eitaa logo
کشکول
100 دنبال‌کننده
187 عکس
24 ویدیو
0 فایل
این موارد صرفا تجربه های شخصی من هستند. برای ارتباط @ze_nematollahi
مشاهده در ایتا
دانلود
کشکول
یک ربع زودتر رسیدیم میدان شهرداری. جمعیت گوشه و کنار میدان پراکنده بودند و کامیون تشییع منتظر ایستاده بود. کامیون را به رسم استقبال از تابوت شهدای جنگ هشت ساله گل زده بودند. تویوتای خاکی رنگ بسیج هم آمده بود برای بدرقه ی امام جمعه ی کازرون. نشستیم پشت به نرده های دور میدان روبروی دادگستری. دلم می‌خواست سوژه ای برای روایت‌ پیدا کنم. دور تا دور میدان را نگاه کردم. تقریبا همه ی خانم ها چادری بودند، همه ی مردها هم یا با ریش یا کت و شلوار رسمی یا عمامه به اسلام و مسلمین وصل می‌شدند. مثل همه ی راهپیمایی ها. سمت چپم خانمی نشسته بود که یک جورهایی متفاوت بود از بقیه. چادر داشت ولی با پیراهن و شلوار راحتی گلدار زنانه آمده بود. سفید با گل های ریز صورتی. تازه میان سالی را رد کرده بود. یا شاید، روزگار سختش چین اضافه به صورتش انداخته بود. هنوز تابوت شهید را نیاورده بودند. بلند شدن رفتم دقیقا روبرویش ایستادم. بعد سلام پرسیدم ممکنه چند تا سوال ازتون بپرسم. یک جوری که انگار زود حرفتو بزن برو رد کارت، جواب داد بپرس. گفتم برا چی اومدین؟ نگاه کرد به کامیون. خیالش که راحت شد از نیامدن تابوت، جواب داد: من رادیو تلوزیون ندارم تو خونه. صبح تا شب دنبال مراسم روضه هستم از این جا به اونجا. دیشب خیلی ناراحت بودم. رفتم شاهچراغ دیدم دارن یه قبر آماده میکنن. پارچه ی سبز انداخته بودن روش. پرسیدم گفتن اسرائیل یه زن ایرانی رو شهید کرده. گفتم هر جور شده باید بیام امروز. به خاطر مملکتم. اینجای مصاحبه ی زورکی ما، اشک توی چشم هایش جمع شد. لب هایش را جمع کرد و گفت: این تنها کاریه که از دستم برمیاد. صدای جمعیت بلند شد. سرش چرخید سمت کامیون. ایستاد چادرش را روی سرش مرتب کرد و لا به لای سیل جمعیت گم شد. نگاه کردم به تابوت معصومه که روی کامیون آرام گرفت و جمعیتی که به خاطر مملکتشان و دینشان آمده بودند بدرقه ی خون ریخته شده جایی دور از مرزهای ایران. خون ریخته پای درخت مقاومت. نگاهم آدم هایی را بدرقه کرد که با بقیه فرق داشتند. یک قدم جلوتر بودند توی دشمن شناسی. @kaashkoul