I’m listening to New folder | پادکستِ نیوفلدر on Castbox. Check it out! https://castbox.fm/vc/3400923
_ خواندن دو رکعت نماز بعد از نماز ظهر و عصر زیر آسمان
این جمله را در لیست اعمال امروز خواندم. وقتی توی گوگل جستجو کردم اعمال عرفه و برایم لیست بلند بالایی آورد.
قبلش نوشته بود زیارت امام حسین
من سالهاست حسرت یک زیارت عرفه بر دلم مانده، حسرت امسال هم برود و بست بنشیند تنگ آن حسرتهای سالهای قبل.
عرفه امسال را ماندم خانه. کوثر با دوستش رفت حرم و من میمانم و این دو دلبرک از جمع و شلوغی وگرما گریزان!
دستم را دراز میکنم و دستگیره در تراس را فشار میدهم .
در که باز میشود انگار در کمد اقای ووپی باز شده است. کوهی از بازیافتیهایجمع شده به سمتم سرازیر میشود.
از خیر نماز خواندن زیر آسمان میگذرم و به یکی از اتاقها پناهنده میشوم. دو رکعت نمازم را در یک اتاق کوچک و زیر سقف میخوانم. احساس میکنم نمازم از سقف بالاتر نمیرود. صفحه گوگل را باز میکنم و اعمال بعدی را از نگاهم میگذرانم. چهاررکعت نماز که در هر رکعتش بعد از حمد پنجاه تا قل هوالله دارد. با یک حساب سر انگشتی چهاررکعت بیشتر از یک ساعت طول میکشد.
یاد مشقهای کیلویی که ما دهه شصتیها مینوشتیم بهخیر. وسطش چند صفحه را جا میزدیم. معلم هم آنقدر بیکار نبود بنشیند مو را از ماست بکشد بیرون. نماز پنجاه تا قلهواللهی را جا میزنم. گزینه بعدی دست کمی از این یکی ندارد. صدتا قل هواالله و صد تا ایة الکرسی. دست به ریش نداشتهام میکشم و رو به خدا میگویم:
این دو تا هم لطفا بیخیال شو خدا جون.
وقت ناهار بچهها شده
غذایشان را میکشم سالاد شیرازی ای که با سه چاقو ریز کردهام هم روی میز میگذارم.
خیار با چاقوی دسته زرد
گوجه با چاقوی دسته قرمز
پیاز هم با چاقوی دسته قهوهای
برمیگردم در همان جایگاه چند متری زیر سقف.
تسبیحات اربعه و صلوات را صد بار میگویم و ذکرهای دهتایی را هم با انگشتهایم میشمارم.
چند دعای کوچک هم دارد که زیرلب زمزمه میکنم.
خوشحالم که با اغماض و تقلب بالاخره به دعای عرفه رسیدهام که ناگهان چشمم به این عبارت میافتد:
_خواندن دعای ام داوود
این را کجای دلم بگذارم؟ خدایا قیمه ها چرا ریخت توی ماستها؟ مگر ام داوود برای نیمه رجب نبود؟
از آنجا که وقت تنگ بود و بچهها در جنگ ، ام داوود را هم زیرسبیلی رد میکنم و بالاخره به دعای عرفه میرسم.
نوگلان دلبند روی چادرم میشکفند و با جملات مامان پشتم رو بمال و بغلم کن دقایقی من را از مناجات باشکوهم جدا میکنند.
به امید اینکه بخوابند به آغوش میکشمشان. اما فایدهای ندارد. دعا را با صدای فرهمند ازاد شروع می کنم
لابهلای دعا سعی میکنم چند باری به اندازه بال مگسی اشک بریزم.
حس و حالم مثل آن بیماریست که بینوبت وارد مطب دکتر شده و حال نزاری دارد. چشم میچرخاند. بیماران کنار هم نشستهاند و منتظرند منشی صدایشان بزند.
بیمار از راه رسیده دست به دامان منشی میشود که وقتی به او بدهد. منشی نهایت کاری که از دستش برمیآید این است که بگوید برو بشین بعد از مریضها میفرستمت.
اما بیمار چشم امید میکشد که دکتر رد شود و حال خرابش را ببیند و بگوید ایشون را لابهلای مریضها بفرستید داخل.
یه خدا میگویم لابهلای این بندههای خوش اعمال که از حرم امام رضا و کربلا و مسجد و همه جا سیمشان وصل شده مرا هم یک جوری رد کن بروم داخل.
من همیشه آدم امیدواری بودهام.
اهل عرفان میگویند کسی که رجایش اولی است نسبت به خوفش.
موضوع هرچه هم باشد باز من رجایم بیشتر است، امیدم، خوشبینیام. همیشه همینطور بودهام.
حتی وقتی بیماری به سراغم میآید، جوری خودم را به آن راه میزنم که بیماری خودش خجالت میکشد و از پا در میآید، لابد با خودش میگوید این که ما را تحویل نمیگیرد برویم جای دیگری کیسه بدوزیم.
حتی وقتی که کرونا آوازهاش عالمگیر شد، در من تغییر چندانی رخ نداد. مامان که کرونا گرفت رفتم کنارش، یادم میآید حتی به بغل کشیدمش و پوزخندی به روی آن ویروس قرمز پر دست و پا زدم که گوشهای کمین کرده بود و نگاهمان میکرد.
اهل عرفان میگویند خوف و رجا باید کنار هم باشد. هر کدامش به تنهایی آدم را به دره سقوط میکشاند. همانها میگویند : اما وقتی رجا به خوف بچربد آدمی به رستگاری نزدیکتر است.
