ڪبوتر حرم
دوستان؛🌱 انشالله هر روز بخشهایی از کتاب #مکتبسلیمانی رو برای شما به اشتراک خواهیم گذاشت......🌷 #با
#بخشاولکتابمکتبسلیمانی
✍بخشی از وصیت نامه شهید سردار حاج قاسم سلیمانی
🌷ای خدای عزیز و ای خالق حکیم بی همتا! دستم خالی است.
و کوله پشتی سفرم خالی، من بدون برگ و توشه ای به امید ضیافت
عفــو و کرم تو میآیم.
من توشــه ای برنگرفته ام؛ چــون فقیر در نزد کریم چه حاجتی است به توشه و برگ؟!
ُ قم پر است از امید به تو و فضل و کرم تو؛
همراه خود دو چشــم بســته آورده ام کــه ثــروت آن در کنار همــه ناپاکی ها، یک ذخیره ارزشمند دارد و آن گوهر اشک بر حسین فاطمه است؛
گوهر اشــک بر اهلبیت است؛ گوهر اشک دفاع از مظلوم، یتیم، دفاع از
ِ محصور مظلوم در چنگ ظالم.
خداوندا!
در دســتان من چیزی نیست؛ نه برای عرضه (چیزی دارنــد) و نــه قــدرت دفــاع دارنــد، امــا در دســتانم چیــزی را ذخیره کرده ام که به این ذخیره امید دارم و آن روان بودن پیوسته بهسمت
تو اســت.
وقتی آنها را به ســمتت بلند کردم، وقتی آنها را برایت
بر زمین و زانو گذاردم، وقتی ســاح را برای دفاع از دینت به دست
گرفتــم؛ این هــا ثــروت دســت من اســت کــه امیــد دارم قبــول کرده
باشی.
خداوندا! پاهایم سست است، رمق ندارد. جرأت عبور از پلی که همه عبور میکند، ندارد. من در پل عادی هم پاهایم میلرزد،
از جهن
ُرنده تر؛
وای بــر مــن و صــراط تو کــه از مو نازکتر اســت.
خداوندا!
سر من، عقل من، لب من، گوش من، قلب من، همه اعضــا و جوارحم در همین امید به ســر میبرنــد؛ یا ارحم الراحمین!
مرا بپذیر؛ پا کیزه بپذیر؛ آنچنان بپذیر که شایســته دیدارت شــوم.
#قسمتبعد👇
#درادامه👈
📌کـانـالـ "کبوترحــــــــ🕊ــــــرم"
🆔 @KABOOTARHRAM
#بخشسومکتابمکتبسلیمانی
✍️ یکی از نزدیکترین افراد به حاج قاسم میگوید:
《حاج قاســم حضرت زهرایی بود. خیلی جاها در جنگ و بعد از
جنگ با توســل به حضرت زهراء(س) مشــکلات را حل میکرد.
یک فاطمیه هم در روستای خود در کرمان ساختند که در آن مراسم میگیرند.
از همه اینها بگذریم، باید به نماز شبهای حاجی اشاره کنم.
هر شب نماز شب میخواند، آن هم با ناله و گریه و نجوا. من خودم
شــاهدم؛ چون در همــه مأموریت ها من با حاجی بــودم.
اگر خیلی خسته هم بود باز یک ساعت میخوابید، بیدار میشد و بعد شروع
ً بع نجوا میکرد در نماز.
واقعا
نماز شبهایش تماشایی بود. ما هم که میخواستیم نماز بخوانیم
در مواجهــه بــا ایــن حال حاجــی از خــود بیخود میشــدیم و دیگر
نمیتوانستیم نماز بخوانیم و فقط مبهوت حاجی بودیم. باید در آن صحنه باشید تا متوجه حرف من بشوید!
ایشــان بــا مرحوم آقا ســیدکمال موســوی که از شــا گردان مرحوم
انصاری همدانی بــود و در نجــف بــه منــزل امــام هم رفــت و آمد میکــرد و بــا حاج آقا ســیدمصطفی خمینی، فرزند امام هم حشــر و نشر داشت، مرتبط بود.
بنده چند سالی مرحوم سیدکمال را زیارت
کردم. ایشان از علمای وارسته و اهل معنا و مجاهد بود.
مرحوم ســیدکمال موســوی اهل کرمان بود و حاج قاســم سلیمانی هم باایشان ارتباط داشت و این نشان میدهد جوهره سردار شهید حاج قاسم سلیمانی،جوهره دیگری بود.
