eitaa logo
•|کافه دنج|•
79 دنبال‌کننده
121 عکس
24 ویدیو
2 فایل
•| نوشتن اما ، تقدیر دست‌های بی‌ رمق ما بود!|•
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از نجواۍبےنهایت☕️
●••⏳ زندگی‌بدون‌اتفاق‌هاۍتلخ‌نمی‌شود بدون‌روزهاۍاشک‌ودردوخشم‌وغم اماروزهاۍبد،همچون‌برگ‌هاۍ ،باورکن‌که‌شتابان‌فرومےریزندودرزیر پاهاۍ تو،اگر بخواهے ،استخوان مے شکنندودرخت استوار و مقاوم برجاۍمےماند... (: @ʙɪ_ɴᴀʜᴀʏᴀᴛɪᴍ |☕️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بِأی ذَنبٍ قُتلَت؟ « زینب! دخترکم زینب » پلک های سنگینم را به زور باز کردم. بی‌جان و بی رمق بودم. هنوز بوی باروت و خون به مشامم می‌رسید. صدای ضجه مادران و آه و ناله بیماران، اطرافم را پر کرده بود. مادرم کنارم نشسته بود و دستم را نوازش می‌کرد و اشک می‌ریخت. سرم به شدت درد می‌کرد و هرکار می‌کردم تاری دیدم برطرف نمی‌شد. مادرم گفت: «خوبی؟» خوبی؟ کلمه ساده‌ای بود که در شرایط زندگی من و جنگ، از معنای واقعی خود دست کشیده بود. با شنیدن صدای گریه یاد إحْسیِن خودم کردم. خواستم بلند شوم که دردی در تمام سرم پیچید و ناله‌ام را بلند کرد. مادرم مرا خواباند و سرم را بوسید. «بخواب یومّا!» «یوما إحسین کجاست ؟ حتما الان از گشنگی کلی گریه کرده. » مادرم چشمانش را از من دزدید و چیزی نگفت. نگاهی به اطرافم کردم‌ . بیمارستان پر بود از آدم‌هایی که در بمباران شهر مصدوم شده بودند . حتی پرستارها و پزشکها هم زخمی بودند. کودک تخت بغلی از تشنگی لب‌هایش را بهم میزد اما مادرش نه شیری داشت که به او بدهد نه آبی که سیرابش کند. چند روزی بود که آب را قطع کرده بودند. آخرین بار در خانه بودم که صدای آژیر قرمز را شنیدم و تا بجنبم دیوارها و پنجره‌ها ریخته شد روی سرم. سکوت مادرم طولانی شده بود. دوباره تلاش کردم تا بنشینم. گریه نوزادان و کودکان از پانسمان زخم‌شان، دل هرکسی را ریش می‌کرد . روبه مادر گفتم: « یوما؟ پسرم کجاست؟ کجا بستری کردنش؟ حالش خوبه؟ زخمی شده؟ یوما چرا چیزی نمیگی و گریه می‌کنی؟ یوما ؟ یوما؟» با هربار صدا زدنش کم‌کم صدایم بالاتر می‌رفت. با کمک از دیوار، ایستادم. مادرم خواست مانعم شود « دخترم صبر کن! هنوز ...» او را کنار زدم با همان چشمان تار اتاق های بخش را شروع به گشتن کردم‌. بلند صدایش می‌زدم. در آن شلوغی بیمارستان صدای من گم بود. « إحسین ؟ » « زینب، احسین اینجا نیست » برگشتم و نگاهش کردم: « پس کجاست ؟» مادرم دست هایش را بهم می‌مالید و همچنان نگاه از من می‌دزدید. بازویش را گرفتم و تکانش دادم : « تو رو روح بابا بگو » « بردنش بیمارستان ‌المعمدانی...