eitaa logo
کانال کهریزسنگ
4.7هزار دنبال‌کننده
18.4هزار عکس
7هزار ویدیو
340 فایل
خبری ، اجتماعی ، فرهنگی ، مذهبی و شهروندی منطبق با قوانین کشور ، میزبان شهروندان شهرهای غرب استان ، کهریزسنگ ، اصغرآباد ، گلدشت ، قلعه سفید ،کوشک و قهدریجان در شهرستان های نجف آباد، خمینی شهر و فلاورجان ، آیدی ادمین ها : eitaa.com/admineeitaa
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گل دوم قطر توسط اکرم عفیف در دقیقه 43 قطر 2 - ایران 1
⚽️پایان نیمه اول
🌹سرزمین مکه هم در ناز شد ✨از حرا درهای رحمت باز شد... 🌺شب میلاد کلام الله شد ✨مصطفی امشب رسول الله شد... 🌺بعثت حق وحقیقت، سفیر نوروعدالت مبارکباد. https://eitaa.com/DarolQuranShahidGhorbani
پنالتی برای ایران
گل برای ایران ⚽️⚽️⚽️🥳🥳🥳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚽️ ⚽️ گل دوم ایران توسط جهانبخش از روی نقطه پنالتی در دقیقه 51 قطر 2 - ایران 2
💫بخش شصت و شش💫 گفتند:نه بمون.قرار شد حرف گوش کنی. این را که گفتند،ترسیدم دفعه دیگر مرا نیاورند.آخر یکی،دوتاشان جزء کسانی بودند که هر روز ناهار به خط می آوردند.بعد خودشان سر صندوق های مهمات را دو نفر، دو نفر گرفتند و با سربازها راه افتادند.آنها از عرض جاده خیلی سریع و به حالت خمیده و زیگزاگی رد شدند و خودشان را به آن طرف جاده پرتاب کردند.بعد در امتداد باسکول و مغازه های روبرو دویدند. آنهایی هم که چیزی در دست نداشتند و قطار فشنگ به خودشان بسته بودند،با فاصله و تک تک از عرض جاده گذشتند.تا جایی که در دید من قرار داشتند، نگاهشان کردم.بعد به اطراف سرک کشیدم. پشت سرم خانه های پیش ساخت،دست چپم پلیس راه و دست راستم پمپ بنزین دیزل آباد بود.فکر اصابت یکی از گلوله هایی که از بالای سرم رد می شد به باک ماشین،از جا بلندم کرد.از وانت فاصله گرفتم و کمی دورتر شدم.خواستم به ساختمان های پیش ساخت پناه ببرم اما آنجا هم امنیت نداشت. صدای غرش ترسناک تانک ها وقتی گاز می دادند و شنی هایشان روی زمین حرکت می کرد،به وضوح به گوش می رسید.صدای بچه های مدافع را می شنیدم،از حرف هایشان معلوم بود،میخواهند تانک ها را بزنند.فریاد میکشیدند:درست نشانه برو.دیگه گلوله آرپی جی نداریم.دقیق بزن و... تمام سعیشان این بود که جاده خرمشهر - اهواز دست عراقی ها نیفتد.از سمت پلیس راه هم صداهایی می شنیدم،ولی تشخیص نمیدادم چه میگویند. گهگاه بچه هایی را می دیدم که خمیده و زیگزاگی روی عرض جاده میدوند،می غلتند و خودشان را به آن طرف پرت می کنند.خدا خدا می کردم اتفاقی برایشان نیفتد.هر لحظه میگفتم الان است که مخشان متلاشی بشود. چون عراقی ها به محض اینکه جنبنده ای روی جاده دیده می شد،حجم آتش را روی آن نقطه زیاد می کردند و با مسلسلهایشان وحشیانه آنجا را به رگبار می بستند.هر چیزی که در دور و اطرافم میدیدم از شدت آتش آنها زخم خورده یا از بین رفته بود.