eitaa logo
جیم
133 دنبال‌کننده
150 عکس
166 ویدیو
0 فایل
نقطه‌ی‌جیم
مشاهده در ایتا
دانلود
باسمه تعالی اعتراف ؛ بالاخره هر یک از ما دلبسته‌ایم دلبسته‌ایم یعنی زنده‌ایم و بدون آن نمی‌ماندیم مثل همه‌ی خودخواه‌هایی که خودشان را کشتند خب ؛ من مریض شده‌ام در شبی که هوای سرد از همیشه متعادل‌تر شده بود تا همینجا باید متوجه شده باشید چه می‌خواهم بگویم حرفم را زدم من آدم مغروری‌ام و اعتراف برایم سخت است همین حالا که کسی از اینکه در هوای به این خوبی کاپشن پوشیدم جا خورد و چشم درشت کرد ( بعلامت تعجب ) خودم را گم و گور کردم یا همین چند شب پیش داشتم می‌مردم و همه‌ی فکر و ذکرم این بود که کسی مرا در آن حالِ یک قدمی مرگ نبیند اما هنوز اعتراف نکرده‌ام صبر کنید می‌گویم دیشب دلم گرفت نمی‌دانم از کجا ولی گرفت و خواستم کسی نفهمد فریب خورده‌آید اگر باور کنید اسم این‌ها اعتراف باشد نه نیست و اگر اعتراف کنم خوب می‌شوم بارها تجربه‌اش کرده‌ام ولی هنوز باور نمی‌کنم این یکی دیگر از مریضی‌های من است آخر تا حالم خوب شد شک می‌کنم و می‌گویم مریضی مریضی است وبا دوا خوب می‌شود هه! خب بنظرتان اعتراف کنم و زنده بمانم ؟ و خواسته غرورم بشکند و یا ناخواسته غرورم بشکند؟ البته فرض این است که مرده‌ها غرور ندارند ولی اشتباه می‌کنند اصلا آدم بدون غرور نمی‌میرد ببینید چقدر طفره رفت تا اعتراف نکند هه! من دیشب ناراحت شدم و غرورم اجازه نداد سرپا بمانم لذا رفتم زیر پتو و دراز کشیدم و این اول قدم مردن است یعنی همه مرده‌ها افقی‌اند بعد خوابیدم و بی‌جان و رمق افتادم و بدنم سرد شد و این همه می‌دانیم قدم دوم مردن است و قدم سوم همین‌جاست که حقیر در خدمتتان است دعا کنید خوب شوم یعنی اعتراف کنم که این‌کار فقط از خدا ساخته است واگرنه همه عهد شکنان می‌دانند مغرورند و دروغ می‌گویند فکر کنم اسم خدا که آمد اعتراف کردم من عهد شکسته و دروغ گفته‌ البته منظورم این نیست که خلاف واقع گفته‌ام نه بهتر است بگویم دروغ رفته‌ام لذا مریض شده‌ام Eitaa.com/jeeeem
🔈 پادکست ضربان مادر 🔹 بشنوید 🔸 آنگاه که هیچ رازی در میانه نبود … و قرار بود حجاب از رخ زنانگی واژه‌ها برگیریم حسین بن علی آمد و در میانه بیابان قرار گرفت عاشقانه دست جنباند و بر لحیه ‌ی سپید خود زد نگاه به آسمان داغ دلش انداخت. فرمود .... Eitaa.com/jeeeem
یک‌جا که وسط بلا غرقید و عمرتان گذشته است ضعیف و ناتوانید بوی مرگ اطرافتان را پر کرده احساس می‌کنید تمام شده‌اید و دنیا مثل ستاره قطبی پرنور می‌درخشد دنیایی که فکر می‌کنید فرصتی بوده و شما دیگر از داشتنش محرومید و آه و لعنت می‌فرستید به‌سوی کسی که سبب همه‌ی اینها بود او که بود؟ یقینا یکی از نزدیکانتان که به‌شما گفت: نترس از اینکه در چشم این جهان خطا کار باشی از اینکه خلف آدم باشی! و تو در پناه همان آدم خطی کشیدی بر روی واژه‌ای که در نظرت متعفن بود (عافیت) و پا کج گذاشتی و لیز خوردی و افتادی وقتی افتادی و دردت گرفت فراموش کردی خودت می‌خواستی و آه و لعنت می‌فرستی یادت می‌رود خودت می‌خواستی ولی الآن کار از کار گذشته است بنظر پیر شده‌ای با کوله باری از خطاهایت و فرصت‌هایت که در نظرت سهل‌الوصول می‌آید از دستت رفته اند و مرگ شدیدترین لحظه پس بیاد بیاور تلاش کن یادت بیاید خودت بودی و لغزیدی و همانجا که خدا با آغوش باز منتظرت بود شروع کردی و تقصیر را گردن این و آن انداختی آرام باش آرام می‌آید و اگر نیامد دیگران با تماشای تو و سکوتت فقط یک‌چیز را می‌بینند خدا آنها می‌دانند که نمی‌شود ساکت ماند و می‌پرسند انگشت به‌دهان وه چه‌عزیمتی چگونه ساکت است ؟ مگر خداست!؟ Eitaa.com/jeeeem
تهوع دارم دلم می‌خواهد در گوش‌هایم را بگیرم و چشمانم را ببندم رسول‌الله! فکر می‌کنم حال شما و حسن به من‌هم سرایت کرده. از بیرون بیزارم . و درونم می‌جوشد پُرم از کلمات و می‌خواهم بپرم اما سنگینم کلمات را جبرئیل آورد و او راه به‌تو نداشت (به‌درون ساکت‌ترینت) من حریف تو نی‌ام مگرم تو با خود ببری و نشانم دهی به‌مادرم گفتم: دیشب خواب امام‌ را دیدم که در حبس بود آزاد شد و ... بی‌درنگ گفت: رسول‌الله است رسول‌الله را دیدی ان‌شاالله چقدر بر دلم نشست که تو امی بودی مادرم گفت: برای پدرت هم بگو گفتم. پدرم چیزی گفت ولی تو و مادرم چیز دیگرید مثل اینکه من مریض باشم و هوس ترشی کرده باشم و مادرم بی‌فکری بگوید بسم‌الله بگو و بخور! مادرم ترا دید رسول‌الله دست مرا بگیر و گرچه شاکی بودی دستی از عبا بیرون آر و اشارتی کن تا من هم باشم اماما محمد ستوده شد و تو هم بیش از همه ستایش شدی پس تو بی‌نیازی مگر آنکه باز بخواهی ستایش شوی این‌بار اما با من که من دوست‌دارم و تو دوست‌داشتنی من منتظرم و راستش را بخواهی دل گرمم Eitaa.com/jeeeem
نگاهِ مرا دیو ار ها حد می‌زنند و من جای خالیِ قاب تماشای ترا بر دیوارها هر روز دیده‌ام ... آنها بدون تو خانه را تنگ کرده‌اندو من دربدرِ روزنه‌ای خیره بر سینه دیوارها هرروز را نشسته‌ام دیوارِ عمر من در حسرت داشتن تو می‌خواهد به درون قلبم بریزد آنجا که جایِ خالی توست دیوار ها نگاه بی‌قرار از تماشایِ بی‌کرانگی تو را با شلاق‌های استوار و سیمانیِ محکمشان حد می‌زنند و من ناامید از هرقاب مصنوعی که بخواهد خود را تو جا بزند بیزار در خود فرو می‌روم. ترا با آب می‌شناسند ترا با خاک ترا با زمان با خورشید ولی آنهاهم چه چهره‌های گردآلود و غبار زده‌ای دارند! آب‌ها دیگر چهره‌ها را نمی‌شورند خاک‌ها خود کوری عصا کشند چه‌رسد که سرمایه‌ی تیمم باشند نه تو اینها نیستی! و من مثل تو تنهای تنهایم مرده که گاهی با فروریختن در قاب دستانی خالی زنده می‌شوم ترا در باد وقتی که برگ‌ها را می‌لرزاند و تکان می‌دهد می‌بینند ولی باد مسموم است شکوفه‌ها را باد، یخ‌ زده من از آب و از خاک من از باد و خورشید من از مرگ می‌ترسم. که مرگ روزی روزگاری وعده‌ی ملاقات تو بود و امروز مرگ، برگ برنده‌ی شیطان، وز وز تمام شدن .... من میان اینها خانه‌ام را گم کرده‌ام مادرم را می‌خواهم خانه‌اش را که در آن آب و خاک و باد و خورشید و مرگ چیزی‌اند در قصه‌های او در قصه‌ی زندگی من بدل به‌دیواری خالی شده‌ام که این دیوار را تا آنکه جای تو بر سینه‌اش خالی است دوست می‌دارم با جای خالی‌ات از من چشمان بیقرار و خیره بساز Eitaa.com/jeeeem
(درباره‌ی احوال ماه ربیع‌الاول) تیغ این یکی تیزتر است گفتی صفر که بگذرد خوب می‌شوی ..... اول پاییز دارم از خواب زمستانی بیدار می‌شوم نبضم محکم و سنگین مثل شروع حرکت قطار می‌زند شاخه‌ها و رگ و ریشه‌ام کش می‌آیند رگ‌هایم می‌گیرد اینجور که پیداست درختان، اول بهار حتما باید سر درد داشته باشند آه ... درختان بی‌زبان را چه خوب می‌فهمم ! ناگهان به خود می‌آیند باید لباس عوض کنند و از خود بیرون بزنند درختان بی‌جان برای بیدار شدن حتما باید احساس تنهایی کنند و گیج باشند و ندانند و نفهمند مثل وقتی که خوابی و ناگهان بلندی صدای شیپور از جا پرت و پریشانت کند که چه بشود؟ شاعری می‌گفت: از خموشای خود پا برون نه! نیک (بنگر!) چیست خیزاب و یا چیست تندر جوجه مرغابیانی که دیروز در حصار سپیدینه بودند سینه‌ی موج را می‌شکافند روی سر سایه‌ی سرد طوفان زندگی در نگهشان شکوفان Eitaa.com/jeeeem
امشب به به چه شبی است شب شکوی شب درد شب سالی که گذشت شب ‌بیهودگی جنگیدن شب تکرار قدم‌هایی که پیش از این هم سر راهت بودند و تو طیشان کردی به به امشب چه شبی است شب دردی که تحمل کردی مثل دیشب و پریشب که گذشت مثل فردا شب و پس‌فرداشب آمدم شب به مبارک‌بادت سالیانی است که تو آینه‌ی جان منی! که سیاهی تو سیاه که کبودی تو کبود چه کسی گفت که دیروز گذشت آنکه می گفت عدم باشدت آینده که بود؟ نیست امروز و همه دیشب و فرداشب شد درد آینده و دیروز فراموشم و دردا شب شد شب نفرین‌زده ی آگاهی شب دیدار زیارتگاهی که پر از آینه است و خودت تنهایی و اندر آن آینه‌ها همه در فکر خوداند با غم و غصه‌ی چند چهره‌ی آینه‌ها مات و غبارآلوده است قله‌ی عمر منند این شب‌ها فاتح عمر من‌اند این شب‌ها قبل و بعدش همگی ساکن دامان پر از افسونش آری این دین من است که شده درد و دریغ افیونش Eitaa.com/jeeeem
صبح و ظهر و بعدظهر و عصر و شام و نیمه‌شب‌ ها! خوب دانم هرچه هستم و آنچه دارم از تو بوده‌ست و_ زبانم لال_ نیست بی‌تو هیچ خونی سهم رگ‌های پریشانم بی‌تو _زبانم‌لال_ گفتم گفتم اما بی‌توام خشکیده، صحرای فراموشی روزگاری گرچه می‌خواندند دریای پریشانم بی‌تو دنبال تو می‌گردم بین صحرا بین دریا بین جنگل بی‌رمق، افتان و خیزان، باصبا بادی پریشانم با تو در آغوش تو یادش بخیر آن‌روز یادش سبز _ همچون تک درختی شاخه‌ساری دربیابان سهم گمگشته تکه چوبی روی دریا گرچه کم اما امید زندگانی بوسه‌ی گرمی به‌پیشانی یاد شب‌های زمستانی_ گرچه از آرامش لب‌های شیرینت هیچ‌مجنون میوه‌ای جز خون نچید و آخرین‌باری که می‌دیدی مرا خندیدی و کردی پریشانم Eitaa.com/jeeeem
