ای بهترین لحظههایم
خوشآمدی
پس چرا دیر کردی
اما
کار خوبی کردی
خوب شد آمدی حالا میتوانم نفس عمیقی بکشم
بالاخره
دیگر داشت خون در پاهایم سفت میشد
اما حالا کم کم خوب میشوم
خوب میشوم
بالاخره پا در هوا بودن دردسر خودش را دارد
میدانی!؟ سخت است ندانی که چه شد؟
ناگاه خودت را ملامت میکنی و از دست خودت کلافه میشوی
از اینکه خودت را میان یک مشت دردسر پیدا کنی
و بد تر از آن اینکه بخواهی دست خودت را
که گم شده بودی بگیری و ببری به خانه سراغ مادرت
و بعد بگویی که ببخشید خانم!
پسر شماست ؟ میان گرداب پیدایش کردم
داشت حسابی دست و پا میزد
ولی خب خداروشکر ب موقع رسیدم
واگرنه از تنهایی دق میکرد
و مدتی را در خانه میمانی و میمانی
و کمکم
دوزاریت میافتد که
انگار
من گم نشده بودم
خودم بودم
و باز بیاد میآوری
عجب باید بروم
مسافری دارم که اینجا سراغم نمیآید
باید بروم و باز خودم را
غرق کنم
بدون او حتی من و مادرم هم سخت است دوستیمان
و هماندم چهره در هم میکشم
از باری که حسش میکنم
و باز صورتم کبود میشود
مادرجان خدانگهدارت
باز میآیم سرت میزنم
Eitaa.com/jeeeem
بیرون بزن!
بارها اینرا بهخودم گفتهام
و وقتی
این اندیشه
بسان خورشیدی
در دل تاریکیها درخشید
بهخودم میگویم:
نمی توانی!
مگر اولین بارت است!?
آخرش هم
بلند میشوی و چیزی مینویسی ...
اما
حال نوشتن هم ندارم ....
چشمانم را میبندم;
همهجا تاریک است
و همینطور همهچیز.
ناگاه
فحشی میدهم
و دعوایمان میشود
بعد یقه بهیقه میشویم
دماغ او میشکند
دماغ من هم میشکند
مشت میزنم
جدایمان میکنند.
کسی میمیرد!
و هرکه زنده مانده است
تقاص پس میدهد
و بعد کسی اعدام میشود
و وقتی
بوی مرگ
(بوی سادهی مرگ)
خوب درهوا پیچید
چشمانم میپرند.
انگار خوابی دیده باشم
خوابی ترسناک
اما بیداری ترسناکتر است
باز چشمانم را میبندم
باز دعوایم شده است
و بوی خون در هوا پیچیده
باز چشمانم میپرد
و خودم را
در حال نوشتن این کلمات در مییابم
و پس از آن چند روزی را
بدون اینکه بیرون رفته باشم
درگیرم
Eitaa.com/jeeeem
باسمه تعالی
امام روحالله
نمیتوانیم بگوییم او که بود
همه ما تمنای دیدن او را داریم
و ای کاش دردهای امروز ما
برایمان معناگر جای خالی او باشد
شکاف بزرگی که ای کاش هرچه سریعتر بتوانیم ببینیمش
میگویند (سلام بر گوینده): که هرگاه عالم دینشناسی از میانه رود
شکافی در اسلام افتد
که هیچچیز نمیتواند جبران آن شکاف کند
این شکاف اما شکاف میان آدمیان است
چرا که آن عالم دینشناس
سبب دوستی و اتصال میان آدمیان است
و مگر دوستی و الفت ماها از کجا بود؟
پس از آنکه با ترسهایمان به تفرقه و رنگ عوض کردن مبتلا
و معترض یکدیگر شده بودیم.
و دردا که چه فاصلهای میان همه افتاد پس از رفتن او
و بچههای یتیم شده
نتوانستند درد یتیمی را تاب بیاورند
و چنگ در گریبان هم انداختند
همانطور که پس از پیامبر شد.
چرا که ساقهای ناتوان دوستی
تازه جوانه زده بودند که با خزان دوری او مواجه شدند.
