طوری تلاش کنید که اگر روزی
امام زمان(عج) فرمودند:
یه سرباز متخصص میخوام
بفرمایند؛ فلانی بیاید...
سربازی که هیچ کارایی
نداشته باشه بدردِ آقا نمیخوره...
برید آمادگیِ
خودتون رو ببرید بالا
مومن باشید
همراه با آمادگیِ جسمانی...!
#شهیدحسینمعزغلامی🕊❤️
#امامزمانعج
@kafoshohada
کـَــهْفُــــ الشُــهَـدا🇵🇸🖤
📗 ادامه کتابِ 《 راستي دردهایم کو ؟ 》 ۲۵ ...کمی که حرف زدیم، یکی از کلیپهای با دوز پایینتر از
📗 ادامه کتابِ
《 راستي دردهایم کو ؟ 》
۲۶
... این پا و آن پا کردم که بگویم یا نگویم. کفهی گفتن سنگینتر شد. نگاهم را دوختم به زمین که چشمهای حاجی را نبینم:«حاجی! تو رو خدا بذار برم سوریه!» هی گفتم و گفتم! از لحن حاجحمید پیدا بود که فهمیده است، جنس این خواستنها با خواستنهای قبل فرق دارد. شاید حدس میزد اما میخواست از زبان خودم بشنود:«طوری شده؟» اصل ماجرا را گفتم:«دارم زمینگیر میشم حاجی!»
حاجی گفته بود که عاشقپیشه میشوم. او مرا از خودم بهتر میشناسد. پیشبینیاش درست از آب درآمده بود. «عَشَقه» داشت میپیچید به دور دست و پایم. و این نعمت است! اگر ترجیحات آدم، ساده باشند که اهمیتی ندارند؛ اگر انتخاب بین دو رفتار و دو تصمیم، ساده باشد که لذتی ندارد. من میخواهم خودم را و عشق را در مسیر هدفم به خدمت بگیرم. «این تازه هنوز اول بسمالله است!»
حرفهایم را زدم اما حاجحمید هیچ نگفت:«خواجه دانست که من عاشقم و هیچ نگفت!» سکوتش را نشانه رضا گرفتم.
...
#قسمت_بیست_ششم
#ادامه_دارد
#یادشهداباصلوات
📔#راستی_دردهایم_کو
@kafoshohada
📗 ادامه کتابِ
《 راستي دردهایم کو ؟ 》
... وقتم را خالی کردم که بنشینیم و با فاطمه فیلم تماشا کنیم:«در میان ستارگان»
من قبلا دیده بودمش اما بار دوم دیدنش با فاطمه لذت دیگری دارد. تا روزها فکرم را مشغول کرده بود. برای فاطمه هم از سوالهایی گفتم که توی ذهنم چرخ میزدند.
از دنیای فیلم که بیرون میرویم، دست فاطمه را میگیرم و راهی چیذر میشویم. چرخی میزنیم توی شهر. اولینبار است که با هم به امامزاده علیاکبر(ع) میرویم. قلبم تند میزند وقتی با فاطمه جلوی ورودی حرم میایستیم و سلام میدهیم. گنبد سبزِ حرم از همیشه سبزتر است. قرار میگذاریم که چند دقیقه بعد، توی صحن باشیم. میروم و دل را میزنم به دریای آرامش حرم. ضریح را که میبوسم، چشمهایم در آن سوی ضریح دنبال فاطمه میگردند. آرزوها ردیف میشوند توی سرم، برای فاطمه، برای خودمان، زندگیمان...
نمازی میخوانم و برمیگردم به قرارِ صحن. یادم میافتد که شهید محمدرضا دهقانامیری، ابووصال، همینجا آرام گرفته است. پرسانپرسان میگردم به دنبال مزارش. هنوز چهار ماه هم از شهادتش نگذشته است. به حساب سالهای دنیا، دو سال از من کوچکتر است. مینشینم کنار مزارش و احساس کوچکی میکنم در برابرش. فاطمه کنارم ایستاده و نگاهم میکند. شرم دارم از حضورش. صدایم آرام میشود، آنقدر که فقط خودم بشنوم. بندهای وصیتنامه محمدرضا توی ذهنم تداعی میشود:«بالهایم هوس با تو پریدن دارد...» خطاب او به محبوبش، حالا خطاب من به خود اوست.
چشمهایم را میبندم، دست میگذارم روی سنگِ سردِ مزارش و با او نجوا میکنم. دلم گرم میشود. محمدرضا! کارم را ردیف کن!
...
#قسمت_27
هدایت شده از کـَــهْفُــــ الشُــهَـدا🇵🇸🖤
﷽
صلاللہعلیڪیاٵباعبدللہ💚🌱
در عملیات والفجر دو همه مهمات خود را گم کرده بودیم. مهم تر از آن راه را هم، گم کرده بودیم. دست مان از همه اسباب ظاهری قطع بود.
رو به بچه ها گفتم: «بچه ها! فقط یک راه وجود دارد. ما یک امام غایب داریم که در سخت ترین شرایط به دادمان می رسد. هر کسی در یک سمتی رو به دل بیابان حرکت کند و فریاد «یا صاحب الزمان» سر دهد. مطمئن باشید یا خود آقا تشریف می آورد و یا یکی از یاران شان به دادمان خواهد رسید».
همه در دل بیابان با حضرت مأنوس شده بودیم. دیدم چند نفر با لباس پلنگی به سمت ما می آیند. پشت درختان و صخره ها قایم شدیم. وقتی جلوتر آمدند، شناختم شان. برادر نوذری از فرماندهان گردان یا زهرا (س) بودند.
خطاب به بچه ها گفتم: دیدید امام زمان (عج) ما را تنها نگذاشت.
#شهید_محمد_رضا_تورجی_زاده
@kafoshohada
Poyanfar - Salam Fateme.mp3
3.91M
سلام مادرم 💔:)
@kafoshohada
این ذکر حضرت زهرا سلاماللهعلیها
را زیاد تکرار کنید:
الهٰی اِسْتَعْمِلْنی لِما خَلَقْتنَی لَهُ
خدایا من را خرج کاری کن که مرا
بخاطرش آفریدی..🌱🤍:)
yadat_bashat.pdf
27.78M
کتاببخونیم📕
"یادتباشد"❤️:)
#شهیدحمیدسیاهکالیمرادی🍃
@kafoshohada