eitaa logo
هیاتـ جوانانـ حسینے یاسوجـ
309 دنبال‌کننده
728 عکس
394 ویدیو
64 فایل
لینک کانال در سروش:https://splus.ir/jhyasuj لینک کانال در ایتا: https://eitaa.com/jhyasuj http://jhyasuj.blog.ir/:وبلاگ سخنرانیهای قدیمی دکتر هدایت خواه : @javananehoseiny ارتباط با ادمین : @Seyedd_ir @smcg1401
مشاهده در ایتا
دانلود
هیاتـ جوانانـ حسینے یاسوجـ
شهیدی که برای خرید #بلیط سوریه #ماشینش را فروخت، از همه مهم تر از خانواده اش گذشت(دنیا را داد🌷آخرت
خواب (س) رو دیده بود بی بی فرموده بودن تو به خاطر ما از گذشتی ما هم شهیدت میکنیم. موقعی که داشت میرفت سوریه بهم گفت: سید برام حضرت رقیه بخون گفتم نمیخونم، داری میری حسین هااات، گفت از بچه هام دل کندم، روضه می خوندم های های میکرد. ✍به روایت سیدرضا علیزاده، ذاکر اهل بیت 🌷 🍃🌹🍃🌹 @jhyasuj
سجاد همه داشته بود که بعد از فوت همسرش با وجود مشکل و عدم قدرت تکلم، فرزندانش را با حب .بیت(ع) پرورش داده تا اینکه یکی از دست‌پرورده‌هایش شهید مدافع حرم شد... 💥 اگر درد و دل داشتید و یا خواستید بگیرید بیایید سر مزارم، به لطف خداوند حاضر هستم. ❗️ 🔺️فرازی از وصیت‌نامه شهید مدافع حرم سجاد زبر‌جدی 🔺️بهشت زهـرا قطعه ۵۰ ردیف ۱۱۷ شماره ۱۴ 🌷 🍃🌹🍃🌹 @jhyasuj
🔻مادر شهید: 🍃 سال 91، برای خرید به بازار رفتم. وقتی می دیدم خیلی ها به راحتی در روزه خواری می کنند، بسیار ناراحت و عصبانی شدم، تا جایی که حتی قدرت خرید نداشتم و دست خالی به خانه برگشتم. 🍃 وقتی مرا دید با تعجب گفت: «به این سرعت خرید کردید؟» گفتم: «اصلا دست و دلم به خرید کردن نرفت.» و جریان را برایش تعریف کردم. 🍃مصطفی سری تکان داد و گفت: «کسی که روزه خواری می کند در واقع دارد با خدا می جنگد، چون خداوند برای کسانی که روزه خواری در ملا عام میکند حد معین کرده است. حالا فکر کنید با این کار چقدر دل به درد می آید. قربون دل آقا بشم.» 🍃 من آن روز ناراحتیم به خاطر نادیده گرفته شدن بود و مصطفی دلش به خاطر رنجش لرزیده بود. 🌷 🍃🌹🍃🌹 @jhyasuj
✍ #خاطرات_شهدا 🔰وقتی مرتبه اول رفتیم برای صحبت کردن گفت: خیلی #عصبی و زودجوش است، اما وقتی وارد زندگی💖 شدیم برخلاف آنچه که قبلاً از خودش گفته بود، #آرام و مهربان😌 به نظر می‌رسید.  🔰 #روح‌الله آنقدر پخته و سنجیده👌 بود که من در کنارش💞 کامل شدن و #بزرگ شدن را خیلی خوب حس می کردم. صبر زیادی داشت و این صبر زیادش فرصت برای #رشد من فراهم می کرد تا جایی که اطرافیان این بزرگ شدن من را خیلی خوب #حس می‌کردند و حتی به من گوش‌زد هم می‌کردند که رفتارهای من با قبل از ازدواج💍 خیلی متفاوت شده است. 🔰اختلاف نظر در هر #زندگی مشترکی هست، اما چیزی که اصلاً بلد نبودیم❌ #قهر کردن بود. شاید باور نکنید بیشترین زمان⏳ ممکن که با هم حرف نمی‌زدیم از پنج دقیقه🕐 بیشتر نمی‌شد. خیلی زود خنده‌مان می‌گرفت😅 و می‌زدیم زیر #خنده و هرچی بود همان‌جا تمام می‌شد. #شهید_روح_الله_کافی_زاده #شهید_مدافع_حرم 🌹🍃🌹🍃 @jhyasuj