به نظرم عراقی ها روی پشت بام ساختمانهای دو طبقه پلیس راه مستقر بودند که منطقه را به خوبی زیر نظر داشتند،به طور قطع می توانم بگویم بارش گلوله های آرپی جی،تیربار و کلاش که بعدها آنها را شناختم،آنقدر زیاد بود که انگار باران می بارد.حتی از انعکاس نور آفتاب روی گلوله هایی که در سطح جاده پخش شده یا در آن فرو رفته بودند،می توانستم گلوله ها را بشمارم.برایم سؤال بود که عراقی ها چقدر مهمات دارند که این طور آنها را خرج می کنند.باز بلند شدم.رفتم کنار دیوار بتونی نشستم،بدنم مثل کوره می سوخت.احساس می کردم از بدنم حرارت بلند می شود.با روسری و چادر،خودم را باد میزدم. کلافه شده بودم.گاه بلند میشدم و تصمیم میگرفتم جلوتر بروم.می خواستم حالا که تا اینجا آمده ام کاری انجام بدهم.اصلا من دنبال علی آمده بودم و حالا یکجا میخکوب شده بودم.نیم ساعت بعد جوان ها آمدند. خشاب هایی را که کف وانت ریخته بود،جمع کردند و به یکی از سربازها دادند.پرسیدم:چه کار می خواهید بکنید؟گفتند:هیچی ما دیگه اینجا کاری نداریم.باید برگردیم.گفتم:پس من این همه دارو و وسایل آوردم گفتند:خب مجروح نداشتند گفتم:اینجا نبود.حتما جلوتر هست.گفتند:نمیشه بری جلوتر با ناراحتی گفتم:آخه من تا اینجا اومدم،واسه چی؟گفتند:حضورتون همچین بی فایده هم نبوده، نیروها با دیدن شما در اینجا،تحت این شرایط روحیه گرفته اند.شاید شما ندونید.ما که مردیم می فهمیم وقتی یهه مرد یه زن رو تو خطوط درگیری میبینه،چقدر غیرتش به خروش می یاد تا جلوی دشمن رو بگیره و ایستادگی کنه.این حضور شما خیلی روحیه دهنده بود.این ها را شنیدم ولی باز ناراحت بودم.با این همه تلاش نتوانستم حتی از علی خبری بگیرم.احساس می کردم رفتنم بیهوده بوده و هیچ کاری هم نکردم.نمی دانستم داروها را بگذارم یا با خودم برگردانم.یک سری از وسایل پانسمان و ضدعفونی را جدا کردم و گفتم:اینا رو بدید سربازها ببرن جلو.یکی از پسرهایی که قبلا صندوق مهمات برده بود، گفت:بدین من ببرم.وسایل را گرفت،روی جاده قل خورد وخودش را به آن طرف جاده انداخت.تا او برگردد،این چند نفر درباره اینکه چطور از زیر این آتش بیرون بیایند صحبت کردند.دست آخر راننده گفت:خدا بزرگه.سوار شید.همین جوری که اومدیم،برمی گردیم. به من گفتند:شما به پشت کابین تکیه بده تا کمتر در معرض خطر باشی.خودشان هرکدام یک گوشه را چسبیدند.راننده توی خاکی دنده عقب گرفت و به موازات خانه های پیش ساخت حرکت کرد.این مسافت کوتاه را چنان توی دست انداز و گودال ها می افتاد و بیرون می آمد که دل و روده مان توی دهان مان آمد. بالا می رفتیم و به کف وانت کوبیده می شدیم.تمام استخوان های کمر و پاهایم خرد شده بود.پسرها داد می زدند:داغون شدیم. آن یکی می گفت:برو برو،گاز بده.درست روبه روی جاده کمربندی،راننده پایش را روی گاز گذاشت.از شیب کنار جاده بالا پرید ومستقیم توی جاده کمربندی پیش رفت.