#قسمتبعد👇
#درادامه👈
📌کـانـالـ "کبوترحــــــــ🕊ــــــرم"
🆔 @KABOOTARHRAM
ڪبوتر حرم
#کتابمکتبسلیمانی بخش"شهید اندرزگو " در ادامه...🌱 با ما همراه باشید.🌷 ╭─┅═🕊═┅─╮ @kaboota
#بخشششمکتابمکتبسلیمانی
شــهید اندرزگــو انســان عجیبــی بــود و بــا بزرگانــی مثــل آیــت الله فخــر تهرانــی،
آیــت الله کشــمیری (از شــاگردان عــارف واصــل آیــت الله سیدعلی آقا قاضی)
و برخی دیگر از بزرگان و عرفان در ارتباط بود و همین مسئله باعث شد دید وسیعی در وی بوجود آید.
-وعدۀ شهادت ایشــان را داده بودند که امسال
شما در ماه رمضان میهمان جدت خواهی بود.
ســید علــی بنابــر توصیــه بــزرگان، در حیــن فعالیــت گســترده انقلابی، اهل ذکر و چله نشینی عارفانه نیز بود.
در برخــی مواقع، در ماههای رجب و شــعبان و رمضان، خلوت
عارفانــه ای بــرای خــود ایجــاد میکرد و مشــغول ذکــر و یاد پــروردگار میشد،
او بنابر توصیه اساتید،
نماز شبش را ترک نکرد.
ایــن یــک عنایت بــود که شــهید اندرزگــو شــهادتش با امیر المؤمنین مطابقت داشت.
همســرش از روزهای آخر اینگونه میگوید: آقا یک دست لباس
روحانی نویی داده بود دوختند و پوشــید، عمامۀ مشــکی ســیدی
را بر ســر گذاشت.
خیلی زیبا شــده بود. رفت جلوی آینه و نگاهی به ســر و وضع خودش انداخت.
باورم شــد که این یکی دیگر چهرۀ اصلی اوست و هیچ تغییر و گریمی در کار نیست!
خیلــی خوشــم آمــد بــا خنــده نگاهــی بــه او انداختــم و گفتــم:
(میگم حاج آقا، چه خوبه این لباس رو بپوشید!)
برگشت، نگاهی انداخت و لبخندم را با تبسمی زیبا پاسخ داد و گفت: (نه خانم!
این لباس زیبا و نو، باید بماند برای روزی که حضرت امام خمینی
بــا پیــروزی وارد مملکــت شــوند، آن روز بــا ایــن لباس به اســتقبال
امام خواهیم رفت، آن روز که مردم با خوشــحالی به اســتقبال امام میآیند.)
خندهای زیبا کرد و ادامه داد: (آن روز از شــما هم به عنوان این که همسر یک مبازر بودید، استقبال گرمی خواهد شد.)
ولــی حــال و هوایــش چیز دیگــری میگفت. حالش ایــن بود که دارد به شهادت نزدیک میشود.
دوســتش میگفــت: مــن آخرین بــار ســه روز قبل از شــهادت،
ایشــان را در مشهد دیدم. ســلام و علیکی کردیم.
گفت: »ولی این دفعه بر نمیگردم.
گفتم: یعنی میخواهی بمانی؟؟؟
سکوت کرد و به این سؤالم دیگر جواب نداد.
#بخشبعد👇
#درادامه👈
╭─┅═🕊═┅─╮
@kabootarhram
╰─┅═🕊═┅─╯
#بخشهفتمکتابمکتبسلیمانی
وقتــی شــهید اندرزگــو در زمــان شــاه بــه نجف مشــرف می شود
و ســپس خدمــت حضــرت امــام مــی رود و دربــارۀ قیــام با اســلحه علیــه شــاه را میپرســد.
ایشــان فرمــود: نزد آقای کشــمیری بــرو و به
دســتورالعمل او عمل نما.
شهید اندرزگو محضر اســتاد میرســد و پیغام
امام راحل را میرساند.
ایشان میفرماید: فردا بیا تا جوابت را بدهم؛
فــردا کــه به محضر ایشــان میرســد،
میفرمایند: به قیام مســلحانه ّاحتیاجی نیست.
می گوید: علت چیست؟!
میفرماید:
عمرتان کوتاه است؛ و شــما را رژیم شاه میکشد.
به نقلی دیگر فرمود: شمارا با دهان روزه میکشند.
#بخشبعد👇
#درادامه👈
╭─┅═🕊═┅─╮
@kabootarhram
╰─┅═🕊═┅─╯
#بخشدوازدهمکتابمکتبسلیمانی
مرحــوم مطهــری تظاهــر بــه تقــدس نمیکــرد.
شــاید اکثــر ما نمیدانســتیم اهــل تهجــد اســت، ولــی خانــم ایشــان ذکــر میکرد
کــه اتــاق خاصــی داشــت.
شــبها گاهــی صــدای ناله هــای او را میشنیدیم که در دل شب قرآن میخواند.
#بخشبعد 👇
#درادامه 👈
╭─┅═🕊═┅─╮
@kabootarhram
╰─┅═🕊═┅─╯