eitaa logo
کانال کهریزسنگ
4.7هزار دنبال‌کننده
18.4هزار عکس
7هزار ویدیو
340 فایل
خبری ، اجتماعی ، فرهنگی ، مذهبی و شهروندی منطبق با قوانین کشور ، میزبان شهروندان شهرهای غرب استان ، کهریزسنگ ، اصغرآباد ، گلدشت ، قلعه سفید ،کوشک و قهدریجان در شهرستان های نجف آباد، خمینی شهر و فلاورجان ، آیدی ادمین ها : eitaa.com/admineeitaa
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌸🍃 🌼گروه جهادی امام علی (ع)🌼 🍃🌸🍃 قنات باستانی کهریزسنگ @Ehyagaraneghanat ۱۴۰۳/۰۱/۰۷ سه شنبه
💫بخش صد و دو💫 سیخ را از سیم فلزی درست کرده بودند.چون بچه ها دور و برم بودند.دلم نمی آمد کباب را خودم بخورم.دا که دید ماتم برده،فکر کرد از خوردن گوشتی که با آن سیخ درست شده اکراه دارم،گفت:به دلت بد نیار،این سیم رو پسرها آوردن،اول خوب شستمش بعد رو آتیش حسابی داغش کردم،تمیزه.گفتم:نه دا این چه حرفیه!راستش نمی تونم این رو بخورم بده بچه ها.گفت:مگه همه اش چقدر هست که به بچه ها هم بدهم؟!گفتم:دا من نمیخوام.دا به بچه ها گفت:پاشید بیاید بیرون.ناراحت شدم.گفتم:دا اینطوری کنی لب نمیزنم ها آخر سر رضایت داد یک سیخ جوجه کباب را بین ما تقسیم کند.بقیه مرغ را هم خورشت لپه پخت،پشت کانکس با آجر اجاق درست کرده بود و با هیزم زیرش را روشن میکرد.برای خورشت قیمه چون لپه نداشت نخود خرد کرده و سیب زمینی هایش را بدون سرخ کردن توی آن ریخته بود.برنج هم آماده کرد.سر ظهر به خانواده هایی که در این مدت با آنها صمیمی شده بود،غذا داد. میگفت:نذری است.بعد از مدت ها دستپخت خوشمزه دا را میخوردم.کمی بعد از ناهار پسرها روی تخت ها رفتند و بقیه روی موکت دراز کشیدیم تا استراحت کنیم،پسرها ازتخت ها خوششان می آمد.به نظرم کمی آرام شده و از شلوغ بازی های شان کم شده بود.با این حال شیطنت میکردند.از آن طرف چشمشان به دهان بزرگترها بود که چه می گویند و آینده را چطور میبینند،همان طور که استراحت میکردیم دیدم حسن نگاهش به من است.یکدفعه پرسید:کی بر می گردیم خونه مون خسته شدم،شنیدن این حرف از حسن شیطان و پرهیاهو کمی عجیب بود از آنجا که امیدوار بودیم جنگ هرچه زودتر تمام شود،گفتم:زود بر می گردیم،خیلی زود بعد گفتم شاید من جلوتر از شماها برم. سعید که ذوق مدرسه رفتن داشت و باورش شده بود من به خرمشهر میروم،گفت:میری خرمشهر کتاب های من رو میاری؟عراقی ها میذارن کتاب هام رو بیاری؟منظورش کتاب های کلاس اول سال قبل حسن بود.گفتم: اونا غلط میکنن نذارن.میریم بیرونشون می کنیم.اون وقت خودت رو میبرم خرمشهر،نه اینکه کتاب هات رو بیارم اینجا. از فردا برای کنترل پسرها همراهشان رفتم. چون در اتاق های کانکس ها رو به هم باز میشد،نمی توانستیم در را باز بگذاریم.