خانه ات سرد است ؟
خورشیدی در پاکت میگذارم و برایت پست میکنم.
ستارهٔ کوچکی در کلمهای بگذار و به آسمانم روانه کن.
" بسیار تاریکم. "
هدایت شده از Codeine
هدایت شده از Challenge,
Your love story:
هنگامی که قاضی در موزه ای در رم پرسه می زد، چشمانش به چهره ای جلب شد که توسط یک نقاشی گیرا در نوشتن غرق شده بود.
نویسنده، زیبایی اسرارآمیز با هاله ای از تاریکی، جذابیتی غیرقابل توضیح را ساطع میکرد.
قاضی که کنجکاو شده بود، صحبتی را آغاز کرد و به زودی خود را درگیر بحث های عمیق و شدید درباره زندگی، عشق و عدالت یافتند.
در میان زمزمه های پژواک تاریخ در داخل دیوارهای موزه، ارتباط عمیقی بین این دو شکوفا شد.
سخنان نویسنده فانتزی هایی را ترسیم می کرد که منعکس کننده امیال پنهان قاضی بود، در حالی که حس قوی عدالت خواهی قاضی روح سرکش نویسنده را جذاب می کرد.
یک غروب کم نور، در حالی که در مقابل یک اثر هنری با مضمون عشق باستانی ایستاده بودند، قاضی زمزمه کرد: "هر بار که به چشمان شما نگاه می کنم، به " همیشه بودن". مطمئن میشوم..گویا معنای ابدیت.
و در آن لحظه دلخراش، سرنوشتشان به هم گره خورد، در بند عشقی ممنوعه که حد و مرزی نمی شناخت.
عاشقانه آنها در سایه ها آشکار شد، ملیله ای فریبنده که با شور و راز بافته شده بود.
قاضی که بین وظیفه و میل سرگردان شده بود، در آغوش نویسنده آرامش یافت، در حالی که نویسنده در نگاه تزلزل ناپذیر قاضی، الهه ای را کشف کرد.
علیرغم تاریکی آشکاری که آنها را تهدید می کرد، عشق آنها به خوبی می درخشید، چراغی از امید در دنیایی که سایه ها را فراگرفته بود. و در حالی که ستارگان بالای سرشان می درخشیدند، قاضی و نویسنده عشق ممنوعه خود را در آغوش گرفتند، زیرا می دانستند که در آغوش یکدیگر عشقی پیدا کرده اند که همه شانس ها را به چالش می کشد...
برای شما:
@jOnOn_R