eitaa logo
کانال کهریزسنگ
4.9هزار دنبال‌کننده
19.9هزار عکس
7.8هزار ویدیو
350 فایل
خبری ، اجتماعی ، فرهنگی ، مذهبی و شهروندی منطبق با قوانین کشور ، میزبان شهروندان شهرهای غرب استان ، کهریزسنگ ، اصغرآباد ، گلدشت ، کوشک و قهدریجان درشهرستان های نجف آباد ، خمینی شهر و فلاورجان ، آیدی ادمین : 👇 eitaa.com/admineeitaa
مشاهده در ایتا
دانلود
💫 بخش پنجم💫 یک بار رفتیم و دیدیم خانه نیست. نشستیم ناهارمان را خوردیم، اما باز هم پاپا نیامد. بی بی که جریان را می دانست، سهمیه پول ما را داد و گفت: مادرتان چشم به راه است، بروید خانه تان. بعد هم خاله سلیمه را فرستاد تا ما را از خیابان رد کند. خاله از خیابان که ردمان کرد، گفت: دیگر خودتان بروید. من از اینجا بر می گردم ،ما گوشه ای ایستادیم تا خاله برود. او که دور شد،راهمان را به طرف بازار سبزی فروشی ها کج کردیم. میدانستیم پاپا برای نماز ظهر به مسجد رفته و بعد از آن سر پل جاسبی با دوستانش نشسته و گرم صحبت است. رفتیم و پاپا را آنجا دیدیم. او هم با مهربانی ما را در آغوش گرفت و بوسید و بعد به دوستانش معرفی کرد. در آخر هم طبق معمول به ما پول داد ما به او نگفتیم که سهمیه مان را از بی بی گرفته ایم. خلاصه خوشحال و خندان از اینکه آن روز نفری پنج زار نصیبمان شده، برگشتیم خانه. البته بعد که خاله سلیمه فهمید، کلی دعوایمان کرد سال ۱۳۵۰ صاحبخانه مان که در شادگان زندگی می کرد، از بابا خواست خانه را تخلیه کنیم. بابا هم خیلی زود دست به کار شد. یک روز که بابا و دا می خواستند دنبال خانه برونده بچه ها را به من سپردند. در را هم به روی مان قفل کردند مبادا کوچه برویم آن روز خانه همسایه بغل دستی مان جشن ختنه سوران بود. سیدمحسن برای تماشا به پشت بام رفته بود. من توی اتاق با سیدمنصور مشغول بازی بودم که لیال سرآسیمه آمد و گفت زهرا بیا که محسن مرد. من فکر کردم الکی میگوید، ولی وقتی گفت به جان دایی ، دیگر نفهمیدم چه جور بچه را رها کردم و به حیاط دویدم. محسن کنار پله ها بیهوش افتاده بود. چشمش متورم و سیاه شده، بیرون زده بود. هیچ خونی هم در کار نبود من با دیدن محسن در آن وضعیت جیغ کشیدم و صورتم را چنگ انداختم. لیال هم رسیده بود. هر دو گریه می کردیم و خودمان را می زدیم. در همین موقع در زدند. دختر همسایه روبروییمان بود. از همان پشت در گفت: مادرم می پرسد چی شده؟ چرا این قدر جیغ می کشید؟گفتم: محسن مرده از پشت بام افتادهگفت: خب چرا در را باز نمیکنید؟ ! گفتم: بابا و دا رفته اند بیرون، در را هم قفل کرده اند. همان خانم نوروزی،که زن تنومند و هیکل داری بود، بعد از شنیدن این خبر آمد و چنان لگدی به در چوبی حیاط زد که در چارطاق باز شد. بعد هم که محسن را دیده گفت: این بیهوش شده، باید ببریمش بیمارستان پدر و مادرت کجا هستند؟ گفتم: رفته اند دنبال خانه بگردند، ولی می دانم الان خانه یکی از فامیل هایمان هستند. گفت: خودت برو دنبالشان، بگو بیاینددر تمام طول راه فکر میکردم چطور خبر را به دا بگویم که هول نکند. وقتی رسیدم، همه از دیدن من تعجب کردند.دا پرسید: برای چی آمدی اینجا؟ گفتم: عمه هاجر از ایالم آمده در حالی که تا آن موقع عمه هاجر را ندیده بودم بابا گفت: هاجر چطور این همه راه را پاشده، آمده اینجا؟ گفتم: من نمی دانم. حالا که آمده خودش گفت من عمه هاجرم. این همه حرف سر هم کردم، اما صورت زخمی و خراشیده من آنها را به شک انداخت دروغ گفتن فایده ای نداشت. آنقدر پرس و جو کردند تا بلاخره مجبور شدم بگویم: محسن زمین خورده وحالش بد شده است. من هم از ترس صورتم را کندم ولی چیزی نیست،حالش خوب است. الان هم ننه جاسم آنجاست.دا با شنیدن این حرف حالش به هم خورد و از هوش رفت. وقتی به خانه رسیدیم، سیدمحسن را به بیمارستان برده بودند. چند دقیقه ای از آمدنمان نمی گذشت که دیدیم بیبی از دور به سر و سینه می زند و گریه کنان می آید، محسن را اور بزرگ کرده بود.خیلی دوستش داشت، مثل پپسر خودش. طاقت از دست دادن این یکی را نداشت، نمیتوانست ببیند بلایی سرش آمده. نمیدانم این خبر چطور پخش شد که یکدفعه خانه پر از دوست و آشنا شو. همه گریه و زاری میکردند و نا امید بودند و او را از دست رفته میدانستند. محسن همچنان بیهوش روی تخت بیمارستان افتاده بود .توی این مدت در خانه ما مدام شیون و زاری بود.دست و دل کسی بکار نمیرفت.مثل خانه های عزادار همستیه ها غذا می آوردندو اصرار میکردند ،بخورید. اما نمیشد، چیزی از گلویمان پایین نمیرفت. حال و روز بچه ها هم مثل بقیه بود.آخر ما انس عجیبی به هم داشتیم، محبت و دوستی زیادی بین مان بود. خود من از همه بدتر بودم.یک شب که رختخواب ها را پهن کردم، چشمم به جای خالی محسن افتاد که همیشه کنار سید علی و سید منصور میخوابید. بی اختیار بغضم ترکید، نشستم و زدم زیر گریه.بابا خیلی سعی کرد آرامم کند هر چی میگفت من امروز محسن را دیدم، حالش خوب بود، نگران نباش، ساکت نمیشدم حتی بنده خدا رفت از مغازه برایم خوراکی خرید. ولی فایده ای نداشت. نمیدانم چرا احساس میکردم ما آن شب محسن را از دست میدهیم، آنقدر گریه کردم تا به هق هق افتادم.بلاخره بابا مجبور شد آن وقت شب مرا به بیمارستان ببرد.اما آنجا نگذاشتند به ملاقات محسن بروم.
💫ادامه بخش پنجم💫 بابا ناچار مرا به پیرمرد نگهبان سپرد وخودش داخل رفت. پیرمرد که خیلی مهربان بوده مرا کنار خودش نشاند. برایم حرف زد و سعی کرد دلداری ام بدهد.کمی بعد بابا برگشت گفت: حال محسن خوب است. با هم حرف زدیم حرفش را باور کردم و آرام شدم.محسن سه، چهار روزی توی کما بود. بعد کم کم به هوش آمد. اما حافظه اش را از دست داده بود. هیچ کس را نمی شناخت. بعد از ده روز هم از بیمارستان مرخص شد، ولی دیگر مثل سابق نبود. دکترها می گفتند: خوب شدنش نیاز به زمان دارد.انگار منگ شده بود. هوش و حواس درستی نداشت. مثلا پول می دادیم برود نان بخرده می رفت و چند ساعت بعد دست خالی می آمد. یا اصلا گم می شد. وقتی هم که می آمد، پول را خرج کرده بود و نمی دانست او را برای چه کاری بیرون فرستاده اند. طفلک آن زمان کلاس اول را می خواند. درسش هم خیلی خوب بود، اما بعد از این حادثه نمراتش رو به ضعف گذاشت. نسبت به درس بی علاقه شده بود. بابا خیلی سعی کرد او را تشویق کند، اما فایده ای نداشت. بعدها هم تا دوم راهنمایی خواند و دیگر ادامه نداد. به هر جهت تا مدتهاوضعیت او به همین شکل بود. اتفاقی که برای محسن افتاد،خود به خود تخلیه خانه و جابه جایی ما را عقب انداخت توی همین خانه بود که سید حسن هم به دنیا آمد؛ بچه ششم دا و پسر چهارم خانواده آن زمان پاپا و بیبی به زیارت امام رضا )ع( رفته بودند. به خاطر همین، زن دایی حسینی و مادرش، دا را به بیمارستان بردند. بابا هنوز شغل درست و حسابی نداشت و وضع مالیمان خیلی بد بود. به همین خاطر، مادر زن دایی، مخارج بیمارستان را که پنجاه تومان می شد، پرداخت کرد. البته بعدها بابا پولش را داد،وقتی دا را خانه آوردند، من از او پرستاری می کردم، چون کس دیگری نبود و این برای من که در آن زمان هشت سال داشتم واقعا سخت بود و در همین اوضاع و احوال بود که دوباره صاحبخانه جوابمان کرد و ناچار به جای دیگری اسباب کشی کردیم، خانه جدید در واقع دو قسمت بود که توسط یک راهروی بلند و باریک به هم وصل می شد. ساکنان قسمت عقبی باید از حیاط جلویی که ما و صاحبخانه در آن زندگی می کردیم، رد می شدند، توی خانه جدید خیلی اذیت شدیم. صاحبخانه های قبلی مان آدم های خوبی بودند، اما این یکی خیلی زجرمان داد. او آدم بدجنسی بود. در مدتی که مستاجرش بودیم، صبحها فلکه آب را می بست و سر کارش می رفت. اوایل همه فکر میکردند آب قطع شده است. ولی غروب که می شد، با آمدن او میدیدیم آب هم وصل شده است. زنش بنده خدا این طور نبود. مدام به شوهرش غر می زد که: »خدا را خوش نمی آید، این ها بچه دار هستند، گناه دارند. اما او زیر بار نمی رفت و می گفت: آنها عیالوارند. آب زیاد مصرف می کنند، پول آب زیاد می آید همسایه ها هم اعتراض می کردند که ما هم در پول آب شریکم. ما هم پول می دهیم. اما او همچنان کار خودش را می کرد و خیلی از دست کارهای این مرد ناراحت بود. در عوض یکی از همسایه هایمان خیلی خوب و مهربان بود. او را کمتر می دیدیم. راننده بیابان بود. هر شهری که می رفت، میوه های همان شهر را می آورد و بین همسایه ها تقسیم می کرد، مجرد بود. بابا همیشه می گفت: »خدا خیرش بدهد، آدم چشم پاکی است . آمدن او را از صدای سه تارش میفهمیدیم. ما بچه ها خیلی خوشمان می آمد. وقتی ساز میزد، همگی با اشتیاق جمع می شدیم پشت پنجره اتاقش و گوش میکردیم.