اللهم انا نشکو الیک فراق نبینا
خدایا به تو شکایت بریم دوری پیامبرمان را
امامخمینی ساده و کاملترین کلماتی است که زبانم آن را شناخت
و این کلمات اجازه نداد
سختیها و مشکلات
توانم از کف ببرد
تا سهمخواه پدر شوم
هرکسی حق دارد در باره او سخن بلند بگوید
من اما همیشه او را نشانهی بودن خدا پنداشتم
همه ما دلمان میخواهد با او و یا وصی او نزدیک بودیم
تا کاری از دستمان بر میآمد
نه از آن جهت که او صاحب قدرت و اِعمال بود
بل از آنکه او
در سختترین لحظاتش که ضعیف شمرده شد
قادر بود
در همه ما و دین و کتاب ما و کشور و مردم و سرمایه و توانمان از نفس خود بدمد
و مردهای را باز احیا کند
و از جماعتی پراکنده امت و ملت بسازد
بودن او ضمانتِ شدن و نبودنش سخت یاس آور است
و کمر تابستان داغ را میشکند
خدایا!
ای یاور غربتنشینان
و ای مددکار روح بیکران خدا
بدان که بدون او تلختر از عذاب جهنمت را چشیدهایم
و تنهاییم
و فقط با یاد اوست که منتظریم
و باز آوارهایم و پراکنده چون گلهای که ساربانش را از دست داده باشد.
زخمهای ما را التیام ده و از این زندگی مرگبار نجاتمان بده
و ای روح خدا
بعد از شما ایستادهایم
افتان و خیزان بهسوی تو میآییم
پاهای ناتوانمان را باز عزمی بده و از نفس عیسوی خود
در وجود ما بدم تا شعلهمان خاموش نگردد
که همان شعلهی محبت توست
تا همگام تو شویم
و زودتر همانرا بسازیم که دلت میخواست ببینی
تا پس از آن بیهیچ آرزویی که باشد
جز ملاقات تو
بهسوی تو پر بکشیم
که ما جام از تماشای چشم بیمار تو گرفتهایم و جزای این چشمچرانی بیزاری از مسجد و از مدرسه و قیل و قال
و خماریی است که جز با همچو تو شدنی قابل تدارک نیست
#یکی_از_امت_تو
Eitaa.com/jeeeem
باسمه تعالی
پروای فردای قیامت
هیچگاه نداشتهام
و از اینرو هیچ پروایی ….
منتها
یکبار دلبستم
و طعم قیامت نقد را( یکجا)
بهحساب کامم ریختند
و حسابم را
از امروز و همه شبهای دیگر
سوا کردند؛
برای ادامه [صلوات بفرستید]
Eitaa.com/jeeeem
باسمه تعالی
نه هیچجای مَفَرّی
و (گمان میکنم)
نه هیچکس که بخواهد
فرار کند ...
جای یکدیگر را میگیریم
فقط!
و یاد کو؟
که نهیب بزند
اینجا که ایستادهای
همانجاست
که آزردهات میکرد
و ترا له میکرد ....
و نه فکرمیکنیم؛
آنکه پیش از ما
بد میکرد
آدم بدی نبود
او فقط!
جای ما بود
و از آن پس
ساکت
مثل یک آدم خوب
و وظیفه شناس
لبخند میزد
که احساس میکرد
حقارتش را
و حق را از خود گرفت
در گوشهی قفس
سر بهلاک خود فرو برد
و به بطالت پَر داد.
بعدیها میآیند
و بعدیها دلواپسند
جای ما را نگیرند
و وای!
که فکر نمیکنیم
#
آه آینه!
بمن بپیوند!
من منتظر ظهور تو هستم
تا خود را
در درنگ آمدنت
(هرچه که باشی)
تماشا کنم .....
من بیقرار تو
از تمنایِ اکنون
آزردهام
(تا تو چه باشی!)
Eitaa.com/jeeeem
باسمه تعالی.
کلامالله را باز کردم
آمد؛
ای مومنان!
چرا وقتی فرمان کوچ رسد
گرانخواب
بهزمین چسبیدهاید؟
بخشیده و عوض کردهاید
اخروی زندگی را
به دنیا متاعی؟
دست برپا کوبیدم ...
چهگرانخوابی که منم!
و چه متاع بخور و نمیری.
