فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ من رو تو هیئت راه نمیدادن / من حتی از سینه زدن برای امام حسین هم محروم بودم
داستان تاثیرگذار زندگی محمد بهرامی، میهمان نابینای برنامه محفل:
🔹امام حسین اگه بخواهد کسی. را بخرد فرقی نمی کند نابینا باشد یا فلج
🔸من که پول می دادم من رو هیات ببرند حالا ۲۰ نفر می آمدند دستم را بگیرند ببرن هیات
✍️کانال کهریزسنگ در ایتا و روبیکا : 👇
❤️𝙅𝙤𝙞𝙣 𝙪𝙨:
╭─┅─•°•🍃🌸🍃•°•─┅─╮
eitaa.com/kahrizsang
rubika.ir/kahrizsang
╰─┅─•°•🍃🌸🍃•°•─┅─╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥هنرمندانی که در سال ۱۴۰۲ با صحنه روزگار خداحافظی کردند
#تبیین و #روشنگری | عضو شوید👇
https://eitaa.com/joinchat/550830581C3bbb082e49
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️تذکر و عدم ارائه خدمات به افراد بدون حجاب در متروی اصفهان
✍️کانال کهریزسنگ در ایتا و روبیکا : 👇
❤️𝙅𝙤𝙞𝙣 𝙪𝙨:
╭─┅─•°•🍃🌸🍃•°•─┅─╮
eitaa.com/kahrizsang
rubika.ir/kahrizsang
╰─┅─•°•🍃🌸🍃•°•─┅─╯
هدایت شده از سهشنبه های مهدوی(کهریزسنگ)
ای وای بر ما که کوری خود را همیشه با تعبیر "غیبت تو" می آوریم و در این مسئله هم تو را متهم می کنیم و دائم می گوییم "تو بیا" اما نمیدانیم که تو هم آمده ای و هم آماده ای ولی تنها ندای "هل من ناصر" تو،غریبانه تر از جدت حسین(؏) است و هیچ گوش شنوایی برای این ندای غریبانه نمییابی...💔
شهید#حجتالله_رحیمی🕊🌹
#سه_شنبه_های_مهدوی
#آخرین_سه_ شنبه_۱۴۰۲💔
https://eitaa.com/mahdavi_k
🔴شلوغی مرز مهران
بسیاری از ایرانی ها؛ با سفر به کربلا، سال جدید را در حرم سیدالشهدا سلام الله علیه تحویل میکنند.
چندتا از همشهریان گلمون هم عازم شدن التماس دعا ☺️
@kahrizsang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🦌 زیبایی هایی از سلطان صخرها با هم ببینیم.👏
🦌჻ᭂ࿐🦌@kahrizsang
خواستم ی مطلبی خدمتتون عرض کنم بابت اینکه امسال سال چی هست ؟
ونمادی که دارن سر سفر هفت سین میزارن اژدها یا نهنگ و از این چیزها
✅و یه پیشنهاد
ما شیعه هستیم و نماد ما اهل بیت .
