eitaa logo
جیران‌خاتون🌚
203 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
833 ویدیو
0 فایل
•بخدا درست من تویی،راست من تویی •مهر من تویی، ماه من تویی♥️✨ •روایت عاشقانه جیران تجریشی و ناصرالدین‌شاه💕🥲 https://harfeto.timefriend.net/16791454643294 ناشناس‌کانال‌:
مشاهده در ایتا
دانلود
فصل ۲ پارت ۶۷ بعد از رسیدگی به کار های قصر و قانع کردن زن هایم که خطری او را تهدید نمی‌کند خسته روی صندلی ام نشستم و نفهمیدم چطور صورتم خیس شد همینطور اشک بود که از چشمانم می آمد تمام روز و شب به فکر جیران بودم جیرانی که من عشقش را فراموش کردم و بخاطر همین فراموش کردن از دستش دادم دستم را سفت به میز کوبیدم که درد در دستم پیچید اما چندان برایم اهمیت نداشت الان فقط جیران اهمیت داشت من باید کسی که او را دزدیده پیدا کنم سارا و و اون ریسش و آدم های دیگری که در انجام این کار ها نقش داشته آمد را همه اشان را ادب کنم
فصل ۲ پارت ۶۸ به دستم نگاه کردم که با زنجیر به دیوار بسته شده بود خسته بودم خسته بودم از حرف های آنها از چیزی که از من میخواستند اما ممکن نبود قبول کنم نه من حتی اگه بمیرم هم این کار رو نمیکنم در اتاق باز شد و فردی که از او متنفر بودم وارد شد -به حرفام فکر کردی جیران خاتون؟؟ +خیر قهقهه ای زد و جلو آمد دستش را جلو آورد و چانه ام را گرفت و همینطور که فشار میداد لب زد :پیشنهادی رو قبول کن برو پیش خانواده فهمیدی؟ +ترجیح میدم بمیرم اما ناصر رو تنها نزارم چانه ام را ول کرد و عقب رفت -بالاخره حرفم رو قبول می‌کنی قراره عشقت رو بفرستم ی جایی بعدشم ... حرفش رو ادامه نداد
فصل ۲ پارت ۷۰ به طرف آن دختر رفتم نمی‌دانستم چطور باید دستش را باز کنم که کلید نقره ای کنار زنجیر ها نظرم را جلب کرد کلیپ را در قفل زنجیر ها چرخاندم باز شد تعجب کرده بودم که وقتی کلید کنار دستش بوده چطور نتوانسته قفل زنجیر را باز کند که ناگهان در جا خشکم زد دختره خودش را در آغوشم انداخته بود و تعجب بیشتر شد وقتی که با دستش دستانم را گرفت و روی کمر خود گذاشت طوری که انگار من دستم را دورش حلقه کرده ام خواستم دستم را بردارم که ناگهان در جلوی در ورودی شخصی را دیدم که مدتی بود منتظر دیدنش بودم اما او در بدترین شرایط مرا دیده بود جیران کنار در ورودی ایستاده بود و بغض کرده نگاهم میکرد و فکر کرده بود من از قصد آن دختر را در آغوش گرفته ام
فصل ۲ پارت ۶۹ داد زدم:بعدشم چی؟ -هیچی اینو گفت و رفت و به داد های من هم توجهی نکرد -قربان من جای جیران خاتون را میدانم با تعجب به خدمتکاری که این حرف را میزد نگاه کردم +کجاست؟ اگه مایل باشید همین الان سوار کالسکه بشیم و را را نشانتان بدهم سریع بلند شد اشک شوق بود که از چشمم می‌بارید داشتم بالاخره جیران را پیدا میکردم داشتم عشقم را پیدا میکردم یک معذرت خواهی به او بدهکار بودم... **************** به خانه ای خرابه رسیدیم از کالسکه پیاده شدم که خدمتکار هم پیاده شد داخل خانه شدیم دختری زیبا روی صندلی در وسط خانه نشسته بود تا ما را دید خواست بلند شود اما دستش که با زنجیر به زمین وصل بود نگذاشت اشک ریخت و گفت : کمکم کنید لطفا
