eitaa logo
•|کافه دنج|•
79 دنبال‌کننده
119 عکس
20 ویدیو
2 فایل
•| نوشتن اما ، تقدیر دست‌های بی‌ رمق ما بود!|•
مشاهده در ایتا
دانلود
کافه دنج ☕ تقدیم می‌کند : سبزماندن‌در‌ویرانه‌ها‌، ریشہ‌میخواهد!🌱💚️ 📌مهمان شاه نجف https://eitaa.com/kafeh_denj/5 📌کتابفروشی حاجی https://eitaa.com/kafeh_denj/10 📌گل‌های شمعدانی https://eitaa.com/kafeh_denj/23 📌اولین و آخرین https://eitaa.com/kafeh_denj/52 📌یک پدر https://eitaa.com/kafeh_denj/96 📌از عشق تا تنفر https://eitaa.com/kafeh_denj/159 📌به بهانه‌ی تو https://eitaa.com/kafeh_denj/189 📌 نذر کربلا https://eitaa.com/kafeh_denj/244 📌 بِأی ذَنبٍ قتلت؟ https://eitaa.com/kafeh_denj/332 با این هشتگ ها همراهمون باشید: ✍🏻😌 📖 📚 🍉 🎭 💡 📼 📱 🎤 🎧 ⛱️ 🧩 🕌 @kafeh_denj |☕
☕ گر دست دهد خاک کف پای نگارم بر لوح بصر خط غباری بنگارم بر بوی کنار تو شدم غرق و امید است ... از موج سِرِشکم که رساند به کنارم پروانه او گر رِسدم در طلب جان چون شمع همان دم به دمی جان بسپارم امروز مکِش سر ز وفای من و اندیش زان شب که من از غم به دعا دست برآرم زلفین سیاه تو به دلداری عشاق دادند قراری و ببردند قرارم ای باد از آن باده نسیمی به من آور کان بوی شفابخش بود دفع خمارم گر قلب دلم را ننهد دوست عیاری من نقد روان در دمش از دیده شمارم دامن مفشان از من خاکی که پس از من زین در نتواند که برد باد غبارم حافظ لب لعلش چو مرا جان عزیز است عمری بود آن لحظه که جان را به لب آرم @kafeh_denj |☕
☕ نفس در تنگنای سینه جاویدان نخواهد ماند که یوسف تا ابد در گوشه‌ی زندان نخواهد ماند چنان در ظلمت شب‌های خود حبس نفس کردیم که غیر از حبسیه از نسل ما، دیوان نخواهد ماند مگر پیکی به بوی پیرهن یاری دهد ما را وگرنه زین بلا آثاری از کنعان نخواهد ماند اگر غم لشکر انگیزد که خون عاشقان ریزد؟ چنان جنگی به پا خیزد، که جز میدان نخواهد ماند اگر جان در بریم از معرکه، جانان نه جانان است وگر جانان بتازد، پیش رویش جان نخواهد ماند به روی نیزه، یا بر دار، یا بر دامن محبوب سر شوریده‌ی عشاق، سرگردان نخواهد ماند _مرتضی‌ لطفی @kafeh_denj |☕
🔴به ذره گر نظر لطف بو تراب کند به آسمان رود و کار آفتاب کند فاضل بزرگوار سید جعفر مزارعی روایت کرده: یکی از طلبه‌های حوزه باعظمت نجف از نظر معیشت در تنگنا و دشواری غیر قابل تحملّی بود. روزی از روی شکایت و فشار روحی کنار ضریح مطهّر حضرت امیرالمؤمنین عرضه می‌دارد: شما این لوسترهای قیمتی و قندیل‌های بی‌بدیل را به چه سبب در حرم خود گذارده‌اید، درحالیکه من برای اداره امور معیشتم در تنگنای شدیدی هستم؟! شب امیرالمؤمنین را در خواب می‌بیند که آن آن حضرت به او میفرماید: اگر میخواهی در نجف مجاور من باشی اینجا همین نان و ماست و فیجیل و فرش طلبگی است و اگر زندگی مادی قابل توجهی میخواهی باید به هندوستان در شهر حیدرآباد دکن به خانه فلان کس مراجعه کنی، چون حلقه به در زدی و صاحب خانه در را باز کرد به او بگو: به آسمان رود و کار آفتاب کند. پس از این خواب، دوباره به حرم مطهّر مشرف میشود و عرضه میدارد: زندگی من اینجا پریشان و نابسامان است شما مرا به هندوستان حواله میدهید! بار