#طنز_جبهه | #دفاع_مقدس
زندگی به سبک جبهه
ترکش خمپاره پیشونیش رو چاک داده بود . ازش پرسیدم: چه حرفی برای مردم داری؟ با لبخند گفت: از مردم کشورم میخوام وقتی برای خط کمپوت میفرستن، عکس روی کمپوت ها رو نکنن!!
گفتم داره ضبط میشه برادر یه حرف بهتری بگو با همون طنازی گفت:
اخه نمیدونی سه بار بهم رب گوجه افتاده ...!!
#طنز_جبهه 😂
طلبه های جوان آمده بودند برای #بازدید از جبهه.
0⃣3⃣ نفری بودند.
#شب که خوابیده بودیم😴، دو سه نفر بیدارم کردند 😧و شروع کردند به پرسیدن سوالهای مسخره و الکی!😜
مثلاً میگفتند:
#آبی چه رنگیه برادر؟!🤔
#عصبی 😤 شده بودم.
گفتند:
بابا بی خیال!😏
تو که بیدار شدی، #حرص نخور بیا بریم یکی دیگه رو #بیدار کنیم!😎
دیدم بد هم نمیگویند!🤔🤗😂
خلاصه همینطوری سی نفر را بیدار کردیم!😉
بیدار شدهایم و همهمان دنبال شلوغ کاری هستیم!
قرار شد یک نفر خودش را به مردن بزند و بقیه در محوطه #قرارگاه تشییعش کنند!
فوری #پارچه سفیدی انداختیم روی محمدرضا و #قول گرفتیم که تحت هر شرایطی خودش را نگه دارد!
گذاشتیمش روی #دوش بچهها و راه افتادیم🚶.
#گریه و زاری!😭
یکی میگفت:
ممد رضا!
#نامرد! 😩
چرا تنها رفتی؟ 😱
یکی میگفت:
تو قرار نبود #شهید شی!
دیگری داد میزد:
شهیده دیگه چی میگی؟
مگه تو جبهه نمرده؟
یکی #عربده میکشید! 😫
یکی #غش میکرد! 😑
در مسیر، بقیه بچهها هم اضافه میشدند و چون از قضیه با خبر نبودند، واقعاً گریه 😭و #شیون راه میانداختند!
گفتیم برویم سمت اتاق #طلبهها!
#جنازه را بردیم داخل اتاق.
این بندگان خدا📿 که فکر میکردند قضیه جدیه،
رفتند #وضو گرفتند و نشستند به #قرآن 📖خواندن بالای سر #میت!
در همین بین من به یکی از بچهها گفتم:
برو خودت را روی محمدرضا بینداز و یک #نیشگون محکم بگیر!😜😂
رفت گریه کنان پرید 🕊 روی محمدرضا و گفت:
محمدرضا!
این قرارمون نبود!😭
منم میخوام باهات بیام!😖
بعد نیشگونی👌 گرفت که محمدرضا از جا پرید و چنان #جیغی کشید 😱که هفت هشت نفر از این بچه ها از حال رفتند!
ما هم قاه قاه میخندیدیم.😂😂😂
خلاصه آن شب با اینکه #تنبیه 👊 سختی شد😂
#دلتنگ_حرم
❥︎••
#طنز_جبهه
گفت: راستی جبهه چطور بود؟
گفتم : تا منظورت چه باشد🙃
گفت: مثل حالا رقابت بود؟🤔
گفتم : آری.
گفت : در چی؟😳
گفتم :در خواندن نماز شب😊
گفت: حسادت بود؟
گفتم: آری.
گفت: در چی؟😮
گفتم: در توفیق شهادت😇
گفت: جرزنی بود؟😳
گفتم: آری.
گفت: برا چی؟
گفتم: برای شرکت در عملیات😭
گفت: بخور بخور بود؟😏
گفتم: آری☺
گفت: چی میخوردید؟😏
گفتم: تیر و ترکش 🔫
گفت: پنهان کاری بود ؟
گفتم: آری.
گفت: در چی ؟
گفتم: نصف شب واکس زدن کفش بچه ها👞
گفت: دعوا سر پست هم بود؟
گفتم: آری.
گفت: چه پستی؟🤔
گفتم: پست نگهبانی سنگر کمین💂
گفت: آوازم می خوندید؟🎙
گفتم: آری.
گفت: چه آوازی؟
گفتم:شبهای جمعه دعای کمیل .
گفت: اهل دود و دم هم بودید؟🌫
گفتم: آری .
گفت: صنعتی یا سنتی؟😏
گفتم: صنعتی ، خردل ، تاول زا ، اعصاب💀☠
گفت: استخر هم می رفتید؟💧
گفتم: آری ...
گفت: کجا؟
گفتم: اروند ، کانال ماهی ، مجنون🌊
گفت: سونا خشک هم داشتید ؟
گفتم: آری .
گفت: کجا؟
گفتم:تابستون سنگرهای کمین ، شلمچه ، فکه ، طلائیه.
هنگام بوسه بر پیشونی خونین دوستان شهیدمان😔
سکوت کرد و چیزی نگفت ...
🌹 شادی روح همهی شهدا صلوات 🌹
❥︎••
#طنز_جبهه
🔸خيلی از شب ها آدم تو منطقہ
خوابش نمیبرد😴😬
وقتی هم خودمون خوابمون نمیبرد دلمون نمیاومد بقیه بخوابن😌😂
یه شب یکی از بچهها سردرد عجيبی داشت و خوابيده بود...
تو همين اوضاع یکی از بچهها رفت بالا سرشو گفت: رسووول!
رسووول!
رسووووووول!😱😁
رسول با ترس بلند شد و گفت: چیه؟؟؟ چی شده؟؟😰💔
گفت: هيچی...محمد میخواست بيدارت کنه من نذاشتم!😐😂
#با_هم_بخندیم 😂
❤️اللهم عجل لولیک الفرج
به حق حضرت زینب سلام الله علیها❤️
#طنز_جبهه😂🤣
یه روز فرمانده گردانمون به بهانه دادن پتو همه بچه ها را جمع كرد و با صدای بلند گفت: كی خسته است؟☺
گفتیم: دشمن😄
صدا زد: كی ناراضیه؟😉
بلند گفتیم: دشمن😎
دوباره با صدای بلند صدا زد: كی سردشه؟😜
ما هم با صدای بلندتر گفتیم: دشمن
بعدش فرماندمون گفت: خوب دمتون گرم، حالا كه سردتون نیست می خواستم بگم كه پتو به گردان ما نرسیده امشب باید بدون پتو بخوابین😂
"شادی روح شهدا #صلوات