سال هزار و سیصد و رؤیا! خداحافظ
سال رسیدن های ناپیدا! خداحافظ
در نیروانا مانده بودم, برزخ من بود
بن بست سرگردانی بودا! خداحافظ
باران گرفته, از خودم پوشیده خواهم شد
تن پوش باران های من, شولا! خداحافظ
سال هزار و سیصد و خون و خشونت, یا
سال هزار و سیصد و آیا؟...خداحافظ
در جلجتا و موصل و قانا و کوبانی
شمعون و پطرس! مریم و عیسا! خداحافظ
نیل رگان ما فرات و دجله را پر کرد
الیاس و خضر و یونس و موسا! خداحافظ
سال هزار و سیصد و وحشت! ترور! تابوت!
سال حلب! کابل! شب سینا! خداحافظ
سال هزار و سیصد و...از راه می آید
سالی که هر شب بوده ای یلدا! خداحافظ
این کشتی بی لنگر و آن کوه مغناطیس
جادوی ناپیدای برمودا! خداحافظ
با این که من دلبسته ی هر روز تو هستم
با این که من دل بسته ام, امّا خداحافظ
سقراط من! از شوکرانت جرعه ای مانده ست؟!
سال هزار و سیصد و...دنیا! خداحافظ
امّا نه, بعد از هر شبی, صبحی و آغازی ست
سال سکوت و سایه! تا فردا خداحافظ.
#هادی_خورشاهیان
#کافه_تنهایی
🆔 @jomlax❄️