5.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♦️توصيههاى ضرورى براى جلوگيرى از ابتلا به يك بیماری خطرناک؛ تب دنگى
"وَ یَبْقى وَجْهُ رَبِّکَ ذُو الْجَلالِ وَ الْإِکْرامِ"
و تنها ذات ذوالجلال و گرامی پروردگارت باقی میماند!
مردم همدل شهر کهریزسنگ سلامعلیکم.
غم جانسوز فقدان مادر، اندوهی بود که با ایام سوگواری سیدالشهدا مصادف، و کام ما را تلختر کرد. در این مصیبت ولی، همراهی و پیام های تسلیت همشهریان، التیامی بر این درد بود و برخود واجب دانستیم قدردانی خود را به شما مردم مهربان، اعلام کنیم.
از خداوند و اهلبیت(ع) خواستار سلامتی و طول عمر برای شما هستیم!
و اما، بنا بر وصیت آن مرحومه، هیچ مراسمی در سوگ آن عزیز برگزار نخواهد شد و تنها فردا صبح، ساعت ۷، برای شادی روحش جلسهی قرائت حدیث شریف کسا، در کنار مزار ایشان برگزار خواهد شد.
انشالله روح این مرحومه و همهی در خاک خفتگانِ دوستدارِ اباعبدالله(ع) قرین رحمت باریتعالی باشد.
در پناه حق
"از طرف اخوان طایفهقنبر"
کانال کهریزسنگ
💫بخش نوزده💫 قرار بود بعد از برگشتن رجب،لباسشویی بخریم.ولی حالا معلوم نبود تا چند وقت دیگر پول دستمان
💫بخش بیستم💫
محمدرضا که از مدرسه برگشت.تلوزیون را روشن کردم تا بچه ها سرگرم شوند.قابلمه غذا را روی اجاق گذاشتم و دوباره کنار بخاری دراز کشیدم. از وقتی خبر مجروحیت رجب را شنیده بودم،تقریبا هر روز سر درد داشتم و دیگر حالت عادی را فراموش کرده بودم.سر درد مثل نفس کشیدن برایم همیشگی شده بود.صدای قرآن در حیاط پیچیده بود که محمدرضا دستش را روی بازویم گذاشت و تکانم داد و گفت:مامان الان اذان میگن. نگاهش کردم.کلاهش را تا توی ابروهایش کشیده بود و دکمه کتش را تا بالا بسته بود. گفت:میرم مسجد ،جوادم با خودم میبرم. گفتم: اون بچه رو کجا میبری؟یه موقع گم میشه. تازه متوجه جواد شدم که حاضر و آماده جلوی در اتاق ایستاده بود.محمدرضا بدون اینکه منتظر اجازه من باشد،دست جواد را گرفت و از اتاق بیرون رفت.از جا بلند شدم که مانع رفتنشان بشوم که صدای زنگ حواسم را پرت کرد.چند لحظه بعد صدای محمدرضا در حیاط پیچید که میگفت: مامان یه خانمی اومده میگه بعد از نماز بیاین خونه زری خانم روضه.مریم با عجله دمپایی هایش را پوشید و دستش را روی دستگیره راهرو گذاشت.دنبالش دویدم و گفتم:کجا؟ گفت: روضه . گفتم: چی؟ مریم از زیر زمین بیرون رفت و به طرف در خانه دوید و گفت: روضه زری خانم دیگه ،دیروزم رفتم. مچ دستش را گرفتم و گفتم: مگه روضه جای بچه هاست؟ در حالی که سعی داشت از دستم فرار کند ، گفت:خیلی از بچه ها میان .نوه های زری خانم هم هستن ،با هم بازی میکنیم. گفتم: خب تو خونه خودمون بازی کن. گفت: شما که همیشه کنار بخاری خوابی.من تنهایی حوصلم سر میره. دهان باز کردم تا حرفی بزنم ،ولی دیدم حق با مریم است.خیلی وقت بود که دیگر حواسم به به بچه ها نبود . دستش را ول کردم و گفتم: صبر کن نماز بخونم با هم میریم. هنوز وارد زیر زمین نشده بودم که زنگ زدند.مریم به طرف در دوید.گفتم:صبر کن من بیام، در رو باز نکن. با عجله چادر سر کردم و با هم رفتیم جلوی در.مرد جوانی با لباس سربازی جلوی در ایستاده بود.به محض اینکه چشمش به من افتاد سرش را پایین انداخت .سلام کرد و گفت:من با همسر آقا رجب کار دارم. چادرم را جلو کشیدم تا صورتم را بیشتر بپوشانم و گفتم:سلام بفرمایید،خودم هستم. پلاستیک سیاه رنگی را به طرفم گرفت و گفت:اینا مال حاج آقاتون بود توی جبهه. گفتم:چی هست؟ گفت: مهر و جا نماز.وقتی مجروح شد اینا توی سنگر موند.پلاستیک را گرفتم و مشغول باز کردن شدم،سرباز خداحافظی کرد و رفت. جا نماز را توی دستم گرفتم .یادم آمد که خودم آن را از مغازه های اطراف حرم امام رضا برایش خریده بودم.سرباز سر کوچه رسیده بود.صدایم را بلند کردم و گفتم: آقا ببخشید ،شما با هم توی یه سنگر بودین؟ همانطور که به طرف خانه مان می آمد گفت: من و حاج آقا و دو نفر دیگر توی منطقه ماووت هم سنگر بودیم .بی اختیار صدایم لرزید و گفتم:وقتی مجروح شد،شما اونجا بودین؟ گفت: نه،من رفته بودم از تانکر آب بیارم.حاج آقا داشت جلوی سنگر یخ میشکست .دو نفر دیگه هم توی سنگر خوابیده بودن.وقتی به این قسمت حرفش که رسید به مریم زل زد و مریم خودش را پشت در مخفی کرد و به بیرون سرک کشید. سرباز آهسته ادامه داد:وقتی خمپاره میخوره وسط سنگر،یه نفر همون لحظه شهید میشه اون یکی هم که متوجه وضعیت حاج رجب میشه،وقتی میخواد بلند بشه و کمک کنه تازه میفهمه پاهای خودش قطع شده.الان وضعیت آقا رجب چطوره؟ سرم را پایین انداختم و گفتم:فعلا که بیمارستانه.دست شما درد نکنه،بابت جانماز ازتون ممنونم.
سرباز که خداحافظی کرد و رفت تا چند دقیقه جلوی در ایستادم و به جانماز توی دستم خیره شدم.اگر مریم دستم را نمیکشید و نمیگفت:پس برو نمازت و بخون .معلوم نبود تا چه زمانی همانجا میماندم.
#قصه_شب
#بخش_بیست
#رمان_بابا_رجب
#کتاب_بخوانیم
با سلام
یک پلاک موتور مفقود شده اگر کسی پیدا کرد به شماره ۰۹۳۳۸۸۸۸۴۵۲ تماس بگیرد ممنون
مداحی_آنلاین_حی_علی_العزا_عالم_محزونه_حاج_نریمان_پناهی.mp3
9.18M
حی علی العزا
عالم محزونه
زهرا گریونه
عشقت عالم رو
کرده دیوونه
#نریمان_پناهی🎙
#شور🔊
#شب_اول #محرم💔
@kahrizsang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اهل عالم دارد از ره ماه ماتم میرسد
هیئتی ها یاعلی! دارد #محرم میرسد...
✍️رسانه مردمی کهریزسنگی هادرایتا:👇
🖤𝙅𝙤𝙞𝙣 𝙪𝙨:
╭─┅─•°•🍃🌷🍃•°•─┅─╮
https://eitaa.com/joinchat/2889875490C8ecb603291
╰─┅─•°•🍃🌷🍃•°•─┅─╯