دیگر حضرت را خواب می‌بیند که میفرماید: سخن همان است که گفتم، اگر در جوار ما با این اوضاع میتوانی استقامت ورزی اقامت کن، اگر نمیتوانی باید به هندوستان به همان شهر بروی و خانه فلان راجه را سراغ بگیری و به او بگویی: به آسمان رود و کار آفتاب کند پس از بیدار شدن و شب را به صبح رساندن، کتاب‌ها و لوازم مختصری که داشته به فروش می‌رساند و اهل خیر هم با او مساعدت میکنند تا خود را به هندوستان میرساند و در شهر حیدرآباد سراغ خانه آن راجه را میگیرد، مردم از این که طلبه‌ای فقیر با چنان مردی ثروتمند و متمکن قصد ملاقات دارد، تعجب میکنند. وقتی به در خانه آن راجه میرسد در میزند، چون در را باز میکنند می‌بیند شخصی از پله‌های عمارت به زیر آمد، طلبه وقتی با او روبرو میشود میگوید: به آسمان رود و کار آفتاب کند فوراً راجه پیش خدمت‌هایش را صدا میزند و میگوید: این طلبه را به داخل عمارت راهنمایی کنید و پس از پذیرایی از او تا رفع خستگی‌اش وی را به حمام ببرید و او را با لباس‌های فاخر و گران قیمت بپوشانید. مراسم به صورتی نیکو انجام میگیرد و طلبه در آن عمارت عالی تا فردا عصر پذیرایی میشود. فردا دید محترمین شهر از طبقات مختلف چون اعیان و تجار و علما وارد شدند و هر کدام در آن سالن در جای مخصوص به خود قرار گرفتند، از شخصی که کنار دستش بود، پرسید: چه خبر است؟ گفت: مجلس جشن عقد دختر صاحب خانه است. پیش خود گفت: وقتی به این خانواده وارد شدم که وسایل عیش برای آنان آماده است. هنگامی که مجلس آراسته شد، راجه به سالن درآمد، همه به احترامش از جای برخاستند و او نیز پس از احترام به مهمانان در جای ویژه خود نشست. آنگاه رو به اهل مجلس کرد و گفت: آقایان من نصف ثروت خود را که بالغ بر فلان مبلغ میشود از نقد و مِلک و منزل و باغات و اغنام و اثاثیه به این طلبه که تازه از نجف اشرف بر من وارد شده مصالحه کردم، و همه میدانید که اولاد من منحصر به دو دختر است، یکی از آنها را برای او عقد میبندم، و شما ای عالمان دین، هم اکنون صیغه عقد را جاری کنید. چون صیغه جاری شد طلبه که در دریایی از شگفتی و حیرت فرو رفته بود، پرسید: شرح این داستان چیست؟ راجه گفت: من چند سال قبل قصد کردم در مدح امیرالمؤمنین شعری بگویم، یک مصراع گفتم و نتوانستم مصراع دیگر را بگویم؛ به شعرای فارسی زبان هندوستان مراجعه کردم، مصراع گفته شده آنها هم چندان مطلوب نبود، به شعرای ایران مراجعه کردم، مصراع آنان هم چندان چنگی به دل نمیزد، پیش خود گفتم حتما شعر من منظور نظر کیمیا اثر امیرالمؤمنین قرار نگرفته، لذا با خود نذر کردم اگر کسی پیدا شود و مصراع دوم این شعر را به صورتی مطلوب بگوید، نصف دارایی‌ام را به او ببخشم و دختر زیباتر خود را به عقد او در آورم، شما آمدید و مصراع دوم را گفتید، دیدم از هر جهت این مصراع شما درست و کامل و تمام و با مصراع من هماهنگ است. طلبه گفت: مصراع اول چه بود؟ راجه گفت: من گفته بودم: به ذرّه گر نظر لطف بو تراب کند طلبه گفت: مصراع دوم از من نیست، بلکه لطف خود امیرالمؤمنین است. راجه سجده شکر کرد و خواند: به ذرّه گر نظر لطف بو تراب کند به آسمان رود و کار آفتاب کند 📚منبع: کتاب داستان‌های عبرت‌آموز از شیخ حسین انصاریان.
