eitaa logo
✳️حافظان امنیت ✳️
1.4هزار دنبال‌کننده
66.1هزار عکس
9.7هزار ویدیو
166 فایل
مطالب شهدا و اخبار روز #خادم_امام_رضا #خادم_شهدا #راوی_برتر_جنگ #بختیاری جامونده از غافله #ایثار و #شهادت #جانباز_شیمیایی #فارغ_تحصیل_دانشگاه_شهدا #جزیره_مجنون #فعال #فرهنگی #اجتماعی #سیاسی ارتباط با ادمین @MARTYR1 https://eitaa.com/kakamartyr3
مشاهده در ایتا
دانلود
تشرفـــ شهید مدافع حرم به محضر حضرت ولی عصر 🌷۸۰ روز پس از شهادت در لابلای یکی از کتابهای شهید ، نامه ای به خط شهید پیدا شد که نوشته بود: ✍🏻خدایا خلق تو نمیدانند اما تو که خوب میدانی که این بنده ی کوچکت در سال ۱۳۸۱ موفق به تشرف به خدمت حجت و‌ ولی تو امام زمان علیه السلام شد!!! و‌ در ادامه نوشته بودند: یقین داشته باشید  اگر از زیر پرچم ولایت این سید عزیز مقام معظم رهبری بیرون برویم حتم نابود خواهیم شد. وصیت شهید عارف مدافع حرم، 🥀🕊
شهیدی که پرچم گنبد امام حسین (ع) را با خونش رنگین کرد🚩 دوستش به فرمانده مقر قول داده بود تصویری از بارگاه امام حسین (ع) را همراه با سلام به حضرت (ع) بکشد. در آن زمان، محمدجواد در تبلیغات لشکر بود و کارهای نقاشی با او بود. نزدیک غروب وقتی محمدجواد بارگاه امام حسین (ع) را کشید، خطاب به دوستش با اشاره به پرچم کنار گنبد گفت: حیف است، این پرچم باید قرمز خونی رنگ بشود! هنوز جمله محمدجواد تمام نشده بود که صدای سوت خمپاره پیچید. ترکشی بزرگ به پیشانی محمدجواد بوسه زد و خون سر محمدجواد بر بالای گنبد، درست در محل پرچم پاشیده شد و خواسته شهید برآورده شد.🕊✨ ۱۲ اسفند سالروز شهادت🕊 🥀🕊
یک استاد دانشگاه مےگفت : شبی در خواب شهید همت را دیدم . با موتور تریل آمد به من گفت : بپر بالا . از کوچه ها و خیابان ها که گذشتیم ، به در یک خانه رسیدیم . و بعد از خواب پریدم ... به اطرافیان گفتم به نظر شما تفسیر این خواب چیست ؟ گفتند : آدرس خانه را بلدی ؟ گفتم : بله . گفتند معلوم است ، حاج ابراهیم گفته آنجا بروی . خودم را به در آن خانه رساندم . در زدم . پسر جوانی دم در آمد . گفتم : شما با کاری داشتی ؟ یک دفعه رنگش عوض شد و شروع به گریه کرد . 👈رفتیم داخل و گفت : چند وقت هست می خواهم خودکشی کنم . داشتم تو خیابون راه می رفتم و فکر می کردم ، که یک دفعه چشمم افتاد به تابلو اتوبان شهید همت . گفتم : می گن شماها زنده اید ، اگر درسته یک نفر رو بفرست سراغم که من رو از خودکشی منصرف کنه . الآن هم شما اومدید اینجا و می گید از طرف شهید همت اومدید.✨ 📚 برگرفته از کتاب «شهیدان زنده‌اند» 🥀🕊
جنگ نرم مثل خمپاره ۶۰ میمونه چون نه صدا داره نه سوت فقط وقتی متوجه میشی که دیگه رفیقت نه مسجد میاد نه هیئت 🌸🕊 خادم الشهدا بود کاروان راهیان نور که وارد منطقه میشد اتوبوس ها رو چک می کرد،🚌 جلوی درب خروجی پادگان دژ در حال دویدن بود که پاهاش گیر میکنه و در جلوی یکی از اتوبوس ها به زمین میخوره، راننده هم که تازه به حرکت افتاده بوده اونو نمیبینه، شهید حجت الله هم هرچی سعی میکنه از زیر اتوبوس بیاد بیرون نمیتونه و لاستیکهای اتوبوس با اون همه وزن از روی بدن ضعیف و ظریفش رد میشه🥀 با فریاد بچه های ستاد شهید صیاد شیرازی، راننده فکر میکنه الآن روی کسی هست برای همین اشتباها دنده عقب میگیره و دوباره به روی پیکر شهید حجت الله میاد و همینطور ایست میکنه🥀 راننده میاد پایین و وقتی با این صحنه مواجه میشه شکه میشه و به سرعت سوار اتوبوس میشه و اتوبوس رو از روی پیکر شهید برمیداره ولی خیلی خیلی دیر شده بود چون شکم شهید رحیمی پاره شده بود🥀 در نهایت او به آرزوش که شهادت بود رسید.🕊🥀✨ متولد:۱۳۶۸/۱۲/۲۴ شهادت:۱۳۹۰/۱۲/۱۸ محل شهادت:خوزستان محل مزار:باغملک
♥️سند غربت تخریبچی‌ها در عملیات خیبر تخریبچی شهید فرداد علیپور🕊 🌷عملیات خیبر شاید به این دلیل در دفاع مقدس هشت ساله ممتاز شده که کار به جنون کشید و مجنون های زیادی در آغوش گرم لیلاشان آرمیدند . سهمیه گردان تخریب لشکر ده سیدالشهداء علیه السلام هم ٢١ لاله عاشق بود که بدنهای اکثر اونها سالهای سال در مجنون به جا ماند بعضی از این پرستوهای شکسته بال برگشتند و بعضی دیگر هنوز برخاک مجنون جا دارند. تصویر بالا متعلق به شهید فرداد علیپور است. شهید فرداد علیپور اهل خلخال و از بچه‌های تخریب بود که برای همراهی بچه‌های اطلاعات عملیات در شناسایی مواضع و موانع دشمن در جزیره مجنون جنوبی مامور شد و در روزهای نبرد مرگ و زندگی در جزیره مجنون جنوبی در ١٨ اسفند ماه سال ٦٢ برخاک افتاد و خونش خاک مجنون را سرخ نمود و پیکر پاکش هنوز برخاک مجنون سندی است بر مظلومیت وغربت یارانش...🕊✨ 🥀🕊 🕊
🔖 دست نوشته‌ تکان‌دهنده شهیدی که هنگام بمباران شیمیایی ماسکش را به یکی از رزمنده‌ها داد 🔹 ۱۲ فروند هواپیما ساعت ۵ غروب منطقه را بمباران شیمیایی کردند که یکی در ۱۰ متری او افتاد. 🔹 نعمت الله ملیحی ماسکش را به یکی از رزمنده‌ها داد و خودش بدون ماسک مانده بود كه در عمل، دم نايژک‌های ريه تاول می‌زد و در بازدم تاولها پاره می‌شد ! به همین علت برای گفتگو کردن روی کاغذ مینوشت و کمتر صحبت می‌کرد.🥀 🔹 در بیمارستان به دلیل حاد بودن جراحت نعمت الله، او را ممنوع از نوشیدن آب کردند.🥀 🔹 او از شدت تشنگی و زجر کاغذی خواست و روی آن نوشت:" جگرم سوخت، آب نیست ؟! " و بعد از دقایقی به علت شدت جراحت به شهادت رسید.🕊🥀 🌷شهید «نعمت‌الله ملیحی» از شهدای گردان حمزه سیدالشهدا (ع) لشکر ویژه ۲۵ کربلا؛ روز هشتم عملیات والفجر ۸ بر اثر حمله شیمیایی دشمن بعثی مصدوم شد و هشت روز بعد در ششم اسفند ماه ۱۳۶۴ در بیمارستان به شهادت رسید🕊 ✨مزار: قائمشهر، امامزاده صالح 🥀🕊
پهلوانى كه شكمش را دوشكا پاره كرد!! 🌷پهلوان شهید سعید طوقانی يك پسر بچه ای که در شش سالگی بازوبند پهلوانی کشور را از آن خود کرد، بازوبندی که خیلی ها آرزو داشتند با آن فقط یکبار هم که شده عکس یادگاری بگیرند، رکورد دار چرخ ورزش باستانی بود، ۳۰۰ دور را در سه دقیقه چرخیده بود.هر روز عکس و خبرش در روی جلد روزنامه ها و مجلات چاپ می شد، خیلی ها آرزو داشتند او را از نزدیک ببینند ولی او پشت پا به تمام اینها زد و گمنامی را انتخاب کرد، 🌷در زمستان ١٣٦٣ با اینکه مریضی سخت کلیه داشت، از بیمارستان فرار کرد و خود را به عملیات بدر رساند، وقتی در شرق دجله پیک گردان میثم بود، گلوله دوشکای دشمن شکمش را پاره کرد، سعید با دستهای کوچیکش جلوی زخم رو گرفته بود تا محتویات شکمش بیرون نزنه، او مظلومانه خود را از دسته نیروها جدا کرد و به گوشه ای رفت تا کسی نفهمد سعید طوقانیِ معروف به شهادت رسیده است، او مراد و محبوب گردان میثم بود. 🌷 ۱۴ سال بعد از شهادتش استخوان‌های پهلوان کوچولوی کشور تفحص شد و در ورزشگاه شهیدان طوقانی در کاشان به خاک سپرده شد 🥀🕊
🌷اگر من در این عملیات شهید نشدم به مسلمونی من شک کنید. شاید جزو معدود افرادی بودیم که تا آخرین دقایق شهادت شهید برونسی در کنار ایشون بوديم، ایشون آدمی نبود که فلسفه خونده باشه، عرفان خونده باشه، فقه و تفسیر و  اصول و .. باشه نبود، یه آدم عالیه خاکی، بنا، کارگر، یک مقدار طلبگی خونده بود، حکمت بود در برونسی، معرف بود ولو تحصیلات و مدرک نبود ولی حکمت داشت. قرآن که می‌خوند حقیقتا می‌خوند ایمان داشت و مکاشفاتی که داشت که سه چهار نمونه‌اش رو همون زمان جنگ شنیدم که قبل از عملیات بدر ایشون، گفت: اونجا که حضرت زهرا به من قول داده که من شهید می‌شم و تو بچه‌های دیگه مشهور بود که حاجی برونسی گفته: اگه من تو این عملیات شهید نشم، تو مسلمونی خودم شک می کنم. 📎 راوی: رحیم‌پور ازغدی قبل از عملیات خواب حضرت زهرا (س) می‌بیند🌙که حضرت می‌فرمایند: فردا مهمان ما هستی🕊️محل شهادت هم نشان داد (همین چهار راه خندق).»‼️و او نیز در همان جایی که حضرت مادر گفته بود🍂در ۲۳ اسفند ۶۳ با اصابت خمپاره به شهادت و پس از 27 سال پیکرش پیدا و روز شهادت حضرت زهرا تشییع و به خاک سپرده شد🕊️ 🌷 🕊
🪴روستا بود و پدر و مادر و دختر شیرخواری که به سختی به دنیا آمده بود🥀آخر مادر بدزا بود و نمی‌توانست بچه‌ای را نگه دارد🥀در بارداری، حال مادر و فرزند در خطر بود، پدر راهی کربلا شد به حرم حضرت عباس (ع) که رسید🌙دخیل بست و زار زد و خواهش کرد تا فرزند دیگری از خدا برایش بخواهد🍂آنقدر گفت و گفت که دیگر به دلش برات شد که خدا حاجتش را می‌دهد💫 مدتی بعد از بازگشتش، بانو باردار شد و بچه به دنیا آمد🎊پسر بود و سالم، پدر که فرزندش را هدیه حضرت عباس (ع) می‌دانست🌙نام عباس را برایش انتخاب کرد🌙 آن روزها او نمی‌دانست که سال ها بعد قرار است عباسش فرمانده‌ای باشد برای سپاهی که کارش دفاع از میهن است و جانش را تقدیم پروردگارش میکند🕊 ♦️۲۴ اسفند سالروز شهادت شهید حاج عباس کریمی از فرماندهان لشکر ۲۷ محمدرسول الله، در چهارمین روز عملیات «بدر» در منطقه عملیاتی شرق رودخانه «دجله» بر اثر اصابت ترکش گلوله توپ به پشت سرش شربت شهادت نوشید. ♦️شهید کریمی را طبق وصیت خودش در بهشت زهرای تهران قطعه ۲۴ در جوار مزار شهید دکتر مصطفی چمران دفن کردند.🕊 🕊
گرگ و میش سحر، برای خرید نان از خانه خارج شدم، چشمم به رفتگر محله افتاد که مثل همیشه در حال کار بود؛ دیدم امروز صورت خود را با پارچه ای پوشانده است، نزدیکتر رفتم، او رفتگر همیشگی محله ما نبود، کنجکاو شدم، سلام دادم و دیدم رفتگر امروز، آقامهدی است. آقا مهدی، شما اینجا چیکار میکنی؟ آقا مهدی علاقه ای به جواب دادن نداشت، ادامه دادم: آقا مهدی شما شهرداری، اینجا چیکار میکنی؟ رفتگر همیشگی چرا نیست؟ شما رو چه به این کارا؟ جارو رو بدین من، آخه چرا شما؟ خیلی تلاش کردم تا بالاخره زیر زبون آقا مهدی رو کشیدم: زن رفتگر محله، مریض شده بود، بهش مرخصی نمیدادن میگفتن اگه تو بری نفر جایگزین نداریم، رفته بود پیش شهردار و آقا مهدی بهش مرخصی داده بود و خودش اومده بود جاش، اشک تو چشام جمع شد هر چی اصرار کردم آقا مهدی جارو رو به من، نداد، خواهش کرد که هرچه سریعتر برم تا کسی متوجه نشه. 🕊
🌷شهیدی ڪه در رمضان بدنیا آمد در رمضان وارد حوزه شد در رمضان به جبهه رفت در عملیات رمضان شهید و مفقودالاثر شد و بعد از ۱۴ سال در ماه رمضان نیز پیڪر مطهرش پیدا و تشییع شد🕊 🌷وقتی او را آوردند، پدر و مادرش او را از روی قطعه های پیراهنش شناختند، همان پیراهنی بود که وقتی از کاشان آمده بود به تن داشت . این شهید بزرگوار می‌گفت، خیلی باید نیت‌هایمان را خالص کنیم، نیت شهادت اگر برای خدا نباشد، آن وقت ما پیش مردم شهیدیم و نزد خدا شهید نیستیم، پس حواسمان باشد، نیت، عمل، رفتار و گفتارمان فقط برای رضای خدا باشد تا شهید راه خدا محسوب شویم. یکی از جوانان پر شور و حال و با انرژی ایوب توانایی بود که با توجه به کم‌سن و سال بودنش در ماه مبارک رمضان در گرمای بالای 50 درجه با عشق و اراده در مقابل دشمن کفر جنگید. ماه رمضان فرصت پرواز از زمین به آسمان است، ماهی که در آن ایوب با صبر و استقامت در طول زندگی شهیدی شد از تبار رمضان و آخرین رمضان در کارنامه او ماندگار شد.🕊 محل تولد : جیرفت روحش شاد و یادش گرامی 🥀🕊 🕊
نوروز ۶۶ خبر دادن حاجی زخمی و تهران بستریه. رفتیم ملاقاتش... ترکش خمپاره ۶۰ بدنش را چاک چاک کرده بود. به خصوص ترکشی که زیر زبانش بود و تکلم را از او گرفته بود.. روی کاغذ نوشت؛ اصلاً نگران نباشید این هم از طرف خداوند است و من به این حال و درد افتخار می کنم که حال که شهید نشده ام حداقل این طور مجروح شده ام. برای من یک قران و چند کتاب دیگر بیاورید! بیست روز طول کشید تا ترکش را خارج کردند و تکلمش برگشت. با همان زبان بی زبانش، با قلم و کاغذ کل پرستار های بخش را تخت تاثیر قرار داده و به انها درس زندگی می آموخت... همرزم← در آخرین لحظات که جزیره مجنون سقوط کرده بود ، من به اتفاق حاج باصری ، کلیه نیروها را به پشت خط هدایت کردیم . بعد ازما دیگرکسی از نیروهای خودی در جزیره نبود . یک جاده آسفالت بود که ما روی همان جاده به پشت خط برگشتیم ... ناگهان در چند متری ما موشک کاتیوشا زدند. وقتی من برخواستم ، دیدم دوسه نفرمان شهید شده اند . به سراغ حاج باصری که رفتم، دیدم به پشت افتاده است و به شهادت رسیده🕊✨ 🌷محل تولد: بیضا،استان فارس 🌷محل شهادت: جزیره مجنون 🥀🕊
