eitaa logo
شهیدجهادمغنیه 🇵🇸
1.2هزار دنبال‌کننده
7.7هزار عکس
3.1هزار ویدیو
271 فایل
"به‌نام‌عشق‌،‌به‌نام‌شہیدوشہادت(:" • #کپی_آزاد مافرزندان‌مکتبی‌هستیم‌که‌ازدشمن‌امان‌نامه ‌نمےگیریم✌️🏿✨ #شہید‌جھادمغنیھ..🎙 تبادل: @ya_gadimalehsan پشت‌جبہه↶ @et_qarargah . . خواستندخاکت‌کنند،جوانه‌‌زدی! #برادرم♥️
مشاهده در ایتا
دانلود
کارگاه خویشتن داری 28.mp3
14.96M
۲۸ 📌هنگام قضاوت دیگران، رویِ برچسب‌هایی که به رفتار و زندگی آنان میزنیم؛ درحقیقت صفاتِ نفس و ویژگی‌های شخصیتی خودمان را یادداشت میکنیم. .🌱. ᴊᴏɪɴ↴ @jihadmughniyeh_ir
🌺 نمازپنجشنبه های ماه شعبان؛ در هر پنجشنبه این ماه (شعبان) دو رکعت نماز کند ؛ در هر رکعت بعد از حمد صد مرتبه توحید و بعد از سلام صد بارصلوات بفرستد تا حق تعالى برآورد هر حاجتى که دارد از امر دین و دنیاى خود 🌸 و روزه‌اش نیز فضیلت دارد. روایت شده که در هر روز پنجشنبه زینت مى‌کنند آسمانها را پس ملائکه عرض مى‌کنند . خداوندا بیامرز روزه داران این روز را و دعاى ایشان را مستجاب گردان. 📗مفاتیح‌الجنان .🌱. ᴊᴏɪɴ↴ @jihadmughniyeh_ir
» 🌷 🌹از امام صـــادق عليه الســـــّلام پرسيدند ‌برترين ڪدامند؟ حضـــرت فـــرمودند: ➊ نــــــــــماز اوّل وقـــت ➋ نيڪی به پـدر و مـادر ➌ جــــهاد در راه خدا .🌱. ᴊᴏɪɴ↴ @jihadmughniyeh_ir
هدایت شده از شهیدجهادمغنیه 🇵🇸
''بسم‌اللھ‌الذۍ‌خلق‌المہدے♥️''
یا‌مهدی‌ادرکنی• خدایادر زمینه خدمت و یاری رسانی به امام زمان شخص دیگری را جایگزین ما نکن،که این تبدیل هر چند بر تو آسان است ولی بر ما بسی گران خواهد بود. _امام‌رضا(ع)_ .🌱. ᴊᴏɪɴ↴ @jihadmughniyeh_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⊰🥀✨⊱ . . یک روز من و جهاد مغنیه در فرودگاه تهران با هم قرار ملاقات گذاشته بودیم و من از قم براے دیدار وے رفتم ، جھاد به محض این که مرا دید گفت:« چقدر لاغر شده اے . . تو مگر ورزش نمے کنے؟! مگر آقا نفرموده اند:« تحصیل ، تھذیب ، ورزش! » من فهمیدم که سخنان رهبر معظم انقلاب به چه میزان تاثیر گذار بوده و براے امثال جھاد مغنیه به چه میزان با اهمیت است! راوے🎙: سید کمیل باقرزاده🖇 .🌱. ᴊᴏɪɴ↴ @jihadmughniyeh_ir
🌹🕊 بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان 🕌 قسمت ۳۸ صدایم زد _نازنین! با قدمهایی کوتاه به سمتش رفتم.. و مثل تمام این شبها تمایلی به همنشینی اش نداشتم.. که سرپا ایستادم و بی هیچ حرفی نگاهش کردم. موهای مشکی اش از بارش باران به هم ریخته بود، خطوط پیشانی بلندش همه در هم رفته.. و تنها یک جمله گفت _باید از این خونه بریم! برای من که بودم،.. چه فرقی میکرد در کدام زندان باشم که بی تفاوت به سمت اتاق چرخیدم.. و او هنوز حرفش تمام نشده بود که با جمله بعدی خانه را روی سرم خراب کرد _البته باید بری، من میرم ترکیه! باورم نمیشد... پس از شش ماه که لحظه ای رهایم نکرده، تنهایم بگذارد.. و میدانستم برایم در نظر گرفته.. که رنگ از صورتم پرید... دوباره به سمتش برگشتم و هرچقدر وحشی شده بود، همسرم بود ومیترسیدم مرا دست غریبه ای بسپارد که به گریه افتادم... از نگاه بیرحمش پس از ماهها محبت میچکید، انگار نرفته دلتنگم شده و با بغضی که گلوگیرش شده بود،.. زمزمه کرد _نیروها تو استان ختای ترکیه جمع شدن، منم باید برم، زود برمیگردم! و خودش هم از این رفتن بود که به من دلگرمی میداد.. تا دلش آرام شود _دیگه تا پیروزی چیزی نمونده، همه دنیا از ارتش آزاد حمایت میکنن! الان ارتش آزاد امکاناتش رو تو ترکیه جمع کرده تا با همه توان به سوریه حمله کنه! یک ماه پیش.. که خبر جدایی تعدادی از افسران ارتش سوریه و تشکیل ارتش آزاد مستش کرده و در دولت جدید خواب از سرش برده بود،... نمیدانستم خودش هم راهی این لشگر میشود... ادامه دارد.... 🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌.🌱. ᴊᴏɪɴ↴ @jihadmughniyeh_ir