. .| 🖤🖇️ |. من ضرر کردم و تو معتمد بازاری بار ما را نخریدند…تو برمیداری؟! . مثل طفلی که زمین خورده دویدم سویت آمدم گریه کنم، حوصله ام را داری؟ . داغ یک بوسه دو سال است به جانم مانده به همین گریه مگر تازه کنم دیداری . پدرم گریه کنت بوده و آقا! من هم به جز از گریه برای تو ندارم کاری . کربلایم ببری یا نبری خود دانی بند قلاده ما را به کسی نسپاری! . غزلم در حد یک شاعر درباری نیست بنویسید مرا گریه کن درباری! شاعر: رضا وکیل آذر @kafeh_denj |☕
☕ آن کشته که بردند به یغما کفنش را تیر از پی تیر آمد و پوشاند تنش را خون از مژه می ریخت به تشییع غریبش آن نیزه که می برد سر بی بدنش را پیراهنی از نیزه و شمشیر به تن کرد با خار عوض کرد گل پیرهنش را زیباتر از این چیست که پروانه بسوزد  شمعی به طواف آمده پر پر زدنش را آغوش گشاید به تسلای عزیزان یا خاک کند یوسف دور از وطنش را خورشید فروزان شده در تیرِگیِ شام تا باز به دنیا برساند سخنش را @kafeh_denj |☕
☕ ای همه شکل تو مطبوع و همه جای تو خوش دلم از عشوه شیرین شکرخای تو خوش همچو گلبرگ طری هست وجود تو لطیف همچو سرو چمن خلد سراپای تو خوش شیوه و ناز تو شیرین خط و خال تو ملیح چشم و ابروی تو زیبا قد و بالای تو خوش هم گلستان خیالم ز تو پر نقش و نگار هم مشام دلم از زلف سمن سای تو خوش در ره عشق که از سیل بلا نیست گذار کرده‌ام خاطر خود را به تمنای تو خوش شکر چشم تو چه گویم که بدان بیماری می‌کند درد مرا از رخ زیبای تو خوش در بیابان طلب گر چه ز هر سو خطریست می‌رود حافظ بی‌دل به تولای تو خوش _ حافظ @kafeh_denj |☕
‌‌ ☕ دل داده ام بر باد . بر هرچه بادا باد ! مجنون تر از ليلي ٬ شيرين تر از فرهاد اي عشق ! از آتش اصل و نصب داري از تيره ي دودي، از دودمان باد آب از تو طوفان شد ، خاک از تو خاکستر از بوی تو آتش در جان باد افتاد هر قصر بی شیرین ، چون بیستون ویران هر کوه بی فرهاد ، کاهی بدست باد هفتاد پشت ما از نسل غم بودند ارث پدر ما را اندوه مادر زاد از خاک ما در باد بوی تو می آید تنها تو می مانی ، ما می رویم از یاد _قیصر امین پور @kafeh_denj |☕
☕ تو نه مهتابی و نه خورشیدی و نه دریایی تو همان ناب ترین جاذبه‌ی دنیایی تو پر از حرمت بارانی و چشمت خیس است حتم دارم که تو از پیش خدا می‌آیی مثل اشعار اهورایی باران ، پاکی و به اندازه ی لبخند خدا زیبایی خواستم وصف تو گویم همه در یک رویا چه بگویم که تو زیبا تر از آن رویایی مثل یک حادثه ی عشق پر از ابهامی و گرفتار هزاران اگر و امّایی ای تو آن ناب ترین رایحه‌ی شعر بهار تو مگر جام شرابی که چنین گیرایی؟ من به اندازه ی زیبایی تو تنهایم تو به اندازه‌ی تنهایی من زیبایی عاشقی را چه نیازست به توجیه و دلیل که تو ای عشق همان پرسش بی زیرایی _نادر صهبا @kafeh_denj |☕
