خیلی سعی کردم نوجوونیش شبیه نوجوونی خودم نشه، اما شد!
مامان از همین تریبون میگم:
«خداقوت»🤧
خواستم کاری را انجام بدهد که وظیفهاش است. گفت وظیفه من نیست. گفتم به عنوان یک دختر ۱۲ ساله این وظیفه توست. زیر بار نرفت، دلیل آوردم، قبول نکرد، گفتم فایدهاش کیسه خودت را پر میکند،
گفت عطاش را به لقاش بخشیدم،
من گفتم و او گفت و نهایتا قبول نکرد.
نگاهش کردم.
تمام محبتم را ریختم توی نگاهم و پاشیدم توی چشمهاش:
بابا گاهی از من کاری خواسته که قبول نداشتهام، قانع نشدهام، نظر متفاوتی داشتهام، بابا هم اصرار نکرده اجبار هم نکرده حرفش را زده و گفته خودت میدانی.
اما بعد من همان کاری را کردم که او گفته بود، چرا؟
چون کسی از من خواسته که دوستش دارم.
میدانی که دوستت دارم
و نمیدانم تو دوستم داری یانه…. همین!
حرفی نزد و ساکت سرش را پایین انداخت.
من ماندم و ادعایی که بارها کردهام
بارها، روبروی گنبد طلای امام رضا،
در مسیر مشایه اربعین
روبروی ایوان نجف،
مگر بارها نگفتم دوستتان دارم!
چند بار سکوت کردهام؟
کاش بیشتر حرف نزنم و سرم را پایین بیندازم و زیر لب زمزمه کنم:
باشد، چون شما دوست دارید….
_فاطمه! تا زهرا خوابه برو چند صفحه کتاب بخون. بعدا هم میتونی تلویزیون ببینی.
_ باشه مامان بعدا میرم
_ اصلا بیا یه قراری بذاریم، هر پنجاه صفحه کتاب که بخونی یه جایزه داری.
_واقعا؟
_واقعا
کتابخوان شدن کودکان ۸ ساله خود را به ما بسپارید😁
فکر نکنید مبناییها جز نوشتن و کتاب خواندن هنر دیگری ندارند…. مبناییها از هر انگشتشان چه بسا هنرها غلطان است…. بله😊
بوک مارکهایی که به دوست عزیزم راضیه جان طاهری سفارش دادم را ببینید.
چهقدر ناز و دلبرن😍
راضیه اینجاست
@dalibook
شما همین عکس هستید استاد
چهرهای گشاده و خنده ریزی بر لب، با دنیایی فکر و ایده و امیدوار به ساختن آیندهای پرنور!
بمانید برای ما برای مبنا برای این کشور و برای دنیایی که قرار است گوشهای از پازل آن باشیم.
روزتان مبارک آقای محمدرضا جوان آراسته
#هم_رویا
#مبنا
@mrarasteh
یادتان است گفتم میخواهم متن را برای استادم بفرستم و بعد گفتم فقط میترسم از ادامه تحصیل ساقطم کند؟
متن را فرستادم، حتی صدایم را ضبط کردم و متن را خواندم و داخل اینشات یک عکس از کلاس هم تنگش چسباندم و فرستادم. با قلبی که از ترس در سینه میکوبید و دستان لرزان و صورتی عرق کرده.
در کمال ناباوری با این پیامها مواجه شدم.
آیا جا ندارد از شدت ذوق قالب تهی کنم؟
…. ادامه
امروز صبح هم با دکتر مرتضایی کلاس داشتیم.
بلاغت درس داد و انواع تشبیه را برایمان گفت
تشبیه ملفوف و مفروق و خیالی و مضمر و تفضیل و….
و بعد گفت توی نت سرچ کنیم و از هر کدام مثالی بنویسیم. بعد از ده دقیقه گفت هر کسی نوشته بیاید روی تخته بنویسد و توضیح دهد.
اول خانم حامد رفت و بعد من
موقعی که میخواستم بروم پای تخته گفت
«بعد از کلاس کارت دارم»
قلبم داشت از سینه کنده میشد
با خودم گفتم حتما میخواهد بگوید :
دختر بیادب پررو این جفنگیات چه بود برای من نوشته بودی، با چه رویی جرئت کردی برایم بفرستی؟»
تا آخر کلاس سعی میکردم چشم در چشمش نشوم.
بعد از کلاس با خانم حامد رفتیم سالن اتاق اساتید و پشت سر استاد دم در اتاقش ایستادیم.
یکی از دانشجوهای دکتری هم بود
هر سهمان را تعارف کرد و نشستیم و به آبدارچی گفت برایمان چای بیاورد.
گفت متنم را چهار پنج بار شنیده و با شنیدنش اشک ریخته.
بعد هم برایمان از خاطراتش با دکتر شفیعی گفت و ما بسی لذت بردیم و چای نوش جان کردیم.😍
ولی راستش را بخواهید هنوز هم ابهتش لرزه بر جانم میافکند😐🤧
جمله بیقراریت از طلب قرار تست
طالب بیقرار شو تا که قرار آیدت
#مولوی
Alireza Ghorbani - Madaare Sefr Darajeh [www.AppAhang.com] 2.mp3
7.05M
#مدار_صفر_درجه
#علیرضا_قربانی
#افشین_یداللهی
محبوب فراموش نشدنی
روزی ده بار، صدبار، هزار بار گوش بدم سیر نمیشم!
وقتی گریبان عدم با دست خلقت میدرید
وقتی ابد چشم تو را پیش از ازل میآفرید
وقتی که من عاشق شدم، شیطان به نامم سجده کرد
آدم زمینیتر شد و عالم به آدم سجده کرد
هدایت شده از دختر دریا
سلام و صد سلام
به امید خدا از یکشنبه ۱۶ اردیبهشت خوندن گلستان سعدی رو شروع میکنیم.
هر کی دوست داره با ما سعدی بخونه بفرماد سعدی میفرماد:)
ما اینجاییم:
https://eitaa.com/joinchat/4228252340C2c65d420aa
من با دوستانم اینجا یک بار دیوان حافظ را خواندیم
بعد بوستان سعدی خوانده شد که من متاسفانه نشد همراهی کنم
حالا نوبت گلستان شده
بیایید با هم گلستان بخوانیم و کیف کنیم😍
دوش رفتم به در میکده خوابآلوده
خرقه تر دامن و سجّاده شرابآلوده
آمد افسوسکنان مغبچهٔ بادهفروش
گفت بیدار شو ای رهرو خوابآلوده
شست و شویی کن و آنگه به خرابات خِرام
تا نگردد ز تو این دیر خراب آلوده
به طهارت گذران منزل پیری و مکن
خلعت شیب چو تشریف شباب آلوده
پاک و صافی شو و از چاه طبیعت به در آی
که صفایی ندهد آب ترابآلوده
آشنایان ره عشق در این بحر عمیق
غرقه گشتند و نگشتند به آب آلوده
حافظ
غزل ۴۲۳