آرامشم در این خانه همینجا تمام شود و دوباره آواره این شهر شوم که باران گریه از روی صورتم تا زمین جاری شد. درد پهلو توانم را بریده و دیگر نمی‌توانستم سر پا بایستم که دستی چانه‌ام را گرفت و صورتم را بالا آورد. مصطفی کمی عقب‌تر پای ایوان ایستاده و ساکت سر به زیر انداخته بود تا مادرش برایم کند که نگاهش صورتم را نوازش کرد و با محبتی بی‌منت پرسید :«اهل کجایی دخترم؟» 💠 در برابر نگاه مهربانش زبانم بند آمد و دو سالی می‌شد مادرم را ندیده بودم که لبم لرزید و مصطفی دست دلم را گرفت :«ایشون از اومده!» نام ایران حیرت نگاه زن را بیشتر کرد و بی‌غیرتی سعد مصطفی را آتش زده بود که خاکستر خشم روی صدایش پاشید :«همسرشون اهل سوریه‌اس، ولی فعلاً پیش ما می‌مونن!» 💠 به‌قدری قاطعانه صحبت کرد که حرفی برای گفتن نماند و تنها یک آغوش کم داشتم که آن هم مادرش برایم سنگ تمام گذاشت. با هر دو دستش شانه‌هایم را در بر کشید و لباس خاکی و خیسم را طوری به خودش چسباند که از خجالت نفسم رفت. او بی‌دریغ نوازشم می‌کرد و من بین دستانش هنوز از ترس و گریه می‌لرزیدم که چند ساعت پیش سعد مرا در سیاهچال ابوجعده رها کرد، خیال می‌کردم به آخر دنیا رسیده و حالا در آرامش این مست محبت این زن شده بودم. 💠 به پشت شانه‌هایم دست می‌کشید و شبیه صدای مادرم زیر گوشم زمزمه کرد :«اسمت چیه دخترم؟» و دیگر دست خودم نبود که نذر در دلم شکست و زبانم پیش‌دستی کرد :«زینب!» از اعجاز امشب پس از سال‌ها نذر مادرم باورم شده و نیتی با (سلام‌الله‌علیها) داشتم که اگر از بند سعد رها شوم، زینب شوم و همینجا باید به وفا می‌کردم که در برابر چشمان مصطفی و آغوش پاک مادرش سراپا زینب شدم... ✍️نویسنده: @jebhetarom
8.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ طوفان به پا کنید! 🔹شاید ما در آستانه خط پایان‌ هستیم! باید ببریم این بازی را... 🔺تاکید استاد پناهیان در مورد طوفان توییتری در شب نیمه شعبان با هشتگ: 📅 چهارشنبه، ۲۰ فروردین، ساعت ۲۱ الی ۲۳ به وقت ایران @jebhetarom
🔸اطلاعیه شـورای هماهنگی تبلیغات اسـلامی: طنین بانگ 'یا مهدی ادرکنی' در سراسر کشور همزمان با شب نیمه شعبان 🔹از همگان برای قرائت زیارت آل یاسین و دعای فرج «الهی عظم البلا...» همزمان با پخش زنده ساعت 20:45 شامگاه چهارشنبه بیستم فروردین مصادف با شب نیمه شعبان از مسجد مقدس جمکران و حرم ملکوتی ثامن الحجج حضرت اباالحسن علی ابن موسی الرضا (علیه آلاف التحیه و الثناء) در منازل و جمع با صفای خانوادگی دعوت می شود. 🔹رأس ساعت 21:00 طنین شعار «یا مهدی ادرکنی» و «یا حجت ابن الحسن عجّل علی ظهورک» در فضای عطرآگین اقصی نقاط میهن اسلامی از فراز بامهای منازل، پنجره‌ها و بالکن‌های مجتمع‌های مسکونی و مأذنه‌های مساجد و دیگر اماکن مذهبی توأم با نورافشانی دعوت به عمل آید. @jebhetarom
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همه باهم‌کرونا را شکست میدهیم ارسالی از محمدپارسا پناهلو @jebhetarom
علماء و روحانیون سنی مذهب استان خراسان شمالی در بیانیه ای ضمن قدردانی از تدابیر بی نظیر ولی امر مسلمین جهان، برای مقابله با ویروس جهانی کووید 19 اظهار داشتند: حضرت آیت الله العظمی امام خامنه ای همانند پدری مهربان و دلسوز با تدابیری هوشمندانه به فرزندان ایران اسلامی و مدافعان حوزه سلامت، روحیه و انگیزه ای قوی برای مدیریت این بیماری بخشیدند. @jebhetarom