‌‌ ☕ جوانی شمع ره کردم که جویم زندگانی را نجستم زندگانی را و گم کردم جوانی را کنون با بار پیری آرزومندم که برگردم به دنبال جوانی کوره راه زندگانی را به یاد یار دیرین کاروان گم کرده رامانم که شب در خواب بیند همرهان کاروانی را بهاری بود و ما را هم شبابی و شکر خوابی چه غفلت داشتیم ای گل شبیخون جوانی را چه بیداری تلخی بود از خواب خوش مستی که در کامم به زهرآلود شهد شادمانی را سخن با من نمی گوئی الا ای همزبان دل خدایا با که گویم شکوه بی همزبانی را نسیم زلف جانان کو که چون برگ خزان دیده به پای سرو خود دارم هوای جانفشانی را به چشم آسمانی گردشی داری بلای جان خدا را بر مگردان این بلای آسمانی را نمیری شهریار از شعر شیرین روان گفتن که از آب بقا جویند عمر جاودانی را پ.ن : 27 شهریور روز بزرگداشت شاعر بزرگ، استاد شهریار @kafeh_denj |☕
‌ 💌🍂 نشسته در حیاط و ظرف چینی روی زانویش اناری بر لبش گل کرده سنجاقی به گیسویش قناری‌های این اطراف را بی بال و پر کرده صدای نازک برخورد چینی با النگویش مضاعف می‌کند زیبایی اش را گوشوار آن سان که در باغی درختی مهربان را آلبالویش کسوف ماه رخ داده ست یا بالا بلای من به روی چهره پاشیده است از ابریشم مویش؟ اگر پیچ امین الدوله بودم می‌توانستم کمی از ساقه‌هایم را ببندم دور بازویش تو را از من جدا کردند هر باری به ترفندی یکی با خنده تلخش یکی با برق چاقویش قضاوت می‌کند تاریخ بین خان ده با من که از من شعر می‌ماند و از او باغ گردویش رعیت زاده بودم دخترش را خان نداد و من هزاران زخم در دل داشتم این زخم هم رویش _حامد عسکری @kafeh_denj |☕
‌‌ 🌻✨ صبحت بخیر شاعر لبخندهای شهر آیینه‌های شعر تو در جای‌ جای شهر با دست‌های آبی‌تان ، سبز می‌شود گل‌واژه‌های زردِ غزل در صدای شهر رنگین‌ کمان هر غزلت وصل می‌کند دل را به پشت پنجره‌ی انتهای شهر دیوارهای ساکت شهر و صدای سوت صبحت بخیر شاعر لبخندهای شهر _ رسول قشلاقی @kafeh_denj |☕
ای بی تو دلِ تنگم، بازیچه توفانها چشمان تب آلودم، باریکه بارانها مجنون بیابانها، افسانه مهجوری است لیلای من؛ اینک من… مجنون خیابانها آویخته دردم ، آمیخته مردم تا گم شوم از خود گم ، در جمع پریشانها آرام نمی یارد ، گویی غم من دارد آن باد که می زارد در تنگه دالانها با این تپش جاری،تمثیل من است آری این بارش رگباری ، برشیشه دکانها با زمزمه ای غم بار ، تکرار من است انگار تنهایی فواره ، در خالی میدانها در بستر مسدودم، با شعر غم آلودم آشفته ترین رودم در جاری انسانها دریاب مرا ای دوست ای دست رهاننده تا تخته برم بیرون از ورطه توفانها _حسین منزوی @kafeh_denj |☕
‌ شهر وقتی با تو باشم از خبر پر می‌شود کوچه و بازار از اهل نظر پر می‌شود بس‌کبوترها‌به‌شوقت‌بی‌قراری‌می‌کنند تا‌تو‌می‌آیی‌حیاط‌از‌بال‌و‌پَر،پُر می‌شود در‌دلم‌جایی‌برای‌هیچ‌کس‌غیرازتونیست گاه‌یک‌دنیا‌فقط‌با‌یک‌نفر‌پر‌می‌شود کاسه‌صبر‌من‌از‌شب‌گریه‌هایم‌سَرنرفت ظرف‌من‌دریاست‌با‌باران‌مگر‌پرمی‌شود؟ در‌قناعت‌بزم‌ما‌از‌دیگران‌رنگین‌تراست سفره‌ما‌کوچک‌است‌وساده‌ترپرمی‌شود خنده‌ات‌یک‌روزاحیا‌می‌کنداین‌عشق‌را روزگاری‌این‌نمکدان‌از شکرپر‌می‌شود _ سید سعید صاحب علم @kafeh_denj |☕