بعضی از همسایه ها مراعات حریم ها را نمیکردند. به همین خاطر،در اتاق ما همیشه بسته بود و حس زندانی بودن را بیشتر در آدم تقویت میکرد.پسرها هم می خواستند ورجه ورجه کنند،نمیشد آنها را توی اتاق نگه داشت.از آن طرف میترسیدم توی محوطه بروند.وضعیت بد بهداشت،اخلاق آدمهای جورواجور بافرهنگ های مختلف نگرانم میکرد میرفتم و موقع بازی کنارشان می ایستادم.حسن و سعید و منصور خودشان را از فنس ها و پایه های تانکر آب بالا می کشیدند و پایین می پریدند. تا دو هفته کارم این بود آنجا بایستم وچشمم به این ها باشد.بعضی وقت ها هم که دلم میگرفت،میرفتم بیرون کمپ،زیر آفتاب،کنار جاده ای که به آبادان میرفت،می ایستادم. فکر میکردم تا آبادان چقدر راه است.می توانم این مسافت را پیاده بروم.چون می گفتند جاده ماهشهر - آبادان را عراقی ها گرفته اند.تصمیم داشتم از توی بیابان ها به آن سمت بروم.وقتی حس میکردم این کار امکان پذیر نیست،اعصابم خرد می شد.دا می دانست وقتی توی خودم هستم نباید سراغم بیاید.خیلی کم طاقت شده بودم.تا حرفی پیش می آمد میزدم زیر گریه.لیال هم ناراحت بود،با این حال خودش را با شرایط وفق داده بود.برای دلداری من میگفت:زهرا همین جا هم می تونیم کار کنیم.میریم توی درمانگاه ها.اما من دلم رضایت نمیداد.روحم برای برگشتن پر میکشید.احساس میکردم پرنده ای هستم که بال هایم را کنده اند.شب ها خوابم نمیبرد.صحنه های جنت آباد،مسجد جمع،مطب شیبانی و خطوط،همه جلوی چشمانم رژه می رفتند و خواب را فراری می دادند.افسوس میخوردم چرا آلبوم های مان را نیاوردم،اگر عکس بابا و على را میدیدم شاید کمی دلم آرام میگرفت.نمیگذاشتم دا گریه ها و حالت های غمناکم را ببیند،چون خودم مرتب به دا میگفتم؛صبور باش و گریه نکن،دا بدتر از من دائم کارش گریه بود.به عربی و کردی میخواند و اشک میریخت. حجب حیایش مانع میشد اسم بابا را بیاورد از فراق علی میخواند و دل مرا میسوزاند،شبها این حالتش تشدید میشد.گاهی مجبور می شدم با تحکم از او بخواهم گریه نکند.گاهی که خیلی میسوخت،بغلش میکردم،صورتش را می بوسیدم و میگفتم:بی تابی نکن،على میاد مرد خونه مون میشه.کارها رو سر و سامون میده.دلم نمی خواست او را به آمدن علی که دیگر نبود امیدوار کنم ولی ناچار بودم.تنها چیزی که باعث آرامش او میشد، همین حرف بود.به همین خاطر،علیرغم میلم به زبان می آوردم.میدانستم پسرها با اینکه روی تخت بدون هیچ عکس العملی خوابیده اند ولی دارند گریه میکنند.خیلی وقت ها از جاده که برمیگشتم،میدیدم دا با همسایه ها نشسته و از بابا و اینکه چطور آدمی بوده تعریف میکند و گریه و زاری راه می اندازد.از ترحم مردم بیزار بودم .