🌷 💠 شهادت عباس ⚜روستایی که تا یک هفته پیش تا مرز رفته بود با همت، و رشادت های عباس و چند نفر از دوستان اینطور نشد🚫 و ما یک هفته زیر آتش سنگین و حملات دشمن💥 کردیم.  ⚜وقتی روز آخر سقوط کرد و ما مجبور به ترک روستا شدیم به ما گفته شد که باید روستای پشتی را تا دشمن نتونه از این جلوتر بیاد📛. یکی از بچه هامون زخمی شده بود و قرار شد ما اون رو به بهداری🚑 برسونیم. ⚜منم به گفتم بیا همراه ما بریم و این دوستمون رو برسونیم بهداری ولی عباس قبول نکرد❌. قرار شد عباس با تیپ بروند سمت منطقه جدید. دوباره بهش گفتم: عباس اینجا دیگه کاری نیست و بقیه هستند، بیا .⚡️ولی بازم عباس قبول نکرد.  ⚜سر یک سه راهی╣ از هم جدا می شد. ما می خواستیم بریم به راست➡️ و سمت بهداری ولی عباس و بقیه به سمت چپ⬅️. ما بود، لبخند روی لبش😄 بود و داشت به من نگاه می کرد که از هم جدا شدیم💕.  ⚜تقریبا دو ساعت⌚️ بعدش به ما خبر رسید که عباس به رسیده و نمیشه جنازه عباس رو برگردوند عقب😔. شب اون منطقه خیلی ناامن بود و اصلا امکانش نبود که بشه رو عقب آورد.عباس پیکرش تنها افتاده بود.  ⚜ما صبر کردیم و تقریبا ساعت 11 یا 12 جمعه بود که رفتیم به منطقه . به ما گفته بودند که اونجا به دوتا ماشین🚙 اصابت کرده و شما باید احتمالا پیکر عباس رو کنار ماشین جلویی پیدا کنید.  ⚜ما تا نزدیکی های دشمن رفتیم ولی ماشینی پیدا نکردیم😔. بعد خبر دار شدیم که اون ماشینی که ازش گذشتیم🚕 همون ماشینی بوده که پیکر عباس⚰ کنارش قرار داشته.  ⚜داشتیم برمی گشتیم، یه مسجد 🕌حوالی اون منطقه بود و ما که از کنار این مسجد رد شدیم،  یکی از دوستان گفت: به حق همین مسجد ان شاالله که پیکر عباس رو می کنیم. آخه ما سر پیدا نشدن پیکر یکی دیگه از دوستان خیلی زجر کشیدیم و طاقت نداشتیم که دیگه پیکر عباس هم برنگرده😭.  ⚜وقتی دوباره رسیدیم به ماشین‌ها، من بین ، یک جسد سوخته دیدم که هرچه نزدیک تر می شدیم بیشتر شمایل عباس در آن دیده می‌شد😭. چون عباس قد بلند و هیکل رشیدی👤 داشت و وقتی رسیدیم بدون دیدن چهره اش و بدون هیچ تردید تشخیص دادم که این است ⚜چون دوتا انگشترهای عباس💍 را در دستش دیدم. فهمیدم که خود عباس است. یکی از این انگشترها رو یکی از بچه های بهش یادگاری داده بود و به عباس گفته بود که من و وقتی که این انگشتر رو دیدی یاد من کن،⚡️ ولی عباس از همه جلو زد🕊. ولی کجا بودی ببینی که الآن عباس خودش شده و تو باید یادش کنی🌷.  🌹🍃🌹🍃 @jhyasuj
🌷یک رفیقی داشتیم به اسم آقا هادی از طلاب و بزرگان حوزه علمیه امیرالمومنین ع شهرری بود... 🌷با خیلی رفیق بود... بعد شهادت رسول خلیلی یه روز گفت رسول یه شب قبل اینکه بره اومد و یه سوال ازم پرسید و بعدش گفت تا زنده ام جایی نقل نکن... 🌷با تعجب گفتم چی پرسید؟! گفت رسول ازم پرسید معنی کلمه (ذاب) به فارسی چی میشه؟! گفتم یعنی یا دفاع کننده...چطور؟! 🌷شهید خلیلی گفت: میشنوم تو گوشم یه نوایی میگه 🌷آقا هادی میگفت رسول کرد و گفت هادی فردا دارم میرم سوریه... ان شاءالله که بتونم از حرم دختر رسول خدا دفاع کنم... 🌷 🍃🌹🍃🌹 @jhyasuj
🌷 🌺ماجرای خواب زیبای حکاک سنگ مزار شهید رسول خلیلی🌺 🔻 اینو برای کسایی میگم که تا حالا نشنیدن این ماجرا رو... 🔻این قضیه برای اسفند سال 92 ... 🔹این سنگی که میبینید سنگ مزار شهید رسول خلیلی هستش که توسط خراطی حکاکی شده ... 🔸 خراط این سنگ برامون ماجرای عجیبی رو تعریف کرد که هنوز وقتی یادم می افته مو به تنم سیخ میشه و بغض گلوم رو میگیره 🔹صبح روح الله (برادر شهید) اومد دنبالم رفتیم بهشت زهرا منتظر شدیم حکاک اومد... 🔸یه نگاه به ما انداخت گفت ببخشید این سنگ مزار کیه؟ گفتیم چه طور؟ گفت: اصلا نمی دونستم قراره امروز بیام اینجا بنویسم 🔹دیشب خواب دیدم از طرف حرم امام حسین علیه السلام منو خواستن گفتن شما مامور شدی رو ضریح آقا قرآن بنویسی😍 🔸ما که خشکمون زد... وقتی بهش گفتیم سنگ رو از حرم امام حسین آوردن و قراره برای یه شهیدی نصب بشه حالش منقلب شد... 🔹سنگ مزاری که میتوان گفت هدیه ای از جانب اربابش حسین بود❤️ 📻راوی :  از دوستان شهید 🌹🍃🌹🍃 @jhyasuj
