هرچه بیشتر بیاد میآورم
فقط میبینم
پای او وسط بود
دلیلِ همهاش
و همه دیدیم؛
وقتی که او رفت
باران گرفت
و ما
که داشت غمِ غربت
کمرمان را میشکست
زیر باران نرم میشدیم.
و تنهایی را
تاب میآوردیم
ولی
بیدلیل شده بودیم
او که رفت
و چادر از منزل برگرفت
شده بودیم
مثل کسی که
دم غروب خوابیده
و حالا
دیگر نمیداند کجاست ....
و گیرم که بداند
نمیداند اینجا چه میکند
و چرا
یکباره اینجور شد؟
و باز سوز آمد؟
و زمین
سردتر از همیشه است.
و غم، سنگینی میکند.
میخواهد فرار کند
چرا که تنهاست
و حاضر است
هرکسی را
و بله
هرکسی را در آغوش بکشد
تا کمی از تنهایی درآید
#تکیه_اربعینی_ها
#امروز_قرارگاه_حسین_بن_علی_ایران_است
Eitaa.com/jeeeem