💫ادامه بخش صد و دو💫 میشنیدم که پشت سر دا میگویند تو این جنگ بدبخت شده خونه زندگیش از بین رفته پسرش رو هم از دست داده و... میگفتم:دا چرا با این حرفها اجرت رو ضایع میکنی؟چرا ارزش شهادت بابا رو کوچیک میکنی؟ساکت میشد و به ظاهر حرفم را می پذیرفت.باز میدیدم همان رویه را ادامه می دهد.گاه که مرا میدید،از جایش بلند میشدو میگفت:الان دعوام میکنه.بعد سریع حالتش را عوض میکرد که چیزی نگویم.میخندید و میگفت:ماما اومدی؟چیزی میخوای؟کاری داری؟ این حالتش بیشتر زجرم میداد.این ها به کنار،مسائل مالی مان هم مشکلات خاص خودش را داشت.دایی نادعلی با کمکی که به دا میکرد نمی گذاشت او چندان به سختی گرفتن غذا بیفتد ولی مگر او هم چقدر توان داشت.کمی بعد به جای غذای گرم جیره خشک توزیع میکردند.وقتی میدیدم دا باید توی صف بایستد و جیره بگیرد،خیلی ناراحت میشدم،حس میکردم عزت نفس مان خدشه دار میشود.اولش گفتم:دا نمیخواد بری چیزی بگیری.گفت:چی میگی؟پس جواب شکم این بچه ها رو کی میده؟گفتم:پس خودت نرو. بذار بچه ها خودشون برن.دا گفت:نمیشه به بچه ها نمیدن.یک بار هم دایی حسینی از خرم آباد آمد و ما را توی کمپ پیدا کرد.دایی اصرار داشت ما را با خودش ببرد.قبول نکردیم. دایی به دا پول داد و رفت.روز به روز اوضاع برای مردم بدتر و سخت تر میشد. دیگر صدای اعتراض ها بلند شده بود.می گفتند:این چه وضعیه؟ما رو اینجا انداختند و به فریادمون نمیرسند.خیلی ها مثل خانواده عمو غلامی که حضورشان در آنجا برای ما دلگرمی خاصی داشت،می خواستند بروند،در ابتدا همه فکر میکردند اینجا یک دوره موقت را می گذرانند ولی وقتی خبر از گسترده شدن جنگ میرسید و می شنیدیم که شهرهای دیگر هم مورد هجوم قرار گرفته،به صرافت می افتادند که به شهرهای امن دیگر بروند و خودشان را از مصیبت نجات دهند.هنوز به طور مشخص و تعریف شده هیچ ارگان یا سازمانی پیگیر سرنوشت خانواده شهدا و مفقودین نبود.فقط یک ستاد در ماهشهر به اسم جنگزدگان تشکیل شده بود که کارهای کمپ زیر نظر آنها بود.هر روز تعداد جنگزده ها بیشتر و بالطبع فضا فشرده تر و شلوغ تر میشد،گاهی ماشین می آمد و گونی های لباس توزیع میکرد.به هر خانواده یک گونی میدادند که در آن انواع لباس های زنانه، مردانه و بچگانه مستعمل بود.از این نحوه برخورد حالم بد شد.به صدام که شروع کننده این جنگ بود و کسانی که کوتاهی کرده بودند،لعنت فرستادم و مرگشان را از خدا می خواستم.مردم هم اعتراض میکردند که این لباس ها به چه درد ما میخورند؟یا ما بچه نداریم.این ها رو می خواهیم چه کنیم.ما عزت داریم،چرا ما رو خوار و خفیف می کنید؟ یک بار با زن دایی به چادر توزیع غذا رفتم. زن دایی میخواست برای دختر یک سال و دوماهه اش شیر خشک بگیرد.او به مردی که مسئول توزیع بود گفت:سهم شیری که دادید برای بچه ام کفایت نمی کنه.توی بازار هم پیدا نکردیم.اگه میشه یه قوطی دیگه بدین مرد گفت:چه کار کنم.به بچه تون یاد بدید کمتر بخوره این حرف خیلی به زن دایی سنگین آمد.بغض کرد.من هم که حالم خیلی دگرگون شده بود می خواستم تمام دفتر و دستک مرد را به هم بریزم،ولی خودم راکنترل کردم و به زن دایی گفتم:ارزش نداره بیابریم. اینا فکر میکنن ما بدبخت و بیچاره بودیم،حالا اینا دارن صدقه میدهند،شاید هم فکر میکنن ما میخوایم جنس احتکار کنیم.مرد که ناراحتی ما را دید،گفت:من قصد جسارت نداشتم،اجناس اینجا محدوده،باید به همه برسه.گفتم: آخه این چه حرفی بود که شما زدید؟گفت:من مأمورم و معذور خدا میدونه اگه به من بود هر کسی هرچی میخواست میدادم.گفتم:شما از اول باید بگی امکانات محدوده نه اینکه نمک به زخم مردم بپاشی. گفت:به خدا آنقدر از صبح تا حالا با مردم سر و کله زدم سرم داره میترکه.دیگه نای حرف زدن ندارم.گفتم:خب نمیتوانی برو یکی دیگه بیاد وایسه اینکه دلیل نمیشه.گفت:درست میگید.حرفم درست نبود. ده روزی از آمدنم به کمپ میگذشت.تقریبا اواخر آبان ماه بود.دیگر طاقتم طاق شده و برای اینکه سرم را گرم کنم سراغ افراد کمک رسان کمپ رفتم.آنها از طرف ستاد توی چادر مستقر بودند.با راهنمایی آنها به آشپزخانه رفتم،دیدم همه چیز طبق برنامه ریزی انجام میشود نیازی به کمک ندارند.به انبار رفتم. توی اتاق بزرگی لباس های نو و مستعمل ریخته بودند.نیروهای داوطلب رختخواب،پتو، ملحفه،لباس و ... را از هم جدا می کردند. چند روزی در تفکیک لباس ها کمک کردم بعد قرار شد سرشماری کنند و طبق جنس و سن و سال افراد خانواده لباس بدهند.من هم لنگان لنگان به در خانه ها رفتم.هر کار کردیم آمار درست جمعیت کمپ به دست نیامد.هر روز یک تعداد که امکانش را داشتند یا طلاهایشان را می فروختند و یا با پس انداز شان به اصفهان،شیراز و بهبهان نقل مکان میکردند و یک عده دیگر می آمدند توی محوطه می ماندند تا جایی برایشان پیدا شود.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گل اول ایران به ترکمنستان توسط مهدی قایدی( 5+ 45)
با عرض سلام و خسته نباشید طاعات وعبادات همه شما قبول ببخشید می خواستم بگویم اگه می شود این همه افطار ی می دهند یکی از این افطاری ها را به بچه‌ها ی مدرسه شهید یوسف بدهید که این همه بچه‌ها ذوق دارند بچه‌ها بیشتر دعا می کنند و خاطره ی خوبی برایشان می ماند تشکر 🙏
پیروزی یوزهای ایران در عشق‌آباد 🔹️ تیم ملی فوتبال کشورمان در دیدارهای مقدماتی جام جهانی ۲۰۲۶ مهمان ترکمنستان بود که شاگردان قلعه‌نویی این تیم را با نتیجه یک بر صفر شکست دادند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نظر یک سوپر انقلابی تندرو راجع به ولنگاری و آزادی تمدن غرب _ مردم مسلمان اند‌، پوستتان را می‌کنند! _ اگر اینطور شود تکلیفشان را روشن خواهیم کرد! _ مگر مازندرانی‌ها و رشتی‌ها می‌گذارند که کنار دریایشان همانطور مثل زمان پهلوی باشد؟! _ مگر بندر پهلوی‌ها مرده‌اند که زن و مرد با هم در دریا بروند؟ مگر می‌گذارند؟ 🔹 ما تازنده هستیم تا آن اندازه‌ای که بتوانیم نمی‌گذاریم آزادی‌هایی که آنها می‌خواهند انجام بگیرد. ✍ صدای اسلام را بلند کرد و مردم به او اقبال کردند برخلاف برخی ! @________________________🖌 هیئت رزمندگان اسلام @Razmandegan_eslam
رهبر انقلاب، عصر امروز: 🥀کشتار مردم غزه و نسل‌کشی در این منطقه هر انسان صاحب وجدانی را متاثر  می‌کند. 🇮🇷جمهوری اسلامی ایران نیز در موضوع حمایت از قضیه فلسطین و  مردم مظلوم و مقاوم هیچ تردیدی به خود راه نخواهد داد.✌️
24.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🕰 : ۲۲ شب... ✍ قرائت دسته‌جمعی و همزمان برای تعجیل در فرج حضرت صاحب‌الزمان عجل الله فرجه الشریف و علیه‌السلام ✍ اِلهى عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفآءُ وَ انْکَشَفَ الْغِطآءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجآءُ وَ ضاقَتِ الاَْرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمآءُ... ❤️ علیه‌السلام فرمودند: در تعجيل بسیار دعا كنيد كه تعجيل در فرج، گشايش كار خود شماست. 💚 اللهم عجل لولیک الفرج 🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تبلیغات و تبادل جزئی از فعالیت کانال ها به شمار می رود ، محتوای آن هم نه تایید و نه رد می شود . برای رزرو تبلیغ و یا تبادل این جا را کلیک کنید.