امسال سال ۱۴۰۳ اگه جمع عدد کنیم میشه هشت .. هشت یعنی علی ابن موسی الرضا علیه السلام ❤️
الحمدالله که سال تحویل افتاده چهارشنبه روز زیارت خاصه آقا علی ابن موسی الرضا علیه السلام
پس هرکس ازتون پرسید امسال چه سالیه؟ بگید سال علی ابن موسی رضا جانم❤️
ان شاء الله که بهترین سال باشه
ان شاء الله سال ظهور باشه به حق آقای رئوفمون🤲👌🌹🌹🌹🌹
19.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔺تریبون مقدس نماز جمعه، جای افرادی مثل استاد رحیم پور ازغدی و امثال ایشون هست
🔹جای بیان چنین حرفایی هست
سالهاست که به دلیل بیان همین حرفها به ایشون تریبون نمیدن
ـــــــــــــــــــــــ
پایگاه خبری صابرین نیوز↙️
🆘@sabreenS1_official
🍀🌸استقبال از نوروز🍀🌸
🔹نصب المان های نوروز
✔️المان گلدان پر از گل مینا مقابل خیابان گل مینا
✔️سفره هفت سین در گلزار شهدا
✔️تندیس سال ۱۴۰۳ به همراه حلول ماه مبارک رمضان در میدان ولایت
✔️تندیس جوجه های رنگی در ابتدای بلوار امام به سمت اصفهان
✔️نصب درخت روشنایی به همراه رقص نور در میدان ولایت
✔️نصب المان خورشیدی ابتدای بلوار ولی عصر
✔️نصب بنرهایی با موضوع رعایت ایمنی برای مسافرین نوروزی
🌐https://kahrizsang.ir
🔹روابط عمومی شهرداری و شورای اسلامی شهر کهریزسنگ
✉️ @shahrdarikahrizsang 🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺🌸استقبال سال نو🌺🌸
افتتاح درخت روشنایی به همراه رقص نور درمیدان ولایت به مناسبت عید باستانی نوروز
باماهمراه باشید
🇮🇷روابط عمومی شهرداری وشورای اسلامی شهر کهریزسنگ
✉️ @shahrdarikahrizsang
🔴 #نماز_شب_نهم ماه_رمضان
برای بالا رفتن اعمال
🔵 امام علی علیه السلام فرمودند:
🟡 هر کس در شب نهم ماه رمضان، شش رکعت نماز بین مغرب و عشا بخواند و در هر رکعت یک بار سوره حمد و هفت بار آیه الکرسی را قرائت کند، و بعد از سلام نماز، پنجاه مرتبه صلوات بر پیامبر(ص) و آل ایشان بفرستد، ملائکه عمل او را همانند عمل صدیقین و شهدا و صالحان بالا می برند.
📚 وسائل الشیعه ج ۵ ص ۱۸۷
🟢 چه خوب است که این نماز پرفضیلت را به امام عصر ارواحنا فداه هـدیه کنیم.
#امام_زمان
#رمضان_مهدوی
-------------------------------------
https://eitaa.com/kahrizsang
باسلام
📣بارسیدن سال نو
تاحالا فکر کردی بهترین و ارزانترین سوغات شهر کهریزسنگ چی هست ⁉️
👌شما میتوانید نانهای مارا به عنوان سوغات برای آشنایان ببرید
😋این نانها کمیاب خاص و خوشمزه و قیمت مناسب را از شهر خودتان هدیه ببرید
✅انواع نان قندی خشک کنجدی
دربسته بندی های شیک وکیوم شده
یک کیلو و نیم کیلو با ماندگاری بالا💯
کهریزسنگ خ امام نبش کوچه 46
🌸🍃خشکه و قندی پزی حیدر
📱09130129700
😎حمایت ازکسب کارهای داخلی😎
🌸🍃 کانال خشکه و قندی پزی حیدر
╭─┅•°•🍃🌸🍃•°•┅─╮
@nanheydar
╰─┅•°•🍃🌸🍃•°•┅─╯
سامانه ۱۹۰ وزارت بهداشت برای شکایات از مراکز درمانی ، بهداری ، بهداشت و مجموعه های درمانی را به خاطر بسپارید و به دیگران هم اطلاع دهیم.
#مطالبه_گری_اثر_دارد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚠️مجردها این کلیپ از دست ندید
⚜این کارو بلد نباشید بدبخت میشید❗️
#ازدواج_آسان🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📢تا سال تحویل نشده این کلیپ رو ببینید👆🏻
💫بخش نود و شش💫
اینجا معاینه ات میکنن و برای عمل تصمیم می گیرند،بعد دکترهای جراح مغز و اعصاب و ارتوپد و جراح عمومی داخل اتاق را معرفی کرد.تا زخم شستشو داده شود دکترها عکس
هایی که در زایشگاه خرمشهر و بیمارستان شرکت نفت از کمرم گرفته بودند،نگاه کردند و با هم حرف زدند،بعد پاهایم را معاینه کردند. اینجا هم به زانو،کف و ساق پایم سوزن کشیدند.دردم نمیگرفت فقط احساس میکردم چیزی به آن قسمت ها که سوزن می زنند،برخورد میکند.خیلی جاها هم اصلا چیزی نمی فهمیدم.انگشتان پای راستم به خوبی حس نداشت و بقیه پایم انگار خواب رفته بود،محل جراحت را پانسمان کردند،سرپرست تیم پزشکی گفت:جایی که ترکش خورده خیلی کوچیکه ولی جای حساسیه،بهتره به یکی از شهرهای بزرگ اعزام بشی،حالا تهران یا شیراز،بعد وضعیتم را از لحظه اصابت ترکش و روزهای قبل پرسید.برایش وضع پاهایم را گفتم.اعضای تیم شروع به صحبت
کردند.از حرف هایشان که پر بود از اصطلاحات پزشکی،چیز زیادی نفهمیدم.تنها چیزی که دستم آمده این بود که جراحتم خیلی جدی است.حرف هایشان که تمام شد. پرسیدم:دکتر زود خوب میشم؟فکر کرد ترسیده ام،گفت:ایشاالله زود خوب میشی، باید بری دکترای دیگه وضعیت تو رو ببینن و تصمیم بگیرن.ما اینجا نمیتونیم عملت کنیم چون ترکش جای حساسیه،به راحتی نمیشه
روش عمل انجام داد.اونجا تصمیم می گیرن که اصلا باید عمل بشی یا نه.
ساعت دو،سه بعدازظهر بود که از اتاق عمل بیرونم آوردند.بچه ها که پشت در منتظر بودند،همراه برانکارد من راه افتادند.توی بخش که وارد شدیم،دیدم گوش تا گوش هم تخت گذاشته اند و مجروح خوابانده اند.جایی برای من نبود،ناچار با برانکارد مرا روی زمین گذاشتند و بچه ها دورم را گرفتند،زینب را بینشان ندیدم.فکر کردم برگشته خرمشهر یک ربع،بیست دقیقه ای گذشت.درحال صحبت کردن با بچه ها بودم که صدای زن دایی را شنیدم و میگفت:دایی بیا اینجاست
آمدند طرفم.نمی دانم چرا بغض کردم.آنها را بوسیدم،زن دایی با ناراحتی گفت:دختر این چه کاریه کردی؟چرا با مادرت اینا نیومدی؟ حالا خوبه این بالا سرت اومده؟! به خدا مادرت گناه داره.داغ دیده،تو رو ببینه چه حالی میشه،دایی که خیلی گرفته بود،حرفی نمیزد.انگار او هم بغض کرده بود،زن دایی از وضعیت خرمشهر پرسید،میگفت:رادیوها که
چیزی نمیگن.عراقی ها تا کجا اومدن و..
مشغول صحبت بودیم که یک دفعه دا از در بخش وارد شد و فورا مرا که جلوی در بودم، دید،قلبم فرو ریخت.دلهره عجیبی وجودم را گرفت.فکر کردم الان میپرسد:على کجاست.
آن وقت من چه جوابی دارم بگویم.خدا خدا کردم از علی حرفی نزند.آخر او از کجا فهمیده بود من اینجا هستم،دلم نمی خواست بفهمد مجروح شده ام نگران بودم دا با دیدن وضعیتم دیگر نگذارد به خرمشهر برگردم.
