کافه دنج ☕ تقدیم میکند :
سبزماندندرویرانهها،
ریشہمیخواهد!🌱💚️
📌مهمان شاه نجف
https://eitaa.com/kafeh_denj/5
📌کتابفروشی حاجی
https://eitaa.com/kafeh_denj/10
📌گلهای شمعدانی
https://eitaa.com/kafeh_denj/23
📌اولین و آخرین
https://eitaa.com/kafeh_denj/52
📌یک پدر
https://eitaa.com/kafeh_denj/96
📌از عشق تا تنفر
https://eitaa.com/kafeh_denj/159
📌به بهانهی تو
https://eitaa.com/kafeh_denj/189
📌 نذر کربلا
https://eitaa.com/kafeh_denj/244
📌 بِأی ذَنبٍ قتلت؟
https://eitaa.com/kafeh_denj/332
با این هشتگ ها همراهمون باشید:
#بداهه_نوشت ✍🏻😌
#تکست 📖
#معرفی_کتاب 📚
#یک_قاچ_کتاب 🍉
#معرفی_فیلم_و_سریال 🎭
#یک_فنجان_شعر ☕
#شرح_حال
#فَتَأمَّل 💡
#دیالوگ 📼
#استوری📱
#بی_کلام🎤
#توی_گوشی 🎧
#عصرونه ⛱️
#انگیزشی 🧩
#محرم۱۴۴۵
#چهارشنبه_های_امام_رضایی 🕌
@kafeh_denj |☕
💌🖇️
#یک_قاچ_کتاب
دورت بگردم! دل خُمرهی سیر ترشی نیست که به بندش کنی و هفت سال بگذاری برسد و عمل بیاید؛ پیاز داغ است. شش دانگ حواس میخواهد. روبرگردانی، جزغاله شده است و آه از دل جزغاله ما.
📚 | پریدخت _ حامد عسکری
@kafeh_denj |☕
💌🖇️
#یک_قاچ_کتاب
… اینجا را بخوان! مرحوم صاحب جواهر نبشتهاند؛ اطالهٔ کلام در همهجا مذموم و نکوهیده است الا فی صحبةالمحبوب، بعد، شاهد مثال دادند که خدا موسی را فرمود: یا موسا، آن چیست که در دستت است؟ و موسی فرمود: این عصای من است که بر آن تکیه میکنم و با آن گوسفندان خویش میرانم. آقاجانمان فرمود: در اینجا هم حیّ لایزال میدانست آن چیست در دست موسی علیهالسلام و هم توضیح موسی وجوب و لزومی نداشت؛ اما خدا پرسید و موسی پاسخ. و بعد فرمود: پری جان! با محبوب که حرف میزنی، طولش بده و کشش بده که کِیفش به جانت بنشیند…
📚| پریدخت _ حامد عسکری
@kafeh_denj |☕
🍉 #یک_قاچ_کتاب 🍉
«... روزها گوش به حرفهای زنان محله داشتم. خندههایشان، گریههایشان، متلکها، درددلها ... و اندک اندک باور کردم زندگی تنها یک رو ندارد. منشوری است با هزاران هزار قطعه کوچک و به هم متصل که با هر بازتاب نور، رنگی از خود متصاعد میکند. از هر سو نگاه میکردی رنگی دیگر داشت و هیچ لحظه نمیشد رنگ لحظه بعد را پیش بینی کرد. فهمیدم اتفاقات زندگی هم از هر زاویه که بنگری، مفهومی دارد و همه چیز چون زنجیری به هم پیوسته است. هر چه زمان میگذشت، آرامش و ایستایی خانه عزیزجون ذهنم را از آن همه انقباض و درهم پیچیدگی آزاد میکرد ... »
📚 بهانهای برای ماندن | مهشید تهرانی
@kafeh_denj | ☕
#یک_قاچ_کتاب
« چهارده ساله که بودم ؛ عاشق پستچی محل شدم. خیلی تصادفی رفتم در را باز کنم و نامه را بگیرم .
او پشتش به من بود. وقتی برگشت قلبم مثل یک بستنی، آب شد و زمین ریخت!
انگار انسان نبود، فرشته بود ! قاصد و پیک الهی بود ، از بس زیبا و معصوم بود! شاید هجده نوزده سالش بود. نامه را داد. با دست لرزان امضا کردم و آنقدر حالم بد بود که به زور خودکارش را از دستم بیرون کشید و رفت.
از آن روز، کارم شد هر روز برای خودم نامه نوشتن و پست سفارشی!تمام خرجی هفتگی ام ، برای نامه های سفارشی می رفت.
تمام روز گرسنگی می کشیدم، اما هر روز؛ یک نامه سفارشی برای خودم می فرستادم ،که او بیاید و زنگ بزند، امضا بخواهد، خودکارش را بدهد و من یک لحظه نگاهش کنم و برود.
تابستان داغی بود. نزدیک یازده صبح که می شد، می دانستم الان زنگ میزند! پله ها را پرواز میکردم و برای اینکه مادرم شک نکند ، میگفتم برای یک مجله مینویسم و آنها هم پاسخم را میدهند. حس میکردم پسرک کم کم متوجه شده است. آنقدر خودکار در دستم می لرزید که خنده اش میگرفت .
هیج وقت جز سلام و خداحافظ حرفی نمیزد. فقط یک بار گفت : « چقدر نامه دارید ! خوش به حالتان !»
و من تا صبح آن جمله را تکرار میکردم و لبخند میزدم و به نظرم عاشقانه ترین جمله ی دنیا بود: « چقدر نامه دارید ! خوش به حالتان !» عاشقانه تر از این جمله هم بود؟
تا اینکه یکروز وقتی داشتم امضا میکردم، مرد همسایه فضول محل از آنجا رد شد. مارا که دید زیر لب گفت :« دختره ی بی حیا.ببین با چه ریختی اومده دم در ! شلوارشو !» متوجه شدم که شلوارم کمی کوتاه است. جوراب نپوشیده بودم و قوزک پایم بیرون بود. آنقدر یک لحظه غرق شلوار کهنه ام شدم که نفهمیدم پیک آسمانی من ، طرف را روی زمین خوابانده و باهم گلاویز شده اند! مگر پیک آسمانی هم کتک میزند؟
مردم آنها را از هم جدا کردند. از لبش خون می آمد و می لرزید. موهای طلاییش هم کمی خونی بود.
یادش رفت خودکار را پس بگیرد. نگاه زیرچشمی انداخت و رفت. کمی جلوتر موتور پلیس ایستاده بود. همسایه ی شاکی، گونه اش را گرفته بود و فریاد می زد. از ترس در را بستم. احساس یک خیانتکار ترسو را داشتم !
روز بعد پستچی پیری آمد، به او گفتم آن آقای قبلی چه شد؟ گفت: بیرونش کردند! بیچاره خرج مادر مریضش را میداد. به خاطر یک دعوا ...
دیگر چیزی نشنیدم. اوبه خاطر من دعوا کرد! کاش عاشقش نشده بودم !
از آن به بعد هر وقت صبح ها صدای زنگ در میشنوم ، به دخترم میگویم :«من باز میکنم ! »
سالهاست که با آمدن اینترنت، پستچی ها گم شده اند. دخترم یکروز گفت « یک جمله عاشقانه بگو. لازم دارم.» گفتم :« چقدر نامه دارید.خوش به حالتان!»
دخترم فکر کرد دیوانه ام! »
✍🏻چیستا یثربی
🖇️ پ.ن : این قسمتی از داستان کوتاه پستچی بود. اگر دوست دارید ادامه داستان پستچی رو کامل بخونید میتونید بصورت نسخه چاپی و الکترونیکی دریافت کنید.
@kafeh_denj | ☕
#یک_قاچ_کتاب
« اگر خودمان را براساس آنچه که دیگران از ما میخواهند تغییر ندهیم، آنان ما را به باد انتقاد میگیرند. چراکه مردم فکر میکنند به درستی میدانند که دیگران چگونه باید زندگی کنند. حال آنکه، هر یک از آنان نمیدانند، خودشان چگونه باید زندگی کنند. »
📚 کیمیاگر | پائولو کوئیلو
@kafeh_denj | ☕
#یک_قاچ_کتاب
« تمام شب سرگرم انجام کارهایم بودم. بین این همه مشغله یاد تکتک دوستانم افتادم. به این فکر کردم که همهی آنها بیشتر از هرچیزی برای من رفیق هستند و این رفاقت زیباترین دلبستگی من توی دنیاست. کنار آنها خندیدن،گریه کردن، تلاش کردن و خیلی چیزهای دیگر را تجربه کردم. نزدیکهای سحر بود و من انگار نشسته بودم و داشتم روی قالی هزار رج زندگیام دست میکشیدم. خیلی از تنهاییها، غصهها و مشکلاتم را با گرهی رفاقت رفو کرده بودم و این تنها گرهای بود که دلم میخواست برای همیشه باز نشود!»
📚 رفیق؛ مثل رسول | شهلا پناهی
@kafeh_denj | ☕
#یک_قاچ_کتاب 🍉
« گاهی خانه ریختوپاش بود؛ علی گوشهای داشت دستهگلی به آب میداد؛ سنا و ملیکا داشتند سر معقولات و محسوسات دعوای تاریخی میکردند و محمد از سروکولم بالا میرفت و من با لبخندی گوشۀ لبم توی هپروت بودم و قلمم تندتند میدوید روی کاغذ.
کمکم دیدم دیگر خودم را در یک چاردیواری تنگ و تاریک احساس نمیکنم. احساس میکنم خانهام بهشت کوچکی است که تا حالا نمیشناختمش؛ بهشتی با فرشتههای ریز و درشت. خواهش میکنم شما هم بفرمایید بهشت... !»
📚 بفرمایید بهشت |
محدثه سادات طباطبایی
@kafeh_denj |☕
#یک_قاچ_کتاب
در کنار ساحل قدم می زدم و میخواستم به جایی دیگر بروم که درخشش چیزی از فاصله دور توجهم را به خود جلب کرد. جلوتر رفتم تا به شی درخشان رسیدم. نگاه کردم دیدم یه قوطی نوشابه است، با خودم فکر کردم، در زندگی چند بار چیزهای بی ارزش من را فریب داده و من را از مسیر اصلی خودم غافل کرده است و وقتی به آن رسیدم دیدم که چقدر بیهوده بوده است،
ولی آیا اگر به سمت آن شیء بی ارزش نمیرفتم، واقعا می فهمیدم که بی ارزش است یا سالها حسرت آن را میخوردم؟
📚 مکتوب | پائولو کوئیلو
@kafeh_denj |☕
#یک_قاچ_کتاب 🍉
یادم بیاور برایت بنویسم عشق را باید بی حساب و کتاب اندوخت اما با حساب خرج کرد. و برایت بنویسم که هی بر این طبل بیصدا اما توخالی "بی حساب دوست داشتن" نکوبی. که دوست داشتن حساب و کتاب دارد.
دوست داشتن حد و مرز میشناسد؛ حساب و کتابش؟ ظرفیت خودت. که اگر میتوانی ظرفت را بزرگتر، ظرفیتت را بیشتر کن. اگر نمی توانی اما اندازه نگه دار؛ حد و مرزش؟ عزت خودت. کرامت خودت. شخصیت خودت. دوست داشتن که نباید تو را بیعزت، بیکرامت، بیشخصیت کند!
📚 | دال دوست داشتن _ حسین وحدانی
@kafeh_denj |☕
#یک_قاچ_کتاب 🍉
📚| دال دوست داشتن _
حسین وحدانی
۲۴ آبان روز کتاب و کتابخوانی
@kafeh_denj | ☕
#یک_قاچ_کتاب
«یکی از خوبی های نینا این بود که هیچ وقت دلگیر نمی شد. می گفت "خودم را که می گذارم جای فلانی می بینم حق دارد." از دید نینا همه همیشه حق داشتند و هیچ کس هیچ وقت مقصر نبود و بدجنس نبود و غرض و مرض نداشت. نه با کسی بحث کن نه از کسی انتقاد کن هر کی هر چی گفت بگو حق با شماست و خودت را خلاص کن . آدم ها عقیده ات را که می پرسند ، نظرت را نمی خواهند . می خواهند با عقیده ی خودشان موافقت کنی. بحث کردن با آدم ها بی فایده است.»
