.
شانزده سال گذشت….
میخواهم یک دنیا حرف بنویسم از خودمان، از تمام آنچه تو را منحصربهفرد کرده…
اما این روزها جز بابا نمیتوانمچیزی بگویم
مثل تو که این روزها همه فکرت باباست…
مثل تو که امشب وقتی توی چشمهام نگاه کردی و خواستی سالگردمان را تبریک بگویی سرت را پایین انداختی و اشک شدی
پرسیدم چی شد یکدفعه؟
گفتی یاد بابا افتادم. روز اولی که رفتیم خانه خودمان، وقتی داشت از خانه میرفت بغلم کرد و گفت:
این دختر دستت امانتهها
قدردانم و دستانت را میبوسم که این روزها تو، محمد و علی جای پسر نداشته بابا را بیدریغ پر کردهاید….
#بیست_و_نه_آذر
#سالگرد_ازدواج