#رمان جیران
پارت ۱۴۱
#جیران
داشتم خودم رو توی
گریه غرق
می کردم
که گفتم :هیچی
سیاوش !تو فقط ولم کن
و روی زمین
زانو زدم و
زار زدم
چانه ام را گرفت
و صورتم
را بالا آورد
و گفت:من هیچ وقت
از تو دست
نمیکشم
مگه اینکه بمیرم
و تو از دستم راحت
باشی
با چشمانی سرخ شده
از گریه
نگاهش کردم
و بی جان
داشتم روی زمین
می افتادم
که در آغوش
گرفتم و
نگه ام
داشت
و همانطور که نشسته
بودیم
من در آغوشش
بودم و
جان بلند شدن نداشتم
حتی جان
حرف زدن
نداشتم
#رمان جیران
پارت ۱۳۹
#جیران
حتی وقت نکردم
به صورت آن شخص
نگاه کنم
از ترس زبانم
بند آمده بود
که صورتش را
به سمتم
کرد
حدس میزدم
چه کسی است
اما مطمئن نبودم
اما وقتی چهره
آن مرد را
دیدم
مطمئن شدم که
سیاوش است
مچ دستم را
گرفته بود
و مرا با خود
میبرد
و هر چه تقلا میکردم
بیفایده بود
میدونستم
بالاخره میاد
میدونستم ازم
دست نمیکشه
و ولم نمی کنه
گریه ام گرفته بود
و او
مرا به همراه خود
به جایی
میبرد
که نمیدانستم
کجاست
#رمان جیران
پارت ۱۴۰
#ناصر
از خواب
بیدار شدم و جیران
را کنار
خود ندیدم
گفتم شاید
رفته این دور و
اطراف گشتی
بزنه
خود هم بیرون
از چادر رفته
تا پیدایش کنم
#جیران
کنار درختی
ایستاد اما
دستم
را رها نکرد
که نالیدم :سیاوش
خواهش میکنم
ولم کن
-خدیجه
بهت گفتم نرو
بهت گفتم خوشبختت
میکنم تو رو
اما گوش نکردی
نخواستی بسازی با من
الانم
دیر نیست
زن و شوهر
میشیم
اونم خیلی زود
که سریع
با گریه گفتم :من حاملم نامرد
و بعد با دست
جلوی دهانم
را گرفتم
چرا همچین چیزی
رو لو دادم ؟
با چشمانی
خشمگین و
به خون نشسته گفت :چی؟؟
#رمان جیران
پارت ۱۴۲
#جیران
میخواستم خود
را از آغوشش
آزاد
کنم اما نه او میگذاشت
نه خود جان
و توان
کافی داشتم
#ناصر
جنگل را میگشتم و
میگشتم
اما جیران
نبود کم کم داشتم
نگرانش
میشدم
و افکار ترسناکی
داشتم
نکند
سیاوش پیدایش
کرده با ترس
تند تر
حرکت کردم
که ناگهان زیر یک
درخت
جیران را
دیدم که در آغوش
سیاوش
بود
آن لحظه قلبم نزد
همه چی جلوی
چشمم سیاه
شد
جیرانِ من عشقِ من
در آغوش
مردی غریبه بود؟
آنقدر بی حال و
ضعیف بود
و نمیتوانست
خود را آزاد کند
که لحظه ای
شک کردم
نکند از قصد
خود را اینگونه نشان
داده تا در آغوش آن مرد بماند
#رمان جیران
پارت ۱۴۳
#ناصر
نکند سیاوش
را دوست دارد
سرم
گیج می رفت
و دنیا دور
سرم میچرخید
نتوانستم خود را کنترل
کنم و زانو های
تا شد
و روی زمین افتادم
که از صدای
افتادن من نگاه سیاوش
و جیران
به من افتاد
انگار چیزی در
من شکسته بود
آن غیرتم بود
خسته بودم خسته از
تلاش برای
داشتن جیران
و اینکه سیاوش
همه چیز را خراب میکرد
جیران
بی حال میخواست
خود را از آغوش سیاوش
خارج کند اما توانش را
نداشت و
سیاوش هم ذره ای کمکش
نمی کرد
که با صدایی ضعیف
گفت: ولم کن حیوون نمیبینی
حالش بده؟
که سیاوش لب باز کرد :
نه نمیبینم چون تو مال منی
با عصبانیت داد کشیدم
خفه شو!