ماه من غصه چرا؟ آسمان را بنگر که هنوز بعد صدها شب و روز مثل آن روز نخست گرم و آبی و پر از مهر به ما می‌خندد یا زمینی را که دلش از سردی شب‌های خزان نه شکست و نه گرفت بلکه از عاطفه لبریز شد و نفسی از سر امید کشید و در آغاز بهار دشتی از یاس سپید زیر پاهامان ریخت تا بگوید که هنوز پر امنیت احساس خداست ماه من غصه چرا؟ تو مرا داری و من هر شب و روز آرزویم همه خوشبختی توست ماه من! دل به غم دادن و از یأس سخن‌ها گفتن کار آنهایی نیست که خدا را دارند ماه من! غم و اندوه اگر هم روزی مثل باران بارید یا دل شیشه‌ای‌ات از لب پنجره عشق زمین خورد و شکست با نگاهت به خدا چتر شادی وا کن و بگو با دل خود که خدا هست خدا هست هنوز او همانیست که در تارترین لحظه شب راه نورانی امید نشانم می‌داد او همانیست که هر لحظه دلش می‌خواهد همه زندگی‌ام غرق شادی باشد ماه من! غصه اگر هست بگو تا باشد معنی خوشبختی بودن اندوه است این‌همه غصه و غم این‌همه شادی و شور چه بخواهی و چه نه میوه یک باغند همه را با هم و با عشق بچین ولی از یاد مبر پشت هر کوه بلند سبزه زاریست پر از یاد خدا و در آن باز کسی می‌خواند که خدا هست خدا هست خدا هست هنوز! _قیصر امین‌پور @kafeh_denj |☕
نمی‌دانم چرا؟ اما تو را هرجا که می‌بینم کسی انگار می‌خواهد ز من، تا با تو بنشینم تن یخ کرده، آتش را که می‌بیند چه می‌خواهد؟ همانی را که می‌خواهم، تو را وقتی که می‌بینم تو تنها می‌توانی آخرین درمان من باشی و بی شک دیگران بیهوده می‌جویند تسکینم تو آن شعری‌که‌من‌جایی‌نمی‌خوانم،که‌می‌ترسم به جانت چشم زخم آید چو می‌گویند تحسینم زبانم‌لال! اگر‌روزی‌نباشی،‌من چه‌خواهم‌کرد؟ چه خواهد رفت آیا بر من و دنیای رنگینم؟ نباشی تو اگر، ناباوران عشق می‌بینند که این من، این منِ آرام، در مردن به جز اینم _ محمدعلی_بهمنی @kafeh_denj|☕
‌ ‌ ز تو با تو راز گویم به زبان بی‌زبانی به تو از تو راه جویم به نشان بی‌نشانی چه شوی ز دیده پنهان که چو روز می‌نماید رخ همچو آفتابت ز نقاب آسمانی تو چه معنی لطیفی که مجرد از دلیلی تو چه آیتی شریفی که منزه از بیانی ز تو دیده چون بدوزم که تویی چراغ دیده ز تو کی کنار گیرم که تو در میان جانی همه پرتو و تو شمعی همه عنصر و تو روحی همه قطره و تو بحری همه گوهر و تو کانی چو تو صورتی ندیدم همه مو به مو لطایف چو تو سورتی نخواندم همه سر به سر معانی به جنایتم چه بینی به عنایتم نظر کن که نگه کنند شاهان سوی بندگان جانی به جز آه و اشک میگون نکشد دل ضعیفم به سماع ارغنونی و شراب ارغوانی دل دردمند خواجو به خدنگ غمزه خستن نه طریق دوستان است و نه شرط مهربانی _خواجوی کرمانی @kafeh_denj |☕