پیڪری اِرباً اِربا.. 🥀 شهید اسماعیل غلامی یار احمدی🕊 *🌷همرزم← تازه از شناسایی برگشته بودیم🌙 گفتم اسماعیل بخواب فردا باید بریم منطقه💫 گفت مگر می‌شود نماز شب نخوانیم؟📿 سر و وضع و ریشش را مرتب و لباس‌هایش را با لباس خاکی‌اش عوض کرد، گفتیم اسماعیل نوربالا می‌زنی! چه خبر شده؟💫 گریه اسماعیل را کسی ندیده بود🥀اما آن لحظه روضه حضرت رقیه (س) گوش می‌داد و گریه می‌کرد🥀از ماشین پیاده شدم و گفتم الان شهیدمان می‌کنی! تمام فرشته‌ها را کشاندی توی ماشین! اسماعیل گفت نماز را در مقر بخوانیم. 📿با لپ‌تاپش منطقه را برای عملیات رصد می‌کرد💫 که یکهو زمین و آسمان آتش شد موشک زدند💥همرزمی از ماشین پرت شد بیرون💥 وقتی بالای سر اسماعیل رسیدم دست و پایش قطع شده بود🥀اسماعیل هنوز ضربان قلب داشت🥀می‌خواستم به لب‌های ترک خورده و خشکیده‌اش آب بزنم💦 گفتم اسماعیل روزه است🥀 با زبان روزه خدمت حضرت زینب (س) برود.💫 رفتیم تا اطلاع بدهیم🥀وقتی برگشتیم داعش بالای سر اسماعیل رسیده بود🥀پیکرش را ارباً اربا کردند🥀چشمش را در آوردند و به قلبش چاقو زدند🥀و لباس و پلاکش را بردند🥀*🕊️🕋
🌷دستیار و مَحرم راز حاج قاسمــــ ✍شهید حسین پور جعفری 🌷شهیدی ڪه حاج قاسم همیشه او را با نامِ کوچک «حسین» صدا میزد و میگفت: «اگر دو نفر در این دنیا من را حلال کنند من میتوانم شهید و وارد بهشت شوم؛ یکی خانمم و دیگری، حسین است.» کسیکه خیلے وقت‌ها به خاطر مشغله کاری اش، قبل از اذان صبح دم در خانه حاج قاسم منتظر مے‌ایستاد..✨ حتی یک کارتن در ماشین داشت که نماز صبحش را روی آن میخواند و منتظر حاجی میماند!! موقع بازگشت هم وقتے مطمئن میشد حاج‌ قاسم داخل خانه شده است به منزل خودش برمیگشت.🕊 🌷تاریخ تولد: هشتم فروردین ۱۳۴۲
🖤شهادتی همانند مولا علی(ع) در شب ۲۱ رمضان🕊️ 🌷شهید محمد محبی 🌷‌همرزم← محمد در سال 65 در عملیات کربلای 5 تیر به رانش اصابت میکند🥀دوستانش تعریف میکردند که محمد با پای زخمی🥀عقب عقب بطرف نیروهای خودی می‌ آمد💫به او گفتیم محمد چرا عقب عقب میروی🍂در جواب به آنها گفته بود🍃در حالت زخمی هم دوست ندارم پشتم به دشمن باشد💫همرزم← آخرین عملیات محمد، آن روز نزدیک غروب بود🌙که دیدیم به یکباره صدای تیربار به صدا در آمد💥وقتی بیرون آمدیم محمد پشت تیربار بود💥 بعد از چند دقیقه دیدیم که صدای تیربار محمد، قطع شد🥀همرزم← در موقع شهادت محمد آن زمان نگهبان بودم🍂به محمد اطلاع میدهند که 5 نفر از دشمن از خاکریز آمده اند به سمت ما🍂و در حال بریدن سیم های خاردار و پاکسازی مین ها هستند✖️ محمد هم بلافاصله با تیربار به سراغ آنها میرود و در آن واحد سه نفر از سربازان بعثی را به هلاکت میرساند💥ولی به خاطر اینکه کلاه آهنی نداشت🥀سرش را که بالا میگیرد خودش هم آماج گلوله قناصه دشمن قرار میگیرد💥او در شب ۲۱ ماه رمضان🌙همانند حضرت علی علیه السلام با فرق سر خونین🥀به دیدار حق شتافت🕊️🕋