#رمان جیران
پارت ۱۴۴
#ناصر
جیران با تمام
زوری که داشت
خود را از
سیاوش خلاص کرد
و به سختی سرجایش ایستاد
که داد زدم :جیران منو ول کن
فرار کن
ضعیف گفت : نه
و خواست سمتم بیاد
که دستش
توسط سیاوش
کشیده شد
و سیاوش روبرویش
ایستاد
#جیران
سیاوش
خیره نگاهم
کرد
که رد نگاهش را
روی شکم برآمده ام دیدم
و ترسیده عقب
رفتم که
لب زد :آبستنی؟
چیزی نگفتم فقط
بهش نگاه
کردم و از ترس نمیدانستم
چکار کنم
که خودش گفت:معلومه که آبستن هستی
و خندید و مرا
به درخت
چسباند
و دستش را
مشت کرد و
گفت:بهتره همین الان
این بچه را
از بین ببرم
و با خیال راحت
بریم سر زندگیمون
و ناصر داد کشید:تو هیچ کاری نمیتونی
بکنیو به سختی
ایستاد
سیاوش خندید و گفت:تمومه
و دست مشت شده
اش را
بالا. برد
که توی شکمم بزند
که جیغ زدم :خواهش میکنم
اما دستش رو
با شدت پایین آورد
و من جیغ کشیدم
و چشمانم را بستم
#رمان جیران
پارت ۱۴۵
#جیران
اما چیزی به شکمم
نخورد
چشم باز کردم
و ناصر و سیاوش
را در حال
دعوا دیدم
انگار ناصر نجاتم
داده بود
ناصر سیاوش
را به درخت کوبید
که سیاوش دادی زد
و روی زمین
نشست
ناصر پیشم آمد و
دستم را
گرفت و گفت :بیا بریم
اما بهم از درد
به خود پیچید
نگرانش نگاهش
کردم که دیدم
از پهلویش
خون میآید
ترسیده دستم را
روی دهانم گذاشتم
و سیاوش را دیدم
که چاقوی خونی در دست داشت
جیغ بلندی زدم
و خواستم سمت ناصر
بروم که سیاوش
دستم را
سفت گرفت و
با خود میبرد
که جیغ و داد کردم
و گفتم:ولم کن من نمیخوامت
بفهم
و دستم را از
دستش خارج کردم
و به سمت ناصر
دوییدم
#رمان جیران
پارت ۱۴۶
#جیران
سیاوش آرام
سمتم
آمد و گفت:پس منو نمیخوای ها
-نه نمیخوام ولم کن
-میدونی منم هستم هستم از اینکه هر چی میخوام باهام بیای نمیای میخوای پیش این مردک باشی
که ناصر گفت:تو دنبال زن من افتادی بعد از من شاکی هستی مردک هیز
سیاوش خواست
چیزی به ناصر بگه
که داد زدم :ساکت شید دیگه
و سیاوش روبه من .شد و گفت:
خستم کردی من تو رو میخوام
اما اگه تو منو نمیخوای اشکالی
نداره
میدونی از اول هم باید همین
کار را میکرد
و دستم را سفت گرفت
و مرا به درخت چسباند و داد کشید :وقتشه بکشمت
وقتشه بکشمت
که دیگه
نبینم اینو دوست داری
ترسیده نگاهش
کردم و
جیغ زدم
ناصر داد زد و از جا
بلند شد اما
خون زیادی پهلویش
میآمد
سیاوش گفت :وقتی با این
چاقو گلوت رو
بریدم
هم خودت میمیری هم
بچت
شاه جونت هم همینجا ول
میکنم که بمیره
#رمان جیران
پارت ۱۴۷
#جیران
گریه میکردم و
گریه و
چاقو را بیشتر به
گلویم میفشرد
گردنم میسوخت
میدانستم
در حال پاره کردن
گردنم
است ناصر
به ما نزدیک میشد
اما آرام و فاصله اش
دور بود و بخاطر
چاقویی که خورده
بود نمیتوانست
سریع
باشد
نمیدانم به موقع
میرسید
یا نه اما چشمانی
اشکی داشت
منم گریه میکردم
اما پذیرفته بودم
که الان
لحظات آخر زندگی من است
که ناگهان صدایی از
دور آمد
صدای سلمان خان
بود با سرباز ها
-پیدایشان کردیم
از شادی
خندیدم
که سیاوش متوجه سربازان
شد و
سریع فرار
کرد و سلمان
و سرباز ها
برای کمک به من و
ناصر به موقع رسیدند....