💫ادامه بخش شصت و شش💫 دوباره آتش روی ما زیاد شد.یکی از پسرها کف وانت خوابید.من و بقیه هم مچاله شده بودیم.از تیررس گلوله ها که دور شدیم،نفس راحتی کشیدیم.راننده همان مسیر قبلی را طی کرد.جلوی مسجد جامع که پیاده شدم،از همان جلوی در مورد علی پرسیدم.جوابها منفی بود.دو،سه ساعت بعد با زهره و دخترها سراغ دا رفتم،وارد حیاط که شدم، دیدم زن عمو غلامی دارد مثل ابر بهاری گریه می کند.پرسیدم:چی شده؟گفت قراره وسایلمون رو جمع و جور کنیم و از خرمشهر بریم.گفتم:حالا خدا بزرگه،شاید تا شما بخواهید جمع و جور کنید و بروید،اینها گورشون رو گم کرده باشند یا خدا طور دیگری بخواهد و جنگ تمام بشود.همانطور که گوله گوله اشک می ریخت،گفت:خدا از دهنت بشنوه.دعا کن من دلم نمی خواهد ازخرمشهر بروم.چطور خونه زندگیم رو رها کنم،خیلی سخته.همسایه های دیگر دورش را گرفتند و دلداریش دادند و گفتند:ناراحت نباش،اگه اوضاع همین طور پیش بره همه ما باید برویم.خیلی دلم می خواست دا را هم با آنها بفرستم،چند بار دور و بر مسجد شیخ سلمان را کوبیده بودند حتی خمپاره داخل حیاط مسجد هم خورده بود.یکبار که توی دیوار جای ترکش خمپاره را دیدم از دا پرسیدم:چی شده؟گفت:بچه ها رفته بودند تو کوچه من رفتم دنبالشون.وقتی برگشتم دیدم خمسه خمسه خورده.چند نفر هم مجروح شدن.یکی شون که خیلی حالش بد بود،بردند بیمارستان.باز یکبار دیگر وقتی همه خواب بودند،خمپاره گوشه حیاط خورده بود و همه را وحشت زده از خواب پرانده بود.دا این ها را می دید ولی اصلا حرفی از رفتن نمیزد.هر بار به دا میگفتم:بیا شما هم برو،میگفت:کجا برم؟شماها رو بذارم کجا برم،میگفتم:ما کار داریم.شما بیا برو بچه ها گناه دارند میگفت: مگه جون بچه های من از بقیه عزیزتره؟ما می مونیم.تا همه هستن ما هم هستیم ولی همه نمی ماندند.جمعیت مسجد شیخ سلمان هر روز کم و زیاد می شد،یک عده می رفتند.یک عده دیگر می آمدند و جایگزین می شدند.خیلی از همسایه ها مثل زن عمو درویش،زن على سالاری،دختر و دامادشان، ننه سلیمه و... رفته بودند.فقط این دا بود که سرسختی می کرد،از کنار زن عمو غلامی گذشتم و به طرف دا و بچه ها رفتم.زهره فرهادی زینب را بغل کرده بود و نوازشش می کرد.بقیه هم با دا و پسرها صحبت می کردند. حسن و سعید که خجالتی بودند،سرشان را پایین انداخته بودند و رنگ به رنگ می شدند، دا تا مرا دید،گفت:چه دوست های خوبی داری.خیلی با معرفت اند.تو هم که نیستی به ما سر می زنند و احوالپرسی می کنند.محسن را هم دیدم.پکر و داغان بود.گفتم:ها چه خبر؟محسن گفت:بیکاری، بدبختی.گفتم:این همه کار توی مسجد ریخته،بیا یه گوشه اش را انجام بده.گفت:جارو زدن و آب از شط آوردن شد کار؟من می خواهم بروم خط،من اسلحه می خواهم.میدانستم محسن به خاطر آرام بودنش با آنکه توی مسجد بوده ولی هیچ کسی شناختی نسبت به او پیدا نکرده است.دوره آموزش نظامی هم ندیده، بعید است کسی به او اسلحه بدهد.به خاطر همین،گفتم:تو کار با اسلحه را بلد نیستی، انتظار داری با این کمبود تجهیزات یک اسلحه هم که پیدا می شود،به تو بدهند؟!بیا توی مسجد کار کن.آنهایی که توی خط می جنگند نیاز به پشتیبانی دارند.در بین حرف هایم از دا سراغ علی را گرفتم.گفت خبر جدیدی از او ندارد.نزدیکی های اذان به خاطر شلوغی و کوبیدن شهر نگران لیال شدم.بدو بدو رفتم جنت آباد.دیدم لیال خیلی خوشحال است تا مرا دید،گفت:زهرا علی دوباره اومد اینجا. گفتم:راست میگی؟گفت:آره به خدا.على اومد اینجا پرسیدم:کی؟من این قدر دنبالش بودم. آواره شدم.از دیروز تا حالا کجا بوده؟گفت: خط بوده،فلکه راه آهن.اومد اینجا پیغامت رو بهش دادم.دیگه رفت پیش دا خیلی خوشحال شدم.گفتم:خدایا شکرت على سالمه.بعد پرسیدم:لیال علی کی از اینجا رفت؟گفت: پیش پای تو.گفتم:پس من میرم. گفت:صبر کن منم میام گفتم:نه.نمی تونم صبر کنم.هر چه نیرو داشتم توی پاهایم ریختم و شروع کردم به دویدن.توی حیاط مسجد سلمان تا دا مرا دید،پرید بغلم کرد و بوسید.گفتم:دا علی کجاست؟گفت:على همین الان رفت.گفتم:خب چی گفت؟گفت: هیچی بهم گفته فردا بچه ها رو بردار و برو. گفتم:علی بهت گفت،تو هم قبول کردی؟ گفت:آره.پرسیدم:حالا می خوای چکار کنی؟ گفت:هیچی دیگر فردا صبح میرم.علی گفت: نگران زهرا و لیال هم نباش،من هستم،تو خیالت راحت.من ازشون مواظبت می کنم. تو بچه ها رو بردار برو.اینجا موندن خطرناکه. بچه ها گناه دارن.کشته میشن.خدا را شکر کردم علی دا را متقاعد کرده.باز چون می خواستم از علی بشنوم از دا پرسیدم:خب به سلامتی،دیگه على حرفی نزد؟ نگفت کجا میره؟گفت:گفته میره سپاه،با دوستش حسین طائی نژاد بود.دنبال تو دوبار رفته مسجد جامع نبودی.حالم دگرگون شد،به دا نگاه کردم.دلم می خواست به دا بگویم از علی دل بکند.ولی وقتی نگاهش می کردم و می دیدم این قدر خوشحال است و از دیدن على ذوق زده شده،دلم نمی آمد حالش را خراب کنم.
ضمن عرض تسلیت (شادی روحش صلوات).
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️گل سوم قطر به ایران گل سوم تیم ملی قطر به ایران در نیمه نهایی جام ملت های آسیا قطر 🇶🇦3️⃣ ایران 🇮🇷 2️⃣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
داخل گروه هایی که عضوین بذارین لطفا تا بر محمد و آل محمد 🌸صلوات فرستاده شود. اللهم_صل_علی_محمد و آل_محمد و_عجل_فرجهم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️صحبت های مهم استاد عالی درمورد شرکت در انتخابات...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام 🌹❤️ صورتتون خرابه؟ شب ها خوابتون نمیبره؟ دهانت بوی بد میده ؟ بدنت سفید نیست ؟ بدنت نرم نیست ؟ صورت جا جوش و لکه داره ؟ لاک هات زود ودمپر میشه؟ بیا برات راه حل دارم 🌸👇 بیا و عضو این گروه شو و هرچی دوست داری سفارش بده 💐 تازه مشاوره هم میده در مورد استفاده وجنس محصولاتش 💫 میخوای لینک شو داشته باشی ؟؟ پس بدو بیا لینکش اینجاست 🌈👇 https://eitaa.com/joinchat/3298296497Cb281dab396
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨ راهپیمایی بزرگ 22بهمن ماه نجف آباد ساعت 9/30 صبح مسیرهای راهپیمایی : میدان امام خمینی خیابان امام غربی خیابان ریاضی خیابان شریعتی غربی. خیابان بازار میدان امام (باغ ملی) 🔊 همراه با برنامه های متنوع و شاد
من در رقابت با کسی نیستم من مایل نیستم در بازیِ برتر بودن از کسی شرکت کنم من فقط در تلاشم از کسی که دیروز بودم بهتر باشم 🚴🚴🚴🚴🚴🚴🚴🚴 همایش دوچرخه سواری به مناسبت ایام الله دهه فجر 🕊️🇮🇷 زمان جمعه ۲۰بهمن ساعت شروع ۸:۳۰ مکان از پارکینگ گلزار شهدا باهمکاری پایگاه شهید قاسمی,شهرداری و شورای اسلامی شهر کهریزسنگ « ڪَِــاَِنَِاَِلَِ خَِبَِرَِیَِ ڪَِــهَِرَِیَِزَِسَِــَِنَِگَِــ. » @kanal_kahrizsang_young_reporters
24.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🕰 : ۲۲ شب... ✍ قرائت دسته‌جمعی و همزمان برای تعجیل در فرج حضرت صاحب‌الزمان عجل الله فرجه الشریف و علیه‌السلام ✍ اِلهى عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفآءُ وَ انْکَشَفَ الْغِطآءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجآءُ وَ ضاقَتِ الاَْرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمآءُ... ❤️ علیه‌السلام فرمودند: در تعجيل بسیار دعا كنيد كه تعجيل در فرج، گشايش كار خود شماست. 💚 اللهم عجل لولیک الفرج 🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تبلیغات و تبادل جزئی از فعالیت کانال ها به شمار می رود ، محتوای آن هم نه تایید و نه رد می شود . برای رزرو تبلیغ و یا تبادل این جا را کلیک کنید.