کارگاه خویشتن داری 29.mp3
13.17M
۲۹ ✍ حساب و کتاب ساده است! اگر متوسط عمر انسان را شصت سال فرض کنیم و ابدیّت را به یک میلیون سال محدود کنیم، هر یک ساعت از عمر دنیا، کیفیت تقریبا دو سال زندگی آخرتیِ مان را تعیین میکند... ⏳خویشتن‌داری یعنی؛ مراقبت از زمان. .🌱. ᴊᴏɪɴ↴ @jihadmughniyeh_ir
''بسم‌اللھ‌الذۍ‌خلق‌المہدے♥️''
°•°•° 🤚 🌺 دیده در حسرت دیدار شما مانده هنوز 🌸 و به امید نگاهت دل ما مانده هنوز... 🌺 فقرا پیش کریمان که معطل نشوند 🌸 منتظر بر سر راه تو جدا مانده هنوز 🌺 می‎شود دیدن روی تو نصیبم یا نه؟ 🌸 دل من بین همین خوف و رجا مانده هنوز ✨🕊 .🌱. ᴊᴏɪɴ↴ @jihadmughniyeh_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⊰🕊✨⊱ . .‌ ماهنوزشھادت‌بـےدردمـےطلبیم.. غافل‌از‌اینکھ‌شھادت‌راجز‌بھ‌ اهل‌دردنمـےدهند:)🌿'' 🌸🌱 🌤 .🌱. ᴊᴏɪɴ↴ @jihadmughniyeh_ir
💠 پيامبر خـدا صلى‌الله‌عليه‌وآله علَيكَ بقِراءةِ القرآنِ؛ فإنّ قِراءتَهُ كَفّارةٌ للذُّنوبِ، و سَترٌ في النارِ، و أمانٌ مِن العذابِ. بر تو باد خواندن قرآن؛ زيرا خواندن آن كفّاره گناهان است و پرده‌اى در برابر آتش و موجب ايمنى از عذاب. 🌻 📚 بحار الأنوار، ج۹۲، ص۱۷، ح۱۸ .🌱. ᴊᴏɪɴ↴ @jihadmughniyeh_ir
▪️جهل بر وجوب گرفتن روزه قضا 🔹سؤال:👇 اگر شخصی بر اثر جهل به وجوب قضای روزه تا قبل از ماه رمضان سال آینده قضای روزه‌هایش را به تأخیر اندازد، چه حکمی دارد؟ ✅پاسخ:👇 فدیه تأخیر قضای روزه تا ماه رمضان سال بعد، بر اثر جهل به وجوب آن ساقط نمی‌شود. .🌱. ᴊᴏɪɴ↴ @jihadmughniyeh_ir
🕌رمـــــان 🕌 قسمت ۳۹ نمیدانستم خودش هم راهی این لشگر میشود که صدایم لرزید _تو برا چی میری؟ در این مدت هربار سوالی میکردم،.. فریاد میکشید.. و سنگینی این مأموریت، تیزی زبانش را کُند کرده بود.. که به آرامی پاسخ داد _الان فرماندهی ارتش آزاد تو ترکیه تشکیل شده، اگه بخوام اینجا منتظر اومدنشون بمونم، هیچی نصیبم نمیشه! جریان خون در رگ هایم به لرزه افتاده.. و نمیدانستم با من چه خواهد کرد.. که مظلومانه التماسش کردم _بذار برگردم ایران! و فقط ترس از دست دادن من میتوانست شیشه بغضش را بشکند که صدایش خش افتاد _فکر کردی میمیرم که میخوای بذاری بری؟ معصومانه نگاهش میکردم تا دست از سر من بردارد.. و او کشیده بود که قاطعانه دستور داد _ولید یه خونواده تو داریا بهم معرفی کرده، تو میری اونجا تا من برگردم. _سپس از کیفش و بیرون کشید و مقابلم گرفت _این خانواده هستن، باید اینا رو بپوشی تا شبیه خودشون بشی. و پیش از آنکه نام وهابیت جانم را بگیرد،.. با لحنی محکم هشدار داد.. _اگه میخوای مثل دفعه قبل اذیت نشی، نباید بذاری کسی بفهمه هستی! ولید بهشون گفته تو از وهابی های افغانستانی! از میزبانان وهابی تنها خاطره برایم مانده.. و از رفتن به این خانه تا حد مرگ وحشت کرده بودم.. که با هقهق گریه به پایش افتادم _تورو خدا...بذار من برگردم ایران! و همین گریه طاقتش را تمام کرده بود.. که با هر دو دستش شانه ام را به سمت خودش کشید.. و صدایش آتش گرفت _چرا نمیفهمی نمیخوام از دستت بدم؟ خودم را از میان دستانش بیرون کشیدم که حرارت احساسش مثل... ادامه دارد.... 🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد .🌱. ᴊᴏɪɴ↴ @jihadmughniyeh_ir
