#رمان_جیران
فصل ۲
پارت ۱۸
#ناصر
بعد از آوردن
آن مردک
منتظر دستور من برای
اعدام شدند
و من دستور دادم
و ...
********
#جیران
وارد اتاقم شدم
کار تموم شده بود و
سیاوش اعدام
شد
من چیزی ندیدم چون
چادرم رو جلوی
چشمانم گرفته بودم
نمیدونم الان
باید اشک بریزم
یا جشن بگیرم
حال عجیبی داشتم
گلنسا هر چی
پرسید چی شده؟
جوابی ندادم و فکر کنم
خودش فهمید که من چرا
این حالی شدم
ناصر گفته برای خلوت برم
اما حالم زیاد
به قائده نیست
اما چون
گفته کارش واجبه پاشدم
و از اتاقم بیرون
زدم
#رمان_جیران
فصل ۲
پارت ۱۹
#جیران
وارد خلوت شدم
بعد از سلام و احوالپرسی
جلو رفتم
و روبروی
ناصر ایستادم
_خب ناصر جان چی
می خواستی بگی؟
نگران در چشمانم زل
زد و گفت :ببین
جیران جان
من فردا ی سفر کاری
مهم دارم
چند هفته نمیتونم باشم
امروز هم حتما بخاطر
اعدام این مرد حس بدی
داشتی و احتمالا هنوز هم
داری
و هنوز مرگ فرزند مون رو
هضم نکردی
ممکنه وقتی من
رفتم، زن هایم برای
اذیت کردن
تو نقشه بریزند به
عزیز آقا گفتم
چهار چشمی مراقبت باشه
سریع پریدم بغلش
و لب زدم :ناصر
اینجوری یهویی
نرو
من حال روحی زیاد
خوبی ندارم
دستی به سرم کشید
و گفت:مجبورم
عزیزکم
که قطره اشک کوچکی از
گوشه ی چشمم پایین
چکید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بنظرتون منظورش چی بود😂؟!
من که نمیدونم🤔😐
#سارا_گرجی
#سیاوش
#فان
ساخت یکی از دوستانم
کپی ممنوع ❌☘💕
@Jeyran_khaton
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کنج قلبم واسه تو ❤️✨
ی خونه ساختم 🌈⭐
#پریناز
#سریال_شهرزاد
ساخت خودمونه 🙃✌️
کپی ممنوع ❌☘💕
@Jeyran_khaton
دلنوشته کوتاه عاشقانه ❣️
کوچه ای بی عبورم ،شبی بی مهتاب 🌒🖤
درد چون هواست و به ناچار میکشم💔
نفس... .🙁
قورت داده ام زمستان را 🥶🌜
یخ بسته دلم...😐💕
گیر کرده ام در خلوتِ خاموش و جا🥺🍁
مانده ام در فصلی که عشق ❣️💔
راهش از من جدا گشت...😔💖
دیگر مرا🌈✨
نمیشناسد آن آشنای دور...🦋😭
آفتاب روز هایم را 🌞
ربوده فلک ✨😿
دیگر 💘
تابشی نیست😞💫
این دله یخ بسته 🤍
بهارش را خاک کرده اند... .🫀🌹
هدایت شده از Tara♡
#رویایقاجار
پارت ۲۱
بعد از آماده شدن دیدم صدای هلهله میاد از بیرون گلنسا بدو بدو اومد گفت کجایی دختر همه منتظر تو هستن چرا نمیای
خیل خب اومدم
رفتم توی سالنی که جشن ها برگزار میشد
یه تخت بزرگ گذاشته بودن مخصوص شاه
چهارتا صندلی اونور تخت یدونه هم اونور تخت
وقتی وارد سالن شدن زنا کل کشیدن و گل روی سرم ریختن منم با لبخند بهشون سلام دادم
مهدعلیا اومد از پیشونیم بوسه ای زد و گفت خوش اومد نوه عزیزم
منم لبخندی بهشون زدم و گفتم ممنون
بعدش اومد بهم گفت کجا بشینم یه صندلی کنار صندلی جیران گذاشته بودن منم رفتم و سلامی به زنای عقدی و مادر جان کردم و نشستم
جیران آروم در گوشم گفت
~ دخترم حالت بهتر شد؟ دیشب خیلی نگرانت بودیم
+ بله خداروشکر ممنون
چند دقیقه گذشت و شاه هم اومد و روی تخت نشست یه ابهتی داشت که نگو
همه بهش تعظیم کردن و منم همینکارو کردم