از طرفی دلتنگ بودم آرزو می کردم آن لحظه کسی آنجا نبود،خودم را توی بغلش می انداختم و راحت گریه میکردم.سختی هایی را که کشیده بودم برایش تعریف میکردم.از تمام لحظاتی که علی را دیدم.زمانی که او را از بیمارستان تحویل گرفتم و به خاک سپردمش،میخواستم این ها را بگویم شاید کمی از درد جانکاهی که در سینه داشتم کم شود.تمام وجودم حرف بود ولی نباید لب از لب باز می کردم.حتی به دایی نادعلی هم که هی سراغ علی را میگرفت،چیزی نگفته بودم
دا مرا می بوسید و نوازشم میکرد.درست مثل کودکی هایم،من خیلی زود بزرگ شده بودم. دا همیشه یک بچه کوچک داشت و به همین خاطر،نمی توانست به من چندان توجه کند. فرصت و مجالی پیدا نمیکرد،ولی وقتی مریض میشدم،توجه اش زیاد میشد،بغلم میکرد و از مهربانی هایش لذت میبردم به خاطر همین،آن موقع ها دلم می خواست هیچ وقت خوب نشوم.اما حالا نه.ترس اینکه مانع برگشتنم شود،درونم را به هم ریخت.با لحن تندی گفتم:کی این رو خبر کرد؟ برای چی بهش گفتین من اینجام؟کسی چیزی نگفت،به خود دا گفتم:از کجا فهمیدی من اینجام؟کی بهت گفت بیای؟یک دفعه صدای زینب را شنیدم:یعنی چه؟مادرته ها باید بدونه سر بچه اش چی اومده.گفتم:سرم چی اومده ؟من که چیزیم نیست.از همه شماها سالم ترم.زینب خندید و گفت: آره تو راست میگی.تویی که زیر بغل ما رو میگیری راه می بری.دا با عصبانیت گفت:گیس بریده مگه بی صاحب بودی که این قدر سرخود شدی؟فکر کردی ازتون دورم از حالتون بی خبرم؟هرکی
از خرمشهر می اومد،میرفتم سراغتون رو ازش میگرفتم.میپرسیدم بچه های منو ندیدی؟شماها اصلا به فکر من نیستید.دل
منو خون کردید.اون از باباتون،این از علی این از شما.من چقدر باید خون دل بخورم؟اسم على را که آورد،سعی کردم فضا را عوض کنم، شروع کردم به خندیدن،بدتر عصبانی شد و گفت:نگاه کن،نگاه کن تو این وضعیت داره میخنده انگار عروسیشه.این را گفت و زد زیر گریه.دلم به حالش سوخت.گفتم:دا چرا گریه میکنی؟من که چیزیم نیست.یه ترکش کوچیک بهم خورده،یکی،دو روز دیگه خوب میشم.بر میگردم خرمشهر.اسم برگشتن را که آوردم بیشتر عصبی شد.
#قصه_شب
#بخش_نود_و_شش
#رمان_دا
#کتاب_بخوانیم
💫ادامه بخش نود و شش💫
با گریه گفت:به خدا قسم اگه پات رو از اینجا بذاری بیرون قلم پات رو میشکنم.دایی سعی کرد دا را آرام کند،زینب هم گفت:برای اینا نترس.هر کدومشون یه پا مرد هستن کلی کار انجام دادن این که اینجا میبینی رو برانکارد افتاده،زمین و زمون رو به هم میریزه. ماشاءالله اون قدر خوب و نجیب اند که آدم حظ می کنه.شما نباید نگرانشون باشی.حالت دا با حرف های زینب عوض شد،انگار باور کرد که من مجروحم و نباید زیاد سر به سرم بگذارد.کنارم نشست سرم را در بغل گرفت و بوسید،گفت:شما که گفتید تو دستش ترکش خورده پس چرا خوابیده؟گفتند:یه ترکش هم تو کمرش خورده.دا بیشتر بغض کرد و گفت: با خودت چی کار کردی؟مادرت بمیره.اگه فلج بشی بیفتی گوشه خونه من چی کار کنم؟
گفتم:نترس منو که میشناسی،چیزیم نمیشه به سخره گفت:آره میدونم تو هیج بلایی سرت نمیاد.بعد بلند شد.لیال را که از لحظه آمدن دا در حال اشک ریختن بود،در بغل گرفت و محبت های مادرانه اش را نثارش کرد.در حال بوسیدن لیال که توی این مدت خیلی لاغر شده بود،میگفت:مادرتون بمیره نگاه کن به چه روزی افتادن چیزی نبوده
بخورین؟ببین چه طور پژمرده شدن!چقدر آب رفتن.