‌» تا اسم آنجا را گفت ، فوری با همان حال نزار از بیمارستان تلو تلو خوران بیرون آمدم . مادرم هم همراهم شد. انگارحرفی مانده بود که اذیتش می‌کرد و نمی‌توانست به من بگوید . از شهر جز ساختمان هایی با دیوار های ریخته شده چیزی باقی نمانده بود. آمبولانس‌ها خانه به خانه جسد و مصدوم بود که بیرون می‌کشیدند و به بیمارستان ها انتقال می‌دادند. دلم برای آغوش گرفتن پسر سه ساله‌م پر می‌کشید. نزدیکی های بیمارستان صدای هواپیماهایشان را شنیدیم که از بالای سرمان گذشتند. زیر لب گفتم « یا صاحب صبر! » و با تمام قوا خواستم به سمت بیمارستان بدوم که با صدای مهیبی به عقب پرت شدم و همه جا تیره و تار شد. با همهمه صداهای اطراف چشم باز کردم. درد را در تمام سلول‌های بدنم حس می‌کردم. عجیب بود که هنوز زنده‌ام. دود و آتش تمام اطراف کوچه‌های بیمارستان را فرا گرفته بود. دلشوره و نگرانی باعث شد تکانی به خود دهم. در میانه دود مادرم را دیدم که با صورت خونی و لباس‌های خاکی سمتم می‌آمد. پتویی را همچون شیء با ارزش در دست گرفته بود. آن را کمی آن طرف تر کنار من گذاشت. خودم را روی زمین کشیدم و نزدیکش شدم. مادرم ناله سوزناک می‌کشید و به سر و صورتش می‌زد. پتو را کنار زدم. با دیدن إحسین غرق به خون از عمق وجودم جیغ کشیدم و زجه زدم إحسین را در آغوش گرفتم و برایش جای لالایی ، ناله سر دادم . جای زخم ترکش‌ها را بوسیدم و گفتم: این حق کودک من نبود که ناجوانمردانه شهید بشه! به أیّ ذَنبٍ قُتِلَت ؟ پ.ن: برداشت آزاد از اتفاقات اخیر در ✍🏻 فاطمه بانو @kafeh_denj |☕
༻༺ ما شیفتۂ علے و آل اوئیم توفیق بہ ڪار خیر از ایشان جوئیم میلاد امام عسڪرے را امشب تبریڪ بہ صاحب الزمان مےگوئیم (ع) 💫 ✨
‌ شهر وقتی با تو باشم از خبر پر می‌شود کوچه و بازار از اهل نظر پر می‌شود بس‌کبوترها‌به‌شوقت‌بی‌قراری‌می‌کنند تا‌تو‌می‌آیی‌حیاط‌از‌بال‌و‌پَر،پُر می‌شود در‌دلم‌جایی‌برای‌هیچ‌کس‌غیرازتونیست گاه‌یک‌دنیا‌فقط‌با‌یک‌نفر‌پر‌می‌شود کاسه‌صبر‌من‌از‌شب‌گریه‌هایم‌سَرنرفت ظرف‌من‌دریاست‌با‌باران‌مگر‌پرمی‌شود؟ در‌قناعت‌بزم‌ما‌از‌دیگران‌رنگین‌تراست سفره‌ما‌کوچک‌است‌وساده‌ترپرمی‌شود خنده‌ات‌یک‌روزاحیا‌می‌کنداین‌عشق‌را روزگاری‌این‌نمکدان‌از شکرپر‌می‌شود _ سید سعید صاحب علم @kafeh_denj |☕
ماه من غصه چرا؟ آسمان را بنگر که هنوز بعد صدها شب و روز مثل آن روز نخست گرم و آبی و پر از مهر به ما می‌خندد یا زمینی را که دلش از سردی شب‌های خزان نه شکست و نه گرفت بلکه از عاطفه لبریز شد و نفسی از سر امید کشید و در آغاز بهار دشتی از یاس سپید زیر پاهامان ریخت تا بگوید که هنوز پر امنیت احساس خداست ماه من غصه چرا؟ تو مرا داری و من هر شب و روز آرزویم همه خوشبختی توست ماه من! دل به غم دادن و از یأس سخن‌ها گفتن کار آنهایی نیست که خدا را دارند ماه من! غم و اندوه اگر هم روزی مثل باران بارید یا دل شیشه‌ای‌ات از لب پنجره عشق زمین خورد و شکست با نگاهت به خدا چتر شادی وا کن و بگو با دل خود که خدا هست خدا هست هنوز او همانیست که در تارترین لحظه شب راه نورانی امید نشانم می‌داد او همانیست که هر لحظه دلش می‌خواهد همه زندگی‌ام غرق شادی باشد ماه من! غصه اگر هست بگو تا باشد معنی خوشبختی بودن اندوه است این‌همه غصه و غم این‌همه شادی و شور چه بخواهی و چه نه میوه یک باغند همه را با هم و با عشق بچین ولی از یاد مبر پشت هر کوه بلند سبزه زاریست پر از یاد خدا و در آن باز کسی می‌خواند که خدا هست خدا هست خدا هست هنوز! _قیصر امین‌پور @kafeh_denj |☕
‌ ‌آخرِ هفته که شد دلت را به دلِ خیابان بزن و با بیخیالیِ جاده همراه شو! فراموش کن هفته‌ات چطور گذشت، مهم نیست شنبه قرار است چه اتفاقاتی بیفتد، و مهم نیست چقدر مشغله رویِ هم تلنبار شده... روزهایِ رفته را به بادِ فراموشی بسپار و روزهایِ نیامده را به خدا... چای ات را کمی آرام‌تر و سرخوش‌تر از همیشه بنوش، جوری که سقفِ دنیا هم اگر ریخت؛ آب در دلِ لحظه هایت تکان نخورَد. آدم نیاز دارد گاهی عینِ خیالش نباشد! آدم نیاز دارد برای یک روز هم که شده، به خاطرِ خودش نفس بکشد. @kafeh_denj |☕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شکرگزار زنده بودنمان باشیم. شکرگزار بیداری مان باشیم. شکرگزار یک زندگی سرشار از آگاهی باشیم نه یک زندگی نباتی و حیوانی. از لحظه لحظه های زندگی‌مان لذت ببریم. زندگی کنیم! اجازه بدهیم بچه‌ها بچگی کنند. اجازه بدهیم از زندگی لذت ببرند. مهم زنده بودن نیست. مهم این است که از این زندگی لذت ببریم و اجازه دهیم دیگران هم از زندگی لذت ببرند. @kafeh_denj |☕
‌ خفيَّ الألطاف، نَجِّنا مما نخاف ای که مهربانی‌هایت پنهان است ما را از دل‌ نگرانی‌هایمان نجات بده🌱 صبح‌تون دل‌انگیز!
مسیر زندگیمان شبیه متن فیلمنامه هاست! مسیری پر فراز و نشیب در پی یافتنِ پاسخ یک سوال ؛ اینکه ماموریتمان چیست ؟! مسیرمان پر می‌شود از خاطرات، از پیچیدگی ها، دلگرفتگی ها، عشق و دوست داشته شدن ها، هدف هایی عجیب و متفاوت، ترس هایی منطقی و غیرواقعی، دردها، لبخندها، دوستی ها، و آدمها و حرفهایشان ... مسیرمان آنقدرها هم آسان نیست. و پر از داستان است ؛ داستانهایی که منحصرا برای ما نوشته می‌شود . شاید ماموریتمان همین زندگی کردن است . چاره ای نیست ؛ مسیر را بگذرانید و زندگی کنید که دنیا به رنگ هایش خوش است! @kafeh_denj |☕ ‌
‌ سلام بر آنان که: _ ما را ندیده فهمیدند _ نخوانده دانستند _ وبی هیچ چشم‌داشتی دوست داشتند…!