فصل ۲ پارت ۷۱ دختری که در آغوشم بود لب زد:عشقم این کیه؟ بهت زده نگاهش کردم عشقم؟ من که عشق او نبودم دخترک لبخند مرموزی زد و من سرم را که سمت جیران کردم قطرات اشک را روی گونه اش دیدم دلم لرزید خواستم دختر را از خود دور کنم که دستانش را به گردنم آویزان کرد و لب زد :عشقم می‌دونی که چقدر دوست دارم درسته؟ جیران ناگهان روی زمین زانو زد من هم با تمام زورم را جمع کردم و دختر را از خود جدا کردم و به طرف جیران دوییدم که داد زد :نزدیکم نیا ناصر!! در جای خود ایستادم اون منو نمیخواست؟ اشک در چشمم جوشید که ناگهان مردی از در وارد شد و کنار جیران ایستاد باور نمی‌کردم کسی که کنار جیران ایستاده یکی از آدم هایی که بیشتر از چشمم به او اعتماد داشتم زنم را دزدیده باشد
فصل ۲ پارت ۷۲ به فردی کنار جیران ایستاده بود خیره شدم کسی که بیشتر از همه به او اعتماد داشتم -دیدی جیران چطوری این شاه اون دختر رو در آغوش گرفته بود؟ اون دوست نداره! به جیران خیره شدم که با چشمانی اشکی نگاهم کرد اما سریع نگاهش را دزدید زبانم قفل شده بود و نمی‌توانستم حرف بزنم آن مرد آن مرد به دخترکی که کنارم ایستاده بود و دستم را در دست گرفته بود نگاه کردم و با خشم دستم را از دستش بیرون کشیدم و به طرف آن مرد رفتم -مردک نمک نشناس من بیشتر از چشمم به تو اعتماد داشتم +نباید بهم اعتماد میکردی سلطان مرا به آن طرف هل داد و گفت : جیران خاتون میخواید برید و باقی عمرتون رو بدون این شاه خیانتکار و با خانواده تان با خوشی زندگی کنید؟؟ به آن مرد دوباره نگاه کردم باورم نمیشد سلمان باشد کسی که اینقدر به او اعتماد داشتم سلمان زنم را دزدیده بود
فصل ۲ پارت ۷۳ سلمان زنم را دزدیده بود یک دختر را با نقشه اینجا گذاشته بود تا خود را در آغوش من بیندازد و جیران را از من سرد کند به چشمان آن دختر نگاه کردم مطمئن بودم او خودش با پول قبول کرده این کار را بکند سلمان میخواست جیران از من دور کند و پیش پدر و مادرش بفرستد اما چرا؟ من نمیگذاشتم هیچ وقت به فکرم نمی‌رسید سلمان بخواهد کسی را دوست دارم را از من جدا کند و پیش خانواده اش بفرستد جیران با دست اشک هایش را پاک کرد و گفت:بیرون منتظرم منو ببرید پیش خانواده ام سلمان خان جیران بیرون رفت سلمان جلو آمد و لب زد:
فصل ۲ پارت ۷۴ سلمان به نفرت به چهره ام نگاه کرد و جلو تر آمد و لب زد :من همیشه از تو و اون مادرت متنفر بودم و هستم تو داشتی افسرده میشدی خسته بودی و زندگی برات معنی ای نداشت و این چیزی بود که من میخواستم دوست داشتم رنج بکشی تا اینکه جیران خاتون رو دیدید و یک دل نه صد دل عاشقش شدید با این خاتون زندگی خوبی داشتید و این برخلاف چیزی بود که من میخواستم می‌دونی کی باعث شد حافظت پاک بشه؟ می‌دونی کی سارای گرجی رو فرستاد که بگه عاشقته من کردم همه‌ی این کار ها رو من کردم من جیران خاتون رو مخفی کردم و بهش گفتم که پول زیادی بهش میدم تا بره و با خانواده اش با خوشی زندگی کنه این جوری خانواده اش هم خوشبخت میشن
