eitaa logo
جور وا جور
224 دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
130 ویدیو
2 فایل
با ما همراه باشید.🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
جور وا جور
🚫💟ماجرای تلخ و غم انگیز💟🚫 🌺 قسمت دوم آماده شدمو رفتم اما کاش هیچ وقت نمیرسیدم ب خونش😞 . رسیدم درو
🚫💟ماجرای تلخ و غم انگیز💟🚫 🌺قسمت آخر🌺 مادرعلی بهم زنگ زدو گفت علی قرص برنج خورده او تو بیمارستانه😰 رفتم پیشش هرچی قسم😭 خوردم قبول نکرد حالش بد بود میخواست بره خونه دکترا معدشو شستشو دادن اما گفتن باید بستری باشه اصرار داشت بره خونه دکترا ازمون نامه گرفتن که اگه اتفاقی بیوفته مسئول نیستن علی رفت خونشون هرچی اصرارکردم خونشون پیشش بمونم قبول نکرد اومدم خونه اونشب خوابم نبرد صبح شد داشتم صبحانه میخوردم مادرش زنگ زد صدای دادو بیداد میومد علی من مرده بود😭😓 ازپیشم رفته بود چشمام سیاه شدو ازحال رفتم تومراسم تشیعش بهش قول دادم که تو چندروز اینده خودمو خلاص کنم ۳روز از مرگ علی گذشته بود ب بهونه هواخوری رفتم عطاری قرص برنج گرفتم دستام میلرزید😣 میترسیدم تواتاق کسی نبود فقط خواهر کوچیکم قرص و انداختم خواهرمو بغل کردمو دراز کشیدم تنم داشت میلرزید که خواهرم با دادو فریاد😧 مادرمو صدا زد سریع رسوندنم بیمارستان تا ۳روز بیمارستان بودمو بی هوش الان یک سال از اون موقع میگذره تازه فهمیدم مرضیه قبلا دوست علی بوده خیلی دوسش داشته چون علی ولش کرده بود خواسته بود از طریق من ب علی ضربه بزنه😔، بعداز فهمیدنم که مرضیه دوسته علی بوده ب خانواده علی اطلاع دادم بابای علی از من و مرضیه شکایت کرد و من ب مدت ۵ماه زندان افتادم اما مرضیرو پیدادنکردن چون خونشو عوض کرده بود بعداز کلی تحقیقات فهمیدن که من مقصرنبودم، سجاد و پیداکردن سجاد همه چیزو گفت ،گفت که همه این کارا نقشه ازقبل تأیین شده مرضیه بوده ،تا ازعلی انتقام بگیره، چون مرگ علی خودکشی بود نمیشد کسیرو مقصر گرفت همه اینا تقصیر من بود، چون خانوادم بهم تذکرداده بودن😔 اما من گوشم بدهکارنبود بعدها فهمیدم مرضیه ب مواد مخدرشیشه معتاد بوده برای همین علی ترکش کرده بود و اونم از علی کینه بزرگی ب دل داشته بعد که فهمیده علی با من نامزد کرده راجب من از دوستای علی پرسوجو کرده من تو محل کارم با مرضیه اشنا شدم اونم اومد تو همون شرکتی که من مشغول کار بودم مشغول کارشد یواش یواش باهم رابطه برقرار کردیم من فکر میکردم دختر خوبیه برای همین بهش اعتماد کردمو باهاش رابطه عمیقی داشتم با این کارش هم بمن ضربه بزرگی زد ازش خبرندارم اما هیچ وقت ازش نمیگذرم زندگیم بخاطر ی دختر که فکر کردم دوستمه نابود شد داشتم روانی میشدم چندماه بخاطر مرگ علی ت بیمارستان بستری بودم من ی دختره ۱۹ساله ب اندازه ۱۹۰سال شکستم خوردم نابودشدم😣 ازتون خواهش میکنم ب هرکس و ناکس اعتماد نکنید لطفا برای شادی روح علیه من ی صلوات بفرستین پایان.. @jor_va_jor
دعوای گوزن ها را تماشا نمی کند !! بهار بود و شیوانا در کنار چشمه ای نشسته بود و به گل ها و سبزه های بهاری خیره شده بود و از طبیعت بهاری لذت می برد. در این هنگام جوانی غمگین و پریشان قدم زنان از راه رسید و کنار شیوانا نشست و در حالی که گلی کوچک را از کنار جوی آب می کند به شیوانا گفت:” خوشا به حالتان که مثل من اینقدر غم و غصه ندارید؟” شیوانا در حالی که به گل چیده شده در دستان پسر جوان خیره مانده بود پرسید:” غم و اندوهت به خاطر چیست که این گل باید تاوانش را پس بدهد؟” پسر گفت:”برای مهمانی از راه دور به منزل یکی از اقوام آمده ایم. اما هنوز چند ساعتی نگذشته که اختلافات قدیمی سرباز کرد و هرکسی دلیلی برای به جان هم پریدن و ناراحت ساختن بقیه پیدا کرد و من هم که خواستم وساطت کنم سنگ یخ شدم و چند تا توهین و دشنام به جان خریدم . به همین خاطر از آنجا بیرون آمدم و شما را دیدم که چقدر آرام و آسوده کنار این جوی آب نشسته اید و از این همه غم و غصه فارغ هستید؟” شیوانا گل مچاله شده را از دست جوان گرفت و با دست به دو تا گوزن نر اشاره کرد