خودش هم خیلی لاغر شده بود.به نظرم می رسید ده،پانزده کیلویی وزن کم کرده،دیگر آن دای سرزنده و شاداب نبود.با آنکه مرا دعوا کرده بود ولی خیلی ساکت و آرام شده و غم بزرگی در چهره اش موج میزد.با اینکه می خواست با ما عادی برخورد کند ولی چشمهای پر رنج و خستگی اش همه درونش را لو می داد.حس کردم نسبت به قبل خیلی حساس تر و کم طاقت تر شده وگرنه این طور جلوی دیگران عنان از دست نمی داد و سرکوفتم نمیزد.نگاه که میکرد از چشم هایش خجالت میکشیدم.همه اش نگاهم به لیال بود.با آنکه چندبار به او سپرده بودم دا فعلا نباید از مساله شهادت علی خبردار شود،باید صبرکنیم تا در موقعیتی که همه فامیل دور هم جمع
هستند خبر را بگوییم.باز هم میترسیدم اختیار از دست بدهد و چیزی بگوید.ورود آقای بهرام زاده و خانمش وضع را بهتر کرد و دا دست از گریه برداشت.آقای بهرام زاده آدم محترمی بود،با چنان احترام و اکرامی از ما تشکر میکرد که شرمنده میشدیم بعد از حال و احوال با دایی سراغ دکترها رفتند.آنها گفتند که:مجروح تان باید اعزام شود ولی فعلا پرواز نداریم،باید بماند،شاید آخرشب اعزام شود. یک ساعتی دور و برم شلوغ بود.بدجوری خوابم می آمد.آمپول های مسکن و آرامبخش اثر کرده بودند.ولی با حضور دا و بقیه نمی توانستم بخوابم.از دا سراغ بچه ها را گرفتم پرسیدم:درس و مدرسه شون چی شد؟گفت: هیچی مدرسه ها تعطیله،اینجاها رو هم بمباران می کنن.بعد دا پرسید:زهرا،علی چرا با شما نیومده،خبر داره تو مجروح شدی یا نه؟ماندم چه بگویم.زینب به کمکم آمد و گفت:خیالت راحت باشه على جاش از همه ما بهتر و راحت تره.با نگاهم از زینب تشکر کردم.ولی از اینکه دا بویی ببرد به هول و ولا افتادم از دایی چیزی می پرسیدم با زن دایی حرف میزدم.میخواستم با این کار ذهن دا را از علی منحرف کنم.کمی بعد پرستار آمد و از همه همراهان مجروحین خواست بخش را خالی کنند.آقای بهرام زاده،دایی،حسین عیدی و بقیه خداحافظی کردند و رفتند.ولی دا دل نمیکند.میخواست پیشم بماند، زینب سعی کرد متقاعدش کند برود.گفت:برای چی میخوای بموني ؟تو که کاری از دستت بر نمی یاد.اگه بنا به موندن باشه من خودم هستم. میمونم ازش مراقبت میکنم.ولی میبینی که اجازه نمیدن کسی اینجا بمونه.دا که رفت با زینب تنها شدم.او هم میخواست برود.اولش سر به سرم گذاشت گفت: آنقدر مجروح بردی تحویل بیمارستانها دادی،بیچاره ها جلز و ولز میکردند تو مطب براشون کاری کنید،گوش
نمیکردید،حالا خودت درگیر بیمارستان شدی
گفتم:غلط کردم.دیگه نمیکنم. آخه ما برای خودشون می گفتیم.لازم بود برن بیمارستان
گفت:تو که لا لایی بلدی چرا خوابت نمیبره؟ همه به خودت میگن باید بمونی بیمارستان زیر بار نمیری.گفتم:زینب خانوم این حرفها رو ول کن.حالا میخوای چی کار کنی،میمونی یا میری؟گفت:بیمارستان که نمیذارن بمونم. وگرنه امشب رو پیشت میموندم. ولی حالا بر میگردم خرمشهر.بعد یکدفعه گفت:زهرا می خوای چی کار کنی،تا کی میخوای شهادت علی رو از مادرت پنهون کنی؟گفتم:فعلا که نمیگم،ببینم بعد خدا چی میخواد.فعلا باید خودم سرپا بشم.گفت:الهی بمیرم برای مادرت،انگار بهش الهام شده بود.توی راه
همه اش سراغ علی رو میگرفت.قسمم می داد اگر اتفاقی افتاده بهش بگم،میگفت اگه خبری هم نداری منو با خودت ببر خرمشهر، بچه ام رو ببینم.پرسیدم:شما بهش چی گفتین؟گفت:بهش گفتم،الحمدلله اتفاق بدی نیفتاده.دعا کن هرچی هست خیر باشه ولی زهرا قبول کن خیلی سخته.این یکی،دو ساعته به من سخت گذشت آنقدر که سؤال پیچم کرد.خدا به دادت برسه.تو چی کار میخوای بکنی باهاش.سر تکان دادم و گفتم:نمیدونم.گفت:خدا بزرگه، اگه کاری نداری من برم. اگه دیر بشه ممکنه ماشین گیرم نیاد.
#قصه_شب
#بخش_نود_و_شش
#رمان_دا
#کتاب_بخوانیم
هدایت شده از بیت العباس شهدای کهریزسنگ
⚫️ مراسم عزاداری و روضه وفات حضرت خدیجه سلام الله علیها
و تکریم یاد و خاطره شهید 🥀 احمدرضا امینی🥀
سخنران:
👤حجت الاسلام رجایی
و نواے گرم:
👤 مداحان اهل بیت
🕗 زمان: چهارشنبه ۱ فروردین ماه ۱۴۰۳ ازساعت ۲۰:۱۵
🕌 بیت العباس شهدای کهریزسنگ
هیئت عاشقان و منتظران حضرت مهدی «عج»
#آجرڪاللهیاصاحبالزمان 🕯
╭┅───────┅╮
@beit_abbas
╰┅───────┅╯
هدایت شده از فرصت سده
#پیام_مردمی
تصرف و تخریب اراضی کهریزسنگ
محدوده اصغرآباد
سلام وقت بخیر.
ممنون میشم مسئولین مربوطه پیگیری کنن با اینکه تعدای از زمین های گهریزسنگ آزاد سازی شدولی دوباره شاهد ساخت باغ که نه ویلا هستیم با باغچه های کوچک به متراژ های کم در خیابان گل مینا.
واقعا چه نهادی پشت این پرده هست که جلوگیری نمی کند از این زمین خواران که فقط به دنبال سودشون هستندو کم کم ما را از طبیعت و آب و هوای خوب محروم میکنن.
📌#فرصت_سده_منبع_رسمی آخرین و جدیدترین_اخبار شهرستان خمینی_شهر
@Forsat_sedeh
@Forsat_sedeh
@Forsat_sedeh
کانال کهریزسنگ
#پیام_مردمی تصرف و تخریب اراضی کهریزسنگ محدوده اصغرآباد سلام وقت بخیر. ممنون میشم مسئولین مرب
انتشار این پست در یکی از کانال های خمینی شهر بوده است و به هیچ عنوان تایید یا رد نمی شود.
دستورالعمل اول👈هفت سین قرآنی رو بادمکرده گلاب و زعفران(باخلال دندان) روی سینی چینی بنویسید روش آب بریزید و بعداز سال تحویل همه اعضای خانواده ازش بخورید تا آخر سال با سلامت و تندرستی زندگی می کنید:
🔰هفت سین قرآنی:
۱👈سلامُ علی آلِ یاسین
۲ 👈سلامٌ علی اِبراهیم
۳ 👈سلامُ عـَلی موُسی و هارون
٤ 👈سلامُ هیَ حتّی مَطلَعِ الفـَجر
۵ 👈سلامٌ علی نوح ٍ فی العالمین
٦ 👈سلامٌ عـَلیکُم طِبتُم فادخـُلوُها خالدین
۷ 👈سلامٌ قولاً مِن رَب الِّرحیم
✍مرحوم حضرت آیت الله سید عباس کاشانی ره میفرمودند: هرکس نتواند بنویسد بخواند که همان اثر را دارد🌸
📘منبع:المخازن ؛صفحه ۳۲۶، کنزالعوالم ؛صفحه ۳۲،مجمع الکنوز ؛صفحه ۱۵۴
✍️کانال کهریزسنگ در ایتا و روبیکا : 👇
❤️𝙅𝙤𝙞𝙣 𝙪𝙨:
╭─┅─•°•🍃🌸🍃•°•─┅─╮
eitaa.com/kahrizsang
rubika.ir/kahrizsang
╰─┅─•°•🍃🌸🍃•°•─┅─╯
🍃🌸📣 لحظه تحویل سال ۱۴۰۳
🍃💫🌎زمان تحویل: ساعت ۶ و ۳۶ دقیقه و ۲۶ ثانیه روز چهارشنبه ۱ فروردین ۱۴۰۳ شمسی
🍃💐☀️سال ۱۴۰۳ سال نهنگ
🐳 🐋 🐳 🐳 🐳
✍️کانال کهریزسنگ در ایتا و روبیکا : 👇
❤️𝙅𝙤𝙞𝙣 𝙪𝙨:
╭─┅─•°•🍃🌸🍃•°•─┅─╮
eitaa.com/kahrizsang
rubika.ir/kahrizsang
╰─┅─•°•🍃🌸🍃•°•─┅─╯
هدایت شده از 🔹حسینیه اعظم شهر کهریزسنگ 🔹
#اعلام_مراسم #جشن بزرگ میلاد باسعادت امام حسن مجتبی علیهالسلام 🌹🌸
🎁 به همراه پرسش و پاسخ و اهدای جوایز
🎉💥 آتش بازی و نورافشانی ☄🔥
🎙 به کلام دلنشین استاد بزرگوار:
حاج سید حسین مظلوم
🎤 بانوای دل انگیز:
کربلایی میثم رجبعلی (از تهران)
مُلا محمد معتمدی کربلایی (از قم)
کربلایی ایمان کیخائی
کربلایی مسلم امینی
🎙 همراه با شعر خوانی:
کربلایی محسن صرامی
کربلایی مهران قربانی
⏰ سهشنبه و چهارشنبه 07 و 08 فروردین ماه 1403 از ساعت 20:00 الی 23:00
📍 کهریزسنگ ، میدان ولایت ، کوچه پشت کیوسک 110 ، حسینیه اعظم
👨👩👧👦 لطفا به همراه خانواده محترمتان مشرف شوید 👨👩👧👦
🙏🏻🌸❤️ مُبَلِغ جلسات اهلبیت علیهمالسلام باشید ❤️🌸🙏🏻
••✦•┈┈┈••❅✾❅••┈┈┈•✦••
🔹کانال حسینیه اعظم شهر کهریزسنگ
🆔https://eitaa.com/hosainie_Azam_kahrizsang