#کلام_شهید 💚🌱
در زمان غیبت کبری به کسی «منتظر» گفته می شود و کسی می تواند زندگی کند که منتظر باشد، منتظر شهادت، منتظر ظهور امام زمان(عج)
#خاطرات ♥📕
مهدی تازه دختر دار شده بود اما توی عملیات عکسشو نمیدید میگفت میترسم ببینم مهر پدر و دختری کار دستم بده نتونم بجنگم
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
با برادرش مجید هردو باهم توی ماشین سردشت شهید میشن
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
یه حدیث، یا جمله ی قشنگ که پیدا می کرد، با ماژیک می نوشت روی کاغذ و می زد به دیوار. بعد راجع به اش با خانمش حرف می زد هرکدوم، هرچه فهمیده بودن می گفتن و جمله می موند روی دیوار و توی ذهنشون
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مهدی محبوب دل ها بود
بچه های زنجان فکر می کردن مهدی، باهاشون از همه صمیمی ترِ. سمنانی ها هم، اراکی ها هم، قزوینی ها هم.
#شهیدمهدی_زین_الدین
🖇عاشقانه های شهید✨♡
همه دور تا دور سفره نشسته بودیم ؛ پدر و مادر مهدی، خواهر و برادرش. من رفتم توی آشپزخانه، چیزی بیاورم وقتی آمدم، دیدم همه نصف غذایشان را خورده اند، ولی مهدی دست به غذایش نزده تا من بیایم🙂❤️🩹
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ظرف های شام، دو تا بشقاب و لیوان بود و یک قابلمه. رفتم سر ظرفشویی. گفت «انتخاب کن. یا تو بشور من آب بکشم، یا من می شورم تو آب بکش.» گفتم « مگه چقدر ظرف هست؟» گفت «هر چی که هست. انتخاب کن.»🌱
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ساعت ده یازده بودکه آمد، حتی لای موهایش پر بود از شن. سفره را انداختم. گفتم « تا تو شروع کنی، من لیلا رو بخوابونم. » گفت « نه، صبر می کنم با هم بخوریم. » وقتی برگشتم. دیدم کنار سفره خوابش برده. داشتم پوتین هایش را در می آوردم که بیدار شد. گفت «می خوای شرمنده ام کنی؟» گفتم «آخه خسته ای.» گفت «نه، تازه می خوایم با هم شام بخوریم.»✨🤍
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
راوی: همسر شهید
#شهیدمهدی_زین_الدین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥سخنرانی شهید مهدی زین الدین
فرمانده لشکر 17 علی بن ابی طالب🎙
#شهیدمهدی_زین_الدین