که در فاصله دور با همدیگر دعوا می کردند و شاخ های خود را در هم فرو کرده بودند و گردو خاک به پا کرده بودند. سپس گفت:” عمر این گل خیلی کوتاه است و تو با چیدنش آن را کوتاه تر ساختی. این گل و همینطور همه گل هایی که در این دشت سبز شده اند فرصت ندارند که عمر کوتاه خود را به دعوای گوزن ها و شاخ بازی آنها هدر دهند. آنها بی اعتنا به همه گوزن هایی که دعوا می کنند از زندگی و عمر خود لذت می برند و حتی به سمت آنها نگاه هم نمی کنند چرا که همه گل ها خوب می دانند وقتی سهمیه عمر تعیین می کردند برای تماشای دعوای گوزن به آنها سهمیه اضافی داده نشده است. تو هم اگر می بینی به خاطر شرایط روزگار در بین جمعی قرار گرفته ای که به تقلید از گوزن ها می خواهند با شاخ در شاخ هم انداختن نگاه و توجه و وقت ودر واقع عمر دیگران را به سمت خود جلب کنند ، بهتر است مانند این گل به زندگی نگاه کنی و اصلا به گوزن ها و شاخ بازی آنها توجهی نداشته باشی! اگرهم کسی دلیل این بی توجهی تو را پرسید به او بگو که برای تماشای دعوای گوزن ها سهمیه عمر اضافی به تو داده نشده است و سهمیه فعلی ات را هم برای تماشای گل ها نیاز داری!” 🌹از کــانــال ما کنـیـد🙏 @jor_va_jor
💖کرامت امام رضا در حق دزد💖 تو تبریز و قبل انقلاب یه گروه تصمیم گرفتن برن پابوس امام رضا ، رئیس کاروان چند روز قبل حرکت تو خواب دید که امام رضا فرمودند داری میای ابراهیم جیب بر رو هم باخودت بیار. ((ابراهیم جیب بر کی بود؟؟؟؟: از اسمش معلومه دزد مشهوری بود تو تبریز که حتی کسی جرئت نمی کرد لحظه ای باهاش همسفربشه چون سریع جیبشو خالی می کرد!!!)) حالا امام رضا در خواب بهش گفته بودند اینو با خودت بیارش مشهد،!!! رئیس کاروان با خودش گفت خواب که معتبر نیست تازه اگه من اونو بیارم کسی تو کاروان نمیمونه همه استعفا میدن میرن یه کاروان دیگه پس بیخیال!!! اما این خواب 2 شب دیگه هم تکرار شد و رئیس چاره ای ندید جز اینکه بره دنبال ابراهیم رفت سراغشو بگیره که کجاس، بهش گفتند تو محله دزدا داره میچرخه برو اونجا از هر کی سوال کنی نشونت میده بالاخره پیداش کرد ! گفت ابراهیم مییای بریم مشهد(ولی جریان خوابو بهش نگفت)ابراهیم گفت من که پول ندارم تازه همین 50 تومن هم که دستم میبینی همین الان از یه پیرزن دزدیدم، ! رئیس گفت عیب نداره تو بیا من پولتم میدم فقط به این شرط که حین سفر متعرض کسی نشی بعد که رسیدیم مشهد، آزادی! ابراهیم با خودش گفت باشه اینجا که همه منو میشناسن نمیشه دزدی کرد بریم مشهد یه خورده پول کاسب شیم کاروان در روز معینی حرکت کرد وسطای راه که رسیدن دزدای سر گردنه به اتوبوس حمله کردن و جیب همه و حتی ابراهیم که جلوی انوبوس نشسته بود رو خالی کردن وبعدم از اتوبوس پیاده شدن و رفتن! اتوبوس که قدری حرکت کرد و در حالی که همه گریه میکردن که دیگه پولی برای برگشت ندارن ابراهیم یکی یکی همه رو اسم میبرد و بهشون میگفت از شما چقدر پول دزدیدن و بهشون میداد!!!!! رئیس گفت ابراهیم تو اینهمه پول از کجا اوردی؟؟؟ ابراهیم خندید و گفت وقتی سر دسته دزدا داشت از ماشین پیاده میشد همون لحظه جیبش رو خالی کردم و اونم نفهمید و از اتوبوس پیاده شد!!!! همه خوشحال بودن جز رئیس کاروان که زد زیر گریه و گفت ابراهیم میدونی واسه چی آوردمت؟؟ چون حضرت به من فرمودن،،،، حالا فهمیدم حکمت اومدن تو چی بوده؟؟ ابراهیم یه لحظه دلش تکون خورد گفت یعنی حضرت هنوز به من توجه داره؟؟؟ از همونجا گریه کنان تا مشهد اومد و یه توبه نصوح  کنار قبر حضرت کرد و بعدم با تلاش و کار حلال،، پولایی رو که قبلا دزدیده بود میفرستاد تبریز و حلالیت می طلبید و در اخر هم تو همین مشهد الرضا (ظاهرا مکانش نامعلومه) به رحمت خدا رفت... دلم لک زده... مشهد... نیمه های شب... روبروی ایوان طلا... روی فرشهای دوست داشتنی صحن... خیره به گنبد طلا... نسیم خنک .... و اشک...اشک...اشک... و یک آرزو... خوش به حالت کبوتر... 😞😞😞 @jor_va_jor
هدایت شده از داستانک
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا