خاطرات #من_نوعی از استاد #فرج_نژاد (8)
تابستان 1386، یکبار دیگر با استاد همسفر شدیم و اینبار او در میان جمع ما- مدرسهی عشقیها- به مشهد آمد. و باز هم گفتوگو.
تیشرتی داشتم سرخرنگ با نوشتههایی انگلیسی بر روی سینهاش. شبی در خوابگاهمان در مشهد، پوشیده بودمش و در کنار استاد نشسته بودم. در میان صحبت گفت میدانی اینهایی که بر پیراهنت نوشته به چه معناست؟
در آن حال و هوا برای من این موضوع چه اهمیتی داشت؟ هیچ؛ ولی او مرا نسبت به چیزهایی که ساده از کنارشان میگذشتم، #حساس میکرد. یادم نیست بر آن پیراهن چه نوشته بود و شاید چیز بدی هم نبود، ولی او میخواست مرا حساس کند، مرا از این گلابیبودن به در آورَد. از آن سفر هیچ خاطرهی دیگری از استاد به یادم نمانده، ولی آن #تلنگر را شاید تا پایان عمر فراموش نکنم.
@jorenush