برگرد ای توسل شب زنده دارها پایان بده به گریه‌ی چشم انتظارها از یک خروش ناله‌ی عشاق کوی تو حاجت روا شوند هزاران هزارها یکبار نیز پشت سرت را نگاه کن دل بسته این پیاده به لطف سوارها از درد بی حساب فقط داد میزنم آیا نمیرسند به تو این هوارها؟ ما را به جبر هم که شده سر به زیر کن خیری ندیده ایم از این اختیارها باید برای دیدن تو "مهزیار" شد یعنی گذشتن از همگان "محض یار" ها یکبار هم مسیر دلم سوی تو نبود اما مسیر تو به من افتاد بارها شب ها بدون آمدنت صبح می شوند برگرد ای توسل شب زنده دارها این دست‌ها به لطف تو، ظرف گدایی‌اند یا ایها العزیز تمام ندارها شاعر: علی اکبر لطیفیان @kafeh_denj |☕
ترسم که اشک در غمِ ما پرده‌در شود وین رازِ سر به مُهر به عالَم سَمَر شود گویند سنگ لَعل شود در مَقامِ صبر آری شود، ولیک به خونِ جگر شود خواهم شدن به میکده گریان و دادخواه کز دستِ غم خلاصِ من آنجا مگر شود از هر کرانه تیرِ دعا کرده‌ام روان باشد کز آن میانه یکی کارگر شود ای جان حدیثِ ما بَرِ دلدار بازگو لیکن چنان مگو که صبا را خبر شود از کیمیایِ مِهر تو، زر گشت رویِ من آری به یُمْنِ لطفِ شما خاک، زر شود در تنگنایِ حیرتم از نَخوَت رقیب یا رب مباد آن که گدا معتبر شود بس نکته غیرِ حُسن بِباید که تا کسی مقبولِ طبعِ مردم صاحب نظر شود این سرکشی که کنگره کاخِ وصل راست سرها بر آستانهٔ او خاک در شود حافظ چو نافهٔ سرِ زلفش به دستِ توست دم درکش ار نه بادِ صبا را خبر شود _ حافظ @kafeh_denj |☕
لبخند خدا بسته به لبخند حسین است پس باش پی آنچه خوشایند حسین است تعریف من از عشق همان بود که گفتم در بند کسی باش که در بند حسین است در معرکه از‌ سنگدلان حر بتراشد این ویژگی چشم هنرمند حسین است شیرین تر از این شور ندیدیم همه عمر شوری که خدا در دلم افکنده حسین است آهنگ خوش و رقص خوش و بوی خوش اصلاً طبل و علم و پرچم و اسفند حسین است بی روضه ی او حال خوشی نیست…، اگرهست از حال ‌گذشتیم که آینده حسین است از بس که "علی" نام قشنگی ست عجب نیست این نام اگر روی سه فرزند حسین است در جنگ سرافکنده نبودیم و نگردیم چون بر سرمان یکسره سربند حسین است پس باش پی آنچه خوشایند دل اوست لبخند خدا بسته به لبخند حسین است _محسن کاویانی @kafeh_denj |☕
بعد از آن واقعه ی سرخ، بلا سهم تو شد پیکر سوخته ی کرب و بلا سهم تو شد بعد از آن واقعه هفتاد و دو آیینه شکست ناگهان داغ دل آینه ها سهم تو شد بعد از آن واقعه آشوب قیامت برخاست بر سر نیزه سر خون خدا سهم تو شد بعد از آن واقعه خون جوش زد از چشمانت خطبه ی اشک برای شهدا سهم تو شد بعد از آن واقعه در هروله ی آتش و خون در شب خوف و خطر خطبه ی «لا» سهم تو شد بعد از آن واقعه در فصل شبیخون ستم خوردن زخم ز شمشیر جفا سهم تو شد خیمه ی نور تو در فتنه ی شب سوخت ولی کس نپرسید که این ظلم چرا سهم تو شد بعد از آن واقعه، ای زینت سجاده ی عشق از دلت آینه جوشید، دعا سهم تو شد بعد از آن واقعه، ای کاش که می مردم من مصلحت نیست بگویم، که چه ها سهم تو شد بعد از آن واقعه ی سرخ ، حقیقت گل کرد کربلا در تو درخشید، خدا سهم تو شد _ رضا اسماعیلی @kafeh_denj |☕