15.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔻 2400 سال است انسان از نگاه فلاسفه و متفکران غربی حیوانی وحشی است که باید او را اهلی کرد و بعد به تمدن رساند. 💠 نظریه انقلاب اسلامی برای انسانی که قرار است تمدن نوین اسلامی را در گام دوم رقم بزند چیست؟ 💠 از زبان بشنوید 📽دریافت کلیپ با کیفیت FULL HD از آپارات 👈 m.aparat.com/v/Nd0Kl 🗓مربوط به سخنرانی قم، مسجد چهار مردان، تاریخ ۱۳ بهمن ۹۸ کانال جدال احسن 👈 📡 @jdale_ahsan @jebhetarom
⭕️آیت‌الله حسن‌زاده آملی فرمودند: من خدمت آیت‌الله کشمیری که رسیدم، شکوه کردم که کسی نیست نیاز ما را برطرف کند. کسی نیست ما در محضرش تربیت شویم. دیگر قاضی‌ها و ملّا حسینقلی‌ها نیستند! 🔸ایشان فرمودند: آقای حسن‌زاده، خودتان را گول نزنید. من عرض کردم، نمی‌دانم شما به چه جهتی می فرمائید که خودتان را گول نزنید؟ فرمود: شما وقتی‌که وارد حوزه علمیه شدید، نیاز داشتید به استادی که به شما صرف و نحو یاد دهد، نبود که بود. همان زمان به این نیاز نداشتید که کسی به شما کتاب کفایة الاصول یاد دهد. چون شما در آن حدّ نبودید، در حدّ مقام علم صرف و نحو بودید و استاد در کنارتان بود. همین‌گونه پلّه پلّه که بالا آمدید استاد آن مرحله در کنار شما بود؛ الآن هم نگویید نیست. شما خودتان را یک مقدار نگاه کنید، چه مقدار فاصله‌ی بین علم و عمل را کم کردید؛ چه مقدار با این ملکوت روراست هستید. مطمئناً اگر آنچه را که می‌دانید در مقام عمل پای بند باشید، این باب واسع الهی و این دار رحمت ربّانی شما را باز نخواهد داشت؛ و هیچ منع و بخلی نیست. استاد هست، اگر برای ما استاد نیست معلوم می‌شود که ما شرایط مربوطه را فراهم نکرده‌ایم. 🔹باید فاصله‌ی بین علم و عمل کم شود و در کنار این‌ها هم، واقعاً سر به سجده بگذاریم و در نیمه‌های شب، صادقانه از خدای تبارک‌ و تعالی بخواهیم که راه را برایمان باز کند. درست است که از آن طرف، ناز است اما نیاز ما باید در کنار آن ناز، ضمیمه شود تا بالاخره به‌ جایی منتهی شود. اینکه نمی‌رسیم، برای این است که مناسب این نظام نیستیم و خودمان را با این نیاز تنظیم نکرده‌ایم. 🗓به مناسبت ۱۸ فروردین، سالروز رحلت آیت‌الله سید عبدالکریم کشمیری(ره) @jebhetarom
به تصمیم غیرعاقلانه رئیس جمهور : از الگوی ایرانی استفاده کنید نه غربی جان انسانها ( پزشکان و کارگران ) ارزشش بیشتر از اقتصاد است نباید دوقطبی کاذب «اقتصاد ـ سلامت» ما را متوقف کند. @jebhetarom
🎁 🎉 🔴 🌕 به مناسبت ایام از تخفیفات اشتراک سایت عماریار استفاده کن و این فرصت رو از دست نده... 💫 اشتراک یک ماه 30 درصد + 3 روز رایگان🎈 ⭐️ اشتراک سه ماه 40 درصد تخفیف + 7 روز رایگان🎊 🌟 اشتراک شش ماه 50 درصد تخفیف + 10 روز 🎉 ☘️ کد اشتراک: Ammaryar99 ⭕️ 🌐 www.ammaryar.ir 🆔 @AmmarYar_IR ✅ ما را دنبال کنید در: 🔶 https://t.me/Ammaryar_ir 🔷 sapp.ir/Ammaryar_ir @jebhetarom
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میگن یکی از راههای جلوگیری از کرونا اینه که دهنتون خشک نشه. برای همینم روزی سه بار این فیلمو ببینید 😁😂 حتما با دقت ببینید😂😂😂 @jebhetarom
پیام مهم و حفظ کردنی ۱- تک سرفه خشک + عطسه = آلودگی هوا ۲- تک سرفه + مخاط + عطسه + آبریزش بینی = سرماخوردگی ۳- تک سرفه + مخاط + عطسه + آبریزش بینی + درد بدن + ضعف + تب کم = آنفولانزا ۴- سرفه خشک و مکرر + عطسه + درد بدن + ضعف + تب بالا + مشکل در تنفس + عدم حس بویایی و ذائقه = کرونا ویروس • منبع بخش آسیب شناسی AIIMS ، دهلی 👈 این پیام را تا حد امکان در دسترس افراد قرار دهید! @jebhetarom