پایان
میدونم ممکنه پایانش خیلی
خوب نباشه و نباید اینجا
تموم میشد اما بخاطر
مدرسه ها نخواستم بیش
از این طولانی بشه ✨
ممنون که رمان رو تا آخر خوندید💕
اگه شما بخواید تابستان بعد
ادامه اش رو تایپ میکنم و این
پایان موقت است😊✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لاوتون نید داریم به عضویتت 🎫🍩
پس بکوپ رو پیوستن که قراره کلی خوشبگذره...🌚
#رمان #عکسنوشته #دلنوشته #رمان_pdt #رمان_انلاین #کتاب #اهنگ #آرامش
و خلاصه زندگی 🌬💫
👇👇👇👇👇
@romantory
👆👆👆👆👆
بیا بهت 🍫🍬شوکولات میدم.
هدایت شده از چهارشنبه²
#عاشقانھ- هاے- مذهبے🤩❣🌪
ریحانه گفت:
+راحت باش هیچکی نمیاد در بیار لباساتو
ب حرفش گوش کردم و مانتومو در اوردم زیرش یه تیشرت سفید و تنگ داشتم
موهامم بافته بودم🙎♀️
کتابمو باز کردم سکوت کرده بودیم و هر دو مشغول بودیم📖
سعی کردم بیشتر روش تمرکز کنم تمام حواسمو بهش جمع کردم .✏
که یهو یه صدای وحشتناک هم رشته افکارم و پاره کرد🗣 هم بند بند دلم و🌪
منو ریحانه یهو باهم جیغ کشیدیم😰 و برگشتیم طرف صدا🗣
چشام ۸ تا شده بود👀
یا شایدم بیشترررر 😨
با دهن باز و چشایی که از کاسه بیرون زده بود به در خیره شده بودم 😱
چهره وحشت زده و خشک شده ی محمد و تو چهار چوب در دیدم که....😲
🤯😍
❕برای خوندن این رمان جذاب و هیجانی به کانال زیر بپیوندید 👇🏻
🌱|@khacmeraj
رمان جذاب و پرطرفدار #ناحله ♥️
#رمان انلاین🤗
#عاشقانه🎀
#هیجانی وجذاب💫
ازدستش نده این قصه رو🙊🙈😻
رمان درکانال سنجاق شده🖇🧷
هدایت شده از جمعه¹
+سلام خوبی؟
_سلام نه😔
+چراا؟
_دنبال یه کانالم که توش #رمان ، #کلیپ_های_مذهبی،#استوری،#شهید_مدافع_حرم،#چالش،#استوری_های_حرم و...
داشته باشه ولی پیدا نمیکنم😖
+😂فقط به خاطر همین آنقدر ناراحتی؟
_اوهوم☹️
+خب چرا زود تر به من نگفتی؟
من یه کانال دارم همه چیییی داره تازه یه رمان مذهبی عاشقانه پلیسی هم تازه شروع کرده میزاره تو کانالش.
_واقعاااا
+بله
بیا اینم لینک👇👇
https://eitaa.com/golezahra
•••••••••••••••••••••••••••••••••••
@bihhhsjjeisndjhbd
👆👆
_مرسییی😍😍
+راستییی یادم رفته یه چیز و بهت بگم.
این کانال دو تا شعبه داره.
عشاق الحسین
و
مدافعان زینب
_ععع
پس تو هر دو عضو میشمم😁
قسمتی از رمان👇🌹
_ چیکار میکنی
_ هیچی نترس کوچولو کاریت ندارم 😌
_پس چرا میای جلو 😐
_ یک بغل کوچولو ، قول میدم نترسی😏
_ نیا جلو ابجیم بفهم میخواد چیکار کنی میکشتت 😠😢
_ هههه اون جوجه اطلاعاتی هیچ کاری نمی تونه بکنه
_ .........