📚| چراغها را من خاموش میکنم
@kafeh_denj | ☕
#معرفی_کتاب
کتاب حاضر ( من نه، ما!) داغترین کتابیه که این روزها بدست گرفتم و میخونم.
نویسنده، نرجس شکوریانفرد، داستان دو جوان روایت کرده که به تازگی با هم ازدواج کردند و با چالشهایی روبهرو شدند.
یک زندگی، با تمام تلخیها و شیرینیها و درسها و موفقیت هایش تصور شده! سعی شده اگر تلخیها و سختی ها را نشان میدهد، راهِ بُرون رفتِ این تنگناها را نیز نشان دهد و آرامشِ عبور از این سختیها را به کامِ این زوج جوان بچشاند.
کتاب به سه فصل تقسیم شده. و چالشها و اتفاقات را از دو زاویه دید «من» و «او» مورد بررسی قرار داده.
از نقاط قوت کتاب این است که به پرسشها و ترسها و تردیدهای این زوج پاسخ معقول و از جنس خدایی داده.
و در عین حال ساده و روان تا همه بتوانند درک درستی داشته باشند.
#یک_قاچ_کتاب
« پس مرا نه برای جسمم بپسند، نه برای اینکه فرمانروای من بشوی و قدرتت را به رخم بکشی، نه برای آنکه خانهداریت را بکنم تا تو آسوده خاطر باشی... من را برای آنکه خدا بهتر از من نیافریده بخواه. به خاطر آنکه تو را یاری کنم تا بتوانی به آسمان برسی بخواه، من را برای آرامش خودت و خودت را برای آرامش من بخواه! »
@kafeh_denj |☕
#یک_قاچ_کتاب 🍉
زندگي قبل از هر چيز زندگيست! گل مي خواهد، موسيقي مي خواهد، زيبايي مي خواهد. زندگي، حتي اگر يکسره جنگيدن هم باشد، خستگي در کردن مي خواهد. عطر شمعداني ها را بوييدن ميخواهد. خشونت هست، قبول! اما خشونت، اصل که نيست زائده است، انگل است ، مرض است. ما بايد به اصلمان برگرديم. زخم را که مظهر خشونت است، با زخم نمي بندند. با نوار نرم و پنبه پاک مي بندند، با محبت، با عشق.
📚| نادر ابراهيمي _ آتش بدون دود
@kafeh_denj |☕
#یک_قاچ_کتاب 🍉
«حرف ها از جنس آباند. یکجا بند نمیشوند. هرطور شده جاری میشوند و به جایی که باید برسند میرسند. ما فکر میکنیم حرفها که از دهانها بیرون میآیند در گوشها دفن میشوند، اما اینطور نیست. آنها از گوشها وارد مغزها میشوند و چرخی میخورند و دوباره از دهانها بیرون میزنند. وقتی حرف میزنیم باید مراقب باشیم از انصاف و عدالت دور نشویم چون حرفها هنگام عبور از لابهلای دندانها تیز میشوند و زخمی میکنند و باعث میشوند تلخیها و کدورتها تا دم پنجرهها جلو بیایند.»
📚| دیر کردی ما شام را خوردیم _
رسول یونان
@kafeh_denj |☕
#یک_قاچ_کتاب
امام حسین (ع) خطاب به اجنه ی مؤمن می فرمایند : خداوند آن روز که بساط زمین را می گستراند، کربلا را برای من انتخاب نمود و آن جا را مأمن و پناهگاه شیعیان و محبان من قرار داد. اعمال و نماز هایشان در آن جا مقبول و دعا هایشان قرین استجابت قرار میگیرد، تا در دنیا و آخرت ایمن باشند.
📚لهوف | سید بن طاووس
@kafeh_denj |☕