در عالم بچگی، سختی های زندگی مانع شیطنت های ما نمی شد. زندگی برای ما جریان خودش را داشت. روزها می آمد و می رفت و ما سرگرم بازیگوشی خودمان بودیم. پاییز آن سال من به کلاس اول رفتم. هنوز دو ماه از شروع مدرسه نگذشته بود که اتفاقی برایم افتاد،آن روز توی حیاط خانه بغلی با بچه ها بازی می کردیم. مرد همسایه الوارهای چوبی زیادی از بندر آورده و کنار حیاط روی هم چیده بود. ما از آنها بالا میرفتیم و پایین میپریدیم. حین بازی ناگهان الوارها ریخت. من افتادم و میخ بزرگی که از یکی از الوارها بیرون زده بود، تا ته توی ساق پایم فرو رفت. طوری که برای در آوردنش. یکی از بچه ها پایم را می کشید و دیگری تخته را ،با هر زحمتی بوده بلاخره میخ را بیرون آوردند. پایم بدجوری زخم شده بود. نمی توانستم از جایم تکان بخورم. بچه ها رفتند تا بابا را خبر کنند.خیلی ترسیده بودم. همه اش به این فکر می کردم که چطور قضیه را به دا بگویم. اما او وقتی آمد، چیزی نگفت. شاید آنقدر هول کرده بود که یادش رفت، دعوایم کند. فقط با عجله بغلم کرد به خانه برد. بعد پارچه ای سوزاند و سوخته هایش را روی زخمم گذاشت و محکم بست، تا جلوی خونریزی را بگیرد.چند روزی از این قضیه گذشت. پایم شدید ورم کرد، خم مانده بود و راست نمی شد نمی توانستم راه بروم. خودم را روی زمین می کشیدم. از شدت درد، اجازه نمی دادم کسي به پایم دست بزند.
45.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چاه و تونل سنگی و فوق‌العاده محکم و بادوام و زیبا در الج مهند آباد احیاگران قنات باستانی کهریزسنگ ۱۴۰۲/۰۹/۱۷ @Ehyagaraneghanat
AUD-20210728-WA0021.
9.08M
🕊🕊🕊 دعـــــــــای فـــــــــــرج اِلهی عَظُمَ الْبَلآءُ وَبَرِحَ الْخَفآءُ وَانْکَشَفَ الْغِطآءُ وَانْقَطَعَ الرَّجآءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ وَمُنِعَتِ السَّمآءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَیْکَ الْمُشْتَکی وَعَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّهِ وَالرَّخاَّءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ اُولِی الاْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَعَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کلمح الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ وَانْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِرانِ یا مَوْلانا یا صاحِبَ الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی السّاعَهَ السّاعَهَ السّاعَهَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمین بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطّاهِرینَ. =====🍃🌺🍃=== برای رفع گرفتاری وبیماری أَمَّن يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَيَكْشِفُ السُّوءَ 🤲🏻 حاجت رواباشید ان شاءاللّه 🤲🏻 🤲🏻 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ (س)  ‌‌‌‌‌‌‌‌ أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🤲🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تبلیغات و تبادل جزئی از فعالیت کانال ها به شمار می رود ، محتوای آن هم نه تایید و نه رد می شود . برای رزرو تبلیغ و یا تبادل این جا را کلیک کنید.