🍉 📚| دال دوست داشتن _ حسین وحدانی ۲۴ آبان روز کتاب و کتابخوانی @kafeh_denj | ☕
‌ ‌ «أن تَعرف مكانك في قَلب من تُحب مِثلما . تعرف الطريق للمنزل.» «این‌که جایت را در قلب کسی که دوست داری، بدانی، مثلِ این است که راه خانه را بلد باشی.» 🌞🌝 @kafeh_denj |☕ ‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
وقتی داستان‌ های غم انگیز می‌‌خوانیم با شهامت خودمان را در آن موقعیت‌ها تصور می‌کنیم ولی به محض اینگه واقعا غصه‌دار می‌شویم تازه می‌فهمیم تحمل کردنش چه کار سختی است! _ انه شرلی @kafeh_denj | ☕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌ به ما گفتند باید بازی کنید. گفتیم: با کی؟ گفتند: با دنیا! تا خواستیم بپرسیم بازی چی؟ سوت آغاز بازی را زدند. فقط فهمیدم « خدا تو تیم ماست » بازی شروع شد و دنیا پشت سر هم به ما گل می‌زد ولی نمی‌دونم چرا هر وقت به نتیجه نگاه می‌کردم امتیازها برابر بود. در همین فکر بودم که خدا به پشتم زد، خندید و گفت: نگران نباش تو وقت اضافه می‌بریم؛ حالا بازی کن! گفتم آخه چطوری؟ بازم خندید و گفت: خیلی ساده فقط پاس بده به من؛ باقیش با من! پس الهی به امید تو. صبح جمعه‌تون پر از امید 🌻 @kafeh_denj|☕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌ •|🖤|• ‌ آی کبوتر که نشستی روی گنبد طلا هر کجا پر می کشی تو حرم امام رضا (ع) من کبوتر بقیع‌ام با تو خیلی فرق دارم جای گنبد سرم و به روی خاکا میذارم خونه ی قشنگ تو کجا و این خونه کجا؟ گنبد طلا کجا قبرهای ویرونه کجا؟ اون جا هر کی می‌پره طائر افلاکی میشه این جا هر کی می‌پره بال و پرش خاکی میشه اونجا خادما با زائر آقا مهربونن اینجا زائرا رو از کنار قبرها می‌رونن تو که هر شب می‌سوزه صد تا چراغ دور و برت به امام رضا بگو غریب تویی یا مادرت؟ کی میگه که تو غریبی، غریب عاشق نداره روز و شب این همه مجنون، رو خاکت سر می‌ذاره غریب اونه تو بقیع شمع و چراغی نداره نه ضریح و نه حرم حتی رواقی نداره.... صَلّی‌الله‌عَلیکِ‌یافاطِمَةَ‌الزَهرا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
برای زنده‌ماندن، دو خورشید لازم است؛ یکی در قلب، دیگری در آسمان. _نادرابراهیمی @kafeh_denj |☕
نمی‌دانم چرا؟ اما تو را هرجا که می‌بینم کسی انگار می‌خواهد ز من، تا با تو بنشینم تن یخ کرده، آتش را که می‌بیند چه می‌خواهد؟ همانی را که می‌خواهم، تو را وقتی که می‌بینم تو تنها می‌توانی آخرین درمان من باشی و بی شک دیگران بیهوده می‌جویند تسکینم تو آن شعری‌که‌من‌جایی‌نمی‌خوانم،که‌می‌ترسم به جانت چشم زخم آید چو می‌گویند تحسینم زبانم‌لال! اگر‌روزی‌نباشی،‌من چه‌خواهم‌کرد؟ چه خواهد رفت آیا بر من و دنیای رنگینم؟ نباشی تو اگر، ناباوران عشق می‌بینند که این من، این منِ آرام، در مردن به جز اینم _ محمدعلی_بهمنی @kafeh_denj|☕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌ با ترس هاے توی ذهنت عقب نڪش با رویاهاے توے قلبٺ جلو برو... ‌