✍ #خاطرات_شهدا 🌷انگشترهایی که براخودش تهیه میکرد معمولا بارکاب های خوبی بود، اما یکی دوماه بیشتر در انگشتش نمیدیدی. هرکدام از دوستانش که خوشش می امد به او می بخشید. 🌷در مورد لباس هایش هم همینطور بود، لباسی که امانت میداد، محال بود پس بگیرد. برای عروسی دوستانش که می رفت محال بودکه دست خالی برود، مقید بودکه حتما #هدیه ای تهیه کند ودوستان دیگرش را هم مجاب میکردکه باهم یا یک سکه طلا بخرند یا پاکت پولی را هدیه بدهند. میگفت اول زندگیشان هست باید #کمکشان کنیم...!!! 🔺 راوی: مادر بزرگوار شهید #شهید_رسول_خلیلی🌷 #شهید_مدافع_حرم 🍃🌹🍃🌹 @jhyasuj
🍃🌺🍃🌺🍃 ❣مهریه مون انتخاب حسن بود... هفت سفر عشق مکه و کربلا وسوریه و... که تموم سفرها رو دوتایی با هم رفتیم. ❣خیلی به ظاهرش اهمیت می داد. میگفت: مسلمون باید ظاهرش هم بوی مسلمونی بده... خیلی هم #شیک_پوش بود. ❣خیلی به عطر وادکلن و این چیزا اهمیت می داد. رو بچه ها هم خیلی تاکید داشت و میگفت باید مرتب باشن. ❣هیچ وقت صدای بلندش را نشنیدم، نماز شبش، زیارت عاشورا و نماز اول وقتش هیچ وقت ترک نشد. #شهید_حسن_غفاری🌷 #شهید_مدافع_حرم 🍃🌹🍃🌹 @jhyasuj
🔻همسر شهید حججی: ‌ ❣یک روز خاله‌ها و دایی‌هایم را برای ناهار دعوت کردیم. دم‌دمای رسیدن مهمان ها آمد پیشم: «پیام دادن علیرضا رو دارن میارن لشکر» علیرضا نوری یکی از پاسدارهای لشکر بود. چهار پنج روزی می شد خبر در سوریه پیچیده بود. ‌ ❣گفتم: «حالا چه کار کنیم؟» حسابی رفت توی هم. همه هم و غمش رفتن و رسیدن به مراسم بود. ❣گفتم: «پس زود سفره رو می ندازم که بتونی خودت رو برسونی!» همه که غذایشان را خوردند، پا شد و معذرت خواهی کرد که یکی از بچه های لشکر شهید شده است و باید برود برای وداع. ❣رفت توی اتاق و پیراهن مشکی را از تنش بیرون آورد و یک لباس آبی تیره پوشید. ‌ پرسیدم: «چرا رو در آوردی؟ گفت: «نمیخوام تو مجلس شهید مشکی بپوشم!»‌ ‌ ‌📕 کتاب سربلند 🌷 🍃🌹🍃🌹 @jhyasuj
آقازاده بود. پسرِ نه جایی می‌گفت که پدرش چه کاره است، نه از پدرش می‌خواست که برای ورود به کمکش کند. ۲ سال طول کشید تا از راه معمول وارد سپاه شد. روحیه‌اش در مقایسه با بعضی از های امروز عجیب و خاص بود. بله هنوز هم هستند کسانی که پیشه می‌کنند و می‌شوند محبوب خدا ...🕊 مانند روح ‌الله ‌قربانی🌹 . 🌷 Eitaa.ir/jhyasuj
هدایت شده از 🌷شهید نظرزاده 🌷
✍روایتی از مادر شهید: 🕊| وقتی که شهید شد، قمقمه اش پر از آب بود و لب های خشکش ما را به یاد تشنه لبان کربلا می انداخت😢 او لب به آب نزده بود تا بعد از شهادت از جام ساقی کربلا آب بنوشد😔 با شنیدن تشنه کامی مصطفی ناراحت شدم، اما وقتی فکر کردم که این آرزوی خودش بوده و به این آرزو نائل شده، وقتی ساعت دقیق شهادتش را پرسیدم، جواب دادند: ده دقیقه الی یک ربع قبل از اذان ظهر روز تاسوعا،📆 یعنی دقیقا همان روز و همان لحظه ای که 24 سال پیش او را نذر عمویم عباس (علیه السلام) کرده بودم😞 من نذرم را ادا کردم و برای این که نگویند مادر سنگدلی هستم، نمی گویم خوشحالم، می گویم خدا را شاکرم، ما را لایق ادای این نذر دانست و مصطفی را با قیمت خوب از من خرید😭 هر دوی ما به آرزوی خود رسیدیم من فرزندم را فدای اهل بیت کردم و مصطفی به شهادت رسید. |🕊 #شهید_مصطفی_صدرزاده🌷 #شهید_مدافع_حرم 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh