#جشن_پیروزی
🔹همه شما مردم شریف دعوتید به:
🎊مراسم جشن پیروزی آقای #ابوالفضل_ابوترابی در انتخابات دوازدهمین دوره مجلس شورای اسلامی که به همراه بتن ریزی بلوک ۲ بیمارستان امام رضا(ع) تیران و کرون برگزار میگردد
⏰زمان: پنجشنبه مورخ ۱۴۰۲/۱۲/۱۷ ساعت ۱۴
📍مکان:بیمارستان امام رضا(ع)تیران و کرون
☕به همراه آش نذری و چای آتیشی
🆔@abotoraby
سلام خدمت سهامداران
سهامدارانی که مایل به متقاضی نامزدی جهت بازرس شرکت تعاونی روستایی کهریزسنگ هستند لطفا جهت تکمیل فرم تا تاریخ ۱۲/۲۳ به تعاونی مراجعه نمایند
کانال شرکت تعاونی کهریزسنگ
https://eitaa.com/kehrizsanruralcooperativcompany
هدایت شده از دارالقرآن حضرت مهدی (عج) شهر کهریزسنگ
اولین جلسه ترم جدید حفظ قرآن کریم ویژه دختران عزیز دوره دوم ابتدایی کلاس چهارم تا ششم دبستان
به همراه اهدای جوایز و تجلیل از حافظان ترم قبل😍
هر ترم همراه با مسابقات،اردوها،جوایز میان دوره و پایان دوره و اعطای مدرک حفظ در پایان دوره🤩
روز پنج شنبه ۱۷ اسفند ماه ،ساعت ۸:۳۰ صبح
مکان؛ دارالقرآن حضرت مهدی(عج) شهر کهریزسنگ
📣📣📣 شرکت در این جلسه، برای عموم دختران عزیز در همین رده سنی آزاد می باشد👍
جهت آگاهی از اطلاعات تکمیلی و آشنایی با سایر کلاسهای دارالقرآن در کانال عضو شوید👇👇👇
https://eitaa.com/darolquranehazratmahdi
🔴۱۸ اسفند؛ واریز دومین شارژ ۲۲۰ هزار تومانی طرح فجرانه کالابرگ
🔹طرح فجرانه کالابرگ الکترونیکی که به مناسبت دهه فجر آغاز و با استقبال ۱۳ میلیون خانوار روبهرو شده است.
🔹از روز جمعه هجدهم اسفند با واریز شارژ ۲۲۰ هزار تومانی وارد دومین ماه اجرای خود میشود.
@kahrizsang
#بــــــه_وقـــت_همکــــــــــاری
✅مدت هاست، کار جهادی بزرگی در شهر آغاز شده است و آوازه اش در کشور پیچیده...
و چه قدر زیبا که همکاری، همراهی و همدلی مردمی نیک اندیش و سخاوتمند یاری گر این گروه بوده و هست.
✅ متشکریم از محبت همه ی بزرگواران.
✅امروز از صبح تا عصر منتظر شما هستیم برای همکاری با گروه جهادی امام علی(ع).
✅ما این جا هستیم👇
بعد از فلکه ی گلدشت، روبرو ی باسکول، انتهای کوچه ی صائب.
🌹 مردم عزیز شهر و احیاگران عزیز! بدون شک نتیجه ی تلاش احیاگران به زودی ثمر خواهد داد، پس از شما دوستان همیشه همراه تقاضا میشود با همکاری مضاعف، در مسیر احیای قنات (سرمایه ی ملی شهر کهریزسنگ) قدم هایتان را استوارتر بردارید.
✅شعار همیشگی ما: با اتحاد و همدلی پیشرفت کارها آسان می شود.