👈شیک پوشی به سبک وِستیتو👗 بروزترین پوشاک ایرانی و خارجی با مناسب ترین قیمت قیمتا با نمونه کارامون اینجاست 👇 https://eitaa.com/joinchat/1332347324C5d266168df اگه می خوای نظر اطرافیانو به خود جلب کنی این کانالو از دست نده 👇 https://eitaa.com/joinchat/1332347324C5d266168df 👤ضیایی 09133863387👈 🌱احراز هویت شده توسط ایتا 🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺 بسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ 🌺 🌧🌸🌧🌺 ☀️ امروز..., 🗓🌸 در تقویم رسمی ایران از آغازسال ۲۶۴روز گذشته و به پایان آن۱۰۱روز مانده‌است. 🌸🗓 25جمادی الاولی1445 1445/05/25 🌿09دسامبر 2023 2023/12/09 ☀️ 🇮🇷رویدادهای مهم این روز در تقویم خورشیدی18آذر آیی/آذر 1️⃣ • معرفی عراق به عنوان متجاوز از سوی سازمان ملل متحد (1370ش) 2️⃣ • آغاز هشتمين كنفرانس سران كشورهای اسلامی در تهران (1376ش) 3️⃣ • سیل در دهلران غرب 90 خانه را ویران نمود.(1349ش) 4️⃣ •تیم کشتی ایران در هفتمین دوره مسابقات کشتی آزاد با اخذ پنج مدال طلا اول شد(1352ش) 5️⃣ •حسین علی زاده رئیس سابق سازمان غلّه و قند و شکر و معاون پیشین وزارت بازرگانی بازداشت شد(1355ش) 6️⃣ •دكتر ميلسپو رئيس كل دارائی ايران كار خود را در سمت جديد آغاز كرد (1301ش) 7️⃣ •قبل از ظهر ساختمان مجلس شورايی ملی دچار حريق گرديد. (1310ش) 8️⃣ •ريچارد نيکسون معاون رئيس جمهوری آمريکا به اتفاق همسر و عده ‌ای از مقامات آن کشور وارد تهران شد. (1332 ش) 9️⃣ •رجبعلی یاغی و راهزن معروف در راههای اهواز و اصفهان و گلپایگان به تارج اموال مردم و راهزنی و قتل نفوس پرداخت. نراق و نطنز را محاصره و اموال مردم را به غارت بردند. غارت شدگان در تلگرافخانه قم متحصن شده از دولت خواستار رفع ظلم شدند.(1297) 🔟 •مخبرالسلطنه رئیس‌الوزراء و تیمورتاش وزیر دربار و همراهان در قم از آیت‌الله شیخ عبدالکریم دیدن نمودند.(1306) 1️⃣1️⃣ •عده زیادی از علمای اصفهان و سایر شهرها به پیشوائی حاج آقا نورالله فشارکی و سیدالعراقین به علت اجرای نظام اجباری به قم مهاجرت کردند.(1306) 2️⃣1️⃣ •قانون تفکیک وزارت فرهنگ به وزارتخانه آموزش و پرورش و فرهنگ و هنر به تصویب نهائی رسید.(1343) 3️⃣1️⃣ •در تظاهرات قم سه پلیس به هلاکت رسیدند.(1357) 4️⃣1️⃣ •سرلشکر مزین از طرف شاه در دانشکده فنی حضور یافته از آقای مهندس خلیلی رئیس دانشکده فنی از واقعه روز گذشته اظهار تأسف کرد.(1322) 5️⃣1️⃣ •تظاهرات بسیار وسیعی علیه ورود ریچارد نیکسون به تهران برپا شد و سوم شهدای دانشگاه تهران مبدل به اعتراض عمومی و در نتیجه برخوردهای شدید میان پلیس و دانشجویان گردید. در آن روز صدها دانشجو بازداشت شدند.(1332) 6️⃣1️⃣ •موافقتنامه همکاری اقتصادی و فنی ایران و ژاپن برای مدت پنج سال به امضاء رسید.(1337) 7️⃣1️⃣ •آرام وزیر امورخارجه در مجلس شورای ملی تمام ادعاهای عبدالکریم قاسم را رد کرد.