کارگاه خویشتن داری 30.mp3
12M
۳۰ ✍ امتحان بزرگ انسانِ نامحدود و بینهایت‌طلب، مواجهه با زندگی محدود دنیایی‌ست. درک حکمت این تناقض، ما را از ناامیدی و یأسِ ناشی از کمبودها و محدودیت‌های این دنیا نجات می‌دهد. ⚜ مراقبت از جهان‌بینی ما، خویشتن‌داری مهم ما در زندگی‌است. .🌱. ᴊᴏɪɴ↴ @jihadmughniyeh_ir
سلام علیکم به ادمین برای انجام تبادلادت نیاز داریم لطفا اگه کسی هست پیوی پیام بده : @Mr_Nabizadeh اگه کسی هم میتونه بنر تبادلات یا تبلیغاتی برا کانال بسازه لطفا پی وی پیام بده 🌷🌷
''بسم‌اللھ‌الذۍ‌خلق‌المہدے♥️''
••↳🥀‌| اَللَّهُمَّ أَعِذْهُ مِنْ شَرِّ ڪُلِّ بَاغٍ وَ طَاغٍ وَ مِنْ شَرِّ جَمِيعِ خَلْقِكَ . . خدايا پناهش ده از شرّ هر متجاوز و سرڪش، و از شرّ تمام آفريدگانت.. سلام‌باباجان🌸 .🌱. ᴊᴏɪɴ↴ @jihadmughniyeh_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔🕊 مرگ پایان نیست در قاموس مردان خدا باز را پرواز بیرون از قفس آسان تر است... .🌱. ᴊᴏɪɴ↴ @jihadmughniyeh_ir
💌حضرت محمد صلی‌الله علیه‌و‌آله: 🪧فَمَن لَم یُغفَر لَهُ فِی رَمَضانَ فَفِی أَیَّ شَهرٍ یُغفَرُ لَه کسی که در رمضان آمرزیده نشود، در کدام ماه آمرزیده خواهد شد؟ 📚امالی(صدوق)، ص۵۳ .🌱. ᴊᴏɪɴ↴ @jihadmughniyeh_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌ 💠 سختی هایی که شیرینی آن به حدی عمیق و نافذ است که با هزار هزار آسایش و خواب نمیتوانید عوضش کنید .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتــی شهــید صــدرزاده از دوراهـــی بین زندگی و شهادت میگوید 🕊 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌.🌱. ᴊᴏɪɴ↴ @jihadmughniyeh_ir
🕌رمـــــان 🕌 قسمت ۴۰ حرارت احساسش مثل جهنم بود و تنم را میسوزاند... با ضجه میکردم تا خلاصم کند و اینهمه باران گریه در اثر نمیکرد که همان شب مرا با خودش برد... در انتهای کوچه ای تنگ و تاریک، زیر بارش باران، مرا دنبال خودش میکشید و حس میکردم به سمت قبرم میروم.. که زیر روبنده زار میزدم.. و او ناامیدانه دلداری ام میداد _خیلی طول نمیکشه، زود برمیگردم و دوباره میبرمت پیش خودم! اونموقع دیگه سوریه آزاد شده و مبارزه مون نتیجه داده! اما خودش هم.. فاتحه دیدار دوباره ام را خوانده بود.. که چشمانش خیس و دستش به قدرت قبل نبود.. و من به آن خانه بروم.. که با همه قدرت دستم را کشیدم و تنها چند قدم دویدم که چادرم زیر پایم ماند و با صورت زمین خوردم... تمام چادرم از خاک خیس کوچه. گِلی شده بود، ردّ گرم خون را روی صورتم حس میکردم، بدنم از درد به زمین چسبیده.. و باید فرار میکردم.. که دوباره بلند شدم و سعد خودش را بالای سرم رسانده بود که بازویم را از پشت سر کشید... طوری بازویم را زیر انگشتانش فشار داد که ناله در گلویم شکست و با صدایی خفه تهدیدم کرد _اگه بخوای تو این خونه از این کارا بکنی، زنده ات نمیذارن نازنین! روبنده را از صورتم بالا کشید و تازه دید صورتم از اشک و خون پیشانی ام پُر شده.. که چشمانش از غصه شعله کشید _چرا با خودت این کارو میکنی نازنین؟ با روبنده خیسم صورتم را پاک کرد.. و نمیدانست با این زخم پیشانی چه کند که دوباره با گریه کردم _سعد بذار من برگردم ایران... روبنده را روی زخم پیشانی ام فشار داد تا کمتر خونریزی کند، با دست... ادامه دارد.... 🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌.🌱. ᴊᴏɪɴ↴ @jihadmughniyeh_ir