کسیکه بهزمین چسبیده
ترسیده ...
و چه
گنداب زلالی
به کامم میریزند عفونتهایِ
ترس.
که ترسهایم مرا وا میدارند
بدوم
و مهرم
راه نمیبرد عزیمتم را
خدایا!
مرا به کمتر از یک لقمه
امتحان نکن!
از صادق پرسیدند:
چیست آن کمتر از یک لقمه!؟
گفت:
طمع در آن ...
Eitaa.com/jeeeem
امشب ترسیدم
از او
او که همیشه مراقب
و پشتی-بان من است
(همیشه از پشت سر میآید)
مثل پدری که هوای پسرش را
وقتی برای اولین بار
سوار دوچرخه است
دارد.
و من
برای دیدنش
دو بار به پشت سر
نگاه کردم.
و حتی یک بار
جسارت کردم
و پا را فراتر گذاشتم
و به آنجا زل زدم.
تصور نکنید که
معنی از پشت آمدنش
بیگانگی است
نه!
گفتم که
و تکرار نمیکنم
او پشتیبان من است!
برای ادامه[صلوات بفرستید]
Eitaa.com/jeeeem
هرچه بیشتر بیاد میآورم
فقط میبینم
پای او وسط بود
دلیلِ همهاش
و همه دیدیم؛
وقتی که او رفت
باران گرفت
و ما
که داشت غمِ غربت
کمرمان را میشکست
زیر باران نرم میشدیم.
و تنهایی را
تاب میآوردیم
ولی
بیدلیل شده بودیم
او که رفت
و چادر از منزل برگرفت
شده بودیم
مثل کسی که
دم غروب خوابیده
و حالا
دیگر نمیداند کجاست ....
و گیرم که بداند
نمیداند اینجا چه میکند
و چرا
یکباره اینجور شد؟
و باز سوز آمد؟
و زمین
سردتر از همیشه است.
و غم، سنگینی میکند.
میخواهد فرار کند
چرا که تنهاست
و حاضر است
هرکسی را
و بله
هرکسی را در آغوش بکشد
تا کمی از تنهایی درآید
#تکیه_اربعینی_ها
#امروز_قرارگاه_حسین_بن_علی_ایران_است
Eitaa.com/jeeeem
هیچ صحنهای زیباتر
و تماشاییتر از
حالت گونهها
و اخم ابروی مردی نیست
که در وسط گسترهی آفتابی صحرایی
راست و استوار ایستاده است
و منتظر، چشم بهافقِ دور
انداخته است
و بهنشان از حیرتِ
جانکاهِ درونش
باد
بهسر و صورتش میوزد
و موهای گندمیاش را
که نشان از پختگی دارد
همدست محاسنش
به اینسو و آنسو میبرد.
آسمانی پهن
دورتادور او را فراگرفتهاست
و بخوبی
فشار دیدگان آسمان را
بَر، بر و دوشش
احساس میکند.
در آن گستره
هیچچیز نمیتواند
دیدِ او را حد بزند.
او اینگونه
با تماشای
میلیارد ها ذره
که بهزیر پایش
کشته و بیجان افتاده است
و با دست توانمند باد
جابجا میشوند
سخن آسمان با خود را
در مییابد؛
او هیچچیز نیست
و از همین طریق
از هر توجهی بهخود
بیزار است.
و از سویی
وقتی که تمامقد
خود را
یگانه آینهی
پهنهی صحرا
وقتی که بر روی بلندترین،
فراز آمدگیِ شنها
راست قامت
ایستاده است
میبیند
در مییابد که خود
همهچیز است.
و ایندو را که
حیرت در درونش
جمع آورده
میتوان در لختی دستانش
که به عقب و جلو
همگام گامهایش
افشانده میشوند
دید.
از طرفی
لبخندِ
تک تکِ اجزایِ
ریز و درشت صورتش
او را
انیس دل هر بیننده میکند.
و آنها که تیزبیناند
خبر ملاقات شیرینی
میانه میدان افقها
در وجودش میخوانند
ملاقاتی که
اجابتِ
پرسشِ
هر حیرانِ
دور
و یا نزدیکافتادهای است.