🍃🌸🍃
✅گروه جهادی امام علی (ع)
🍃🌸🍃
@Ehyagaraneghanat
قنات باستانی کهریزسنگ
۱۴۰۲/۱۲/۱۶ چهارشنبه
✨فروش ویژه ی فروشگاه یاس ✨
🪡 گالری کالای خواب و پرده سرای یاس کهریزسنگ✂️
انواع گلیم فرش
گلیم فرش جزء فرش های ساده ، سبک و سنتی ایرانی است که امروزه توجه اغلب افراد را به سمت خود جلب کرده است همچنین از این نوع فرش می توان در دکوراسیون های کلاسیک و مدرن استفاده کرد
✅️ در طرح های مدرن و سنتی
✅️ کیفیت عالی تضمین رنگ ۱۰۰٪
✅️ طول عمر و دوام عالی
✅️ قابله شست و شو
✅️ جنس میکرو نرم ولطیف
✅️ با قیمتی باور نکردنی
✅️ تنوع طرح ورنگ های شیک
✅️ مناسب تمام سلیقه ها
راه های ارتباطی برای مشاوره و ثبت سفارش:
۰۹۱۳۸۱۶۶۵۷۳
@Rshamsi
لینک کانال ایتا:
@pyas6573
بامدیریت : آقای شمسی
#معرفی_و_حمایت_از_مشاغل_شهر
1_8404867602.ogg
2.66M
🎙حتما گوش کنید اینقدر قشنگه که مطمئنم برای هرکسی بفرستی دعات میکنه🌸🌸🌸
توجه📢📣 توجه📢📣
قابل توجه همشهریان عزیز و گرامی شهر کوشک وحومه امروز چهارشنبه ۱۴۰۲/۱۲/۱۶ از ساعت ۱۵ بعد از ظهرالی ۲۱
●برنج GTC:کیلویی ۳۵۰۰۰ تومان
●شکر تنظیم بازار:کیلویی ۲۸۰۰۰هزارتومان توزیع میشود آدرس محل توزیع جاده اصفهان. نجف اباد بلوار الغدیر محل نمایشگاه گل شب بو روبروی امام زاده محسن تیرانچی
برای اطلاعات بیشتر با این شماره تماس بگیرید۰۹۱۳۶۶۹۶۸۴۴
https://eitaa.com/joinchat/2749694487Cd404453dae
🌸 جدیدترین روش ترک مواد با ایجاد بی میلی شدید نسبت به مواد در ابتدای شروع دوره درمان 🌸
🟣 با تاییدیه های سازمان غذا و دارو؛ سیب سلامت ؛وزارت بهداشت ؛تاییدهGmp
برای همیشه بدون درد و خماری ترک کنید
راه ارتباط با مشاور
لینک کانال👇
https://eitaa.com/joinchat/174719374C46a5b01da3
14021213 تحلیل انتخابات .mp3
13.17M
⁉️نتایج مشارکت در انتخابات،
شکست یا پیروزی؟ 💯
حاج آقا #محسن_عباسی_ولدی
پاسخ میدهد.
✅تحلیلهای حاج آقا رو در فتنه
زن زندگی آزادی یادتون هست؟
📣حالا تحلیل ایشون از انتخابات
رو بشنوید.
⭕️ شنیدن این صوت برای هر کسی
که مـیخـواد تـحـلـیـل واقع بینانهای از
#انتخابات داشته باشه لازمه.
‼️حتما بشنوید و منتشر کنید‼️
@abbasivaladi
هدایت شده از خبرنگاران جوان🇮🇷 (کهریزسنگ)
بسیج یعنى به صحنه آمدن و به میدان آمدن
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
توجه📢 توجه📢
متولدین ۱۳۸۷ وقبل از آن میتوانند بدون طی دوره های آموزشی مقدماتی با مراجعه به پایگاه و تکمیل مدارک کارت فعال دریافت نمایند.
این طرح ویژه تا ۲۰ اسفند ماه قابل اجرا خواهد بود.
« ڪَِــاَِنَِاَِلَِ خَِبَِرَِیَِ ڪَِــهَِرَِیَِزَِسَِــَِنَِگَِــ. »
@kanal_kahrizsang_young_reporters
📢 به مناسبت بیستمین سالروز تأسیس نهاد کتابخانههای عمومی کشور؛۱۶ و ۱۷ اسفند ماه عضویت در کتابخانههای عمومی سراسر کشور رایگان است.
🔰 به مناسبت بیستمین سالروز تأسیس نهاد کتابخانه های عمومی کشور، طرح عضویت رایگان در کتابخانه های عمومی سراسر کشور برگزار می شود.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#وقت_سلام
. تپش قلب من امروز فقط یاد شماست🌹
💠 السلام علیک یا علی بن موسی الرضا (ع) 💠
✨ السَّلاَمُ عَلَيْکَ أَيُّهَا الصِّدِّيقُ الشَّهِيد، السَّلاَمُ عَلَيْکَ أَيُّهَا الْوَصِيُّ الْبَارُّ التَّقِی، أَشْهَدُ أَنَّکَ قَد اَقَمتَ الصَّلاَةَ وَ آتَيْتَ الزَّكَاةَ وَ اَمَرتَ بِالْمَعرُوفِ وَ نَهَيْتَ عَنِ الْمُنكَرِ وَ عَبَدتَ اللَّهَ مُخلِصاً حَتَّى اَتَاکَ الْيَقِين، السَّلاَمُ عَلَيکَ يَا اَبَا الْحَسَنِ وَ رَحمَةُ اللهِ وَ بَرَكَاتُه.
چهارشنبه های امام رضایی
هدایت شده از گروه رسانهای پارتیزان
🔥پخش زنده صندلی داغ با حضور مهندس حجازی شهردار شهر کهریزسنگ‼️
⚠️پنجشنبه ١٧ اسفندماه از ساعت ١٠:٠٠
📡 پخش از partizanistudio.ir
همراهان عزیز میتوانند سوالات و چالش های خود را جهت بیان کردن در برنامه به صورت ناشناس برای آیدی @partizani_support ارسال نمایند 📬
📡 @partizanistudio ¦ 🌐 partizanistudio.ir
جلوه ای از سیمای حکومت علی(ع)
🔹 علی(ع) زره خود را گم کرد و بعد از مدّتی آن را دستِ یک مرد مسیحی دید.
🔹 نزد او رفت و به او گفت: «این زره من است»/ مرد مسیحی نیز نپذیرفت.
🔹 علی(ع) او را نزد «شریح قاضی» برد.
🔹 شریح قاضی گفت: «یا امیر المومنین! چه شده که به اینجا آمدید؟»
🔹 علی(ع) فرمود: «زره من دست اوست که نه آن را فروخته ام و نه امانت داده ام»
🔹 شریح قاضی به علی(ع) گفت: «آیا بیّنه و شاهد هم داری؟»
☀️ علی(ع) خندید و فرمود: «شریح کار درستی میکند [که حتّی در مورد منی که خلیفه هستم نیز قانون را اجرا میکند]» سپس به شریح پاسخ داد: «نه شاهدی ندارم».
🔹 شریح نیز به نفع مرد مسیحی حکم کرد / مرد مسیحی نیز زره را برداشت و رفت.
🔹 امّا چیزی نگذشت که برگشت و گفت: «به خدا قسم این قضاوت از نوع قضاوت انبیاء بود! مگر میشود که خلیفه مسلمانان، دست مرا بگیرد و نزد قاضی اش ببرد و قاضی اش بدون اینکه از او بترسد، حکم بر ضدّ او و به نفع من صادر کند. شهادت میدهم که محمّد پیامبر خداست و من به آورنده این دین و مذهب ایمان آوردم»
📚 البدایة و النهایة، ج8، ص4 / الغارت، ج1
💫بخش هشتاد و سه💫
خانه های سمت بازار تخریب شده بودسر یک خیابان از ماشین پیاده شدم.خواهرهای رعنا هر چه اصرار کردند خانه شان بروم قبول نکردم.می گفتند بیا بریم یه غذایی بخور.یه دوش بگیر بعدا برو.اصلا ما هم می آییم دنبال مادرت می گردیم.گفتم:نه باید هرچه زودتر پیداشون کنم و تا بعدازظهر برگردم
تشکر کردم و ازشان جدا شدم.توی خیابان راه افتادم،کل شهر یک بازارچه بود با چند سری خانه،چند دور که زدم شهر تمام شد،از چند نفر پرسیدم:اینجا جنگ زده ها کجا میرن؟
گفتند:توی سربندر جای مشخصی ندارند. همه جا پراکنده اند،بیشتر توی ماهشهرند. دلم از سربندر گرفت.همه جا خشک و گرم، همه جا شوره زار و تفتیده،آدم هایش برایم نا آشنا بودند.خیلی احساس غربت میکردم.دلم برای دا سوخت،از هر کس سراغ می گرفتم، می گفتند؟نمی دانیم،همه جا پراکنده اند.
از پیدا کردن دا و بچه ها در سر بندر ناامید شدم.با خودم گفتم شاید به ماهشهر رفته اند پرسان پرسان خودم را به جایی رساندم که مینی بوس ها از آنجا به طرف ماهشهر می رفتند،دست تکان دادم.مینی بوسی ایستاد و سوار شدم.امیدوار بودم خانه آقای بهرام زاده که قوم و خویشمان بودند را آنجا پیدا کنم. او در پتروشیمی ماهشهر کار می کرد و ارادت زیادی به دایی حسینی داشت.مطمئن بودم او کمکم می کند.توی ماهشهر هم کلی خیابان ها را بالا و پایین کردم و از آدم های مختلف سراغ آقای حمید بهرام زاده را گرفتم آدرس می دادم شکل و قیافه اش این طوری است.اخلاق و رفتارش آن طوری است،توی پتروشیمی کار می کند اما هیچ کس او را نمی شناخت.حتی از زنهایی که جلوی خانه های شان نشسته بودند می پرسیدم:چنین خانواده ای را سراغ ندارید؟اظهار بی اطلاعی می کردند و می پرسیدند:برای چی دنبال
همچین آدمی میگردی؟وقتی می گفتم:از خرمشهر آمدم و دنبال مادرم میگردم،با خوشرویی تعارفم می کردند به خانه شان بروم.می گفتند:بیا خستگی راه از تنت بره،یه استراحتی کن،دوباره دنبالشون بگرد.میگفتم: نه.باید برگردم خرمشهر.بعد همه از اوضاع خرمشهر می پرسیدند.نگران وضعیت جنگ بودند،پیرزنی خرمشهری که به خانه دخترش پناه آورده بود،ازم پرسید:مادر یعنی ما برمی گردیم شهرمون؟درحالی که خودم هم جواب این سؤال را نمی دانستم،گفتم:آره مادرجون، نگران نباش.توی ماهشهر هم نتیجه ای نگرفتم.خسته و بی حال راه می رفتم.زمین شوره زار آنجا نور آفتاب را منعکس می کرد و چشمم را می زد.پوستم از آفتاب شدید میسوخت،احساس می کردم مغزم در حال جوشیدن است.از گرسنگی داشتم تلف می شدم و هیچ پولی نداشتم.با این فشار گرما، گرسنگی و غریبی،احساس یأس و بی پناهی هم به سراغم آمد.