#خاطرات_شهدا
🔸میخوام مثلِ امیرالمؤمنین علیهالسلام زندگی کنم...
#متن_خاطره|تازه موتورسیکلت خریده بود، اما با وسیلهی نقلیهعمومی رفت و آمد میکرد. میگفت: خیلی از اقوام و دوستـان وسیلهی نقلیه ندارن؛ سعی میکنم کمتر موتورم رو سوار بشم، تا اونا حسرت نخورند... یه تابستون هم که هوا خیلی گرم بود، پدرم مقـداری پـول بهش داد و گفت: برو یه یخچال بگیر؛ تو متاهلی و لازم داری. اما سیدمحمدحسن پول رو نگرفت و گفت: هر وقت همهی همسایهها یخچال گرفتند و آبِ خنک خوردند، من هم یخچال میگیرم؛ من میخوام مثلِ حضرت علی علیهالسلام زندگی کنم...
👤خاطرهای از زندگی پاسدار شهید سیّدمحمدحسن سعادت
📚 منبع: بنیاد شهید و امور ایثارگران استان بوشهر
🌱🌸چهارم شهید هادی 🌸 👇👇👇
┏━∪∪━━━━━━┓
🆔@k4hadi
┗━━━━━━━━
🌺حتما برای دوستان خودبفرستید🙏
#خاطرات_شهدا
🔸شهیدی که عکسش باعث مسلمان شدنِ یک جوان شد...
#متن_خاطره|سرِ مزار امیر بودم که جوانی با ظاهرِ مذهبی اومد و گفت: شما با این شهید نسبتی دارید؟ گفتم: بله! من برادرش هستم. بهم گفت: حقیقتش من مسلمان نبودم؛ اما بنا به دلایلی با اجبار و به ظاهر مسلمون شده؛ ولی قلباً ایمان نیاوردم. تا اینکه بر حسب اتفاق عکس برادر شهیدتون رو دیدم، با دیدن عکس ایشون حال عجیبی بهم دست داد. انگار این عکس با من حرف میزد؛ بعد از اون بود که قلباً مسلمون شدم...
👤خاطرهای از زندگی شهید امیر حاجامینی
📚منبع: پایگاه اینترنتی تبیان به نقل از برادر شهید
موفق و پیروز باشید
🌱🌸چهارم شهید هادی 🌸 👇👇👇
┏━∪∪━━━━━━┓
🆔@k4hadi
┗━━━━━━━━
🌺حتما برای دوستان خودبفرستید🙏
●واژهیاب:
#شهید_حاجامینی #هدایتگری #شهید #خاکریز_خاطرات #شهدای_تهران
#خاطرات-شهدا
🔸رفتاری عجیب از یک آقازادهی عزیز...
#متن_خاطره|محمدحسن پسرِ شهید قدوسی بود و نوهی علامه طباطبایی. توی عملیات دیدم یهو بلند شد و رفت سمتِ تانکی که خودش اون رو زده بود. گفتم: کجا میری؟ گفت: خدمهی تانک عراقی داره میسوزه، تکلیف من زدنِ تانک بود، اما حالا میبینم یه انسان داره میسوزه و تکلیفمه که نجاتش بدم....
۱۶دی بود که تیر خورد به سینهی محمد حسن و داشت دست و پا میزد. تا رفتم کمکش، دیدم با خونِ سینهاش داره وضو میگیره. شوکه شدم. بهم گفت: کمک کن برم سجده. پیشانیاش رو گذاشت روی خاک و پر کشید...
👤خاطرهای از زندگی دانشجوی شهید محمدحسن قدوسی
📚منبع: خبرگزاری مهر / پایگاه اینترنتی راهیان نور
🔸۱۶دی؛ سالگرد شهادت محمدحسن قدوسی گرامیباد
___________
🌱🌸چهارم شهید هادی 🌸 👇👇👇
┏━∪∪━━━━━━┓
🆔@k4hadi
┗━━━━━━━━
🌺حتما برای دوستان خودبفرستید🙏
#خاطرات_شهدا
🔸برخورد شگفتانگیز شهید با دختر خیابونی...
بخاطر این رفتارها بود که بهش لقب #بابا دادند...
#متن_خاطره|بچهها توی خیابون دختری رو دستگیر کرده بودند. ظاهراً کس و کاری نداشت و میخواستند بفرستنش بهزیستی. اما محمد اجازه نداد. دختر رو با خودش بُرد خونه. اتاقی رو براش آماده کرد و به خانومش گفت: این دختر رو مثل دختر خودمون بدون؛ اگه بره بهزیستی، معلوم نیست سرنوشتش چی میشه... این رو گفت و رفت سمتِ کردستان برا مقابله با منافقین. همسر محمد سنش نزدیکِ سنِ دختر بود، برا همین گفت: منو مثل خواهرِ بزرگترِ خودت بدون... خلاصه اون دختر چند ماه اونجا موند، و محمد پدرانه او رو مثـلِ دخترِ خودش فرستاد خونهی بخت. و حالا دختر، خودش رو بخاطرِ خوشبختیِ کنارِ شوهرش، مدیونِ بابا محمد میدونه...
👤خاطرهای از زندگی سردار شهید بابامحمد رستمی
📚منبع: مجموعه قصه سرداران ۹ ؛ کتاب حامی ؛ صفحه ۷۷
🔸۱۷دی؛ سالگرد شهادت بابامحمد رستمی گرامیباد
______________________________
موفق و پیروز باشید
🌱🌸چهارم شهید هادی 🌸 👇👇👇
┏━∪∪━━━━━━┓
🆔@k4hadi
┗━━━━━━━━
🌺حتما برای دوستان خودبفرستید
#خاطرات_شهدا
🔸رویای صادقهای که بعد از ۳۶ روز تعبیر شد...
خاطرهای از زبانِ خودِ شهید رحمانیان
#متن_خاطره|توی جنگ دوستم سیامک، که از جان بهتر و از برادر واسم عزیزتر بود، شهید شد. خیلی دلتنگش بودم و دوس داشتم به خوابم بیاد. یه روز وقتی داشتم از ایلام برا مرخصی برمیگشتم، توی اتوبوس يادِ رفقایِ شهيدم افتادم و چند قطره اشک از چشمام جاری شد. با خود گفتم: یعنی بچههایی كه شهيد شدند، الان اون دنیا پيش هم هستند؟!!!
تا اینکه دو روز بعد، سيامک رو كه مدتها آرزو میكردم توی خواب ببينمش، به خوابم اومد. خیلی شگفتزده شده بودم و هر دوتامون اشک میریختیم. بغلش کردم و پرسيدم:
▪️آيا به فكر ما رفقاتون هم هستيد؟
▫️سيامک گفت : بله!
▪️گفتم: آيا اون دنیا با شهدای دیگه کنار همید؟
▫️سيامک جواب داد: بله
و در آخر ازش پرسیدم:
◾️آيا من رو هم میبرید پيشِ خودتون؟
كه سيامک این بار هم گفت:
▫️بله!
✍️ #پینوشت: جالبه که بدونید یحیی رحمانیان؛ ۳۶ روز بعد از دیدن این رؤیای صادقه، توی یکی از عملیاتهای مناطق برفی ایلام، به شهادت رسید...
📚منبع: نویدشاهد"بنیاد شهید و امور ایثارگران"
🔸 ۱۸دیماه؛ سالروز شهادت پاسدار شهید یحیی رحمانیان گرامیباد
____________________
🌱🌸چهارم شهید هادی 🌸 👇👇👇
┏━∪∪━━━━━━┓
🆔@k4hadi
┗━━━━━━━━
🌺حتما برای دوستان خودبفرستید
#خاطرات_شهدا
🔸شجاعتی که محصول خودسازی و گریه بر امام حسین علیهالسلام بود...
#متن_خاطره|خیلی شجاع بود. توی یکی از تظاهراتِ علیه شاه [با اینکه نوجوانی ۱۲ ساله بود] تا سربازها شلیک کردند، جمعیت ساکت شد؛ اما یحیی یه تنه وایساد و شعار داد... بعد از انقلاب هم هر روز صبح اعلامیههای گروهکها رو جمع میکرد؛ میرفت جلو خودشون آتش میزد... من فکر میکنم این شجاعت نتیجهی خودسازی و نوکریاش درِ خونهی امامحسینی بود که وقتی تویِ کودکی حتی دکترها هم از خوب شدنش ناامید شدند؛ از مرگ نجاتش داد... میگن یحیی گاهی با چشمانِ اشکبار مییومد خونه. وقتی علتِ گریه رو ازش میپرسیدند؛ چیزی نمیگفت. اما دوستاش میگفتند: به یاد امام حسین عليهالسلام مراسم گرفته بودیم و گریهاش؛ گریهیِ روضهست...
👤خاطرهای از نوجوانیِ پاسدار شهید یحیی رحمانیان کوشککی
📚راوی: حجتالاسلام موسویزاده؛ به نقل از مرکز اسنادِ ایثارگران فارس
🌱🌸چهارم شهید هادی 🌸 👇👇👇
┏━∪∪━━━━━━┓
🆔@k4hadi
┗━━━━━━━━
🌺حتما برای دوستان خودبفرستید🙏
#خاکریزخاطرات ۵۲
🔸شهید کاظمی آرزوی پیرزن را برآورده کرد...
#متن_خاطره|نجف آباد اصفهان که بودیم؛ یه پیرزن سراغ حاج احمد رو میگرفت. وقتی حاجی برا سرکشی اومد، پیرزن رفت ملاقاتش و بعد از چند دقیقه گفتگو، رفت...
یک هفته بعد پسر پیرزن اومده بود برای تشکر. میگفت: حاج احمد مشکلم رو حل کرده. بعد فهمیدیم پسرِ پیرزن به خاطر نداشتن دیه قرار بوده بره زندان. اما حاج احمد بخشی از ارثیهای که از پدر و مادرش بهش رسیده رو میده، تا ديه رو پرداخت کنن. و اینجوری پسرِ پیرزن آزاد شده بود..
👤خاطرهای از زندگی سرتیپ شهید احمد کاظمی
📚منبع: فصلنامه نگینایران، شماره۱۶، صفحه۲۷
موفق و پیروز باشید
🌱🌸چهارم شهید هادی 🌸 👇👇👇
┏━∪∪━━━━━━┓
🆔@k4hadi
┗━━━━━━━━
🌺حتما برای دوستان خودبفرستید
#خاطرات_شهدا
🔸خوندنِ این خاطره برا فعالان فرهنگی و بچههای انقلابی، از نونِ شب واجبتره...
#متن_خاطره|حاجسعید اشتیاق عجیبی برا کار فرهنگی داشت، اونم توی مناطقی که دغدغهی اینکار بینِ مسئولین تقریباً مُرده بود.
شنیدم اومده آبادان و میخواد جشنوارهی دفاعمقدس برا دانشآموزها برگزار کنه. بهش گفتم: حاجی! جشنوارهی دفاع مقدس، اونم برا دانشآموزها، و از همه مهمتر، توی مناطق محروم چطور به ذهنت رسید؟ لبخندی زد و گفت:
"ما سالهاست داریم بین خودمون این مراسمها رو برگزار میکنیم، مخاطبش هم خودمون هستیم و چیزی بهمون اضافه نمیشه. ماها دیدنیها رو دیدیم، شنیدنیها رو هم شنیدیم؛ در حالیکه این نسل جوان، این مردم عادی که دور از جنگ و حماسهها بودند، باید این حماسهها رو #به_شکلی_تازه دریافت کنند. این نسلهای #دبستانی تا #دبیرستانی باید بدونند که دفاعمقدس همهش جنگ و خونریزی نبوده. بدونند شوخی و خنده و نمایش فیلم و ... هم بوده؛ برا همین تصمیم گرفتیم این برنامه رو به شکل جشنوارهای شاد، با حضور هنرمندان برگزار کنیم."
حاج سعید محکم پای اینکار ایستاد. هنرمندای معروف رو هم به جشنوارهها میآورد. میگفت: همهی بچههای محروم منطقه باید بیان...
حتی وقتی فهمید توی روستایی بالای کوه، سه دانشآموز هست، گفت: اونا هم باید بیان. گفتیم: اونجا صعبالعبوره؛ امکان آوردنشون نیست. اما حاجی قبول نکرد و خودش رفت آوردشون به جشنواره...
📚منبع:کتاب"به شرط عاشقی" صفحات ۲۰۰ تا ۲۰۲
🔸۲۳دیماه؛ سالروز شهادت سردار سعید سیاحطاهری گرامیباد
🌱🌸چهارم شهید هادی 🌸 👇👇👇
┏━∪∪━━━━━━┓
🆔@k4hadi
┗━━━━━━━━
🌺حتما برای دوستان
#خاطرات_شهدا
🔸اگه ورزشکار هستی؛ این مدلی باش...
#متن_خاطره|به ورزشهای شنا و تكواندو علاقه داشت و ورزشكارِ كمنظيری بود. از حضورش در ورزش هم برایِ ارشادِ نسلِ جوان استفاده میكرد. توی ورزشگاه دوستـان زیادی رو پيدا، و اونا رو جذبِ برنامههای مذهبی کرده بود. خواهرش ميگه: حسیـن آقا هميشه برا رفتن به باشگاه وضو میگرفت و میگفت: با وضو میرم باشگاه؛ تا روح و جسمم با هم پرورش پيدا كنه...
👤خاطرهای از زندگی سردار شهید حسین غنیمتپور
📚منبع: نویدشاهد “بنیاد شهید” ؛ پرونده فرهنگی شاهد
🔸۲۴دیماه؛ سالگرد شهادت حسین غنیمتپور گرامیباد
🌱🌸چهارم شهید هادی 🌸 👇👇👇
┏━∪∪━━━━━━┓
🆔@k4hadi
┗━━━━━━━━
🌺حتما برای دوستان خودبفرستید🙏
#خاطرات_شهدا
🔸اینجوری عاشقِ امام و ایران باش...
#متن_خاطره|حاج یونس عاشقِ ایران بود. با شهيد ميرحسينی رفته بود حج. اما اونجا چیزی نخریدند و وقتی برگشتند؛ تمام سوغاتیهاشون رو از قم خريدند. میگفتند: اين پول ارز كشور ماست؛ بايد برگردونیم ایران و نباید از کشور خارج بشه... امام رو هم خیلی دوست داشت. تازه بچهدار شده بود، بهشگفتم: حاجیونس! دلت برا بچهات تنگ نشده جبهه و جنگ بس نيست؟ لبخند زد و گفت: اگر صد تا بچه داشته باشم و روزی صد مرتبه هم خبر بياورند که بچهات رو ازت گرفتند، من دست از خمينی بر نمیدارم...
👤خاطرهای از زندگی سردار شهید حاجیونس زنگیآبادی
📚منبع: کتاب “مثل مالک” صفحات ۳۸ و ۴۱
🌱🌸چهارم شهید هادی 🌸 👇👇👇
┏━∪∪━━━━━━┓
🆔@k4hadi
┗━━━━━━━━
🌺حتما برای دوستان خودبفرستید🙏
#خاکریزخاطرات ۱۴۷
🔸حافظِ بیتالمال باش؛ مثل آقا هادی...
#متن_خاطره|دانشجو که بود، یه شب رفتیم خوابگاه پیشش. اون شب شام دانشگاه مرغ بود؛ اما هادی راضی نشد ما به غذای دانشجوها دست بزنیم... خلاصه چون نمیخواست ما از غذایِ بیت المال بخوریم، بدون اینکه کسی متوجه بشه رفت و از بیرون برامون مـرغ خرید و آورد. حتی موقع خواب هم پتـوی خودش رو بهمون داد. تا این حد اهل رعایت بود...
👤خاطرهای از زندگی معلّم شهید هادی شهابیان
📚منبع: کتاب “بالا بُلندان” ؛ صفحه ۱۰۰
🌱🌸چهارم شهید هادی 🌸 👇👇👇
┏━∪∪━━━━━━┓
🆔@k4hadi
┗━━━━━━━━
🌺حتما برای دوستان خودبفرستید
💢#خاکریزخاطرات ۱۷۷
🔸شهیدی که اهلبیت علیهمالسلام خبر شهادتش را برای مادرش آوردند...
#متن_خاطره|حمزه متولد مونترالِ کانادا بود؛ و برادرزادهیِ همسرِ سید حسن نصرالله... مادرش میگه: مخالفِ رفتنش به سوریه بودم، اما هر کاری کردم نتونستم منصرفش کنم... خلاصه حمزه رفت و توی سوریه به شهادت رسید. چند نفر از فرماندهانِ حزبالله رفتند تا خبر شهادت رو به مادرش بدهند؛ اما وقتی به منزل شهید رسیدند، با تعجب دیدند که به در و دیوار خونه سیاهی زده شده؛ از نوع برخوردِ مادر هم معلوم بود که از شهادت پسرش خبر داره. مادرِ حمزه وقتی تعجب فرماندهان رو دید؛ گفت: دیشب خوابِ پنجتنِ آلعبا (ع) رو دیدم که به منزلم اومدند و فرمودند: فرزندت در راه ما اهلبیت (ع) به شهادت رسیده و فردا خبرش رو برات میارن...
👤خاطرهای از زندگی مدافعحرم شهید حمزه علییاسین
📚منبع: کتاب مدافعانحرم “ گروه شهید ابراهیم هادی” صفحه ۱۵۰
🌱🌸چهارم شهید هادی 🌸 👇👇👇
┏━∪∪━━━━━━┓
🆔@k4hadi
┗━━━━━━━━
🌺حتما برای دوستان خودبفرستید