جیم
کیت یا همان بُرد الکترونیکی همان صفحه‌های سبزی که قطعات مختلف رویش سوار می‌شوند بله بچه‌های عزیز! ما در اینجا یک بُرد سوخته داریم که عاقلی آن‌را خریده و بنا دارد یک مشت خازن و نمی‌دانم چیِ سوخته روی آن سوار کند اوهوم که بعد کار نکند ایده‌ی جالبی است به درد ابزار خاصی که نمی‌خورد ولی می‌شود با آن یک قصه نوشت شاید البته اگر دست یک داستان نویس بیافتد مخصوصا از آن جهت که ممکن است قطعه‌های سوخته اهل قیاس شوند و کارشان به حسادت بیافتد واقعا من هم سوالم این است‌که یک خازن سوخته چطور می‌تواند به یک خازن نسوخته حسادت کند و بدتر آن‌که به این فکر کند که یک روزی بله روزگاری بوده که او سالم بوده بعد یک‌جا که خوب یادش نیست و یا شاید بمرور زمان کم کم سوخته است آه خازن‌های بیچاره نازنین شما را بخدا آخر چگونه ؟ مطمئن باشید عاقبت هر نسوخته سوختن است بهر دلیلی که سوخته‌اید خود را ملامت نکنید و ببینید بعد چه معرکه‌ای بپا خواهد شد اصلا همین خدا فکر کردید کجاست ؟ در آسمانها ؟ ابدا خدا همان عاقل است که برد اولیه‌ی ما را تهیه کرده منتها به عرضتان برسانم آقایان! اصلا می‌دانستید که بهارِ سوخته‌ها سوختن است قسم می‌خورم که نمی‌دانستید ببینید خدا همین وقت است بالاخره برایتان عجیب نیست که هوا سرد شده است آه احساس نمی‌کنید یک خاری میخی چیزی در روحتان فرو کرده اند عجیب است من پایین قلبم احساسش می‌کنم مثل تیغ است از این تیغ‌های طبیعی که روی ساقه است خب در این چمن گل بی‌خار کس نچید آری اصلا به ذهن مضحک سوخته‌تان هم خطور نکرده بود خب من یعنی می‌خواهم بگویم یکی از همان خازن‌ها هستم و وقتی روشن شدم می‌دانید من امروز یک نکته کشف کردم و آن اینکه همه دنیای بیرون خود را ساخته‌اند و با چشمانشان بله آن‌را با دو چشمشان تماشا می‌کنند من هم دنیای بیرونی خود را ترسیم کردم دیدم که بعضی‌هایش خیلی قشنگ است ولی بعضی‌هایش نه و از آن‌جهت که فرق خیال و وهم و عقل را نمی‌فهمم آنهایی که دوست دارم و بنظرم کارساز بود را خیال و آن‌ها که می‌ترساندم را وهم و آن‌ها که ایندو نیستند را عقل نامیدم یعنی تصمیم گرفتم که آنها را که با وهم ساخته‌ام را نابود کنم و با خیالم بیشتر و بیشتر بسازم و بعد بافته‌هایم یعنی ساخته‌هایم را آن بیرون ببینم و نام این‌کار را عقل گذاشتم جالب نیست ؟ خب برد سوخته اینطور عمل می‌کند بله بکلی چیز متفاوتی است منتها هنوز ناقصم هنوز بتعداد کافی چیز میز سوخته نداریم من منتظرم Eitaa.com/jeeeem