بیراه نیست اگر بگویم هر آنچه از نعمت در زندگیام جاریست از ظن خوش است.
ظن خوش به خدا، به امام حسین، به امام رضا، به آدمهای اطرافم، به کائنات .
میخواهم بگویم انتخاب من با برگزیده امروز متفاوت بود.
اما خدای من گواه است من خوشبینم،
امیدم بیشتر از ترس است.
من خوشبینم به روزی که بعد از ۴ سال من و شمایی که انتخابمان هم متفاوت بود خودمان منتخب امروز را انتخاب کنیم.
من هیچ خیری در این دعواها نمیبینم جز ایجاد دو قطبی در کشور و حتی ایجاد دوقطبی دیگری در یکی از همان قطبها.
بیایید بگویید ۵۲ درصد واقعی نیست، رای به جمهوری اسلامی نیست…خب؟ چه دردی را دوا میکند؟
باز هم دم همه آنهایی که به پزشکیان رای دادند گرم، از سر لج، عناد یا هر چه که رای دادند آمدند و رای دادند، درود به غیرتشان.
من واقعا خوشبینم، مثل همه زمانهایی که خوشبین بودم و لطف خدا به زندگیام جاری بود.
#انتخابات
#جلیلی
#پزشکیان
#امید
امسال هم روضهخوان نمیخواهم
دختر داشته باشی
آن هم دختر کوچک
کوچک باشد و سن و سالش حوالی سه بچرخد،
آن وقت دیگر شب سوم محرم روضه نمیخواهی.
کافی است بنشینی گوشهای در خانه و چشم بچرخانی به سه سالهات.
وقتی با آن پاهای کوچکش از این طرف تا آن طرف خانه را می دود، پاهای کوچک خودش روضه است، دویدن ، حتی فاصله دویدن یعنی از این طرف تا آن طرف هم روضه است.
بعد میبینی همانطور که میدود یکدفعه میایستد و آخی از ته گلویش قلب تو را خراش میدهد. سر میچرخانی و میبینی کف پایش را میان دو دست کوچکش نگه داشته و اشکهایش از روی گونه سر میخورد و کف پاش میغلتد.
بعد چشمهایت میماند روی لگوها و اسباببازیهای کوچککه کف خانه ریخته و از قضا لبههای تیزی دارد.
دلت طاقت نمیآورد جست میزنی و در کمتر از آنی به سینه میفشاریاش و کف پایش را نوازش میکنی و با پشت دست خیسی پای چشمش را محو میکنی .
بعد که دور ضربان قلبش پایین میآید، کلمهها به زبانش هجوم میآورند و در قالب شیرین وکودکانه اما زهرآگین و کشنده بیرون میریزند:
_بابا کجاست؟ وقتی اومد میخوام بهش نشون بدم پام روی لگو رفته بود.
از اینجا ماجرا جور دیگر میشود.
خط روضه عوض میشود،
آه و سوز و داغش رنگ میگیرد،
تو میبینی کودکت که سنش حوالی سه میچرخد نشسته است و چسم به در دوخته تا بابا بیاید و ماجرای لگوی زیر پا مانده را برایش بگوید.
اینجا دختری نشسته است منتظر
و تو یادت میآید جایی از تاریخ دختری نشسته بود و منتظر
دخترکی که سنش حوالی سه بود
که پایش آبله بسته بود
جایی در تاریخ دخترکی منتظر خود بابا بود
که بیاید.
پایانبندی قصه دو دختر کمی متفاوت است.
بابا آمد و دختر نشست روی پای بابا ، در موج چشمهای بابا آرام گرفت . از لگوهای زیر پا مانده گفت و از اینکه دردش گرفته و بعد که دستهای بابا دورش حلقه زده و لبهای بابا روی پیشانیاش مهر زدهاند و انگشتهای بابا روی موهایش لیز خورده، دخترک دیگر پادشاه دنیا بود.
اما در جایی از تاریخ بابایی نیامد ، آنچه از بابا برای دخترک آمد چشم داشت و او تاولهای کف پا را به بابا نشان داد و در موج چشمهای بابا آرام گرفت .
اما دستی دورش حلقه نزد
پیشانیاش گرم نشد،
و انگشتی روی موهایش لیز نخورد!
چند سال است که من شبهای سوم روضه مجسم دارم، هنوز دختر کوچکم ، کوچکاست. هنوز سنش حوالی سه میچرخد و هنوز من این شانس را دارم که امسال هم شب سوم محرم بدون روضهخوان بمانم!
قهتاب:@jeiranmahdaniannn
دور عاشقان.. (8).mp3
13.88M
✏️جیران مهدانیان
🎤سیده بشری صهری
کاری از:
@heyatozaakerin (کانال بله)
قهتاب:@jeiranmahdaniannn
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
اسم این صوت «هدویگ» است.
من جستجو کردم:
«صوت نامه هاگوارتز»
همان صوتی که وقتی نامه هاگوارتز به دست هری رسید پخش شد، لحظهای که هری پاتر خوشحالترین آدم روی زمین بود.
صوت «هدویگ» را گذاشتهام روی فیلم بستهای که چشم به راهش بودم.
بسته را آقای موسویان آورد، پستچی محلهمان.
اما من فکر میکنم توی اتاق بالای شیروانی دراز کشیده بودم و هدویگ خودش را به پنجره کوبید و من پنجره را گشودم و بعد از آنکه خنکای باد روی صورتم نشست بسته را از پای هدویگ باز کردم و بوی صفحات «مُدام» را سر کشیدم.
#مدام
#مدامم_مست_میدارد
@jeiranmahdaniannn