چند بار بغض کردم ولی اجازه ندادم بغضم سر باز کند و اشک هایم بریزند.سر جاده ای که به سربندر می رفت برگشتم.مینی بوسی جلوی پایم ایستاد و در باز شد مانده بودم به راننده چه بگویم.با جیب خالی سوار بشوم یا نه.همان لحظه دیدم مسافری که در حال پیاده شدن است به راننده پول داد اما راننده گفت:کرایه ای نیست.صلوات بفرست خوشحال شدم و با خیال راحت بالا رفتم و روی صندلی نشستم از سربندر هم سوار وانت شرکت نفت شدم و اولش دو نفری که کنارراننده بودند،گفتند: خواهر ما میریم عقب شما بیا جلو بشین تشکر کردم و گفتم:من همین جا،عقب وانت راحت ترم.گفتند:هوا گرمه اذیت میشی. گفتم:نه.ممنونم،ماشین راه افتاد،پشت به
کابین نشستم،کف وانت داغ بود.باد گرم به صورتم می خورد و تمام تنم می سوخت کمی جلوتر یک عده دیگر سوار شدند و تا آبادان رفتیم.از آنجا هم با وانت دیگری خودم را به خرمشهر رساندم.پایم که به خرمشهر رسید هوای دیدن زینب خانم به سرم زد،زینب مثل یک مادر واقعی برایم بود،حتی خودش از من و لیال خواسته بود او را مامان صدا بزنیم، وقتی رفتم جنت آباد مثل همیشه غسال ها پرسیدند خبر چی داری؟عراقی ها تا کجا اومدن؟ما نمی دانیم چه کارکنیم،برویم یا بمانیم؟بندگان خدا خسته شده بودند و دلشان میخواست تکلیفشان روشن شود ولی از نظر اداری هنوز بهشان حکمی ابلاغ نشده بود.تا شهید بود باید می ماندند.گاهی فکر میکردم غسال ها و آتش نشان ها تنها نیرو های اداری هستند که توی این شرایط با قبول تمام خطرات مانده اند و کار می کنند. مریم خانم میرفت به خانه اش سر می زد و می آمد،ولی دو زن و پیرمرد انگار کاری به کار خانه شان نداشتند و جنت آباد برایشان امن تر و راحت تر بود.سراغ زینب خانم را گرفتم، گفتند نیست،گفته میره تو سطح شهر دنبال شهید بگرده.چند روزی بود زینب هم دیگر جنت آباد نمی ماند سختش بود توی جنت آباد که دیگر خیلی کمتر جنازه به آنجا می بردند بماند.او هم در سطح شهر به دنبال شهید و مجروح میگشت.گه گداری بعد از اینکه جایی را میگفتند و من و بچه ها خودمان را به آنجا می رساندیم،می دیدم زینب هم آمده اولین باری که او را در سطح شهر دیدم،خیابان نقدی را زده بودند.به آنجا رفتیم توپ درست وسط خانه ای افتاده بود...
#قصه_شب
#بخش_هشتاد_و_سه
#رمان_دا
#کتاب_بخوانیم
💫ادامه بخش هشتاد و سه💫
و خانه را صد در صد تخریب کرده بود، خوشبختانه خانه خالی بود و تلفات نداشتیم. من و یکی،دو تا از دخترهای مطب شیبانی آنجا بودیم که دیدم زینب سوار بر یک وانت سر رسید،همدیگر را که دیدیم،بغل کردیم و بوسیدیم،گفتم:ها مامان اینجا اومدی؟
گفت:اومدم ببینم چه کاری از دستم بر میاد.
بعد ادامه داد:چند ساعت که نمی بینمت دلم برات تنگ میشه.اگه جنگ تموم بشه و ازشما جدا بشم،یا اگه هم ادامه پیدا کنه و هر کدوممون یه طرف بریم چطور همدیگر رو ببینیم؟من خیلی به تو و لیال انس گرفتم. شماها مثل دخترم،مریم شدید.خندیدم و گفتم:خدا بزرگه.خجالت کشیدم من هم حرف دلم را بزنم.من هم زینب را طور دیگری دوست داشتم خیلی از وقت ها به عشق دیدن او به جنت آباد می رفتم.
.....
بعدازظهر یکی از روزها هفت،هشت نفری از مطب راه افتادیم و به طرف خطوط درگیری رفتم،دکتر سعادت هم با ما آمد.پای پیاده تا انتهای محله مولوی پیش آمدیم.توی کوچه پس کوچه ها نیروهای مدافع پراکنده بودند. کمی جلوتر درگیری شدیدتر بود.نیروها از یک قسمت تیراندازی می کردند و بعد می دویدند و از جای دیگر شلیک می کردند.چند تایی از آنها تا چشمشان به ما خورد،گفتند:یه مجروح پشت دیوار اون خونه است.خیلی وقته اونجا گذاشتمش،هی میریم بهش سر می زنیم
ببینیم زنده است،با دکتر سعادت به جایی که نشان دادند،رفتم.فکر میکردم مجروح یک جراحت معمولی دارد که به همین راحتی آنجا رها شده،وقتی بالای سرش رسیدیم،جوانی را دیدیم که به دیوار تکیه اش داده بودند. ترکش خورده بود.اساسی ترین زخمش ترکش بزرگی بود که رانش را بدجور از هم دریده بود.جوان که بیشتر از بیست سال نداشت،از شدت خونریزی دیگر توانی برایش نمانده و به پهلو افتاده بود.به نظر می رسید این پا دیگر برایش پا نمی شود و قطعش می کنند.دکتر سعادت بلافاصله مشغول شد.رگ گرفت و سرم وصل کرد.چندتا آمپول هم توی سرمش ریخت.کار دیگری از دست ما برنمی
آمد،دوستانش لباس های شان را پاره کرده و زخم هایش را بسته بودند،با اصرار دکتر سعادت یکی،دو نفر دست از تیراندازی کشیدند و دنبال ماشین رفتند.در آن همه آتش کلی طول کشید وانت به نزدیکی مجروح برسد.تا آمدن ماشین من از مجروح که هنوز
به هوش بود ولی حتی نمی توانست چشم هایش را باز کند،پرسیدم:اسمت چیه؟بسیجی هستی سپاهی هستی؟اصلا جواب نداد.گاه به زحمت چشم هایش را باز می کرد و دوباره بی اختیار پلک هایش روی هم می رفت،زیر لب چیزهایی میگفت که من جز یک صدای ضعیف و نامفهوم چیز دیگری نمی شنیدم.وانت که آمد،من سرم را برداشتم و دکتر سعادت و بقیه مجروح را بلند کردند و کف وانت گذاشتند،یکدفعه جوان انگار تشنج کرده باشد،دست و پا و تنه اش شروع کرد به لرزیدن،انگار یک ماهی بیرون آب بالا و پایین بپرد.دکتر سعادت هول می گفت:زود باشید این رو برسونید بیمارستان.احساس بدی بهم دست داد.جوان در حال احتضار بود و انگار جان از بدنش بیرون می رفت.دیگر نتوانستم نگاهش کنم.سرم را دست یکی از پسرهادادم و پریدم پایین.وانت راه افتاد.ما هم به خاطر گلوله های ژ_سه و خمپاره شصت و آرپی جی هایی که به اطرافمان می خورد،مجبور شدیم روی زمین بخوابیم و بعد کم کم خودمان را زیر جایی کشیدیم و پناه گرفتیم.خیلی به هم ریخته بودم.می دانستم جوان به بیمارستان نمیرسد.همه این ها به خاطر شدت خونریزی اش بود.چرا او باید این قدر اینجا می ماند،به خودم گفتم:وقتی ما اصرار داریم بیاییم خط برای همینه دیگه.چند روز پیش که به بیمارستان شرکت نفت مجروح برده بودم،زن عمو شنبه را دیدم،خیلی تعجب کردم و پرسیدم:اینجا چی کار می کنید؟گفت:دامادم مجروح شده دامادش را قبلا دیده بودم می دانستم از درجه داران نیروی دریایی و مرد مومن و نرمی است.با راهنمایی ترانه عمو به عیادت دامادش رفتم.مهین خانم،دختر عمو شنبه بالاسر شوهرش نشسته بود و با تکه مقوایی او را باد میزد.سلام و علیک کردم و حال شوهرش را پرسیدم.گفت:ترکش به پایش خورده،به نظرم اصلا حال شوهرش خوب نبود.انگار تب داشت.مرتب آب می خواست.لبانش را تر میکردند و بادش میزدند. او هم بیحال و بی رمق ناله می کرد.از اتاق بیرون رفتم و با پرستارها درباره وضعیت داماد عمو شنبه سؤال کردم.گفتند:وضعش خیلی وخیم نبوده ولى زخمش عفونت کرده و به خونریزی افتاده به همین خاطر،نباید آب بخورد.دوباره به اتاق برگشتم ولی به زن عمو و دخترش چیزی نگفتم.کمی ایستادم و بعد خداحافظی کردم و از بیمارستان بیرون آمدم. فردای آن روز باز راهم به بیمارستان شرکت نفت افتاد،مجروحمان را که تحویل دادیم به راننده ماشین گفتم صبر کند.بدو بدو به طرف اتاقی که داماد عمو شنبه در آن بستری بود رفتم،روی تختش نبود.از پرستارها سراغش را گرفتم.یکی شان گفت: دیشب شهید شد.
با تعجب پرسیدم:اون که حالش خیلی بد نبود،درسته ناله می کرد و تشنه اش بود ولی مجروحی نبود که بخواهد شهید شود؟
#قصه_شب
#بخش_هشتاد_و_سه
#رمان_دا
#کتاب_بخوانیم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌شرط فعالیت اغذیهفروشان در ماهمبارک رمضان
رئیس پلیس نظارت بر اماکنعمومی فراجا:
🔹رستورانها و اغذیه فروشیها به شرط پوشاندن شیشههای مغازه خود، در ماهمبارک رمضان میتوانند از مسافران و کسانی که عذرشرعی دارند، در داخل واحدهای صنفی خود پذیرایی کنند.
@kahrizsang
👈( ۱۶ اسفندماه )👉
🔵 مرغ ( گرم )۷۷۹۰۰ تومان
🔵 گوشت گرم ( گوسفندی ) ۴۶۵۰۰۰ تومان
🔵 گوشت (چرخ کرده) ۳۷۹۰۰۰ تومان
🔵 گوشت گرم ( گوساله) ۴۴۹۰۰۰ تومان
🔵 گوشت گرم ( بره ) ۵۳۵۰۰۰ تومان
📌فروش کلیه اقلام غذایی با چک( ۳ تا ۵) ماهه
🔴امکان خرید با کالا برگ ۲۲۰هزار تومانی
📌 جاده اصفهان_نجف آباد،کهریزسنگ،میدان ولایت جنب اداره بهداشت
آدرس کانالهای ما👇🏻
https://eitaa.com/taavonik :ایتا
https://t.me/tavonikahriz :تلگرام
✨فروش ویژه ی فروشگاه یاس ✨
🪡 گالری کالای خواب و پرده سرای یاس کهریزسنگ✂️
انواع گلیم فرش
گلیم فرش جزء فرش های ساده ، سبک و سنتی ایرانی است که امروزه توجه اغلب افراد را به سمت خود جلب کرده است همچنین از این نوع فرش می توان در دکوراسیون های کلاسیک و مدرن استفاده کرد
✅️ در طرح های مدرن و سنتی
✅️ کیفیت عالی تضمین رنگ ۱۰۰٪
✅️ طول عمر و دوام عالی
✅️ قابله شست و شو
✅️ جنس میکرو نرم ولطیف
✅️ با قیمتی باور نکردنی
✅️ تنوع طرح ورنگ های شیک
✅️ مناسب تمام سلیقه ها
راه های ارتباطی برای مشاوره و ثبت سفارش:
۰۹۱۳۸۱۶۶۵۷۳
@Rshamsi
لینک کانال ایتا:
@pyas6573
بامدیریت : آقای شمسی
#معرفی_و_حمایت_از_مشاغل_شهر