🔴جشنواره تخفیفانه پوشاک بانوان 🔹شومیز، کت و مانتوعبا 🔹فقط ۲۷۷ تا ۵۵۰ هزار تومان ✅ قیمت‌های استثنایی ✅ تضمین کیفیت ✅ ضمانت مرجوعی تا ۷ روز 🔻خرید از طریق سایت👇 http://www.esfahanhijab.ir 🔸حضوری و غیرحضوری 🔸ارسال از اصفهان به سراسر کشور 🔻جهت اطلاع از محصولات جشنواره وارد کانال شوید👇 https://eitaa.com/joinchat/4009034040C3d5b7c3452 https://eitaa.com/joinchat/4009034040C3d5b7c3452
💖گروه تولیدی مبل کوثر💖 💥بدون پیش پرداخت با اقساط بلند مدت💥 👈تولید کننده ی انواع مبلمان راحتی و نیمه استیل و سرویس خواب عروس👉 🎊🎊🎊🎊🎊 تلگرام: @moble_kosar پیج اینستاگرام: http://Instagram.com/moble__kosar/ کانال ایتا: https://eitaa.com/joinchat/525337193C85d4431db2 🚗لوکیشن در نشان: B2n.ir/t93029 آدرس: اصفهان ابتدای جاده ی نجف آباد ۳۰۰ متر بعد از سه راهی درچه تقاطع اول جاده نجف آباد کوچه ۴ مبل کوثر 📱۰۹۱۳۱۱۷۱۶۰۷ باباشاهی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📖 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: پنجشنبه - ۱۹ بهمن ۱۴۰۲ میلادی: Thursday - 08 February 2024 قمری: الخميس، 27 رجب 1445 🌹 امروز متعلق است به: 🔸حضرت حسن بن علي العسكري عليه السّلام ❇️ وقایع مهم شیعه: 🔹مبعث حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم، 13سال قبل هجرت 📆 روزشمار: ▪️5 روز تا ولادت امام حسین علیه السلام ▪️6 روز تا ولادت حضرت عباس علیه السلام ▪️7 روز تا ولادت حضرت سجاد علیه السلام ▪️13 روز تا ولادت حضرت علی اکبر علیه السلام ▪️17 روز تا ولادت حضرت صاحب الزمان (عج)
🎈ســــ🌷ـــلام‌🌹 🍭به پنجشنبه 19 بهمن ماه خوش‌آمدید 🎈آرزو میکنم🌴 🍭دقایق امروز برایتان🌷 🎈سرشار از عـشق🌴 🍭برکت و تندرستی باشد🌷 🎈و به هـر آنچه کـه🌴 🍭آرزویش را دارید برسید🌷 https://eitaa.com/kahrizsang
🌺عید مبعث ودهه فجر انقلاب اسلامی مبارک باد🌺چهارمین همایش خانواده راه روشن 🌸با حضور کارشناس صدا و سیما حجت الاسلام حسن امان اللهی 💠با موضوع ارتباط والدین با فرزندان ♻️به همراه برنامه های شاد و متنوع 📌زمان پنجشنبه ۱۹بهمن ماه۱۴۰۲ ساعت ۱۹⌚️ 📍مکان حسینیه اعظم ✳️ویژه ی پدران و مادرانی که دغدغه ی ارتباط با فرزند خود را دارند...👨‍💼🧕 🔴از آوردن فرزندان خودداری فرمایید 🟢مهد جهت نگه داری کودکان ۴تا۸سال تدارک دیده شده است. شهرداری و شورای اسلامی شهرکهریزسنگ موسسه خیریه رضوی
پدران و مادران حتما شرکت کنند👌 به همراه قرعه کشی✅