فصل ۲ پارت ۷۵ سلمان لحظه ای سکوت کرد و بعد لب زد:می‌دونی چرا ازت متنفرم؟ چون... تا خواست ادامه ی حرفش را بگوید جیران وارد شد و لب باز کرد: سلمان خان پس چرا نمی آیید میخوام زود تر برم پیشه خانواده ام سلمان سری تکان داد و لب زد :برات متاسفم شاه مملکت و از کنارم رد شد و با جیران بیرون رفتند و من هم شوکه روی زمین نشسته بودم اما ناگهان به خود آمدم باید جیران را راضی میکردم که بماند من دوستش دارم از در خارج شدم و به جیران که توی کالسکه نشسته بود نگاه کردم و لب زدم :یا میای پایین یا به زور بیارمت پایین؟
فصل ۲ پارت آخر ✨۷ماه بعد به سمت محل جشن رفتم روی لبم لبخند و چهره ام شاد و خوشحال بود دستی روی شکم برآمده شده ام کشیدم -آخ مامان فدات بشه کی به دنیا میای تو پس؟ دلم میخواد بغلت کنم عزیزم از حرف زدن با بچه ام دست کشیدم و به جشن رفتم و به بقیه ملحق شدم ناصر تا مرا دید جلو آمد و آروم در گوشم گفت:بچه و مادرش هر دو خوبن؟ +تو رو میبینن خوبن لبخند زد و دستم را گرفت و روی صندلی ای نزدیک خود نشاند مثل بقیه مشغول دست زدن و شادی کردن شدم و قصه ی من و ناصر فوق العاده تموم شد و در کمال آرامش در کنار هم به زندگی امون ادامه دادیم و عشق ما را به هم رساند و کنار هم نگه امان داشت
فصل ۲ پارت ۷۶ از کالسکه پیاده شدم و پیش ناصر دست به سینه ایستادم -خب... +تو که باور نکردی من از قصد اون دختره رو در آغو... دستم را بالا آوردم و لب زدم:بسه ! می‌دونی دیگه خستم ،این قصر پره از هرج و مرج پر از درد و زخم من دیگه طاقت ندارم میرم پیش پدر و مادرم گلنسا هم از قصر برمیگرده خونه با پولی که سلمان خان بهم میده کاری میکنم که اونا توی خوشبختی به سر ببرند ناصر ناراحت لب زد:اگه اون دختر اعتراف کنه که اینا همش نقشه بوده چی؟؟
🗿🍯 پارت -حالا که دیگر مجبورم عشق شاه را به جیران بپذیرم باید خدیجه قبلی را فراموش کنم و با زنان حرمسرا برای ولیعهدی پسرم بجنگم. هنوز پسرم بدنیا نیامده بود اما میتوانستم او را شاه بعدی این مملکت بدانم. : با صدای عزیزآقاازدنیای خیالات بیدار شدم. "خاتون من قبله عالم شما را احضار کرده. -ترس تمام وجودم را در بر گرفته بود نمی دانستم چه کار کنم؟ یعنی شاه با من چه کار دارد؟ نکنه اتفاق تازه ای رخ داده باشه و جیران بی نوا مقصر آن بوده. -وارد اتاق شدم. تعظیمی کرده و بعد به قبله عالم سلام کردم. دلم شور میزد و دستانم میلرزید. -سلام بر قبله عالم؛) _سلام بر دردانه حرمسرا• -اولین بار بود که شاه به من میگفت دردانه حرمسرا، با این جمله دلم کمی آرام شد و بعد از قبله عالم دلیل احضار را پرسیدم. -قبله عالم اتفاقی رخ داده مرا احضار کرده اید؟ _مگر باید اتفاقی رخ بدهد که عاشق و معشوق خلوت کنند و حرف هاشون رو راجب آینده بزنن دلبرکم؛ بنشین. -نشستم.اما دل شوره داشتم. _جیران -بله قبله عالم _میدانم هنوز سر قضیه ی سارا گرجی از دستم ناراحتی. -ن....ن..نه اینطور نیست قبله عالم. -شاه وسط حرفم پرید و گفت: _دوست ندارم کینه ای در دل داشته باشی که ناصر مقصر آن است. ادامـــــه دارد.. 🌞@Jeyran_khaton