درمان تخصصی و ریشه ای مسائل اقایان زیر نظر متخصص طب سنتی با داروهای کاملا گیاهی با دریافت تاییده( Gmp ) 🛑 مزاج شناسی تخصصی ، اصلاح مزاج ، برنامه غذایی و مشاوره رایگان 🛑 جهت دریافت مشاوره و درمان مسئله خود به آیدی پیام دهید. 🆔 : @Tabib_mogaddamii 📞: 09195946397 لینک کانال 👇 https://eitaa.com/joinchat/428344023C7f5d7e6906
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📖 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: چهارشنبه - ۰۸ فروردین ۱۴۰۳ میلادی: Wednesday - 27 March 2024 قمری: الأربعاء، 16 رمضان 1445 🌹 امروز متعلق است به: 🔸امام موسي بن جعفر حضرت كاظم عليه السّلام 🔸السلطان ابالحسن حضرت علي بن موسي الرضا عليه السّلام 🔸جواد الائمه حضرت محمد بن علي التقي عليه السّلام 🔸امام هادي حضرت علي بن محمد النقي عليه السّلام ❇️ وقایع مهم شیعه: 🔹رسیدن محمد بن ابی بکر رحمة الله علیه به مصر،‌ 37ه-ق 📆 روزشمار: ▪️2 روز تا اولین شب قدر ▪️3 روز تا ضربت خوردن امام علی علیه السلام ▪️4 روز تا دومین شب قدر ▪️5 روز تا شهادت امیرالمومنین حضرت علی علیه السلام ▪️6 روز تا سومین شب قدر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در این دقایق زیبای🌸 صبحگاهی بـهترینها و خیـر ترینها را 🌸 از خدای عزیز ومهربان برای شما بزرگواران خواستارم🌸 ســــ🌸ــــلام صبح چهارشنبه بخیر🌸 ‌✍️کانال کهریزسنگ در ایتا و روبیکا : 👇 ❤️𝙅𝙤𝙞𝙣 𝙪𝙨: ╭─┅─•°•🍃🌸🍃•°•─┅─╮ eitaa.com/kahrizsang rubika.ir/kahrizsang ╰─┅─•°•🍃🌸🍃•°•─┅─╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از شهدای شهر کهریزسنگ
qoran-16.mp3
4.03M
ماه رمضان با شهدا✨ 🎤تندخوانی جزء شانزدهم قرآن کریم ثوابی از روخوانیِ قرآن کریم، هدیه به امام زمان(عج) و تمامیِ شهدا، اموات رو فراموش نکنید..🤲🏻 🕊 🌙 ☫🇮🇷 🇮🇷☫ @shohadayekahrizsang
ضمن عرض تسلیت: خدمات چاپ علی طایفه
فقط خرج کار جلو عبا رو داشته باش😍 مخصوص خوش سلیقه هاست اگه دنبال کارهای متنوع می گردی به کانال ما سر بزن مزون یاس حجاب https://eitaa.com/joinchat/47710846C2901d3dc2c @arezo2615 👈راه ارتباطی با ما
برنامه بازیهای شب دوم فوتسال جام رمضان چهارشنبه مورخه ۱۴۰۳/۰۱/۰۸ ساعت ۸ شب تیم داروخانه دامپزشکی سروش و تیم مسجد الحجت ساعت ۹ شب تیم خدمات چاپ علی طایفه و تیم قنات شهر کهریزسنگ ساعت ۱۰ شب تیم یاران و تیم ازادی
حضور تماشاگران عزیز که دیشب زحمت کشیدند و تشریف آوردند و مسئولین برگزاری را خوشحال نمودند.
بازی اول تیم یاران با لباس زرد وتیم شهید عبدالرحیم قربانی لباس آبی نتیجه بازی۳ بر ۲ به نفع تیم شهید عبدالرحیم قربانی
تیم پسران کاریز لباس سبز تیم آزادی لباس مشکی قرمز نتیجه بازی دوم بین تیم های پسران کاریز و تیم آزادی صفر بر صفر
تیم رازی با لباس سفید و تیم تاج لباس زرد نتیجه بازی ۳ بر صفر به نفع تاج