(1338) 8️⃣1️⃣ •صندوق وامهای عمرانی آمریکا مبلغ 26 میلیون دلار به منظور ساختن جاده به ایران وام داد.(1339) 9️⃣1️⃣ •کارخانه قند نیشکر خوزستان به محصول نشست.(1340) 0️⃣2️⃣ •بازپرس دیوان کیفر قرار بازداشت احمد نفیسی شهردار سابق تهران را صادر کرد.(1342) 🌸☀️💐🎁💐☀️🌺 🎁زاد روز ها🎁: 1️⃣ •زاد روز مسعود جعفری جوزانی، کارگردان و فیلم‌ساز ایرانی(1327) 2️⃣ •زاد روز محمد تقی بهار، ملقب به ملک‌الشعرا و متخلص به «بهار»، شاعر، ادیب، نویسنده، روزنامه‌نگار، تاریخ‌نگار و سیاست‌مدار معاصر ایرانی(1265) 🌸☀️🌱🌧☘️☀️🌺 🌑سالروز در گذشت ها🌑 1️⃣ •رحلت آيت ‏اللَّه العظمی"سيدمحمد رضا گلپايگانی" (1372 ) 2️⃣ • رحلت آيت‏ اللَّه "سيد محمد موسوی كلانتر" (1378 ش) 3️⃣ •درگذشت آیت‌الله سید محمدباقر مصطفوی از علمای برجسته (1392) 4️⃣ • پیام صابری، بازیگر، کارگردان و چهره‌پرداز سینما و تلویزیون ایرانی(1397) 🌑🌴🌙🌿🕌🐪🕋🌴🌑 🌙 رویدادهای مهم این روزدر تقویم هجری قمری25جمادی الاولی 1️⃣ •درگذشت "معاویة بن یزید" سومین خلیفه اموی (۶۴ ق) 2️⃣ •درگذشت "ابوالبقا یعیش بن یعیش" ادیب و نحوی مسلمان در حَلَب (۶۴۳ ق) 3️⃣ •وفات "علی بن عبدالعالی میسی عاملی" عالم ربانی و فقیه بزرگ شیعه (۹۳۸ ق) 4️⃣ •وفات "میرزا محمد فیض قمی" فقیه اصولی و مرجع تقلید شیعه (۱۳۷۰ ق) 🌱🌧⛪️🌸🏥🌿 🎄 رویدادهای مهم این روز در تقویم میلادی 09دسامبر 1️⃣ • تولد "جان ميلتون" شاعر و نويسنده بزرگ انگليسی (1608) 2️⃣ •تولد "كارل شيل" شيمی‏دان برجسته سوئدی و از بنيان‏گذاران شيمی جديد (1742) 3️⃣ •تولد "كلود بِرتولِه"، شيمي‏دان برجسته فرانسوی (1748م) 4️⃣ • آغاز جنگ "مَدرَس" بين استعمارگران انگليس و فرانسه (1758) 5️⃣ •تأسيس "كاخ كِرمْلين" در مسكو، مركز سياست روسيه (1840) 6️⃣ • تولد "پيوتر كروپوتكين" فيلسوف آنارشيست روسی (1842) 7️⃣ • اشغال سرزمين فلسطين در جنگ جهانی اول توسط نيروهای انگليسی (1917) 8️⃣ • تولد "ژوزف مارْكوارْتْ" خاورشناس برجسته آلمانی (1930) 9️⃣ • آغاز انتفاضه مردم ستم‏ديده فلسطين (1987) 🔟 •تولد کرک داگلاس بازیگر آمریکایی( 1916) 🌸°🌿🌨🌱⛈🌿°🌺 ✅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ســــ🥰✋ـــلام ♥️صبح شنبه تون بخیر 🍂امیدوارم ♥️دلخوشی و شادی 🍂مهمون خونه هاتون ♥️سلامتی و آرامش 🍂در وجودتون ♥️خدا هر لحظه همراهتون 🍂وصبحتون مثل عسل شیرین باشه🍯 ‌✍️⁩ کانال کهریزسنگ در ایتا و روبیکا : ❤️𝙅𝙤𝙞𝙣 𝙪𝙨: ╭─┅─•°•🍃🌸🍃•°•─┅─╮ eitaa.com/kahrizsang rubika.ir/kahrizsang ╰─┅─•°•🍃🌸🍃•°•─┅─╯ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
❌❌ میز پاسخگویی ❌❌ به سوالات مردم در امور مالیاتی دستگاه های پوز ارزش افزوده وصولی شهرداری ها اعتراض به جرائم مالیاتی اعتراض به برگه های مالیاتی و.... با حضور ریاست اداره مالیاتی شهرستان نجف آباد جناب آقای کارشناس و همراهان زمان: شنبه ۱۸ آذر ماه (امشب) بعد از نماز مغرب و عشا مکان: مسجد جامع شهر کهریزسنگ @kfemamzamani