او قرار دلِ
بیتاب و قرار هاست
و از همینجهت
او نه یک ناظر
و تماشاگر
بلکه یک گوشسپرده است؛
او میتوانست در میانِ جمع،
یکی از
خیل تماشاچیان
و بدنهای متراکم باشد.
ولی در نظرش
این گوش سپردن
بسی
گیراتر
و باورپذیرتر آمده.
چرا که
هرگاه صدای جمعی را از دور شنید
به خواست و تمنای آنها
نزدیکتر شد
و خواست تا
لبیکگو
و اجابتِ
چنین تمنایی باشد
و حقیقت این تمنا را
با مقاومت
زمینِ زیر پا
که او را به جلو میراند
در میان میگذارد.
اما در درنگی
خود را پا در هوا
و معلق
احساس میکند
و این لحظه
تدارکِ دیدار است
او دارد امتحان میشود
چرا که دیگر
هیچصدایی نمیشنود
و یکه و تنها
و غریب است
هرم آفتاب شدیدتر شده
زمین دیگر
عمق دریایی است
که هر استخوانی را میشکند.
و ظلماتِ پیدرپیاش
هر روح استواری را
از پا در میآورد.
باد بیجهت
از هر سو میتازد
و هیچچیز
راهبر نخواهد بود.
و اگر پایداری
بیدلیل نباشد
همهچیز تکذیب میشود
یاس دل را پر میکند
و ترس، بخل میورزد
دل میلرزد
و درِ روزنه امید را میبندد.
روزنهای
که قرار است
یک لحظه بعد
در عمق تاریکیها
بچشم آید
تا دستی از آن برآید
و دستگیرِ غریق شود.
و او
که ترسیده باید
پا در مهیبترین
و تهیترین
لحظهی زندگی بگذارد.
Eitaa.com/jeeeem
فریبم دادی
وقتی که خوابِ
گامهایِ
شوخِ تو بودم
و تمام قد
قاب پنجرهام را
پر کردی
و اسبهایِ آبی و سرد
سایهات
با غرور
پیوسته
مثل دستهای پیانیست
هنرمندانه
بر قلبِ
سیاه و روشنِ من
میتاخت.
و سپس برجِ نگاهِ
شگفت
و
سنگینت را
که به طلا مزین بود
و در فقر چشمان من
بسانِ (بینیازی)
میدرخشید
با زهرخندِ
زنخِ کنارِ لبت
از اوج نگاهت
بر کام من هوار کردی.
و
خیالِ دهنم
آنقدر گس شد
که زبانم
آنرا با شیرینی
اشتباه گرفت.
قابِ خلوتِ من
از استغنای تو
پر بود.
من از شدت تاریکی
دستها را
حمایل چشمهایم
میکردم
و تا مدتی چیزی نمیدیدم
و تیرهبختترین
شبی بودم
که ماه به عمرش میدید
ولی باز
(هیچ) را بجا نمیآوردم.
صبحی که از خواب تو
برخاستم
دیدم که حتی فرش زیر پایم را
نه ( یادم را )
ربودهای.
از سر عادت
دستها را سایهبان
چشمها کردم
باز هم شبحی از گذشته
(حروفی گنگ و نامفهوم
همدست تصاویری مرموز)
خاطرهای دور و دستنیافتنی
داشت
مثل مگسی
دیوانهام میکرد
و ناگاه، برقِ باوری
سخت ناباور.
پریشانیهایم
رازگونه نجوا میکرد:
(من خواستار همین بودهام).
و عقدم را بجای تو
با هیچ
نه در آسمانها
که در زمین بستهبودند.
آنقدر که امروز دیگر
دامنی هستم
بصورت، گسترده
و پروار از
نطفهی
طفلهای بیابانی.
هر چه بخلِ رعدِ یاس
میغرد
شبهای سرد و ساکت من
پهنتر میشود
وقتی چشم تیزِ خورشید
میبُرّد
من
درخشندهتر
تازهتر میشوم.
هر چه باد
میتاراند
بمن
افزوده میشود.
بیابان
تنها طفلِ
زاییدهی
تاختنِ تیغِ بیرحمیِ
این جهان است
همچو مرگ
مولودِ
تیغهای بیامان
Eitaa.com/jeeeem